فصل اول(جنگ و جنون)

واژه استراتژی از جمله واژه های است که معنای گسترده و مراتب مختلف دارد. منظور نظر ما از کلمه مذکور در نوشتار حاضر در این جمله کوتاه و گویا خلاصه می شود: «هدف بلند مدت، ثابت و نهایی». مقصود از تاکتیک نیز «شیوه ها، راهکارها و ابزارهای است که برای رسیدن به آن هدف ثابت به کار انداخته می شود.»

با عنایت به این توضیح مختصر، اینک می گوئیم: استراتژیی را که مسئولان حزب وحدت از بدو تولد برای بستر حرکت این جریان، تدوین و ترسیم کرده بودند، صحیح، اصولی و برخاسته از متن واقعیات بود. این استراتژی که در سال 68 توسط عده­ای از چهره های برجسته حزب وحدت، مانند: آقایان زاهدی، حکیمی غزنوی، رضایی سرپلی، محمد محقق و ... تدوین گردیده بود، ستون فقرات آن را این اصل تشکیل می­داد: «شکستن انحصار قومی گذشته و احقاق حقوق ملیتهای محروم از رهگذر اتحاد و همسویی این ملیت ها.»

بر اساس این اصل، هدف بلند مدت و ثابت حزب وحدت، احقاق حقوق انسانی شیعیان و هزره ها - بلکه همه ملیت های محروم - و برقراری مکانیزم ملی مبتنی بر عدالت سیاسی و نیز حضور و مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت خود بود. حزب وحدت نمی خواست پس از پیروزی جهاد و در فصل آزادی نیز تاریخ سیاه و قیر اندود گذشته تکرار گردد و در سرزمین واحد و خانۀ مشترک، قومی به حیث شلاق به دست و میرغضب و در کسوت حاکم و امیر تبارز پیدا کند و اقوام دیگر به حیث بردگان زیردست و فاقد هوّیت و شخصیت. این حزب مصمم بود که نگذارد تیره بختی های مردم فاشیزم گزیده اش از پس سالهای جهاد از سر گرفته شود؛ و قاطعانه پیمان بسته بود که یوغ بردگی و زنجیر غلامی را از دست و بازوی اقوام محکوم و مقهور بردارد؛ بدون آنکه به گردن دیگران اندازد؛ بلکه می خواست همه اقوام ساکن کشور، برادر و برابر در پی ریزی نظام سیاسی، حاکمیت ملی و تعیین سرنوشت خود تشریک مساعی نمایند. دیگر حاکم و محکوم، امیر و مامور، محروم و برخوردار در جامعه وجود نداشته باشد.

به منظور تحقق همین هدف آرمانی و حرکت در چهارچوب استراتژی فوق بود که حزب وحدت راه مذاکره و مفاهمه با سران اقوام محروم و فرماندهان داخل کشور را در جهت همسویی با آنان در پیش گرفت و هیأت های متعددی را به پنجشیر، تخار، شمال و نزد آزادبیگ فرستاد. در سال 1370 حزب وحدت، ده هیأت را بدین منظور به نقاط مختلف اعزام داشت و هماهنگی های لازم را با احمد شاه مسعود، ژنرال های شورشی شمال، آزاد بیگ و دیگران به عمل آورد. در اثر همین رفت و آمدها، تفاهماتی به وجود آمد که در نهایت منجر به سقوط مزار شریف ، ائتلاف جبل السراج و فروپاشی رژیم نجیب گردید.

این هدف ثابت و آرمانی (استراتژی) بسیار به حق، صحیح و اصولی بود و هست. هم با اندیشه سیاسی و مبانی فکری و حقوقی اسلام تطابق کامل دارد و هم با فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان. و نیز با فطرت هر انسان و احساس درونی هر فرد، همخوانی تمام دارد. واقعیت های تاریخی دو صده اخیر افغانستان نیز انتخاب چنین استراتژی ای را ایجاب می نمود. در سرزمینی که 250 سال چرخ تاریخش بر محور نفی، طرد و انکار برخی از مجموعه های انسانی بچرخد، حق طبیعی این مجموعه ها خواهد بود که در فصل انقلاب و فرصت طلایی پس از پیروزی، فریاد انسانی شان را فریاد کنند و هدف اصلی و بنیادین خود را احقاق حقوق تضییع شده و احیای هویت انکار شده خود قرار دهند.

در صحت، متانت و استحکام این استراتژی بحثی نیست. تمام سخن و کلام روی تاکتیکی است که حزب وحدت پس از پیروزی جهاد برای دستیابی به این استراتژی و فتح این دژ، اختیار و اتخاذ کرده بود و آن " تاکتیک جنگ، سر نیزه و مشت آهنین" بود.

 پیش زمینه های انتخاب این تاکتیک :

 تحولات چندی، بستر و زمینه ساز اتخاذ چنین تاکتیکی گردید که در فصول آینده، بیشتر به آنها خواهیم پرداخت و فعلاً به صورت گذرا اشاره می کنیم:

پس از سقوط رژیم نجیب در سال 1371، شورای مرکزی حزب وحدت به عنوان عالی ترین مرجع تصمیم گیری این تشکیلات و بسیاری از چهره های مؤثر دیگر در بامیان ماندند و استاد مزاری همراه با عدۀ دیگر عازم کابل شدند. پس از این جابجایی و جدایی، ایشان در غیاب شورای مرکزی و بدور از مرکزیت حزب، به عنوان دبیر کل و شخص اول حزب، جلودار قافله پراکنده حزب و هواداران آن گردید.

از دیگر سو، پس از سقوط کابل، حلقات و گروه های مختلفی از طیف جنبش چپ که خارج از رژیم گذشته فعالیت داشتند، و نیز بقایا، ملیشه ها و خادیست های رژیم گذشته و هم چنین دسته جات و افراد قوم گرا و ملیّت خواه، زیر چتر حزب وحدت اجتماع کردند و بدین ترتیب جریان و مجموعه ای شکل گرفت که با حزب وحدت بامیان تفاوت بسیار داشت.

از جانب سوم، فضای سیاسی و فکری حاکم بر کشور و کلیه تنظیم ها و مجموعه ها نیز دچار دگرگونی گردید و گرایش ها و حساسیت های نژادی، جانشین گرایش های ایدئولوژیک و مذهبی گردید.

در پرتو این تحولات سه گانه، حزب وحدت هم در هسته رهبری و تصمیم گیری و هم در استراتژی و تاکتیک، دستخوش تحولات بنیادی گردید. سکان کشتی حزب در اختیار استاد مزاری و گروهی از حواریون ویژه او که اکثراً تازه از راه رسیده بودند قرار گرفت. اینان دگرگونی های اساسی در استراتژی و تاکتیک حزب وحدت به وجود آوردند. بخشی از استراتژی حزب (همبستگی ملیت های محروم) را آرام آرام به فراموشی سپردند و به دامان ارباب انحصار گرویدند. اتحاد اقوام محروم که براساس پیمان جبل السراج به وجود آمده بود، جایش را به اتحاد و هم پیمانی با حزب اسلامی - سردمدار پشتونیزم - سپرد. رکن دیگر از استراتژی حزب (اعاده حقوق و حیثیت ملیت های محروم و به ویژه شیعیان) نیز تعدیل و محدود به احقاق حقوق و احیاء هویت هزاره ها گردید.

از جانب دیگر، استاد مزاری برای دستیابی به همین بخش تحریف شده و محدود شده از استراتژی حزب ،تاکتیک بهره گیری از مشت فولادین و قوه قهریه را برای حزب انتخاب نمود. تز حق گیری از راه لوله تفنگ و گذشتن از دریای خون و میدان آتش در بلند ترین رواق معبد اندیشه استاد مزاری و یارانش قرار گرفت.

اتخاذ این شیوه و تاکتیک کاملا ناصواب، نسنجیده، به دور از واقعیت و خلاف مصالح مردم و کشور ما بود. تمام سخن و کلام ما در این فصل حول محور همین تاکتیک ستیزه جویانه و جنگ طلبانه استاد مزاری می چرخد. برای آنکه خطوط و محورهای بحث بدرستی روشن و مشخص باشد و از پراکنده گویی پرهیز کرده باشیم، سخن را در دو محور و مرحله جداگانه ادامه می دهیم: نخست ببینیم آیا واقعا استاد مزاری تاکتیک جنگ و تفنگ را انتخاب کرده بود یا نه؟ دوم بر فرض ثبوت چنین ادعایی ، چرا اتخاذ این شیوه و ابزار، ناصواب و اشتباه بود ؟


 محور اول:

آیا استاد مزاری تاکتیک جنگ و تفنگ را انتخاب کرده بود؟

 در پاسخ به این سئوال، قاطعانه می گوئیم: بلی! استاد مزاری تاکتیک جنگ و تز حق گیری از راه لوله تفنگ را انتخاب کرده بود. او سعادت، هوّیت و شخصیت را در سایۀ تفنگ می دید و بر این پندار بود که برای رسیدن به ساحل هدف باید از دریای خون و روی تل اجساد گذشت.

برای دستیابی به یک آرمان اجتماعی و تغییر و تعیین سرنوشت یک اقلیت قومی و مذهبی محروم و محکوم و نیز تغییر بستر تاریخ 250 ساله، ابزارها و اهرم های بسیاری مانند تدابیر سیاسی، تفاهم و مدارا، درایت و دور اندیشی، انسجام توده ها، پشتوانه جهانی و ... از ضروریات کار است. از میان این همه ابزارهای متنوع، استاد مزاری فقط به راهکار نظامی و قدرت نیزه و برچه می اندیشید. او سلّی را با مشت آهنین پاسخ می داد و تفنگ را با توپ. برای رفع ریزترین اصطکاک و تصادم، منطق تضاد و ستیز را وارد میدان می ساخت و بجای تفاهم، از حربۀ تهاجم بهره می گرفت. منطق، گفتگو و مدارا را در منازعات، نوعی زبونی می پنداشت و گرهی را که با دست و زبان قابل گشودن بود، با دندان و خنجر می گشود . او می پنداشت که با این مشی و شیوه قهر آمیز، به قوم تحقیر شده و یخن کنده خود، عزت و اعتماد به نفس می بخشد.

