مثنوی در باره جنگهای مزاری

مثنوى درموردجنگ هاى مزارى وسقوط افشار

چون مزارى آمدازشهرمزار
بادلى آگنده ازقهر و شرار

روز اول اوسخن ازجنگ گفت
دیگران راگیج ومات ومنگ گفت

نه کمى برحرف"شورا"گوش داد
زهر،برآنهابه جاى نوش داد

(منظور:شوراى مرکزى حزب وحدت است)

هرکه درشوراى"وحدت"زدسخن
ازمزارى مُشت خوردى دردهن

هرکسى ازصلح وامنیت بگفت
ازمزارى فحش هاى بدشنُفت

یک تن ازاعضاى شورا،زشتیاق
گفت:اى رهبربمُردیم ازفراق

خوب شددرشهرکابل آمدى
قوت الظَهرى براى ماشدى

گتفگوى مابه حضرت شدتمام
سه وزارت باریاست هاى عام

(منظورازحضرت،صبغةالله مجددى است که رئیس دولت بود)

هم سفارت،هم ولایت مى دهد
هم معینان وزارت مى دهد

پس فقط امضاى عالى مانده است
جاى مازین روى،خالى مانده است

لطف کن امضانماپیمان ما
تاشود در دردهادرمان ما

قهررهبرناگهان آمدبه جوش
برسرشورابه صدخشم وخروش

گفت:چوکى خواسته کون مى دهید
نه به"وحدت"بل به بیرون مى دهید

حق که باخون،دست آیدخوشتراست
جنگ تنهاراه،دراین کشوراست

غیرجنگ وقتل وکشتارِعظیم
حق نداردمزّه،باحرف سلیم

من رئیس حزب باشم برشما
حق تان گیرم به زورجنگ ها

جنگ تنهاراه حق بگرفتن است
عذر و زارى بهرحق،کارزن است

بهرحق این شهرراپرخون کنم
رودخون جارى چنان جیحون کنم

این بگفت جنگهاایجادکرد
پایهءبرخوردهابنیادکرد

شدنخستین جنگ وى بااتحاد
حزب سیاف آن خبیث بدنهاد

هرکسى دیوانه و بدکاربود
برمزارى همچویارغاربود

لشکرش شدچرسیان وبنگیان
لات هاولوطى ها و وندیان

یک طرف وهابیان بدسرشت
یک طرف دیوانگان بدکنشت

جنگ کردندو زدندوسوختند
آتش قتل وفسادافروختند

چندماهِ بعددرفصل خزان
شدمزارى،دشمن مسعودخان

جنگ بعدى ازمزاریى بزرگ
بودبامسعود،آن گرگِ سترگ

چندول راجنگجاى خویش کرد
پابه سوى آسمایى پیش کرد

آسمایى چونکه آتش بارشد
راهِ هرجنگ دگرهموارشد

کوه تلویزیون به زیرتوپ کرد
چندول راهم پُرازآشوب کرد

ناگهان مسعودازملت گذشت
برسریرقهروخشم اندرنشست

ازفرازکوه بمباران گرفت
ساکنان چندول راجان گرفت

خانه هادرچندول ویرانه گشت
جاى هربدمست وهردیوانه گشت

خاک غم برقلب چنداول نشست
مردمش رازندگى ازهم گسست

قدرت"بابه"به چنداول شکست
یک وزارت هم ورانامدبه دست

هم کلیدى هم پِلیدى هیچ شد
عقل عاقل زین حماقت گیج شد

بعدازآن افشار راسنگرگرفت
نطقهءحاکم به کوهش برگرفت

توپ وتانگ آنجابه فرق کوه برد
موشک ومرمى بسى انبوه برد

کوه،حاکم روى شرق وغرب بود
جاى بس عالى براى حرب بود

هرطرف موشک زدو رگبارکرد
خلق را از زندگى بیزارکرد

سوى پغمان توپ باران برگرفت
مردوزن راروح باپیکرگرفت

مردم غیرنظامى کشته شد
مرد و زن درخون خودآغشته شد

این طرف برخیرخانه مرگ بود
ریزش مرمى به سان برگ بود

قهرمسعود و فهیم آمدبه جوش
خشم سیاف آن دبنگ دین فروش

بیست ودوى دلودرهفتادویک
از دو جانب حمله شدبافیروتک

لشکرسیاف ازپغمان رسید
نیروى مسعودچون دیوان رسید

جنگ"بابه"بادولشکرسخت شد
زین سبب او زود،لَخْت وپَخْت شد

چونکه"بابه"جنگ کردوخسته شد
لاجرم افشارهم بشکسته شد

ازعلوم اجتماعى شدبرون
بادلى ترسان چوروباه زبون

پیش ازانکه بشکنددارالقرار
تاخت بابه جانب دارالفرار

(مرادازدارالقرار،مقربابه درعلوم اجتماعى است)

تاقلاى شاده چابک تاختى
اندرانجارخت خواب انداختى

لشکرخونخوارسیاف لعین
مثل تاتارومغول ازراه کین

دست برکشتاروقتل آویختند
هرکه رادیدند،خونش ریختند

لشکرمسعودهم خوانخواره شد
زشت خوى وقاتل وپتیاره شد

پنجصدافشاریان بى گناه
بى گنه شدکشته باروزسیاه

چون مزارى درمقرش جاگرفت
برقلاى شاده،اومأواگرفت

گفت مردم اى لوندبى خدا
عاشق چوکى وقدرت اى دغا

زورکم باقهربسیارآمدى
آخرش خواروگرفتارآمدى

گرنبودت لشکرجنگى به پیش
هم توان جنگ نادیده به خویش

پس چراجنگ وجدل کارتوشد؟
آتش افروزى زکردارتوشد؟

مثل موش ازچنگ گربه درشدى
برسرماآمدى رهبرشدى

هیچ منطق مرمزارى رانبود
خوىِ خجلت روى ومویش رابِسود

(خوى به معناى عرق)

جمع کردحواریون خویش را
مائوئیست وملحدوبدکیش را

ازکمونیستان و دزدان و ددان
وزقمارى وشرابى وبٓدان

گفت:یاران چاره ام ناچارشد
آبرویم درجهان مردارشد

چاره هاسازیدبراین جادویى
یک دلیل آریدبراین بدخویى

ناگهان"رویِش"بگفت استادمن!
من چوشیرینم تویى فرهادمن

(منظورعزیزرویش است)

من جوان تازه ام بس شوخ وشنگ
تاکنون بى ریشم وخوب وقشنگ

عقل من ازعقل توبسیارتر
قلب من ازقلب توهشیارتر

هم سوادم ازسوادت بیشتر
هم زبانم هست مثل نیشتر

درسخنرانى بگوبرمرمان
من نبودم شخص خُردوناتوان

رستم دستان هماوردم نبود
سامِ یل،مقداریک گَردم نبود

من همان جنگ آورآهن تنم
کى شکست آیدبه من ازدشمنم؟

لیک سادات خبیث فتنه گر
کرداین افشار را زیرو زبر

انورى وهادى وجاویدکرد
دُرمحمد،کردوغرجى عیدکرد

این لعینان کوه رابفروختند
قلب مردم رابه پیکان دوختند

پول بگرفتندازآن دشمنان
داده اندافشار را ازبهرنان

پس مزارى گفت اى یارعزیز
ایکه نام تو"عزیز"اى باتمیز

خوب راهى یاد دادى بهرمن
زین سپس بنگرتوزوروقهرمن

هرسیدرامن بگویم کوه فروش
دُرُّوغرجى راکنم بى توش وهوش

مى فرستم برسرِ داربلند
مى کنم اعدام شان اى ارجمند!