در حالی که منطق سیاسی، درایت ودوراندیشی یک پیشوا ایجاب می کند که با توجه به موقعیت ها، فرصت ها و تنگناهای مختلف که هر کدام ، موقف متناسب و در خور خود را می طلبد ، رفتار و سلوک سیاسی منطبق با آن موقعیت و شرایط اتخاذ نماید. اصولاً در نظر داشت مصالح و مقتضیات زمان در همه امور مخصوصا در حوزه سیاست ، اصل مورد پذیرش همۀ عقلاست. مطالعه زندگی پیشوایان دینی ما و مواضع سیاسی آنان مانند مصلحت اندیشی پیامبر (ص) در صلح حدیبیه، و صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه و پذیرش ولیعهدی مأمون توسط امام رضا(ع) همه مبین و مؤید این حقیقت است. در سیاست رایج در دنیای معاصر نیز اگر بگوییم جوهره و شالوده سیاست را در زمان حاضر همین اصل تشکیل می دهد، هرگز گزافه نگفته ایم. اما استاد مزاری تنها به جنگ و پاسخ کوبنده می اندیشید و به ابزار دپلماسی، دیالوگ، مفاهمه و مدارا اعتقادی نداشت.

سراسر دوران اقامت استاد مزاری در کابل، شاهد روشن و گواه صادق براین مدعاست که او تاکتیک جنگ و ستیز را برای دستیابی به اهداف خود برگزیده بود. او زمانی که پس از پیروزی مجاهدین وارد کابل شد، در یکی از سخنرانی هایش برای مردم غرب کابل، تفنگش را روی دست بلند کرد و گفت: «ای مردم! این تفنگ را به زمین نمی گذارم مگر اینکه حق شما را بگیرم». و تا آخرین لحظه حیات هم بر همین شیوه مشی کرد و جز با زبان توپ و تانک با زبان دیگر سخن نگفت. نه با دوستان مروت کرد و نه با دشمنان مدارا. صلح و صلاح مردم و کشور را هرگز در نظر نگرفت. تا توانست، دشمنی آفرید و بذر خصومت پاشید.

22 بار جنگ

 بر اساس چنین تاکتیک جنگ طلبانه و ستیزه جویانه ای بود که استاد مزاری در دوران کوتاه اقامت خود در کابل ( 2 سال و هشت ماه ) 22 بار وارد جنگ خونین با طرف های مختلف شد و رکورددار بی رقیب جنگ داخلی گردید. این مطلب با صراحت تمام و به عنوان یک سند افتخار و شاهکار بزرگ در نوشته ها، سخنرانی ها و پیام های رهروان او مانند استاد خلیلی و استاد محقق منعکس است .[1][2] خود استاد مزاری نیز مباهات می کرد که با همه جریان ها و قوت ها جنگیده است و از قندهار و هرات تا بدخشان، علیه او بسیج شده اند؛ ولی مرده پس برده اند:

« در جنگ اول، دوم، سوم تا چهارم جریانی در افغانستان وجود نداشت که با ما و شما جنگ نکرده باشد. سنگرهای ما و شما هم در همین غرب کابل، خانه به خانه بود؛ ولی وقتی شما خواستید، خدا شما را یاری کرد و همه این مناطق پاک شد. دشمنان از قندهار از هرات از تخار از بدخشان از هلمند از همه جا که بر علیه ما لشکر کشیده و آمدند، مرده پس بردند... » [2][3]

باری ! خود او با کمال افتخار اظهار می نمود که شدید ترین جنگ در تاریخ جنگ های داخلی افغانستان را او شعله ور کرده است و این شاهکار و افتخار در پرونده او ثبت است. در یک گفتگوی مطبوعاتی وقتی خبرنگار نشریه حرم (چاپ مزار شریف) از استاد مزاری می پرسد: به نظر شما جنگ اخیر [کودتای دوستم - حکمتیار] شدیدترین جنگ در جنگ های داخلی افغانستان نبود؟ استاد مزاری  می گوید: «ما هنوز هم بر این عقیده هستیم که جنگ شدید که در افغانستان در طول بیست ماه گذشته بوجود آمد، جنگ دارالامان [میان حزب وحدت و فرقه 70] بود و 12 روز این جنگ طول کشید. او [آن] شدید ترین جنگ در افغانستان بوده و هست و بیست هزار مرمی ثقیله را خود آقای مسعود اعتراف کرده که در منطقه حزب وحدت زدیم...»[3][4]

صد دریغ و افسوس که در افغانستان جنگ آباد و انسان کش و در میان رهبران تشنۀ قدرت و شهرت، آن چه ارزش و اهمیت ندارد، جان، مال، حرمت و کرامت انسان هاست؛  بر این اساس آنچه از این بزکشی ها و خونریزی ها تبلیغ و فریاد شده است، پیروزی ها و فتوحات موهوم و خیالی بوده است؛ نه تلفات، ضایعات و خسارات این جنگ های جنون آمیز. بناءً آمار و ارقامی در خصوص تلفات و ضایعات انسانی این 22 جنگ در دست نیست و هیچ کس چنین زحمتی را بر خود هموار نکرده است. صرف به عنوان ایماء و اشاره، تکه هایی از سخنان استاد مزاری را در این مورد مرور می کنیم. ایشان درباره تلفات و خسارات برخی از این جنگ ها چنین می گویند:

 « در این دوران که سیزده جنگ بر سر شما تحمیل شد بیش از بیست هزار نفرتان زخمی شد و سه هزار نفر شهید دادید و شاید ده هزار خانه تان خراب شد... »[4][5]

ایشان در مصاحبه با روزنامه «هیواد» درباره بخشی از ضایعات جنگ دارالامان در میان مردم می گوید:

«در این جنگ به تعداد یک هزار از مردم کشته و زخمی شدند و شاید شما هم باور نکنید که فیلم جنگ جهانی را به یاد می آورد. در این جنگ فقط بمب اتم استعمال نشد که آنهم نبود. وقتی که ما آتش بس را قبول کردیم و جنرال دوستم آمد اینجا، در حال آتش بس که دنیا هم می گفت که آتش بس برقرار شده است، ما از مردم غیر نظامی خود، چهارهزار زخمی داشتیم. یعنی در جنگ ده روزه، یکهزار نفر زخمی [و کشته] شده و در زمان آتش بس چهار هزار نفر زخمی شد.»[5][6]

در خصوص ارقام اسرای غیر نظامی یکی از جنگ­ها نیز چنین می گوید:

«در مجموع اسرای غیر نظامی 720 نفر می باشند. از این مجموعه 270 نفر پیش اتحاد می باشد و بقیه نزد ملاعزت و سایر قومندانان جمعیت می باشد.» [6][7]

با این چند نمونه، قطره ای از دریا را فرا روی شما قرار دادیم. و شما حدیث مفصل بخوانید از این مجمل.

باری! سخن از تاکتیک حزب وحدت بود. بر مبنای همین تاکتیک جنگ و تفنگ، حزب وحدت تنها حزبی بود که در کابل با اکثر احزاب و مجموعه های موثر و مقتدر وارد منازعه و مخاصمه گردید. از درگیری در سپیده دم پیروزی با حزب اسلامی و اتحاد اسلامی در میدان شهر گرفته تا جنگ های دامنه دار و دنباله دار وحدت و اتحاد، حزب وحدت و فرقه 70 ژنرال مومن، حزب وحدت و طالبان، حزب وحدت و حرکت، جنگ های پراکنده قوماندان شفیع و قوماندان زرداد از حزب اسلامی. سرانجام هم حزب وحدت و استاد مزاری، وقتی همۀ بیگانگان را خسته و ذله ساخت، اینبار جنگ را به خانه خود کشید و تیر اندازی را در صفوف نیروهای خود و در درون خانه خود تمرین کرد و علیه هم حزبی های خود نیز از توپ و تانک بهره گرفت.

این اجمال مطلب؛ اما برای بررسی تفصیلی این موضوع (انتخاب تاکتیک جنگ و سیاست ستیزه جویانه) لازم است مروری داشته باشیم بر موضع گیری ها و جنگ های استاد مزاری و حزب وحدت در کابل:

 موقف استاد مزاری در برابر دولت موقت مجددی

 دولت موقت صبغة الله مجددی جامع ترین و مقبول ترین دولتی بود که پس از پیروزی مجاهدین روی کار آمد. همه تنظیم های جهادی در این دولت، شامل و سهیم بودند. تنها حزب جهادیی که در این ترکیب حضور نداشت، حزب وحدت بود. از جانب برخی از مسئولان مصلح و دلسوز حزب وحدت تلاش ها و رایزنی هایی صورت گرفت و توافقنامه ای هم با رئیس دولت عبوری به امضاء رسید تا حزب وحدت هم زیر این پوستین جای بگیرد و زمینه جنگ داخلی و احیاناً جنگ مذهبی فراهم نگردد. مجددی نیز بسیار مشتاق بود که حزب وحدت هم به دولت موقت بپیوندد تا پایه های حکومتش وسیع گردد؛ اما استاد مزاری هرگز حاضر نشد که پای این توافقنامه را امضاء کند و اصرار داشت که این آرامش، آرامش قبل از طوفان است و صبر کنید جنگ شروع می شود. در این رابطه به خاطرات یکی از اعضای شورای مرکزی حزب وحدت که آن زمان در کابل و شاهد عینی صحنه بوده است، توجه کنید:

... هر لحظه که می گذشت، مردم انتظار داشتند معلوم شود که حزب وحدت در دولت چه موقعیتی دارد. حرکت اسلامی شامل دولت شده بود. آقای زاهدی تلاش می کرد تا موقعیت حزب و جایگاه آن مشخص شود. مردم نگرانی داشتند؛ زیرا سرنوشت شیعه را در دست وحدت می دیدند. کم کم شنیده شد که توافقاتی ـ میان حزب وحدت و دولت مجددی ـ حاصل شده است. این توافق نظر به اهمیتی که داشت، باید به امضاء شخص اول حزب می رسید.

کم کم فرصت ها سپری شد اما توافق حزب وحدت با دولت صبغة الله آشکار نشد که به کجا رسیده است. علی رغم انتظار مردم و کمی فرصت ـ زیرا دولت صبغة الله مدت محدودی داشت ـ در جلسات [شورای مرکزی] صحبت از مذاکرات سیاسی نمی شد. فقط یک کمیسیون برای این کار انتخاب شده بود؛ اما نتیجه به جلسات گزارش داده نمی شد. سرانجام آقای زاهدی در جلسات شرکت نمی کرد. کسی گفت ایشان قهر کرده. به دیدنش رفتم. ایشان گفتند: برادر! من از آقای مزاری ناراحتم. گفتم چرا؟ گفت: ما مذاکرات سیاسی را بجای مطلوبی رسانده بودیم، قرار بود چهار وزارت، یک معاونت ریاست جمهوری، سه معاونت وزارت، سه سفارت و چند ریاست از جمله وزارت امنیت ملی [به حزب وحدت داده شود] اما آقای مزاری تعلل می کند و امضاء نمی کند. وقت صبغة الله هم می گذرد. ممکن است این فرصت دیگر دست ندهد. ایشان [زاهدی] می گفت: شاید علت این باشد چون این موافقت نامه توسط ما حاصل شده است، لهذا ایشان تاخیر می اندازد تا به نام خود ختم کند، لهذا من ناراحتم.