الخلاصه دُرّوغرجى رابکشت
یک یک سادات از ریزو درشت

جمله رابنهادنامِ کوه فروش
تاکنون این نام راباصدخروش

بهرفرزندان زهرا روز وشب
ساخته آن بى خدایان وِردِلب

شعر از محترم عبدالله همام

محاکمه خاینان و جنایت کاران افشار

محاکمه خیانت کاران در قضیه افشار

در قضیه افشار جای قربانیان و خاینان عوض شده است؛ خاینان در موضع قاضی نشسته اند و قربانیان در موضع متهم. به عبارت روشنتر ما در قضیه افشار دو طیف متهم داریم یک طیف از متهمین جنایت کاران اند و طیف دیگر خاینان.

جنایت کاران مشخص اند و همه آن ها را می شناسند. احمد شاه مسعود، سیاف و ملا عزت که به افشار حمله کردند و آن همه فجایع از قتل عام مردم قزلباش و سادات، تجاوز به نوامیس شان، غارت و چپاول اموال شان و ویرانی خانه های شان از جمله جنایات این افراد بود.

خیانت کاران اما نا شناخته اند. آنان در سایه سکوت افراد مطلع که منافع شخصی و حزبی را بر بیان حقایق ترجیح داده اند، تا کنون توانسته اند با شانتاژ و فرا فکنی و تهمت به این و آن، اذهان را منحرف کنند و به مردم آدرس غلط بدهند. در واقع اگر قضیه افشار را کالبد شکافی کنیم، می توانیم دو طیف از خاینان را شناسایی کنیم:

1.      یک طیف از خاینان را کمونیست های چینی و روسی تشکیل می دهند که شهید مزاری آن ها را بحیث قوماندان بر قوت های حزب وحدت منصوب کرده بود و آن ها بجای دفاع، سنگر ها را معامله کردند. افرادی مثل جنرال خداداد، جنرال صداقت، جنرال در محمد و جنرال غرجی کسانی بودند که استاد شهید مزاری آن ها را بحیث افراد کار کشته بر بازوی نظامی خود سلطه بخشیده منصوب کرده بود. از کمونیست های مائویی چینی هم معلم عزیز رویش، علم بهرامی و غیره بازوان فکری شهید مزاری بودند و بر او نفوذ فوق العاده داشته از طریق مزاری اهداف و منویات خود را به پیش می بردند.

از این افراد کمونیست های روسی یا همان جنرال های خبره بازمانده از رژیم دست نشانده شوروی، سنگر ها را معامله کرده از برابر نیروهای مهاجم فرار کردند و عزیز رویش و بهرامی هم به بهانه جمع آوری نیرو خود را از معرکه بیرون کردند. مردم افشار که قزلباش ها و سادات بودند، در برابر دشمنان قسم خورده که از اعمال جنایت بار دیوانگان مزاری دلهای پر کینه داشتند، تنها و بی دفاع گذاشتند تا آن وحشیان هر بلایی خواستند سر شان بیاورند. همین افراد زیرکانه و مزورانه بعد ها برای آن که مردم از خیانت شان مطلع نشوند، دست پیش گرفته بخشی از قربانیان یعنی سادات را به خیانت متهم کردند تا هم اذهان را از خود منحرف کنند و هم از اقشار مذهبی انتقام بگیرند.

2.      دومین متهم شخص شهید مزاری است. آقای مزاری در میان مردم افشار مستقر شد و آنجا را بحیث قرار گاه خود انتخاب کرد. وی با اینکه فرصت های زیادی برای مصالحه و گفتگو با دولت ربانی داشت و آن دولت حقوق زیادی به اهل تشیع و هزاره ها داده بود که در دولت های دیگر هرگز تکرار نشده و نخواهد شد، راه جنگ را در پیش گرفت و با همه گروه های حزبی و قومی درجنگ شد و غرب کابل مخصوصا افشار را به میدان جنگ تبدیل کرد که از هر طرف هاوان، راکت و غیره به سمت آن شلیک شود. آقای مزاری با آن که از حمله قریب الوقوع مسعود و سیاف اطلاع یافته بود، تنها هزاره ها را از افشار بیرون کرد و نیروهای حزب وحدت را که بیش از 21 هزار نفر بود از باقی ساحات جمع آوری و در افشار به خط مقدم جبهه نیاورد تا از این مردم محافظت کند. علاوه بر آن افراد بی دین و کمونیست را بر نیروهای حزب و مقدرات مردم شیعه مسلط کرد که آن ها در مواقع آسودگی و صلح، اهل کر و فر و لاف و گزاف اند اما در موقع رزم یا سنگر ها را معامله می کنند یا پا به فرار می گذارند.

و سر انجام آقای مزاری خود نیز آن مردم را ترک کرد و جان خود را کشید و سادات و قزلباش های مظلوم را تنها گذاشت تا دشمنانی که آقای مزاری آن ها را به افشار کشانده بود، هرچه خواستند به سر شان بیاورند. آنگاه که آن فاجعه جان سوز اتفاق افتاد، آقای مزاری بجای عذر خواهی از مردم قزلباش و سادات یا حد اقل همدردی و غم شریکی با آنان با اینکه خود می دانست مردم هزاره خود شان را بیرون کرده اند هزاره ها را قربانی جا زد و سادات محترم را متهم کرد. گویا دیواری کوتاه تر از این مردم پیدا نمی شود که هم باید بپای جنگ طلبی های مزاری بسوزند و هم به خیانت متهم شوند.

نگارنده با اینکه خود یک هزاره هستم اما وقتی فیلم شهید مزاری را دیدم که گفت هزاره ها خود را با اثاث منزل حتا، از افشار بیرون کرده بودند و در عین حال می بینم که سادات از جانب یک طیف از پیروان مزاری که خود متهم به خیانت افشار هستند، مورد بی مهری قرار می گیرند، دلم برای این مردم سوخت که مظلومیت شان هنوز هم ادامه دارد. من از همنژادان خود متاسفم که بخاطر عرق نژادی یا ملاحظات شخصی وقتی این ظلم ها ، دروغ ها و خیانت ها را مشاهده می کنند، با خاینان و ستم پیشگان همسویی می کنند یا اینکه در برابر آن سکوت می کنند.

طرح کودتای مزاری، گلبدین و دوستم

طرحی که مزاری را نابود کرد (عوامل حمله و سقوط افشار)

نویسنده: مبارز گمنام

ابتدا درود میفرستم بر روان پاک شهدای خونین افشار و عرض تسلیت دارم به خانواده های شهدا و قربانیانی که بعد از فاجعه افشار قربانی سیاست های گروهی و نشنلستی گردیدند.

نویسنده چیره دست نیستم اما دروغ ها و اشک تمساح ریختن های دروغین دجالان مجبورم ساخت تا آنچه در مورد سقوط مرگبار افشار میدانستم را به تحریر بکشم. من یک هزاره هستم اما وجدانم انسانی است نه قومی. آنچه مینوسیم واقعیت های است که از نظر بنده، که خود تاریخ زنده هستم اتفاق افتاده و عوامل اساسی بر سقوط افشار است. اگر افراد و اشخاصی که در آن ایام در حزب وحدت بوده اند و اکنون زنده هستند وقتی اندک بر اساس وجدان خویش فکر کنند نه بر اساس وابسته گی های حزبی و قومی اش، مهر تائید خویش را بر نوشته هایم خواهد کوبید.

آغاز بد بختی های حزب وحدت زمانی شروع شد که به تاریخ (8) میزان سال 1371 حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری، حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و حزب جنبش به رهبری عبدالرشید دوستم طرح کوده تا برای سرنگونی حکومت برهان الدین ربانی را ریختند که در هسته این طرح حزب وحدت قرار داشت.

طرحی که روز ها روی آن به شکل بسیار محرمانه افراد دست اول این احزاب کار کردند. نتیجه اش این بود که طی یک اقدام مشترک از سه استقامت تحت کنترول نیرو های شان بالای حکومت مرکزی حمله و کوده تا صورت گیرد و ارگ ریاست جمهوری را تصاحب کنند.

جزئیات طرح این بود که در یک روز از قبل تعین شده نیرو های حزب وحدت از استقامت گردنه باغ بالا، حزب اسلامی از استقامت چهلستون و کوه شیردروازه و نیرو های جنبش از استقامت مکروریان ها و میدان هوایی بالای حکومت مرکزی حمله نموده و ارگ را تصاحب و دولت جدید را شکل دهد. در این طرح گلبدین حکمتیار بحیث رئیس جمهور، عبدالعلی مزاری بحیث صدر اعظم و عبدالرشید دوستم بحیث وزیر دفاع تعین و پیش بینی شده بود. همین گونه تمام پست های دولتی بین این سه جریان سیاسی تقسیم بندی و توافق صورت گرفت که بنده (نگارنده) به دلیل محرمانه بودنش از جزئیات آن اطلاع دقیق ندارم. مطابق این طرح تاجیک ها هیچ گونه جایگاهی در حکومت نداشت.

یکی از نکات مورد بحث در تاکتیک های حمله این بود که حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و حزب جنبش جنرال دوستم هیچ گونه تهدید از عقب جبهه نداشت ولی حزب وحدت عبدالعلی مزاری یک منطقه آسیب پذیر از عقب جبهه داشت و آن اینکه حزب اتحاد به رهبری عبدالرب رسول سیاف از ساحه پغمان ممکن بود برای حزب وحدت خطرساز شده و مشکل ایجاد کند.

ملا غزت که در آن ایام ساحه قرغه را تحت کنترول داشت دارای یک فرقه نظامی بود و ظاهراً امکانات لجستیکی و نظامی اش توسط حزب جنبش جنرال دوستم اکمال میشد. بر اساس پیش بینی ها ظرفیت نظامی ملا غزت میتوانست در روز کودتا مانعی برای نیرو های اتحاد باشد و با ایجاد کمربند امنیتی میتوانست صد راه نیروهای اتحاد شود.

تا آن موقع تنها افراد کلیدی سر جریان سیاسی از موضوع این طرح اطلاع داشتند. با هماهنگی جنرال دوستم ملا عزت تنها فردی بود که شامل این طرح شد. و حزب وحدت توافق نمود که در صورت اشتراک در این طرح پست قومندانی گارنیزون شهر کابل را برای ملا عزت دهند و همچنان توافق گردید که بر علاوه امکاناتی که ملا عزت از حزب جنبش میگیرد، حزب وحدت مبلغ (80) ملیون افغانی پول نقد بخاطر دو ماه مصارف فرقه برای ملا غزت بپردازد که در اولین اقدام مبلغ (40) ملیون افغانی حزب وحدت عبدالعلی مزاری برای ملا غزت پرداخت مینماید. یکی از اشتباهات استراتیژیک این بود که عبدالعلی مزاری تمام این توافقات را روی سند امضا کرده و برای ملا عزت تسلیم نموده بود که ممکن است ملا عزت آنرا به عنوان یک سند تاریخی تا اکنون نزد خودش داشته باشد.

چونکه حزب وحدت قبل از فاجعه افشار شش جنگ شدید را با حکومت مرکزی و اتحاد انجام داده بود که نیازمند تجدید قوا بود.

ملا عزت بنا بر دلایل که برایم هنوز هم روشن نیست نزد احمد شاه مسعود وزیر دفاع حکومت مرکزی رفته و طرح را روی میزش میگزارد. مسعود هم با ذکاوت و زرنگی که داشت دو برابر پول توافق شده یعنی (160) ملیون افغانی و همچنان پست معینیت اوپراتیفی وزارت دفاع را برای ملا عزت پیشنهاد مینماید.

احمد شاه مسعود بعد از توافق و همسو ساختن ملا عزت با خود و هم پیمان اش حزب اتحاد، با درک عمیق از حساسیت موضوع و خطر احتمالی در صدد حمله پیشگیرانه با تمام قوا بر حزب وحدت طراح اصلی کوده تا میشود.

در اولین اقدام، نیرو های پراکنده خویش را از ساحات چهاریکار، شمالی و جبل السراج جمع آوری نموده و به تعداد 2000 نفر نیروی های خویش را با تجهیزات مکمل در دشت چمتله که در عقب کوه افشار موقعیت دارد جابجا میکند و برای حمله بر مناطق تحت کنترول حزب وحدت تجدید قوا مینماید.

سید میرهاشم هاشمی که از سادات چنداول بود و سابقه حزبی جمعیتی داشت در آن زمان سمت ریاست کمیته سیاسی ریاست عمومی امنیت ملی دولت برهان الدین ربانی را به عهده داشت. (ایشان بعد از سقوط افشار و در جریان مظاکرات صلح زمانیکه از ساحه ده مزنگ عبور میکرد توسط نیروهای حزب وحدت ترور شد) ولی بنا بر دلسوزی های قومی و مذهبی که داشت بعد از اطلاع یافتن موضوع توافق ملا عزت با احمد شاه مسعود و طرح حمله با ساحات تحت کنترول حزب وحدت، در صدد آن میشود تا موضوع را به سران حزب وحدت اطلاع دهد تا حزب وحدت به شکلی مسعود را از طریق مظاکرات قناعت دهد که هیچ گونه طرحی برای کوده تا علیه حکومت وجود ندارد و یا اینکه از طریق مظاکرات در حکومت سهیم شود. سید میر هاشم هاشمی با شناختی که با بعضی از قومندان های حزب وحدت داشت در تماس شده و خواهان ملاقات مستقیم و سری با عبدالعلی مزاری میشود.

یکی از قومندان های حزب وحدت از قوم هزاره که رابطه دوستانه و صمیمی قبلی با سید میر هاشم هاشمی داشت اکنون زنده است و لازم نمیبینم که اسم اش را ذکر کنم، برنامه ملاقات ایشان را با عبدالعلی مزاری تنظیم نمود.

در نشستی که بین سید میر هاشم هاشمی و عبدالعلی مزاری صورت گرفت افراد دیگری همچون حیدری ورثی مسئول امنیت حزب وحدت، علم بهرامی مسئول کشف حزب وحدت نیز در جلسه حضور داشتند. من (نگارنده) به دلیل سری بودن موضوع در دهلیز دفتر مزاری با چند نفر دیگر در انتظار نتیجه جلسه بودیم.

سید میر هاشم هاشمی بعد از بیان موضوعات که در قسمت اول بیان شد تلاش میکند که برای عبدالعلی مزاری بفهماند که با یک اقدام سنجیده شده به جناح شورای نظار بفهماند که هیچگونه کوده تاهی در کار نیست. اما از جریان توافق مجدد ملا عزت (که یکی از مهره های کوده تا بود) با مسعود به دلیل ملاحظات تنظیمی حرفی به زبان نمی آورد اما برای مزاری تذکر میدهد که در صورت اقدام علیه دولت ربانی امکان آن وجود دارد هم پیمانانش او را همراهی نکند. عبدالعلی مزاری طبق معمول به یک دنده بودن و کله شق بودن اش را نشان داده و با الفاظ گنگ و نا معلوم جلسه را به پایان میرساند.

بعد از اینکه سید میر هاشم هاشمی از طریق ده مزنگ به ساحات تحت کنترول شورای نظار انتقال داده شد، از دفتر مرکزی اطلاع حاصل نمودیم که عبدالعلی مزاری حرف های هاشمی را جدی نگرفته و زمانیکه حیدری ورثی از ایشان تقاضا نموده بود که اگر لازم بداند روی این موضوع کار کند ولی عبدالعلی مزاری برای حیدری ورثی گفته بود که: " لازم نیست. مسعود این آدم را فرستاده بود که مارا سبک و سنگین نموده و بترساند.