بنده گفتم: چرا در جلسه مطرح نمی کنید؟ ایشان گفتند: شما مطرح کنید. در جلسه فردای شورای مرکزی این موضوع پرسیده شد که مذاکرات سیاسی به کجا رسیده است و ضمناً گوشزد شد که قرار مسموع به نتایج مطلوبی هم رسیده است و باید در امضاء و اعلان آن تاخیر نشود. آقای مزاری به ناچار گفت: «آری! اما اینجور که شما خوش باور هستید نیست. این آرامش، آرامش قبل از طوفان است. بعلاوه من کی را وزیر معرفی کنم؟ اگر چند نفر را معرفی کنم شاید سر این مسأله اختلاف کنید. بعلاوه، تخصص می خواهد و کسی شایستگی لازم را ندارد ، باید فرد کارکرده باشد.» این در حالی بود که بقیه اعضاء اصرار داشتند که ما [در مورد انتخاب افراد] مخالفت نداریم و ضمناً هر یک به اندازه احزاب پاکستان که وزیر و دبیر شده اند، هستیم . از طرف ایشان تعلل و از طرف اعضای شورای مرکزی استدلال بود و اصرار. سرانجام ایشان سخنی گفتند که مناسب شأن ایشان، جلسه و اعضاء نبود. او گفت: « ما که می بینیم شما برای یک مقام ... می دهید.» آقای عرفانی از یکاولنگ در حالی که همه اعضاء در بهت و حیرت فرو رفته بودند، گفت:  «حاجی آقا شما از حد ترخص خارج می شوید... »[7][8]

خود آقای زاهدی نیز در یکی از سخنرانی هایش، مضمون گفته ها و خاطرات آقای محقق دایمردی را تایید کرده و ماجرا را اینگونه روایت می کند:

«ما با دولت آقای مجددی برای گرفتن وزارت به توافق رسیده بودیم که آقای مزاری وارد کابل شد و به مجرد اینکه این توافق را با ایشان مطرح کردیم، با تکبر و تمسخر گفت: « برو آتمه (بابای من) حق که با زور و جنگ و از لوله تفنگ گرفته نشوه، مزه نداره!» و او فقط می گفت ما می زنیم و اما بعد از زدن هیچ طرحی موجود نبود.»[8][9]

کلامی را که آقای زاهدی در اینجا از زبان مزاری نقل می کند، صادقانه ترین سخنی است که او بر زبان رانده است و نیت واقعی و باطنی خود را بی پرده بیان کرده است. باید این تکه را فصل الخطاب سخنان، شاه بیت غزل و ترجمان دل استاد مزاری نامید. ایشان گر چه پیوسته شعار حق و حقوق هزاره ها را نشخوار می کرد؛ اما بیش از آنکه طالب حق باشد، عاشق جنگ بود. اگر بدون بلوا و خونریزی، تمام مناصب حکومتی را هم به او می دادند، هرگز قانع نمی شد. او بر این پندار بود که با خلق حماسه ها و به پا کردن هنگامه ها، خود را بحیث «قهرمان ملی»، «اسطوره تاریخی» و «پدر هزاره» تثبیت نماید و به عنوان یک چهره حق خواه و سازش ناپذیر، به ستاره تاریخ این قوم تبدیل گردد.

در خصوص موقف ناسازگارانه استاد مزاری در برابر دولت عبوری مجددی، یک روایت و تحلیل همان است که از خاطرات و اظهارات دو تن از ارکان تصمیم گیری حزب وحدت و شاهدان عینی حوادث کابل برای شما روایت کردیم. اما خود استاد مزاری ، دلیل عدم توافق حزب وحدت و دولت مجددی را معطوف به کارشکنی اتحاد اسلامی و حرکت اسلامی می داند و چنین می گوید:

«آقای مجددی از شورای قیادی هیأ ت تعیین کرد که با ما مذاکره کند. به هشت نفر در شورای جهادی موافقت کردیم، به دو وزارتخانه و یک وزارتخانه کلیدی [وزارت امنیت]. به محض موافقت روی این مسأله تا هنوز در بیرون اعلام نشده بود که آقای سیاف بر ما حمله کرد.»[9][10]

در مورد کارشکنی مسئولان حرکت اسلامی نیز چنین می گوید:

« بعد از آنکه جنگ اول خاتمه پیدا کرد، این توافق [میان حزب وحدت و دولت مجددی] از رادیو بی.بی.سی اعلام شد. بلافاصله در چهلستون شورای قیادی دایر شد. در این جلسه آقای محسنی پیشنهاد کرد که وزارت امنیت باید منحل شود و همان بود که منحل شد ... عضویت هشت نفر را که در شورای جهادی پذیرفتند، آقای جاوید از جلسه برخاست که اگر شما به وحدت این قدر امتیاز می دهید ما دیگر در کنار شما نیستیم...»[10][11]                        

جنگ با اتحاد اسلامی

 در حالیکه خون قربانیان جنگ میدان شهر هنور نخشکیده بود و موضوع اشتراک حزب وحدت در دولت مجددی هم حل نشده بود؛ در 14 جوزای 1371 شعله های جنگ میان حزب وحدت و حزب اتحاد اسلامی زبانه کشید و در اندک زمانی به جنگ تمام عیار میان پشتون ها و هزاره ها مبدل گردید. حال، موضوع اختلاف و انگیره این خونریزی های دامنه دار و پرتلفات چه بوده است و چه چیزی میان حزب وحدت و اتحاد اسلامی نا تقسیم بوده است، به سخنان رهبران حزب وحدت مراجعه می کنیم. استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«ما با سیاف هیچگونه نزاعی نداریم، نه سیاف دولت است که ما از او حقوق خود را مطالبه کنیم و نه هم با او خصومت جناحی و گروهی داریم...»[11][12]

به قسمتی از گفتگوی مصطفی کاظمی با احمد شاه احمد زی معاون آقای سیاف در مورد دلایل و انگیزه های این جنگ ها توجه کنید:

«آقای سید مصطفی کاظمی (نماینده حزب وحدت در مذاکرات آتش بس) خطاب به احمد شاه احمد زی (نماینده اتحاد) گفت: حزب وحدت اسلامی افغانستان برای این جنگ هیچ گونه فلسفه و انگیزه ای سراغ ندارد، جنگی است که از نظر ما انگیزه معقول و مشروعی ندارد، زیرا که اولاً در طول جهاد چهارده ساله حتی یک گلوله در بین حزب وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی فیر نشده است. و ثانیاً حزب اتحاد اسلامی و حزب وحدت اسلامی از نظر موقف گیری در برابر دولت موقت، وضع مشابهی دارد؛ بدین معنی که هم شما نسبت به ترکیب این دولت معترض هستید و هم ما. می خواهیم بگوییم این جنگ بین طرفداران و مخالفین دولت موقت صورت نگرفته است. بنابراین انگیزۀ این جنگ بی مفهوم چیست؟»[12][13]

با همۀ این تصریحات مبنی بر عدم سابقه خصومت میان دو جریان و عدم انگیزه و دلیل معقول و مشروع برای جنگ، باز هم این دو حزب، هشت بار چنان وارد جنگ تمام عیار و بی رحمانه علیه همدیگر شدند که گویا جبهه کفر و دین است. این بزکشی های بی دلیل و بی حاصل هیچگاه به متارکه و مصالحه نینجامید و تا آخرین لحظات حیات استاد مزاری، گاه و بیگاه ادامه داشت. ای کاش این خونریزی های جنون آمیز به تفنگ بدستان دو طرف محدود می شد! آتش این فتنه ها و آفت ها، بیش از تفنگداران، دامن مردم بی پناه و بی سلاح را گرفت و مسابقه پشتون کشی و هزاره کشی، دستگیری و اختطاف هزاره و پشتون، سرقت و تاراج دارایی های طرفین و تجاوز به نوامیس همدیگر را در راسته ها و کوچه های خون آلود و ماتم زدۀ کابل به دنبال داشت.

خصومت و خشونت تا آنجا پیش رفت که حتی چشمان جوالی هزاره کشیده شد و گدای پشتون با تیغ بر چه تکه تکه گشت. استاد مزاری خود در توصیف آن روزهای سیاه چنین می گوید:

«تا یک مدت زمان کوتاهی هیچ هزاره در مناطق پشتون نشین رفته نمی توانست و هیچ پشتون در مناطق هزاره نشین آمده نمی توانست...»[13][14]

امروزه در بسیاری از نقاط جهان مانند یوگسلاوی سابق، اوگاندا، و ... کسانی را که دست به چنین جنایات ضد بشری آلوده اند، به اتهام "جنایت علیه بشریت" به پای میز عدالت در دادگاه های جنایات جنگی می کشانند؛ اما در کشور بلازدۀ ما تلاش می شود تا از این عناصر، موجودات مقدس و قابل ستایش تراشیده شود و تاریخ ملت افغانستان به بت خانۀ این جرثومه های فتنه و فساد مبدل گردد .

اگر آماری از تلفات، خسارات، جنایات و تجاوزات این خونریزی های دنباله دار گرفته می شد و در کنار اعترافات فوق، قرار داده می شد، آنوقت می توانستیم به میزان حماقت رهبران جنگ طلب پی ببریم. متاسفانه چنین آماری در دست نیست. فقط به یک نمونه بسیار کوچک از دستاوردهای این جنگ ها برای مردم کابل توجه کنید: نشریه «پیام زن» ارگان جمعیت انقلابی زنان افغانستان می نویسد:

« در سال 1373 در اثر جنگ های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.»[14][15]

در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت ها استفاده جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخاله های گلیم جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی آنها گرم باشد.