شورای نظار و احمد شاه مسعود میدانست که اگر سه جریان سیاسی و نظامی یک دست شود و بالای حکومت حمله کند برایش درد سر ساز خواهد بود در صدد حمله بر ساحات تحت کنترول حزب وحدت شده کمربند های نظامی ساحات تحت کنترول حزب وحدت را از نظر تاکتیک جنگی برسی میکند. حمله از ساحات ده مزنگ برای مسعود به هیچ وجه مفید نبوده و از نظر سوق الجیشی تنها منطقه ای که مسعود میتوانست آنرا شکست دهد کوه افشار، ساحه کارته مامورین و خوشحال خان بود. چون در یک طرف این ساحه نیرو های اتحاد و ملا غزت قرار داشت از استقامت دشت چمتله هم از قبل نیرو های شورای نظارقبلا جابجا شده بود و در ساحات باغ بالا و کارته پروان نیروی های منظم شورای نظار کمربند امنیتی (خط اول جنگ) داشتند. پس بهترین گزینه برای حمله ساحه افشار که مرکزیت حزب وحدت نیز در این ساحه بود را انتخاب نمودند.

ساعت (5) صبح روز پنجشنبه 22 دلو سال 1371 از سه استقامت حمله بالای افشار شروع شد.

این جنگ که برای احمد شاه مسعود و همپیمانانش حزب اتحاد و ملا عزت جنبه حیثیتی داشت، با تمام قوا وارد عمل شده و ساحات افشار سیلو، کوه افشار، کارته مامورین و مقر فرماندهی حزب وحدت (علوم اجتماعی) و کمربند های امنیتی خطوط اول جنگ را با انواع اسلحه های دست داشته زیر آتش گرفتند. اما متآسفانه آنچنان مقاومتی که درخور نیروی های کار کشته جنگی حزب وحدت بود صورت نگرفت. جنگ چنان شدت داشت که بعضی وقت ها انسان را به یاد خاطرات جنگ جهانی دوم می اندازد. اولین نیرو های که مسیر سرک عمومی افشار را تحت کنترول خویش قرار داد، نیرو های ملا عزت بود که تا آنروز جزء همپیمانان حزب وحدت به حساب میآمد. تا حدی که یکی از فرمانده هان در نزدیکی علوم اجتماعی توسط مخابره خواهان کمک میشود و میگوید (نیرو های کمکی بفرستید که نیروی های سیاف مارا میگیرد. در آن هنگام یک تن از نیروهای ملا عزت به کتف اش میزند و میگوید که صدا بزن و بگو که ما را گرفت).

با تماس های مکررمخابراتی مرکزیت حزب به نیرو های حزب جنبش یکی از همپیمان اصلی حزب وحدت، هیچ گونه تماس با آنها بر قرار نگردیده و بعد ها جنرال دوستم با معذرت خواهی از عبدالعلی مزاری به ایشان اظهار داشت که آنروز مخابره ما خراب بود و ما نمیدانستیم که کدام ساحات را زیر آتش قرار دهیم. ملاحظاتی که جنرال دوستم داشت این بود که بیشترین نیرو ها و کدر های باقی مانده حزب دموکراتیک خلق در اطراف حزب وحدت جمع شده بودند و نیرو ها و کدر های حزب پرچم در حلقه شورای نظار حضور داشتند. و دوستم به هیچ عنوان نمیخواست در یک جنگی که هیچ گونه سود و زیانی برایش ندارد، دوستان قدیمی اش را از خود آزرده خاطر سازد. از جانب دیگر همپیمان استراتیژیک و اصلی حزب وحدت (حزب اسلامی) هر ده دقیقه بعد با یک سکر و یا آوان تپه های کوه افشار را با خاطر بسیار آسوده نوازش میداد. حزبی که عبدالعلی مزاری بخاطرش از بدنه حکومت مجاهدین جدا شد و ساز مخالفت را سر داد. ملاحظاتی که گلبدین حکمتیار داشت این بود که هردو جناح حزب وحدت و شورای نظار دشمنان دیرینه حزب اسلامی از لحاظ تباری بوده و بیشتر میخواست که این جنگ ادامه یابد. چون در هر صورت این جنگ برای حزب اسلامی گلبدین حکمتیار منافع خودش را داشت.

در شب وقوع حادثه افرادی چون سید محمد سجادی، معلم عزیز رویش و علم بهرامی درعلوم اجتماعی بودند که در لحظات آغازین جنگ با یک موتر که بالای آن بلند گو نصب بود خود شان را از ساحه کشیده و به بهانه اینکه نیرو جمع میکنند، الی ختم جنگ در کوچه و پس کوچه های دشت برچی داد میزدند. این در حالی بود که حزب وحدت حدود (۲۱۰۰۰) نیروی مسلح به فرماندهی قومندان هان چون شفیع دیوانه، ظاهر سکس، اسماعیل جولی، تورن قیس، طاهر طوفان قومندان ملنگ، طاهر شیشه خور، قدم بچه خدا و ده ها گنس و گول دیوانه و پاگل داشتند که بیشترین این نیروه ها در ساحات کوته سنگی، خوشحال خان(حوزه پنجم) دیوان بیگی جابجا بودند. حال فرض بر اینکه این نیرو ها در ساحات دشت برچی و دارالامان (بجز از ساحه ده مزنگ) قرار داشتند، نمیتوانستند که ایشان را تا ساعت پیش از (۱۲) که ختم سقوط افشار بود، به ساحه افشار رسانده و از ساحه افشار و مرکز فرماندهی حزب وحدت دفاع کنند؟ این سوالی است که تا اکنون در نزد نبده بدون جواب بوده و این ضعف مدیرتی عبدالعلی مزاری که در آن ایام بهترین و با اعتماد ترین مشاورین اش خلقی ها و ماویست های مشهور همچون( جنرال خدا داد، معلم عزیز رویش، علم بهرامی و غیره...) که آنروزها امکانات مالی را از طریق مرکزیت شان در کویته پاکستان جمع آوری ، به حزب وحدت منتقل میکردند و اکثراَ مجاهدین خالص را از حلقه مرکزی حزب وحدت کنار زده و در دل عبدالعلی مزاری حس هزاره بودن خالص (اما بدور از دغدغه های مذهبی) را پر رنگ کرده و در تصمیم گیری های مهم نقش مرکزی را داشتند،به هیچ وجه قابل توجیح نیست.

بنده (نگارنده) که شامل یکی از گروپ های حزب وحدت در یکی از ساحات که لازم نمیدانم عرض کنم با خاطر آسوده بر این که بیشترین نیرو های حزب وحدت در ساحات کوه افشار، کارته مامورین، سیلو، علوم اجتماعی ،خوشحال خان و کوته سنگی جابجا است؛ در حالت آماده باش برای دفاع از ساحات تحت اداره خویش قرار گرفتیم. با شدت جنگ در ساحات فوق من با چند تن از همسگران تحت هدایتم چندین بار از قومندان خویش خواهان شرکت برای جنگ در ساحه افشار شدیم. اما به دلیل حساس بودن وضعیت و امکان حمله از مسیر تحت اداره ما چنین اجازه ای به ما داده نشد.

برخلاف روایات معمول، ساحات تحت فرماندهی نیرو های حزب وحدت ابتدا از مسیر سرک عمومی افشار توسط نیرو های ملا عزت و حزب اتحاد و بعداَ ساحات باغ بلا، کارته ماموین و کوه افشار در همان ساعات اولیه سقوط کردند. اما ضد و خورد های پراکنده در پائین کوه افشار و ساحه خوشحال خان، راه ورود نیرو های مخالفین را به ساحات مذکور بسته بود. تا آن موقع شخص عبدالعلی مزاری با راننده اش قیوم و چند تن از گارد اش در داخل علوم اجتماعی در محاصره قرار داشت.