 جنگ با شورای نظار و جمعیت اسلامی

 وحدت و اتحاد هنوز شمشیر نفاق را غلاف نکرده بودند که اینبار تفنگداران شیفته جنگ استاد مزاری ، علیه متحد دیرین و پیشین خود، جمعیت اسلامی و شورای نظار، داخل معرکه و زور آزمائی گردیدند. این بزکشی مانند مورد قبلی، به خصومت دنباله دار و جنون آمیزی مبدل گشت و تا واپسین لحظات حیات استاد مزاری، هر از چند گاهی آتش جنگ میان طرفین زبانه می کشید. حال دلایل و انگیزه های این خونریزی چه بوده است، باز به سخن استاد مزاری رجوع می کنیم و نحوه آغاز اولین جنگ را از زبان ایشان می شنویم:

«قبلا ما با جمعیت اسلامی هیچگونه روابط خصمانه نداشتیم، ولی متأسفانه در یک سال گذشته وقتی که شورای نظار با فرقه 80 [نیروی فرقه اسماعیلیه] درگیر شد، در جریان آمدن سید منصور که تعدادی از نیروهای فرقه 80 در میدان هوایی رفته بودند، در برگشت وقتی شورای نظار با آنها درگیر شد، از اینکه پیروان سید منصور آقا از ملیت هزاره بودند و حزب وحدت هم اکثریت شان از ملیت هزاره است، این درگیری فرقه 80 کشانده شد به درگیری میان حزب وحدت و شورای نظار ...»[15][16]

این سخنان استاد مزاری، انسان را بیاد فکاهی معروفی می اندازد که می گوید:«دو نفر مشغول درگیری و زد و خورد بودند که شخص سومی از دور آنها را دید و فورا ندا داد: "جنگ را تمام نکنید که من هم برسم". دوان دوان خود را به صحنه درگیری رساند و بی خبر از علت دعوا، آستین ها را بالا زد و داخل معرکه گردید.» در جنگ مورد بحث ماهم حزب وحدت، حالت آن شخص سوم را داشته است.

بررسی دلایل و عوامل حقیقی جنگ های دولت و استاد مزاری از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی در عین حال تذکر نکته ای در این خصوص بسیار ضروری به نظر می رسد:

استاد مزاری و رهروانش، پیوسته و مصرانه این ادعا را عنوان می کردند و می کنند که حکومت ربانی یک دستگاه فاشیستی و انحصار طلب است و حاضر نیست حقوق شیعیان و جایگاه آنان را در منظومه قدرت در نظر بگیرد. بنابراین، جنگ حزب وحدت با این دولت، جنگی حق طلبانه و عدالتخواهانه است و به همین خاطر این بزکشی های بیهوده را «مقاومت عادلانه سیاسی» و «جبهه عدالتخواهی و ضد انحصار» نامیدند. این داعیه و ادعا، چقدر از حقیقت بهره داشت؟ آیا واقعا ربانی در پی حذف و طرد دیگران بود یا این ادعا، لفافۀ موهوم و توجیه مذموم برای ستیزه جویی ها و رقابت های کورحزبی و تباری بود؟

برای یافتن پاسخ این سئوال باید ببینیم خواسته های شیعیان و هزاره ها چه بود و موقف دولت ربانی در برابر آنها جگونه بود؟

یکی از خواسته های مهم شیعیان، سهم گیری متناسب ومتوازن در ساختارسیاسی و حکومتی بود. در این خصوص، فقط به رویه و موقف حکومت ربانی در یک مقطع زمانی نظر می اندازیم:

خوب به یاد داریم که اوایل روی کار آمدن استاد ربانی، حزب وحدت جهت اشتراک در دولت با ایشان به توافق دست یافت. بر اساس این موافقه، قرار بود سه وزارتخانه به حزب وحدت سپرده شود. در همین زمان، سه وزارتخانه دیگر در اختیار حرکت اسلامی بود. دو نفر دیگر از شخصیتهای جامعۀ شیعه (آقای لولنجی و ...) وزیر مشاور بودند. حاجی سلیمان یاری از شخصیت های جامعۀ شیعه و هزاره از طرف جبهه نجات، سمت وزارت داشت که مجموع اینها می شود 9 وزیر. یک معاونت ریاست جمهوری، معاونت صدرات عظمی، دو معاونت وزارت دفاع (ستر جنزال سید حسن معاون اول و تورنجنرال سید اشراق حسینی معاونت سیاسی) ریاست بانک مرکزی و ریاست دانشگاه کابل نیز به شیعیان تعلق داشت.

توافقنامۀ مذکور میان طرفین به امضا رسید و حزب وحدت هم وزرای خود را معرفی کرد؛ اما بنا به دلایلی که جای بحث آن نیست این توافق نامه عملی نگردید.

حال باید پرسید: آیا نه وزارتخانه به اضافۀ پستهای مهم دیگر در یک کابینه بیست و چند نفری، مگر سهم مناسبی نیست؟ ما همیشه فریاد کرده ایم که یک چهارم جمعیت افغانستان هستیم و به همین میزان سهم می خواهیم. آیا آنچه را استاد ربانی برای ما قائل شده بود مگر یک چهارم نبود؟ این در حالی بود که استاد مزاری در کابینه حکمتیار که قرار بود بر اساس توافقنامه جلال آباد تشکیل شود به دو وزارت مالیه و تجارت بسنده کرده بود. صد البته هیچگاه مدعی نیستیم که دولت ربانی مصباح عدالت در شبستان بی عدالتی ها و حق کشی های افغانستان بود و حقوق جامعه شیعه را به طور کامل و شایسته در نظر می گرفت؛ ولی این ادعا را داریم که دولت های مجددی و ربانی، معتدل ترین مجموعه ها وگزینه ها در میان مجموعه های مدعی قدرت و حکومت بودند و مشکلات جامعه شیعه با اینان از طریق مفاهمه و مدارا قابل حل بود و نیازی به آنهمه خصومت و خونریزی نبود.

خواستۀ دیگر شیعیان، رسمیت یافتن مذهب جعفری در قانون اساسی افغانستان بود که در این رابطه نیز در توافقنامه حزب وحدت و جمعیت اسلامی،آقای ربانی پذیرفت که از نظر تنظیم جمعیت اسلامی، فقه جعفری رسمیت دارد و تعهد سپرد که در تدوین قانون اساسی نیز جمعیت اسلامی از این موضوع حمایت کند. استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«آقای ربانی، با ما توافق کرد که از نظر تنظیم جمعیت، فقه جعفری رسمیت دارد و در قانون اساسی هم از این موضوع، جمعیت اسلامی حمایت کند.»[16][17]

از دیگر خواسته های شیعیان، اصلاح ساختار اداری و تقسیمات ملکی سابق ولایات و ولسوالی ها و تنظیم و تعدیل آنها بر اساس معیار نفوس بود. در این خصوص نیز دولت ربانی این خواستۀ شیعیان را در شعار و عمل برآورده ساخت. اولاً این موضوع در توافقنامه هشت ماده ای حزب وحدت و جمعیت به صراحت آمده بود؛ ثانیا در عمل نیز شخص سید محمد هادی مسئول کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی، فرمان اصلاح ساختار اداری هزاره جات و تقسیمات جدید ملکی آن را بر اساس هر 25 هزار نفوس یک ولسوالی، از شخص رئیس دولت (ربانی) گرفت و مراحل قانونی آن را در صدارت عظمی و وزارت داخله گذراند و برای تطبیق آن به هزاره جات رفت. ایشان (آقای هادی) اکنون، حیّ و حاضرند و جویندگان حقیقت می توانند این موضوع را از ایشان جویا شوند.

با توجه به آنچه گفته آمدیم، داعیۀ حق طلبی، شکستن انحصار و مبارزه با فاشیزم پنجشیری ادعایی بیش نبود. اگر آقای ربانی کاخ ریاست جمهوری را هم برای استاد مزاری تخلیه می کرد، باز برای ایشان مزه نداشت؛ چون به زور تفنگ گرفته نشده بود و قهرمانی و حق خواهی او را انعکاس نمی داد. حتماً به ربانی می گفت: این قبول نیست، برو در کاخ سنگر بگیر تا من با قشون بیایم و آنجا را فتح کنم.

 جنگ با فرقه 70 ژنرال مؤمن

 در حالی که فضای خصومت و حالت جنگی و آماده باش همچنان میان قوت های حزب وحدت از یکسو و شورای نظار و اتحاد اسلامی از جانب دیگر برقرار بود و هر از گاهی شعله های جنگ از گوشه ای زبانه می کشید؛ استاد مزاری جبهه سومی را در مقابل خود گشود و این بار علیه نیرو های فرقه 70 ژنرال مؤمن وابسته به جنبش شمال، وارد جنگ گردید. در این درگیری حزب وحدت پیروزی های چشم گیری هم به دست آورد و دارالامان، حوزه پنج و مناطق دیگری را از چنگ طرف مقابل بیرون آورد.

حال، حزب وحدت و فرقه هفتاد چه چیزی ناتقسیم داشت و فرقه مذکور کدام حقی را بلعیده بود و چه چیزی را در انحصار گرفته بود تا جنگ علیه او «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیده شود، معلوم نیست. از معدود مواردی که استاد مزاری خود اعتراف می کند که جنگ را ما آغاز کردیم، یکی همین مورد است و دیگری غائله 23 سنبله. به سخنان استاد مزاری توجه کنید:

«اینجا بود که تنها جنگی را که ما تصمیم گرفته بودیم وارد عمل شویم، جنگ دارالامان بود و هیچ راه دیگری برای ما نبود.»[17][18]

 جنگ با طالبان

 در برابر گروه نوظهور طالبان نیز استاد مزاری، از سیاست فولادین و ابزار نیزه و برچه، بهره گرفت. در حالی که اکثر تنظیم ها و قوت های مقتدر و مؤثر از رویارویی مستقیم با طالبان پرهیز می کردند، حزب وحدت (در اوائل زمستان 73) برای جنگ و رویارویی در غزنی به استقبال طالبان رفت. استاد مزاری قوماندان شفیع و حاجی امینی قوماندان فرقه 96 حزب وحدت را به سرکردگی تعدادی از نیروها برای جنگ با طالبان به غزنی فرستاد؛ اما اینان در برابر هجوم سیل آسای طالبان کاری از پیش نبردند و شکست خوردند. یکی از دلایل عمده خشونت و خصومت طالبان در مواجهه با حزب وحدت و استاد مزاری در کابل ریشه در همین برخورد داشت. در این رابطه به بخشی از سخنان آیت الله فاضل توجه کنید:

« هیأت از طرف حزب وحدت اسلامی (جناح آقای اکبری) و حرکت اسلامی رفت با طالبان صحبت کرد و خواست این هیأت این بود که شما در غرب کابل وارد نشوید. اسلحه ما به دست مردم ما باقی بماند. این خواست ما بود. آنها هم قبول کردند که بلی ما حاضر هستیم و لکن یک شرط داریم، شرط ما این است که مزاری در غرب کابل نباشد، برای اینکه مزاری لشکر درست کرده و در غزنی جنگیده است. »[18][19]

 جنگ با حرکت اسلامی

 در تداوم سیاست مشت آهنین و تاکتیک جنگ و تفنگ، نیروهای حزب وحدت که لباس همۀ بیگانگان را آلوده به خون کرده بود، این بار علیه نیروهای حزب هم مذهب، هم خون و هم کوچه خود یعنی حرکت اسلامی نیز وارد جنگ گردیدند و در یک تهاجم غافلگیرانه، اکثر مراکز این حزب را در غرب کابل به تصرف در آوردند. برای اولین بار محلات شیعه نشین و کوچه های خونبار غرب کابل، شاهد خونریزی بی رحمانه و جنگ خانه به خانۀ قوت های شیعی گردید. سخن بیشتر پیرامون این حادثه خونبار در فصل جداگانه ای تحت عنوان «کالبد شکافی یک غائله» خواهد آمد.