بنا بر روایت یکی از همسنگران شیر حسین مسلمی که اکنون زنده نیست. (شیر حسین مسلمییکی از قومندان های برجسته حزب وحدت بود که بعد ها به دستور شخص عبدالعلی مزاری به قتل رسید) وآن ایام بدلیل محصور شدن مزاری توسط کمونیست ها و ماویست ها، میانه خوبی با عبدالعلی مزاری نداشت؛ اظهار نمود که با شیر حسین مسلمی و جمعی از دوستان در مرکزیت خویش نگران وضعیت بودیم که موسی خواهر زاده عبدالعلی مزاری با وضعیت آشفته وارد و شد و برای شیر حسین مسلمی گفت که (استاد در علوم محاصره مانده و تمام ساحات تقریباَ سقوط کرده است. تنها کسی که میتواند استاد را زنده بیرون کند شما هستید. لطفاَ یک کاری کنید.) ابتدا شیر حسین مسلمی بدلیل ضعف ها و عملکرد های عبدالعلی مزاری حاضر به این عملیات نشد ولی بخاطراینکه مبادا عبدالعلی مزاری بدست نیرو های مخالف افتاده و به حیثیت یک ملت بی عذتی گردد با هفت تن از نیرو های خاص اش که لازم نمیدانم اسم شان را ذکر کنم با دو میل راکت، دو میل پیکا و دیگر تجهیزات از مسیر سرک مقابل علوم اجتماعی وارد ساحه الف خوشحال خان شده و دو نفر پیکاچی را در مناره مسجد توکلی جابجا نمود که مسیر سرک را تحت آتش بگیرند و زمینه ورود شان را به داخل علوم مساعد کنند. دو نفر راکتچی را در دو کنار سرک مقابل دروازه علوم جابجا نمود تا از ورود نیرو های سواره مخالفین جلوگیری نماید و خودش با سه نفر از افرادش وارد علوم اجتماعی شدند. زمانیکه وارد علوم میشوند، میبینند که شخص عبدالعلی مزاری تفنگچه مکروف در دست اش و در دهلیز دفترش به حالت بسیار سراسیمه قدم میزند. مسلمی برایش میگوید که استاد وضعیت وخیم است و ساحات سقوط کرده است. حرکت کن که برویم. ابتداعبدالعلی مزاری ابتدا بخاطر از بین رفتن تمام آرمان هایش انکارنموده و حاضر به رفتن نمیشود اما بعداَ به نسبت تهدید ها و تآکید های مکرر شیر حسین مسلمی حاضر میشود که علوم را ترک کند.

موتر اول نوع بنز که ضد گلوله هم نبود به راننده گی قیوم و دو نفر گارد مزاری به سرعت زیاد و با پشتیبانی پیکا و راکت انداز های از قبل جا بجا شده توسط مسلمی از دروازه علوم خارج شده و خودش را به نزدیک مسجد توکلی میرساند و موتر دوم هایلکس که تمام اسناد و مدارک حزب که بیشترین آن اسناد محرم بوند و معاملات مالی و نظامی حزب را در بر داشت، در کابین آن جا بجا شده بود، با برخورد راکت منحدم شده و اسناد در محوطه علوم پخش میشود که به احتمال زیاد اکثریت آن اسناد اکنون در دست جمعیت و نیروهای شورای نظار آن زمان موجود باشد. شیر حسین مسلمی و افرادش در هنگام خروج از علوم اجتماعی بر اثر فیر راکت مخالفین از قسمت عینک زانو شدید زخمی شده و یکی از افرادش بنام سجاد شهید میشود. در آن هنگام تنها منطقه ای که به صورت پراکننده با نیروهای سیاف درگیر جنگ بود، چهار راهی سپین کلی و ساحه مسجد امام رضا (ع) بود. و اینگونه بود که افشار ساعت ۱۲ ظهر کاملا سقوط نموده و وقایع وحشت ناک که حتی در ذهن انسان نمیگند توسط نیروهای سیاف، ملا عزت و شورای نظار در افشار صورت گرفت. این جنگ بنا بر اسناد و برسی های حزب وحدت آن زمان حدود (۲۶۰) نفر کشته و حدود (۲۳۰۰) نفر زخمی را به دنبال داشته که اکثراَ کشته شده گان و زخمی ها غیر نظامی بودند. وقایع بعد از سقوط افشار مرگ بار ترین بخشی از این شکست بود که مردم افشار که بشترین آنها قزلباش ها و سادات و اندک هزاره ها بودند، تاوان تمام ظلم ها و جنایات نیروهای حزب وحدت را پس داده و آنچه ظلمی که در حق مردم در ساحات تحت کنترول حزب وحدت به پشتون ها و تاجیک ها شده بود، از مردم افشار پس گرفته شد. قابل ذکر است که تنها را هی که میتوانست ضعف های مدیرتی عبدالعلی مزاری و حلقه ی مرکزی اش را در سقوط افشار پوشش داده و تبرئه نماید، انداختن گناه نکرده به گردن چند تن از مخالفین درونی حزب اش بعنوان سنگر فروشان که ابتدا (۱۳) نفر افراد مشخص بودند و در شب رفتن عبدالعلی مزاری به طرف چهار آسیاب و پیمان بدستن دایمی با طالبان تحت کنتول آی اس آی همه تیر باران شد. و بعد از فاجعه ۲۳ سنبله این گناه به گردن سران حزب حرکت اسلامی افتاد. که در اینجا هم مشوره ها و نظریات مشاورین کمونیست عبدالعلی مزاری نقش پر رنگ داشتند.

نکاتی که تا اکنون ذهن ام را به عنوان کسی که سالها در رکاب یک حزب شمشیر زدم و مبارزه کردم می آزارد اینکه:

. با وجود اینکه قبل از حمله و سقوط افشار عبدالعلی مزاری از تمام جریان حمله آگاهی کامل داشت، با وجود مشاورین کار کشته و کدر های حزب دموکراتیک خلق که در اطرافش جمع بود، چرا دست به اقدام پیشگیرانه نزد؟

. در روز حادثه سقوط افشار این همه نیرو های مسلح حزب وحدت که تعداد شان بیشتر از (۲۱۰۰۰) هزار نفر میرسید کجا بودند که از افشار و مرکزیت حزب وحدت دفاع میکردند؟ حال آنکه فاصله پل خشک دشت برچی تا ساحه افشار کمتر از (۱۰) کیلو متر است؟

. چرا یک حزب تمام عیار مذهبی که در رأس آن نیز یک شیخ مذهبی(عبدالعلی مزاری) قرار داشت، آنچنان جنایت کردند که روی تمام جنایت کاران جنگی را سیاه کرده و باعث آن شد که تاوان آنرا مردم بیگناه در افشار، یکه ولنگ و مزار بپردازد؟

و ده ها سوال دیگر که باید شخص عبدالعلی مزاری و مهره های کلدیدی حزب وحدت یا در این دنیا در دادگاه های بین المللی و یا در آن دنیا در دادگاه عدل الهی پاسخ دهد.

پایان تا آغاز دیگر...

برگرفته از صفحه جمهوری سادات

مزاری پدر اندری که پدر شد

    برگرفته: از سایت وزین ( کابل پرس )...........................نویسنده: حفیظ انگوری

    "بابه مزاری" پدراندری که پدر شد

    زان حدیث تلخ می گویم تو را...
    تا ز تلخی ها فرو شویم تو را
    تو زتلخی چون که دل پرخون شوی
    پس زتلخی ها همه بیرون شوی
    حضرت مولانا علیه الرحمه در این ابیات به موضوع علمی و روانشناسی بسیار ارزشمندی اشاره می کند که حکم گذاشتن انگشت روی دایره ی درد را برای جامعه ی امروز ما دارد. نظر در خویش و درونگری علمی یا واکاوی شکست و ناکامی های پیش آمده در واقع موضوع اصلی این سخن مولاناست. تا خودت در خودت ننگری و علت دردها و معضلات موجود خود و زمانه ات را درنیابی گرهی از کار فروبسته ات گشوده نخواهد شد. البته سیر درونی و به تعبیر عرفا انفسی برای انسان از آموزه های حکمت شرقی است که متأسفانه امروزه در جامعه ما یا درک نشده است یا ترک شده است. ابتلا به امراض جدید و غفلت از چنین آموزه هایی است که ما را تا سر حد انحطاط رسانده است. به حدی که از درک و نگرش درونی و خود یابی خود عاجز مانده ایم.

    با درک این آموزه، ما در جامعه خود و به خصوص در شرایط بحرانخیز کنونی به یک گفتمان سالم نقد و به تعبیر رساتر درون نگرانه جدی نیازمندیم تا بتوانیم سلوک سیاسی موجود و مشی رهبران سیاسی خود را در بوته ی نقد بگذاریم. و در پی آن به کاستی ها و کژی های روش و منش فعال در جامعه ی رنج کشیده ی خود دست بیابیم. برای رسیدن به این مهم، بی تردید باید به فرموده ی مولانا حدیث تلخ و تلخکامی های گذشته را بر زبان بیاوریم و با یادآوری آن ها فرایند روشنی را به نسل نو خود هدیه کنیم. منظور این است که برای جامعه هزاره، در روند سیاسی کنونی زمان آن فرارسیده است که دور از تعصبات ایدیولوژیک، منطقه ای، طائفه ای و برای غنا بخشیدن به تفکر سیاسی در افغانستان؛ به باز اندیشی تجربه خود و نقد خویشتن بپردازند. روشن است که وقایع سه دهه اخیر در کشور برای کسانی که تفکری در میدان جنگ و سیاست داشته اند، باید ثابت کرده باشد که نمی‌توان صرفاً با شعار و نق زدن پا در راه گذاشت بلکه باید همراه عملگرایی و نقد مشی و سلوک خود وارد سیاست شد.

    عیب ما این است که در هر زمینه ای که می نگرم می بینم تمام موضوعات را در هاله ی قدسیت می پیچانیم حتی اگر خود موضوع نیازی یا زمینه ی چنین فعل و انفعالاتی را نداشته باشد. این نگرش در دهه های بحرانخیز گذشته و کنونی شدت بیشتری یافته و قبح آن از میان رفته است. به گونه ای که اگر موضوع ما ارزش قدسیّت هم نداشته باشد، دیگر کسی برای آن قبحی نمی بیند و با همان خصلت "مالرو" بودن به همه شایبه ها پایان می دهیم و سر در برف فرو می بریم. وقتی ازمقام قدسیّت حرف می زنیم دیگر به انتقاد از خود نمی پردازیم و اشتباهات گذشته خویش را نمی پذیریم. بلکه دیگر کسی حق ندارد که در مورد عقاید، رهبری، مدیریت سیاسی و انحصار گرایی شخص و یا جریانی در عرصه ی مذهب به طورمطلق و رهبران سیاسی به طور اخص به نقد و نظر بپردازند. من باب نمونه در جامعه ی هزاره "بابه مزاری" از جمله شخصیت هایی است که می تواند نمونه ی خوبی باشد برای چنین موضوعی. کسی که عقایدش برگرفته از اندیشه ولایت مطلقه فقیه بود، در شرایط کنونی کسی نمی تواند از منظر نقد و بررسی در مورد ایشان سخن بگوید و یا بنویسد. شبیه حکایت معصومین در فقه جعفری. ولی من می خواهم برداشت ها و یا تجربیات پنجاه سال زندگی بی حاصل خود را در مورد "بابه" با علاقمندان در میان بگذارم.
    روشن است که در باره ی شناخت یک شخصیت، هیچ کسی نمی تواند شناخت کامل و جامعی بهتر از خود شخص در مورد خودش ارایه کند. بنا بر این من به نظر خود مزاری و نظر یکی ازصادق ترین سردار هزاره ها در مورد ایشان بسنده می کنم.

    مزاری

    "عبدالعلی مزاری" در مورد نقد شخصیت و عملکرد خود در روند سیاست و مدیریت در جامعه هزاره چنین اظهار می دارد:" من معتقدم که بحمدالله مردم ما از هر وقت و زمان دیگر کرده مسایل سیاسی را خوبتر و بیشتر دنبال می کنند. و حتی باید این مسأله را بگویم و بپذیرم و این از طرف خودم است هیچ جسارتی به مسوولین دیگر ندارم. و عاجزانه می گویم که از نگاه سیاسی و از نگاه درک اوضاع، شما مردم قهرمان به مراتب از ما مسوولین کرده جلوتر هستید. من در باره خودم این حق را می دهم که این اعتراف را در پیش شما مردم بکنم و هیچ نظر جسارتی به مسئولین ندارم".
    گذشته از نفس اعتراف دو نکته ی مهم در این سخن ایشان است یکی یادآوری اعتراف به دیگران و دوم وجود عجز در فرد فرد اعضای رهبری و مدیریت جامعه.
    اعتراف تلخ بابه مزاری به آدرس رهبران سیاسی، در15 جدی1371.(منبع نوار ویدیو).
    سردار محمد شفیع معروف به "شفیع دیوانه" سرداررشید و نستوه هزاره ها در باره شخصیت و جایگاه بابه مزاری برداشت اش این است:"دبیر(مزاری) به سبد ده می ماند که هر کس صبح زود تر می آمد، آن را با خود می برد و مورد استفاده قرار می داد." (درامه‌ی قتل سردار شفیع/ صحنه سوم جمهوری سکوت).

    تجاوز ارتش سرخ و پیامدهای آن که فرصت تاریخی مهمی را برای اقوام غیر "اوغان" مخصوصا هزاره ها به وجود آورد و می رفت تا کارسازنیز واقع شود؛ در عین حال زنگ خطری بود بزرگ برای پیروان تیوری "پشتونیزم" که تمامیت خواهی و سلطه ی بی چون وچرای شان در معرض فروپاشی بود. آن زمان دوره جنگ ایدیولوژیکی بود و هزاره هایی که فراتر از 100 سال تحت ستم بودند دست به کارشده و برای احیای هویت و دفاع مجدد از موجودیت شان، فعالیت های مسلحانه ای را در دو جبهه ی ذیل شروع کردند:

    جبهه اول را افرادی به قول امروزی چپ گرا تشکیل می داد که زیرچتر "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" فعالیت خود را شروع کردند و با وجود سنگ اندازی های زیاد در محدوده ی توانایی خود دست آوردهای انکارناپذیری داشتند. ازجمله می توان ادعا کرد که آن ها زمینه ی تمامی خواسته ها ی هزاره ها را که امروز برایش تملق می کنند و می رود که به یک رؤیا تبدیل شود، در آن روز، آن ها باقدرت و لیاقت عملا بوجود آورده بودند. مانند شرکت در تصمیم گیری های دولت، خودمختاری هزاره جات، بورسیه های تحصیلیِ، سمت های کلان نظامی و ملکی و غیره. درنتیجه همین تحولات ما افرادی داشتیم که در واقع درزمره ی تصمیم گیرنده های اصلی امور کشور بودند.

    جبهه دیگر را ناسیونالیست های افراطی ودردمند هزاره ی برون مرزی مانند "تنظیم نسل نو" و درون مرزی مثل "اتحادیه" و روحانیون سنتی و با نفوذ داخلی با خواست های مشخص سیاسی تحت عنوان "شورای اتفاق" آغاز کردند که به نوبه خود بسیار موفقیت آمیز بود و دست آوردهایش هم عملی کردن خودمختاری هزارستان با تشکیلات اداری و ارتباط مستقیم با کشورهای بیرونی وایجاد کانال سلاح برای مسلح کردن مردم بود که اگر فرصت مدیریت درست سیاسی به آن ها داده می شد ما امروز در عرصه ی سیاسی حرف اول را می زدیم.