 جنگ با رقبای درون حزبی

 سیاست ستیزه جویانه و منطق جنگ و آتش زمانی به نقطه اوج خود دست یافت که استاد مزاری، پای جنگ را به درون خانه ی خود کشید و علیه رقبای درون حزبی خود نیز دست به نیزه و برچه برد و اختلاف سلیقه وتفاوت نگرش را که در درون هر مجموعه و تشکیلاتی اجتناب ناپذیر است، با توپ و تانک پیوند داد و برای حل آنها سیل خون جاری ساخت. جنگ علیه دو جریان اخیر (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) که از نابخشودنی ترین خطاهای استاد مزاری بود، به طور ناگهانی و همزمان در 23 سنبله 73 اتفاق افتاد که تفصیل آن خواهد آمد.

 برخورد با مخالفان تز جنگ

 گواه دیگر بر اتخاذ تاکتیک تضاد و ستیز توسط استاد مزاری، موقف و برخورد ایشان با مخالفان تز جنگ در درون حزب وحدت بود. او چنان به خط و مشی تفنگ سالارانه و ملیتاریستی باورمند و پایبند بود که هر گونه شعار ضد جنگ به سرعت فشار خونش را بالا می برد. هر کسی که در درون تشکیلات حزب وحدت از این همه بزکشی بیهوده و عبث، لب به شکوه و شکایت گشود و آن را ضایعۀ ملی، اسباب تباهی و خلاف صلح و صلاح کشور دانست؛ بلافاصله از سوی استاد مزاری و تروریست های فرهنگی ـ تبلیغی اش بر چسب خیانت، مزدوری، جاسوسی، درباری، معامله گر و خائن ملی زده شد. اصولاً یکی از عوامل عمده ای فروپاشی حزب وحدت و تقسیم آن به دو شاخه ای جداگانه، ریشه در همین دو نوع نگرش جنگ سالاری و جنگ ستیزی داشت. گروهی از رهبران و کادرهای حزب وحدت با آن همه تاخت و تاز بی لجام و ترکتازی بی مهار استاد مزاری مخالفت می نمودند. این گروه بر این نظر و باور بودند که جنگ به طور کلی و مخصوصاً با دولت استاد ربانی به مصلحت ما نیست؛ زیرا اولاً این دولت متعلق به ملیت های محکوم است؛ و ثانیاً بر فرض هم استاد مزاری و متحدانش موفق شوند و این دولت را سرنگون کنند، آنوقت نوبت حکومت و اعمال قدرت به ما نمی رسد؛ بلکه این چوگان بدست کسانی خواهد افتاد که خواهان انحصار فبیلوی و جامعه یک قطبی در افغانستان هستند و اصلاً برای ما حق حیات و زندگی قائل نیستند.

برخورد و پاسخ استاد مزاری و یارانش در برابر این تذکرات مشفقانه، حواله کردن خروارها اتهام، افترا، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت آنها بود. این سخن که «با دولت نجنگیم، این دولت از ملیت های محروم است و انحصار قومی چند قرنه را شکسته است» در نظر استاد مزاری و یاران شیفته جنگ او مساوی بود با خیانت و همدستی با دشمن و بلافاصله توفان مهیبی از جنگ روانی و شبیخون تبلیغی را در پی داشت. ضدیت با جنگ آنقدر فشار خون استاد مزاری را بالا می برد و آن قدر به تز حق گیری از راه لوله تفنگ، پایدار و استوار بود که سرانجام علیه همین مخالفان جنگ در درون حزب وحدت، به توپ و تانک متوسل شد و برای بریدن گلوی آنان خنجر به دست گرفت و حزب وحدت را دو پارچه کرد.

بیایید در این مورد، شهادت کسی را بشنویم که وقتی فریاد «مزاری رهبر» را از زبان رهروانش در غرب کابل شنیده است، در حالی که به آرامی اشک شوق می ریخته، اینطور گفته است: «اکنون اگر بمیرم دیگر آرزویی ندارم». این هم گواهی ایشان:

«من می خواهم اینجا یک شهادت تاریخی بدهم. آقای استاد اکبری صادق ترین و نزدیکرترین دوست و یاور آقای شهید مزاری بود. در سال 1370 که کنگره حزب وحدت دایر شد، آقای استاد اکبری می گفت: باید ریاست حزب به استاد مزاری سپرده شود ... با اصرار و کوشش آقای استاد اکبری، شهید مزاری به ریاست شورای مرکزی حزب وحدت انتخاب گردید ... آیا دشمنی شان به خاطر ریاست بود ؟ آقای استاد اکبری ریاست نمی خواست و می گفت من به معاونت استاد مزاری افتخار می کنم، با بودن مزاری خود را کاندید نمی کنم. پس اختلاف بر سر چه مسأله پیش آمد؟ من به عنوان کسی که با هر دو طرف ارتباط داشتم و هر دو طرف، من را قبول داشتند، برای شما می گویم: اختلاف بر سر موضع گیری بود. اختلاف بر سر این مسئله بود که با کدام حزب دوست باشیم و با کدام حزب دشمن باشیم .

آقای استاد مزاری می گفت: باید با حزب اسلامی، دوست و متحد بود و با جمعیت اسلامی جنگید. دلیلش هم این بود که جمعیت اسلامی، آقای ربانی و مسعود برای ما حق کامل نمی دهد. آقای استاد اکبری می گفت: ما باید با جمعیت اسلامی و حزب اسلامی با هر دو جنگ نداشته باشیم، ما باید در بین حزب اسلامی و جمعیت اسلامی خیرخواهی کنیم. استاد اکبری می گفت: جنگ با جمعیت اسلامی به نفع حزب وحدت، به نفع شیعه و هزاره نیست. اگر دولت آقای ربانی سقوط کند، ما جایش را نمی گیریم...»[19][20]

 اشتراک دزدانه در جنگ

 شاهد و گواه دیگر بر علاقمندی استاد مزاری به جنگ و انتخاب تاکتیک توپ و تفنگ، شرکت مخفیانۀ برخی از نیروهای ایشان در کودتای دوستم ـ حکمتیار علیه برهان الدین ربانی بود.

آقایان حکمتیار، دوستم و مزاری به طور سّری، تبانی و توافق کرده بودند که در یک اقدام هماهنگ و همزمان، حکومت آقای ربانی را براندازند. چند روز قبل از آغاز کودتا، همایون جریر از حزب اسلامی و ژنرال همایون فوزی از جنبش شمال به مقر استاد مزاری آمده، پلان کودتا و جزئیات طرح را با ایشان مورد بحث و رایزنی قرار داده بودند؛ بدون اینکه دیگر مسئولان حزب وحدت و اعضای شورای مرکزی از محتوای مذاکرات و پلان کودتا مطلع شوند. بنابر برخی گفته ها، توافقنامه ای هم میان سه جانب به امضاء رسیده بود که بر اساس آن، پست ریاست جمهوری در دولت کودتایی آینده به حزب اسلامی، صدارت عظمی به حزب وحدت و وزارت دفاع به جنبش ملی – اسلامی می رسید.

هنگامی که شعله های جنگ در 11 جدی 72 زبانه کشید، شورای مرکزی حزب وحدت بلافاصله، جلسه اضطراری تشکیل داد. در اجلاس مذکور، بحث های فشرده و پرتنشی پیرامون اشتراک و عدم اشتراک حزب وحدت در جنگ 11 جدی به میان کشیده شد. استاد مزاری و انصارش که خواستار بی بهره نماندن از فیض عظیم! جنگ بودند، برای اشتراک در جنگ به موافقتنامه حزب وحدت و حزب اسلامی استناد می کردند که در آن به « دفاع مشترک بر اساس تصامیم مشترک » تأکیده شده بود. ولی بسیاری از اعضای واقع بین و خیراندیش شورای مرکزی، خواستار پرهیز از جنگ و بی طرفی حزب وحدت بودند. اینان در مقابل دسته اول، استدلال می کردند که:

اولا ً: این جنگ دفاع نیست، بلکه تجاوز است.

ثانیا : ما ملزم به « دفاع بر اساس تصامیم مشترک » هستیم؛ در حالی که در اینجا، تصمیم یک جانبه حزب اسلامی است و با حزب وحدت مشورت نشده است؛ اگر احیاناً مشورت شده است با چه کسی ؟ و چرا شورای مرکزی در جریان امر قرار داده نشده است؟

ثالثاً: اگر ما موافقتنامه با حزب اسلامی داریم، از آن طرف توافقنامه با جمعیت اسلامی هم داریم که در آن به قطع خصومت و اجتناب از جنگ میان طرفین، تأکیده شده است.

پس از بحث های داغ و حاد ، سرانجام شورای مرکزی با اکثریت قاطع آراء، بی طرفی حزب وحدت را تصویب و اعلام نمود. با این تصمیم شایسته و بایسته، غرب کابل که تا آن زمان نامش تداعی کننده جنگ، مرگ و آتش بود، به آشیانه صلح و مؤدت تبدیل شد. علاوه بر اینکه منطقۀ غرب از فتنه جنگ در آن زمستان سوزان در امان ماند، این منطقه به مأمن و پناهگاه مردم جنگ زده سایر نواحی کابل نیز مبدل گردید.

اما از آنجا که « بچه خاکخور را اگر دستش را بگیری، با دهان حمله می کند» و « ترک عادت موجب مرض است » آقای مزاری نیز وقتی از اشتراک علنی در جنگ محروم شد، برخی از نیروهایش را به صورت مخفیانه در صفوف نیروهای دوستم و حکمتیار فرستاد تا از فیض عظیم! جنگ محروم نشود و از دور هم که شده، دستی بر آتش داشته باشد. 230 نفر به قوماندانی ابوذر شولگر از فرقه 97 حزب وحدت و 70 نفر از غند پیاده شفیع، جمعا 300 نفر از نیروهای حزب وحدت در مناطق بالاحصار، تپه مرنجان تا شور بازار، وارد جنگ به نفع حکمتیار شدند.[20][21]

عجبا که بسیاری از این نیروهای انصار و پیشمرگ حکمتیار، هنگام بازگشت توسط قوماندان زرداد یکی از راهزنان معروف حزب اسلامی، کشته شدند.[21][22]

با اینکه حزب وحدت به طور رسمی و علنی اعلام بی طرفی کرده بود و بناءً هر گونه فتح و ظفر هم به نام حکمتیار و دوستم ختم می شد، باز هم استاد مزاری جوانان هزاره را هیزم این آتش و قربانی مطامع قدرت طلبانه قائد انقلاب! (حکمتیار) ساخت.

 جنگ تا آخرین لحظات

 در آخرین روزهای حیات استاد مزاری و در آن لحظات خطیر و سرنوشت ساز نیز همین سیاست فولادین و منطق آهنین با شدت و جدیّت مضاعف دنبال شد. در حالی که نیروهای فاتح طالبان با شمشیرهای برهنه از یک سو و نیروهای دولت و متحدانش از سوی دیگر، غرب کابل را تنگ در محاصره داشتند و بر سر تصرف آن با هم رقابت می کردند، و از جانب سوم، متحد نظامی حزب وحدت یعنی حزب اسلامی نیز صحنه را به نفع طالبان خالی کرده بود؛ استاد مزاری همه تلاش ها را به منظور آشتی دادن او و دولت عقیم گذاشت و همچنان بر منطق رقابت و خصومت، پای می فشرد. او با دست تهی و تفنگ خالی با دو طرف قدرتمند در ستیز بود و یک تنه و بدون پشتوانه خارجی و متحد داخلی، با همه می جنگید، در حالی که خود نیز باور کامل داشت که در این جنگ بازنده خواهد بود.

تلاش های خیرخواهانۀ بسیاری از جانب مقامات وزارت خارجه ایران، سفارت ایران در کابل، سران جناح استاد اکبری، شخص برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود، صورت گرفت تا استاد مزاری را متقاعد به ائتلاف و همکاری با دولت سازد و یا حداقل زمینۀ خروج او از کابل و زنده ماندنش را فراهم سازند. بنابر اظهار برخی از افراد حاضر در صحنه، احمد شاه مسعود به مقامات ایرانی تعهد سپرده بود که اگر مزاری و نیروهایش بخواهند از کابل خارج شوند، امنیت آنان را تضمین کند و مسیر خروج در اختیارشان قرار دهد. پاسخ استاد مزاری در برابر چنین تعهدی این بود که او هیچ اعتمادی به مسعود ندارد. آقای مسعود در مقابل به مقامات ایرانی گفته بود: برای سپردن هر نوع تعهدی که بخواهید آماده ام.

با همه این تلاش ها، استاد مزاری هر دو پا را در یک کفش کرده بود که در غرب کابل خواهد ماند و تا آخرین قطره خون مقاومت خواهد کرد. در حالی که هیچ امیدی به نجات از مخمصه نداشت و اکثر مسئولان حزب وحدت که امروزه روضه غرب کابل را می خوانند، سر از قم و پیشاور در آورده بودند.

در حساس ترین لحظات که دیگر استاد مزاری دستش از آسمان و پایش از زمین کنده شده بود و مصرّانه از دوستم می خواست که با موشک هایش از مزار شریف به داد او برسد؛ یکی از مقامات ایرانی ذریعه بی سیم از کوه تلویزیون با او تماس گرفت و با اصرار از استاد مزاری خواست که دست از یک دندگی بردارد و پیشنهادات ائتلاف با دولت و یا خروج از کابل را بپذیرد وگرنه با توجه به اینکه تهاجم طالبان به غرب کابل حتمی است و شما با دستان خالی تاب و توان مقاومت ندارید، در این منطقه فاجعه بوجود خواهد آمد. تنها پاسخ استاد مزاری، سخنان سخیف و دشنام های رکیک به جمهوری اسلامی ایران بود.

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود؛ رهبر کسی است که مردمش را در موقعیت های مختلف و شرایط گوناگون رهبری کند و تا سرمنزل مقصود، قافله سالاری مردم را به عهده داشته باشد؛ نه اینکه مثل تند باد بنیاد کن، ناگهان فرود آید، چند روزی بی مهار جولان کند و بعد از نفس بیفتد و محو شود. استاد مزاری وقتی می دید که مقاومت در کابل بی فایده است، باید مانند مسعود، مواضع خود را ترک کرده، مبارزه را از نقطۀ دیگر ادامه می داد. او (مسعود) هنگامی که مقاومت در کابل را بیهوده یافت، بدون اینکه نیروهایش را بی جهت در مقابل سیلاب تار و مار سازد، با تمام نیروها و امکانات، کابل را تخلیه کرد و امروز پرتوان تر از گذشته مبارزه را ادامه می دهد.

اگر نبود آن روحیۀ انعطاف ناپذیر و سیاست مشت آهنین استاد مزاری، امروز هم تسلیحات، امکانات و نیروهای غرب کابل در اختیار هزاره ها بود و هم کسی که پیشوا و سرخیل این مردم محسوب می شد، زیر برچه و نیزۀ بیگانگان نمی افتاد.

 آنچه از آغاز این فصل تا اینجا ـ اعم از ریز و درشت ـ فرا روی شما قرار دادیم، شواهد و دلایلی بود که مبین و نشانگر اتخاذ منطق جنگ و ستیز توسط استاد مزاری و یاران همفکرش بود. عمل و اقدام گویاتر و رساتر از هر سخن و برهانی، می تواند بیانگر طرز تفکر، جهان بینی و خط مشی سیاسی و فکری یک شخص یا یک جریان باشد. آنچه ما در مقابل شما ردیف کرده ایم از متن حوادث و واقعیت ها سربرآورده و برگرفته از رفتار و سلوک شخص استاد مزاری است؛ نه ادعاست و نه تأویل و تأمل.

در پرتو انتخاب چنین تاکتیکی بود که مردم خوش ذوق کابل به حزب وحدت لقب «بز مندی » داده بودند؛ یعنی بز بدون شاخ و شروری که با هیچ یک از همقطاران خود سر سازگاری ندارد و با همه درگیر است. حزب وحدت بر سر هیچ و پوچ با همۀ احزاب درگیر شد و هزاره ها با همۀ اقوام. در طول اقامت 32 ماهه استاد مزاری در کابل، تاریخی آفریده شد که اضلاع مثلث آن را جنگ، مرگ و ویرانی تشکیل می داد. و محصول این تاریخ، خلق خصومت و عداوت پایدار میان اقوام ساکن در خانۀ مشترک و تبدیل برادران همکیش و هموطن به دشمنان تشنه به خون همدیگر بود.

جنگ، خشونت و خصومت به حیث یک سنت، قاعده، هنجار و حتی افتخار، پذیرفته شد و آن را «جبهه عدالتخواهی» «سنگرهای دفاع از عزت و شرف مردم» و «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیدند. یکی از اسفبارترین تراژدی های انسانی در جهان ویکی از غم انگیز ترین فاجعه ها وضایعه های قرن را، مقاومت کبیر و تاریخ ساز هزاره در غرب کابل لقب دادند و خالق این فاجعه را پیشوای کبیر خلق! هر آنکه از سر درد و درک، فریاد برآورد و از این همه ستیزه جویی، کینه توزی و سیه کاری، لب به شکوه و شکایت گشود، فوراً دشنه دشنام و شلاق ملامت بر پشت و پهلویش فرود آمد و طوماری از ناسزا، دشنام و اتهام تحویلش گردید.

بسیاری از قوماندان ها و تفنگ بدستان استاد مزاری، چنان با غرش آتشبارها و سرفه مسلسل ها خو گرفته بودند که بدون آتش و باروت به سردرد شدید مبتلا می شدند. وقتی تنور جنگ حسابی شعله می کشید و آتشبارها در کوچه و بازار انفجار می­کاشت و شیون زنان و کودکان، فضا را پر می کرد، برخی از این تفنگداران شیفته جنگ، چنان به وجد و شور می آمدند که خود را برهنه ساخته به مصاف حریف می رفتند.

این جملۀ مثله شده از مرحوم دکتر شریعتی که «اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر» به صورت تابلوی بزرگ در چوک دهمزنگ نصب شده بود که به خواننده می فهماند که در این منطقه چه فرهنگ و بینشی حاکم است. این تابلو آشکارا اعلام می کرد که در اینجا قانون جنگل و قاعدۀ تنازع بقا حاکم است؛ اگر پنجه های قوی داری، دیگران را پاره کن و ببلع وگرنه خودت پاره خواهی شد. شاید از تبعات همین فرهنگ و اندیشه بود که برخی از تفنگداران در کابل، تفنگ خود را « خدا » خطاب می کردند و جنگ را « کاسبی » و «غریبی».

و چه زیبا و گویا سرود آن شاعر مدیحه گو و دغل سرا:

 جنگ و جنون، نامۀ خونین ماست        ارث پدر، سر خط آئین ماست[22][23]


محور دوم:

 چرا تاکتیک جنگ، بی راهه و خلاف مصالح مردم بود ؟

 اگر محور اول بحث را به درستی تبیین و و اضح ساخته باشیم، محور دوم بی نیاز از استدلال و قلم دوانی خواهد بود. نکته اساسی اثبات آن صغری است وگرنه در کلیت و صحت این کبری، تردیدی نیست. این فرضیه (بطلان تاکتیک جنگ) چندان بدیهی و آفتابی است که تصور صحیح قضیه، تصدیق آنرا به دنبال دارد و مدعا را از اقامه برهان بی نیاز می سازد. چه کسی یافت می شود که از آثار مخرب، ویرانگر و تباه کننده این پدیده شوم و ضد بشری (جنگ) بر زندگی و سرنوشت انسان ها مطلع نباشد؟ هر انسانی که اندک سیاحتی در نمایشگاه بزرگ تاریخ کرده باشد، قطعاً در این سیاحت، شاهد زوال و انهدام تمدن های با شکوه، سرزمین های آباد و مجموعه های انسانی بسیاری به وسیله این بلای هستی سوز بوده است. اثر طبیعی آتش، سوزندگی است و اثر طبیعی هیولای جنگ، تخریب، ویرانگری و نابودی. اصولاً هر گلوله ای که در جنگ شلیک می شود، هدف از آن ایجاد تلفات و یا انهدام در اردوی مقابل است.

بناءً طبیعت و ماهیت جنگ؛ شوم، زشت و نامقدس است مگر اینکه آرمان مقدس و انسانی در وراء جنگ نهفته باشد تا تلخی ها و زشتی های آن را شیرین و زیبا سازد و به این پدیده نحس و منفور، قداست و ارزش ببخشد. سوژۀ مورد بحث و نظر ما (جنگ داخلی افغانستان) از مصادیق این استثناء نیز به شمار نمی آید؛ زیرا خونریزی میان دو همکیش و هموطن که در چهارده سال جهاد با هم میثاق خون و اخوت داشته اند، در هیچ مسلک و منطقی نمی تواند مقدس و دارای بار ارزشی باشد.