    واما در جهت دیگر قضیه "خلقی ها" و "حزب اسلامی" ابتکار عمل را برای حفظ قدرت "اوغان ها" در هرصورت ممکن، در دست داشتند که برای رسیدن به این هدف باوجود اختلاف ایدیولوژیکی شدید؛ چند بار باهم سازش کردند. مثلا سازش حفیظ الله امین و شهنواز تنی با گلبدین حکمتیار.
    در جبهه ی چپی ها، هزاره ها به علت داشتن شخصیت های خبره ی سیاسی و ارتباط صادقانه ی ایدیولوژیکی و حزبی با سایر اقوام، توانستند که از پس سلطه جویی و پشتونیزم گرایی متعصب های حزب برآیند و تا زمان حیات "حزب دموکراتیک خلق" در بدنه ی اصلی قدرت باقی بمانند.
    واما در جبهه ی اسلام گراها "حزب اسلامی" که یک تشکیلات فوق العاده منظم و دارای افراد سیاسی کارکشته و به شدت قوم گرابود، پیروز شده و توانست با درایت منحصر به فرد سیاسی ؛ به هزاره ها ضربه خوردکننده وارد کرده و با استفاده از نیروی خود هزاره ها حرکت های سرنوشت ساز این قوم را در نطفه خفه کند.
    در واقع این توطئه ی حزب اسلامی بود که توانست عمالی را از خود این مردم تربیت کند و آن فرصت طلایی تاریخی پیش آمده را از مردم هزاره بگیرد. و از آنجا که خود شان به علت اختلاف نژادی و مذهبی نمی توانستند به این هدف استراتژیک برسند؛ از امثال "بابه مزاری" و قوماندان "ابوذز غزنوی" که در اوایل عضو حزب اسلامی بودند, استفاده کرد وبا ایجاد "سازمان نصر افغانستان" ضربه ی مهلکی را برپیکر ستمدیده ی هزاره ها وارد کرد.

    تأسیس "سازمان نصر" افغانستان به دو هدف صورت گرفت: اول مسمّی کردن هزاره ها به عنوان عمال ایران انقلابی. در ابتدای شورش قدرت های ذینفع از ترس شوروی حاضر بودند به هر گروه و سازمانی که علیه شوروی بجنگد کمک کرده پول، سلاح و امکانات بدهد. اما این نوع رابطه ی سیاسی با ایران انقلابی باعث شد که روابط مردم ما با دیگر کشورهای دنیا که به جنگ در افغانستان ذی علاقه بودند، به کلی قطع گردد و هزاره ها با چنین روشی منزوی شده و ازچشم دنیا افتادند.
    دوم ترور و حذف فزیکی تمامی روحانیون، خان، ارباب، کمونیست، مائویست و در یک کلام تمامی سازمان ها و شخصیت های هزاره ی غیر نصری به دست این سازمان.دقیقا کپی روش حزب اسلامی به دستور حکمتیار در طرف دیگر میدان.
    "معاهده جبل سراج" فرصت طلائی تاریخی دیگری بود که در بحبوحه ی سقوط دولت نجیب الله به ابتکار سیاست مداران متعهد گروه های اقوام غیر "اوغان" به وجود آمد که حزب اسلامی آن را پیش زمینه ی تجزیه افغانستان قلمداد کرد. در نتیجه این معاهده در حالی که افراد حزب اسلامی بعد از سقوط کامل دولت نجیب قدرت را عملا در دست گرفته بود؛ ائتلاف شمال آن ها را از داخل وزارت داخله بیرون کشید. ولی فکر می کنم این معاهده نیز متاسفانه توسط "بابه مزاری" در هم شکسته شد.
    به گواهی تاریخ، در همه ی پیمان شکنی ها "بابه مزاری" سهم تعیین کننده داشت و آن مرحوم تا دم مرگ عامل پیاده کردن سیاست های حزب اسلامی در مناقشات افغانستان باقی ماند و نگذاشت که "فارسی زبان ها" آزمون تاریخی حکومت داری خود را به نمایش گذارد. از نظر این قلم مسؤول مستقیم شکستن "معاهده جبل سراج" تا نابودی کامل ارتش قدرتمند هزاره در کابل حضرت ایشان بود. بدلیل این که ایشان خواست سیاسی روشن که هدف استراتژیک را دنبال کند نداشت. در برخورد با قدرت مداران شورای نظار با تغییرموضع دادن های پی در پی در واقع کارشکنی می کرد.
    آن گونه که همه ی همنسلان من آگاه اند، حرکات چشم و گوش بسته یا بدون تفکر و خردورزی در اکثر رفتارها و منش های ایشان و همسنگران شان مشهود است. به عنوان مثال گاه از سوی ایشان سهم 25 درصدی هزاره را مطرح می شد. زمانی طرح چهار جانبه پیش کشیده می شد و گاهی نیز از نظام فدرال سخن می گفت. بالاخره، هر روز یک موضوعی را پیش می کشید بدون این که تدبیر و کیاستی در میان باشد. به قول سردار شفیع "بستگی به این داشت که چه کسی صبح زود خدمت دبیر می رسید." ناگفته پیداست که برای یک پست کلیدی تا نابودی کامل ارتش هزاره ها پیش رفت و سه سال روی گرده ی مردم جنگ کرد بدون این که کسی دم برآورد. قضیه وقتی مضحک تر می شود که بدانیم که شورای نظار این پست کلیدی را برای طرف داران ایشان پذیرفته بود اختلاف آن ها تنها بر سر "جنرال خداداد" بود. دیگران می گفتند هرکسی دیگر الا خداداد ولی بابه مُسِرّ بود فقط و فقط خداداد. "ابوذر غزنوی" به خاطر همین مسئله با پدر مزاری اختلاف پیدا کرد و کابل را ترک کرد و ایشان از ابوذر گذشت اما از لجاجتش هرگز. زیرا بابه می دانست که آن ها خداداد را قطعا نمی پذیرند. بدان ملحوظ بر این خواسته ی نامعقول اش در آن شرایط بحرانی اصرار می ورزید این اصرار هم ریشه در ماموریتی داشت که ایشان به عهدی داشت و آن هم کارشکنی بود.
    حالا اگر انصاف پیشه کنیم می توانیم به این نتیجه برسیم که اصرار بابه مزاری در معرفی "جنرال خداداد" در پست کلیدی در حکومت "ربانی" باعث از هم پاشیده شدن معاهده ی جبل سراج گردید. چون "جنرال خداداد" در هنگام وظیفه دولتی دمار از روزگار مسعود در آورده بود. لذا او نمی توانست مورد قبول مسعود و اطرافیانش قرار بگیرد. با توجه به نکاتی که به طور اختصار در بالا یادآوری گردید امور ذیل را می توان دریافت:
    1. سیستم حکومت فدرالی یی را که مرحوم "آیت الله بهشتی" به صورت کامل عملی کرده بود، توسط پیروان ولایت فقیه که اظهار می داشتند: شعار ملی گرایی خلاف اسلام است؛ منهدم گردید.
    2. دیگر فرصت عملی حکومت فدرالی را "سلطانعلی کشتمند" به وجود آورده بود. بدیهی است که به خاطر چپی بودن ایشان به آن اعتنا نشد و یک فرجه ی تاریخی دیگری نیز از دست مردم ما توسط همین آقایان از دست رفت. اما ناگفته نگذریم که طرح اصلی اندیشه ی فدرالی در افغانستان مربوط به مرحوم "طاهر بدخشی" است.
    3. ایشان در آخرین سخنان خود ابراز کرده بود که :"تعهد کرده ام که با سرنوشت شما معامله نکنم." بنا بر این اگر معامله ای در کار نبود ایشان در چهار آسیاب با طالبان یا به دنبال طالبان چه می کرد؟
    4. از دیگر سخنان مشهور ایشان که بسیار بر سر زبان هاست این است: "از خدا خواسته ام که در بین شما مردم کشته شوم" در حالی که ایشان در بیرون از جمع و توده ی مردم و در راه فرار شهید شد اگر واقعیت غیر از این ست چرا سینه چاکان بی ترمز بابه به جای روضه خوانی و هیاهو، پرده از روی این رازها برنداشته و در مورد جزئیات قتل آن مرحوم کسی قلم نمی زند؟
    نقل قول سؤالات مطرح شده در محافل و دنیای مجازی؛ بطور نمونه:
    " با وجود اینکه بابه مزاری مناطق تحت کنترل خود را باتمام سلاح ها و سنگرهای حزب وحدت به طالبان واگذار کرد؛ چرا و چگونه هم پیمانی این دو متحد تازه منجر به پیمان شکنی شد و باعث شد که بابه فرار را بر قرار ترجیح داده و در راه فرار بدست طالبان اسیر و در مدت کمتر از یک روز به قتل برسد.
    - باوجود تلاش های میانجی گرانه جهت آشتی دادن حزب وحدت و دولت ربانی، چرا بابه مزاری نتوانست یا نخواست که به دولت ربانی اعتماد کند؛ ولی درعوض به طالبان اعتماد کرد و با آنها هم پیمان شد؟
    چرا پس از گذشت نوزده سال از ماجرا، هیچگاه حزب وحدت خواهان تشکیل یک کمیتۀ حقیقت یاب و تحقیق پیرامون چگونگی سقوط غرب کابل و قتل بابه مزاری نشده و نمی شود؟
    - بابه در کجا کشته شد در چهار آسیاب یا غزنی؟