چنانکه قبلا یاد آور شدیم، این ادعا (بطلان تز جنگ و تفنگ) از بدیهیات است؛ ولی از آنجا که جامعه ما هنوز یک جامعه تفنگ سالاروقدرت محور است و فرهنگ جنگ سالاری بر این دیار سایه افکنده است، هنوز هستند کسانی که سعادت بشر را در سایه تفنگ جستجو می کنند و شمشیر را داور طبیعی ونهایی در حل اختلافات می دانند. بر این اساس، ناگزیریم دلایل چندی برای بطلان منطق جنگ و سرنیزه برای این دسته ارائه نمائیم:

1ـ آخرین ابزار :

جنگ، آخرین ابزار و وسیلۀ مورد استفاده در مناسبات انسانی است؛ یعنی هر گاه میان دو مجموعه انسانی، تصادم و اصطکاک به هر دلیلی پیش بیاید، آخرین وسیله برای رفع و دفع تنش و تضاد، دست بردن به اسلحه و استفاده از قوه قهریه است. تا هنگامی که دیگر ابزارهای اصطکاک زدا مانند دیالوگ، مفاهمه، سازش و حتی عقب نشینی و کوتاه آمدن در مقابل حریف برای رفع و دفع تضاد و تخاصم موثر باشد، هرگز نوبت به کشیدن ماشۀ تفنگ و خلق خشونت و خونریزی نمی رسد. جنگ در مناسبات انسانی مانند جراحی در تداوی بیمار است. تا زمانی که درمان بیماری از طریق دارو، پرهیز، مراقبت و... امکان داشته باشد، جراحی از اساس موضوعیت ندارد. چاقوی جراحی را زمانی فعال می کنیم که دیگر ابزارهای درمانی، کارایی خود را از دست بدهند و چاره ای جز برداشتن آن عضو فاسده شده نداشته باشیم.

حال ببینیم استاد مزاری که مشتاقانه وارد آنهمه جنگ شد، آیا واقعا به آن حد از ضرورت و اضطرار رسیده بود که جز به کار انداختن تفنگ ها، هیچ راه دیگری پیش رو نداشت؟ اگر خیلی هم جانبدارانه قضاوت کنیم، می گوئیم در مورد جنگ های وحدت و اتحاد چنین بوده است. اگر باز هم ارفاق و سخاوت کنیم، جنگ با طالبان را نیز در این فهرست اضافه کنیم. اما جنگ با جمعیت اسلامی و شورای نظار که ممثّل یک ملیت محروم و هم پیمان هزاره ها بود، هرگز به این حد از ضرورت نرسیده بود؛ زیرا این جنگ جز اختلاف بر سر فلان منطقه شهر و یا فلان چوک و تعمیر و بعد ها رقابت و لجاجت آقایان مزاری و مسعود، دلیل دیگری نداشت. این تنش های جزئی با اندکی تعقل و تفاهم، قابل رفع بود. اما در موضوعات اساسی و آرمانی، تضاد و اختلافی میان این دو جریان وجود نداشت.

تازه از این مورد هم اگر چشم بپوشیم، جنگ با حرکت اسلامی و نیز جنگ با رقبای درون حزبی و غائله 23 سنبله، قطعاً به این سرحد از ضرورت نرسیده بود که فعال ساختن توپ و تانک، اجتناب ناپذیر باشد.

از این توضیحات مختصر، روشن می گردد که استاد مزاری از ابزارها استفاده معکوس می نمود. ابزاری که باید در آخر خط و در بن بست ها به کار انداخته شود، در همان آغاز راه به کار انداخته می شد و ایشان هنوز به دریا نرسیده، موزه اش را می کشید.

2ـ هدف یا وسیله؟

جنگ در مناسبات انسان هیچ گاه هدف، آرمان و مرام نیست؛ بلکه وسیله و ابزاری است برای رسیدن به یک هدف و آرمان. هیچ عاقلی نمی گوید: «من می جنگم صرف به این دلیل که از جنگ خوشم می آید؛ مقصدم از جنگ، جنگ است و اگر نجنگم به سر درد شدید مبتلا می شوم». بلکه می گوید: «برای دفاع از میهن و مردمم و یا ایدئولوژی و آرمانم.» حتی برای وقیحانه ترین تجاوزات نیز هدف و یا اهداف موهوم تراشیده می شود تا انگیرۀ خیالی هم که شده برای جنگجویان ایجاد گردد؛ مثلاً آلمان هیتلری، تجاوزات خود را به ممالک مختلف جهان تحت عنوان «ایجاد فضای حیاتی برای ملت آلمان» توجیه می کرد که این فضای حیاتی می توانست شامل کل کره زمین و کرات دیگر شود.

بر این اساس، جنگ تا زمانی مجاز، مشروع و معقول است که در خدمت یک آرمان و هدف باشد و ما را به آن هدف نزدیک سازد. اما هر گاه احساس شود که خود هدف، قربانی و فدای جنگ می شود و چهره مقدس آرمان و مقصود در میان چکاچک شمشیرها و غرّش آتشبارها، گم و گور می گردد، در این صورت جنگ هرگز مجاز نیست. به قول معروف ما پیراهن را برای کودک می دوزیم، نه اینکه کودک را فدای پیراهن کنیم.

هدف استاد مزاری از آنهمه جنگ به گفته خودش، ستاندن حق و حقوق تضییع شده هزاره ها بود؛ اما اگر به فرجام کار او دقت کنیم، می بینیم که او به جای گرفتن حقوق، خود این مردم را فدای حقوق نمود. تمام هست و بود هزاره ها را در آتش جنگ سوزاند و به خاکستر تبدیل کرد. هدف، قربانی وسیله گردید و وسیله بر جایگاه هدف تکیه زد. چنین جنگی که باید آن را نوعی انتحار نامید، هرگز مجاز و معقول نبوده و نیست.

3ـ تنگناها و چالشها

هر شخصی در هر زمان و شرایطی که بار سنگین رهبری جامعه شیعه و هزاره افغانتسان را به دوش کشد، اگر واقعا نسبت به سرنوشت و آرمان این مردم، تعهد و صداقت داشته باشد و بخواهد قافله پراکنده این مردم را به سرمنزل مقصود برساند، باید این نکات را در تدوین استراتژی و تاکتیک خود، مورد توجه قرار دهد:

الف- هزاره ها علاوه بر اقلیت نژادی و لسانی، اقلیت مذهبی نیز هستند. تاجیک، ازبک، ترکمن و سایر اقلیت ها اگر از لحاظ نژاد و زبان باقبیله حاکم، دچار دوگانگی هستند، از لحاظ مذهب دارای اشتراکند. و این عامل پیوند و اتصال در جامعه سنتی و مذهبی افغانستان چیز کمی نیست. ممکن است در بسیاری از موارد حلقه وصل میان آنها و طائفه حاکم گردد و فاصله ها را پر سازد. هر کدام از این اقلیت ها وقتی در تنگنا قرار گرفتند، می توانند برگ برنده اشتراک مذهبی را وارد میدان سازند. اما هزاره ها از لحاظ مذهب نیز با قوم تمامت خواه در دو جبهه مخالف قرار دارند. از این ویژگی هزاره ها، چندین جرم و اتهام دیگرنیز زائیده می شود، مانند اتهام جاسوسی و یا مزدوری برای کشورهای هم مذهب و ... اتهام ارتداد و خروج از دین نیز از همین ویژگی زائیده می شود و می تواند فتوای جهاد و در نهایت جنگ مذهبی و بسیج توده های متعصب و قشری را علیه هزاره ها به دنبال داشته باشد، چنانکه نمونه هایی از این قبیل را در گذشته داشته ایم.

بناءً باید توجه داشته باشیم که ما همیشه از دیگر اقلیت های این مرز و بوم، یک جرم بیشتر داریم.

ب- ما یک اقلیت محصور در میان سایر اقوام ساکن در این سرزمین هستیم و با هیچ کشور خارجی مرز مشترک نداریم. برخلاف دیگر ملیت ها که از چنین محدودیتی برخوردار نیستند. پشتون ها دارای مرز مشترک بسیار طولانی با پاکستان هستند. اگر سالیان دراز درگیر جنگ باشند، تسلیحات، امکانات و لوازم اولیه زندگی از این طریق در اختیارشان قرار می گیرد. همچنین تاجیک ها با تاجیکستان و ازبک ها با ازبکستان و هراتی ها با ایران.

اما ما در قلب افغانستان واقع شده ایم؛ همانگونه که قلب در محاصره سایر اعضای بدن قرار دارد، ما نیز در محاصره سایر اعضای تشکیل دهنده پیکرۀ افغانستان هستیم. این ویژگی اقلیمی در توازن قدرت و قوت میان اقوام، کفه ترازو را بسیار به ضرر ما و نفع رقبا، سنگین می کند. به خاطر چنین موقعیتی اولاً ما آسیب پذیر هستیم و رقبای ما می توانند با محاصره اقتصادی و تسلیحاتی، گلوی ما را به شدت بفشارند؛ چنانکه طالبان امروزه در کمال شدت و حدّت، از این سلاح مخرب استفاده می کنند و همه می دانیم که مردم ما را چقدر در منگنه فشار قرار داده اند؛ ثانیا ًاز شاهراه ارتباطی و اطلاع رسانی جهانی نیز دور افتاده ایم. اگر رقبای ما مردم ما را در هزارستان، قتل عام و تصفیه نژادی کنند، دنیا چندان از عمق و ابعاد آن مطلع نخواهد شد. آن گونه که در فتنه عبد الرحمن همین وضعیت اتفاق افتاد. 62% یک مجموعه خونی با وحشیانه ترین شیوه ها قتل عام شدند، اما ابعاد و وسعت این فاجعه چندان در دنیای خارج انعکاس نیافت.

ج- ما پشتوانه خارجی مطمئنی نداریم. بر خلاف دیگر ملیت ها که از چنین مزیتی بهره مند هستند. یا حامی خارجی مقتدر دارند مانند پشتون ها و ازبک ها که حامیان آنها یعنی پاکستان و ازبکستان هر کدام کشورهای مهم و وزین در منطقه محسوب می شوند، هم از توان حمایت مالی و تسلیحاتی برخوردارند و هم از لحاظ سیاسی و روانی، تکیه گاه مطمئنی به حساب می آیند. یا اگر آن پشتوانۀ خارجی، مقتدر نیست، حداقل یک دولت خارجی هم نژاد در جوار مرزهای خود دارند که این خود یک مزیت بزرگ است. اینگونه دولت ها هر چند ناتوان هم باشند، دست کم دو کار از دست شان بر می آید:

یک : می توانند به صورت پل ارتباطی برای پشتیبانی و اکمالات کشورهای مقتدر عمل کنند؛ چنانکه در بحران فعلی، تاجیکستان همین رول را برای تاجیک های افغانستان بازی می کند؛ به این معنی که گرچه این کشور فاقد توان لازم برای کمک به هم نژادان خود در افغانستان است، اما جایگاه پل ارتباطی میان نیروهای مسعود و روسیه را یافته است.