    - چرا بابه مزاری پیشنهادهای متعدد برای خروج از کابل را نپذیرفت و تن به شکست، اسارت و قتل داد؟ "
    5. ماهیت "وحدت" از نظر ایشان تسلیم شدن در برابر واقعیت"سازمان نصر" بود اما با نام "حزب وحدت". و در باب از هم فروپاشی موجودی به نام "وحدت" این ایشان بود که تعهد شکنی کرد و پس از این که دوره ی دبیرکلی اش به پایان رسید، کنار نرفت و بنیاد گذار بی اعتمادی و تصادم بین گروه های ائتلافی موسوم به "حزب وحدت اسلامی" شد.
    6: مهمترین اصل در حوزه ی رهبری طرز تفکر او است و این که چقدر این طرز تفکر در جامعه تأثیرگذار است. در بسط این بحث این جا باید اشاره کرد که در موردهمرزمان آن مرحوم شما می دانید که چه کارها می کنند و چه کارهایی کردند؟ یعنی دقیقاً رفتاری را از خود بروز دادن که عامل بازدارنده حرکت جمعی مردم شده اند.اگر به دیده ی تأمل بنگرید می بینید یکی از آن ها برای طالبان و دیگری برای حزب اسلامی کار می کند. نمونه اش انهدام کامل ارتش حزب وحدت اسلامی در مزارشریف توسط طالبان و به دسیسه حزب اسلامی توسط محقق، عقیم کردن قیام مردمی در بهسود توسط خلیلی، خنثی کردن تظاهرات گسترده ی مردم در کابل درمورد قضایای بهسود مجدداً توسط محقق. با وجود این همه ندانم کاری ها هنوز هم بازمانده گانش به دیگران میدان نمی دهند. آیا در جامعه ی هزاره کسی لایق تر ازاین ها برای رهبری و تدبیر امور نیست؟ یا مردم ما شایستگی بهتر از این ها را ندارد؟

    7. می خواهم دوستان به این نکته ی نه چندان پیچیده دقت کنند که طرف "بابه مزاری" در عرصه ی رقابت سیاسی و نظامی تاجیک ها بود که او این قدر دست و دلبازانه و دلیرانه مردم را به جنگ واداشت. اگر طرف مقابلش "اوغان" ها می بود؛ هرگز چنین جرئتی نمی کرد. چنان چه دیدیم وقتی طالب ها آمدند او هرگز نجنگید و تمام دار و ندار هزاره ها را به شمول جان خودش در کف دست گرفته و هدیه به اوغان ها کرد. و برای هزاره ها یکبار دیگر تاریخ تکرار شد. به این معنی که "بابه" از همان سوراخی گزیده شد که اسلافش همانند میر یزدان بخش، ابراهیم گاوسوار، حبیب اله کلکانی و صدها هزاره، تاجیک، ازبک گمنام و کم نامان دیگر کشور, گزیده شده بودند.

    خلط مبحث آشکار دیگری که در این باب به وجود آمده این است که عده ای به ویژه طرفداران بی ترمز بابه مزاری ادعا می کنند که این "بابه" بود که با ید طولای رهبری یی که داشت توانست غرب کابل را به جبهه ی مقاومت هزاره ها تبدیل کند. در حالی که قضیه کاملاً برعکس است. بر همگان روشن است که بابه مزاری در محدوده ی زمانی و مکانی غرب کابل وقتی که رقبایش موجودیت قومش را به کلی انکار کرد، با مردم همگام شد نه این که او بر اساس دانش، خرد و از خود گذشتگی اش توانسته باشد مردم رامنسجم و یا رهبری کند. به عبارت دیگر، اصل مقاومت را در بحرانی ترین شرایط و حساس ترین منطقه ی نبرد خود مردم آغاز کردند و ایشان برای اولین بار در تاریخ افغانستان خودش مسوولیت شکست های خودساخته و خود خواسته را پذیرفت و مردانه و صادقانه اعتراف کرد که: "شما مردم درست می گفتید و ما اشتباه می کردیم". این گونه اعترافات ایشان آشکارا آدم را به این مهم رهنمون می کند که مزاری در این روند خیانت نکرده بلکه هرچه کرده و هر چه برایش پیش آمده از ندانم کاری هایش بوده است. ندانم کاری هایی که جبران ناپذیرند و به نابودی یک قوم منجر شد.

    در پایان کلامم می خواهم بگویم درد من همه از جهل مردمی است که دعوت تابو سازان و تحمیق گران سیاسی را لبیک گفته و طوطی وار به مردی مرحبا می گویند که برای ما چیزی به جز فاجعه نیافریده است. بی تردید وقت آن رسیده است که از "بابه مزاری" یاد بگیریم و اعتراف کنیم که ما ذاتاً مردم بی خاصیتی هستیم. حافظه تاریخی نداشته و از تجربیات گذشته و حال خود عبرت نگرفته و نمی گیریم. حتی ضرورت بازنگری در باورها، رفتارها و کردارهای خود را نیز درک و احساس نمی کنیم. و گر نه چگونه است که به طور مثال نظام فدرالی از جانب شخص واحدی در یک مقطع تاریخی حرام و در پی آن روشنفکران، روحانیون، چپی، هزاره گرا، خان و در یک کلمه تمامی سرمایه های معنوی و مادی ما نابود می شود. وآنگاه همان شخص بعد ازاین همه فجایع بیاید و در مقطع دیگری بگوید من اشتباه می کردم پیش به سوی نظام فدرالی. و ما نیز نه تنها آن را به راحتی بپذیریم بلکه او را به لقب "بابه" هم مفتخر نماییم. گمان می برید که ما با این شعور سیاسی به کجا خواهیم رسید؟

    غرض از نگارش این نکات پراکنده که از سر دردمندی بیرون ریخت و به قول مولانای بزرگ حدیث تلخ بر زبان آمد تا تلخی های عمیق تری را فرو شوید و غایت آن این که بتواند به دل های زنگار گرفته ی مردم زمانه ام تلنگری بزند که از آموزه ی درون نگری و واکاوی تلخکامی ها و رنجمایه هایی که خواسته و ناخواسته در گذشته بر ما رفته است غافل نمانیم. وهمچنین اگر به نقد سالم و عقلانی در عرصه های مختلف زندگی دست نزنیم گنجی نیز از این رنج نخواهیم برد