دو : اینگونه کشورها اگر هیچ بهره ای هم نداشته باشند، حداقل راهی برای عقب نشینی و بیرون رفت در اختیار هم خونان خود قرار می دهند.

اما ما هزاره ها در این میان چه داریم؟ به طور سنتی و در انظار جهانیان، ایران پشتیبان خارجی ما به حساب می آید؛ در حالی که این کشور اولا ًبه دلیل نداشتن مرز مشترک وراه ارتباطی با هزاره ها، عملاً از توانایی و قدرت مانور چندانی در این زمینه برخوردار نیست. ثانیا ًایران اگر با ما پیوند مذهبی دارد، با برخی از مجموعه های دیگر پیوند خونی و فرهنگی دارد. از آنجا که ایران نیز مانند هر دولت دیگر، منافع ملی برایش اصل و زیربناست، از آن مجموعه ای حمایت خواهد کرد که تأمین کننده منافع ملی اش باشد. چنانکه در جنگ های حزب وحدت و دولت استاد ربانی، ایران عملا ًجانب دولت را ترجیح داد.

د- ما مردم فقیر و تهی دست هستیم. هیچ نیازی به گفتن و توضیح ندارد که هزاره­ها از هر ملیت دیگری فقیرتر و محروم تر بوده و هستند. حال دلیل این فقر کمرشکن چیست، مبحث جداگانه ای می طلبد. می توان عجالتا ًبه طور سربسته، مهمترین علت این وضعیت را غصب سرزمین های آباد و سرسبز این مردم نام برد.

نقش اقتصاد و ثروت در پیشبرد اهداف سیاسی، اجتماعی و آرمانی بر هیچکس پوشیده نیست، مخصوصاً در کشمکش های دنیای معاصر، برنده نهایی آن طرفی است که کیسۀ پر دارد. به تعبیر یکی از بزرگان، جنگ دو چیز می خواهد: تانک و بانک. بر این اساس، ما که دست مان از آسمان کوتاه و پای مان از زمین کنده است و برای ابتدایی ترین لوازم معیشت، نیازمند دیگران هستیم، پر واضح است که نه توان مالی یک جنگ دراز مدت و فرسایشی را داریم و نه تاب و توان محاصره اقتصادی رقبای خود را.

با عنایت به نکات چهارگانه فوق الذکر و نقاط آسیب پذیری که بر شمردیم، هر شخصی که رهبری این مردم را به عهده می گیرد، باید با لحاظ و در نظر داشت این نقطه ضعف ها و تنگناها، خطوط کلی پلان ها و سیاست های خود را طراحی و تنظیم نماید. وگرنه سیاست بلند پروازانه و لقمهء بزرگتر از دهان خواهد بود. پلان ریزی و سیاست گذاری با لحاظ محدودیت ها و تنگناهای مذکور، باید بسیار مصلحت اندیشانه و محتاطانه باشد. اگر با یک مجموعه، راه خصومت در پیش می گیرد، با مجموعۀ دیگر باید دست اخوت و مؤدت دهد. اگر با حزب «الف» درگیر جنگ است، با حزب «ب» باید پیمان اتحاد داشته باشد. مردمی که از هر سو خود را در محاصره احساس می کنند اگر با همسایه شرقی مواضع خصمانه دارد، باید با غربی مواضع دوستانه داشته باشند. مجموعه ای که با این همه نقاط آسیب پذیر و محدودیت روبروست، نمی تواند با همگان طرف شود. مناسب ترین سلاح و ابزار برای چنین مردمی، تدبیر و مداراست و رساترین زبان، زبان تفاهم و مؤدت. ملت پابرهنه و یخن کنده ای که جز مطالبه حقوق انسانی خود، داعیه و ادعایی ندارد و در اندیشه طرد، نفی و حذف هیچکس نیست، نباید تهاجم را جانشین تفاهم سازد.

با توجه با آنچه گفته آمدیم، راهی را که استاد مزاری در قبال سرنوشت هزاره ها انتخاب کرده بود، یعنی تاکتیک جنگ و مشت آهنین، آیا بر مبنای محدودیت ها و تنگناهای فوق و نیز بر اساس مصالح و منافع مردم شیعه و هزاره، تنظیم و سنجیده شده بود یا نه؟ ایا این راه، راه سربلندی و احقاق حقوق این مردم بود یا راه نابودی این مردم؟

اگر کسی بخواهد در این خصوص بر مسند قضاوت بنشیند، از دو زاویه دید می تواند به داوری بپردازد: نخست از زاویه دید تبلیغات و توجیهات دوستداران و مریدان استاد مزاری که تمام هم و غم شان حول این محور متمرکز است که چگونه او را «بابه هزاره» «ناجی قوم» «قهرمان ملی» و «اسطوره تاریخی» این مردم بسازند و بر این اساس فاحش ترین خطای او را بزرگترین شاهکار و افتخار قلمداد می کنند و طبعا ًجنگ های او را نیز حماسه های بی مانند و ماندگار!

زاویه دید دوم این است که به دور از حب و بغض و قهرمان سازی و بابه تراشی، بر اساس واقعیت ها و مصالح به داوری بنشیند. اگر ما از گروه دوم باشیم و کلاه مان را قاضی قرار داده، به دور از پیشداوری به بررسی این موضوع بپردازیم، بدون تردید به این نتیجه خواهم رسید که خط  مشی انتخاب شده توسط استاد مزاری، راه نابودی و انهدام این مردم بود نه راه نجات، عزت و سربلندی اینان.

استاد مزاری وقتی تعدادی تفنگ بدست شیفتۀ جنگ را در اطرافش مشاهده کرد ـ آنهم افرادی از هر طیف و گرایش و اغلب فاقد آرمان و مرام ـ فورا ًکلاهش را کج گذاشت و به همه جواب سربالایی داد. چنان سرگرم جنگ و رویارویی گردید و دست به مانور قدرت نمایی زد که گویا ارتش هیتلر و گنج قارون را در اختیار دارد. هم آینده را از یاد برد و هم روز مبادا را. نه موقعیت ها و تنگناها را درست ارزیابی کرد و نه مصالح دراز مدت مردم و جامعه را. به گونه ای رفتار کرد که گویی رسالتی جز جنگ برای خود قائل نیست. کسی که لقمه بزرگتر از دهانش بردارد، نتیجه طبیعی آن خفه شدن است. کسی که برای یک قوم یخن کنده و ریسمان به دوش، چنان تاکتیک آهنین و سیاست فولادین را انتخاب کند و جز با زبان توپ و تفنگ با زبان دیگری سخن نگوید، نتیجه طبیعی آن همان است که همه دیدید و شنیدید .

4- مثال ساده

ممکن است گفته شود: این صحیح است که حزب وحدت با احزاب بسیاری در کابل وارد جنگ گردید اما از کجا معلوم که آنها، مقصر و عامل جنگ و فتنه نبوده اند؟

در پاسخ می گوییم: ما هیچگاه در صدد تبرئه و تطهیر دیگر جنگ افروزان نبوده ونیستیم. اکثر احزاب و تنظیم های برخوردار از توان نظامی، در تکوین و تداوم فتنه جنگ داخلی و گسترش این فاجعۀ ملی، دخیل و مسئول بوده اند؛ ولی از آنجا که محور بحث ما در این نوشتار بررسی کارنامهء حزب وحدت و استاد مزاری است، فقط به بررسی نقش و سهم ایشان دراین فاجعه پرداخته ایم و این هیچگاه بدان معنی نیست که دیگران، فرشتۀ صلح، مؤدت و تفاهم بوده اند.

پس می پردازیم به سوژه مورد بحث خودمان یعنی حزب وحدت. مقصر بودن این حزب و استاد مزاری را در جنگ های کابل با ارائه مثالی ساده می توان به تصویر کشید:

فرض کنید در خوابگاه یک دانشگاه یا در حجره یک مدرسه دینی، شش نفر محصل با هم زندگی می کنند. از میان اینها یکنفر به نام احمد، یک روز با محمود درگیر است، فردا با حمید دست به یخن می شود؛ روز دیگر با محمد دعوا می کند.و همینطور با همه اعضای اتاق به نحوی دچار تنش و کشمکش است. حال اگر از هر عاقلی سئوال کنیم که در این ماجرا، احمد مقصر است یا پنج نفر دیگر، او بدون تأمل پاسخ خواهد داد: احمد. زیرا آنکه با همه طرف منازعه قرار می گیرد، او ناسازگار و فاقد تعادل روانی است.

حزب وحدت و استاد مزاری جایگاه احمد را در میان مجموعه سیاسی – نظامی در کابل داشت. هر روز با یکی از مجموعه های صاحب قدرت درگیر بود. پرواضع است که نمی توان گفت همه آنها زورگو و متجاوز بوده اند و حزب وحدت، مظلوم و مورد ستم.

در مثالی که ذکر کردیم، بسیار طبیعی و مطابق انتظار خواهد بود که سرانجام روزی سایر اعضای اتاق بردباری شان به انتها برسد و همه دست به دست هم داده، شرّ احمد را از سرشان کم کنند. در کابل نیز آنگاه که استاد مزاری همه را با خود دشمن ساخت، سرانجام روزی همه آنها – دولت، طالبان، اتحاد اسلامی، حرکت اسلامی، جناح استاد اکبری حزب وحدت – دست به دست هم داده این عضو مزاحم و ناسازگار را از میان برداشتند.

حتی حزب اسلامی که به طور رسمی متحد استاد مزاری به شمار می آمد، نیز از این پیشامد چنان ناراضی نبود. زیرا این حزب نیز زخم های کاری از برخی نیروهای آشوب طلب استاد مزاری بر تن داشت. در طول مدت ائتلاف نظامی این دو حزب علیه دولت، در بسیاری از مقاطع، درگیری میان نیروهای حکمتیار و قوماندان شفیع در یک گوشۀ شهر جریان داشت. به علاوه در واپسین روزهای عمر این ائتلاف یعنی قبل از تخلیه چهار آسیاب توسط حزب اسلامی، روابط این دو متحد به شدت دستخوش بحران شده بود و به همین خاطر، استاد مزاری تلاش هایی را برای نزدیکی با دولت آغاز کرده بود.

بنابراین آنچه بر سر حزب وحدت و استاد مزاری آمد، نتیجه طبیعی سیاست های او بود. این چاهی بود که استاد مزاری در طول سه سال تندروی و ناسازگاری برای خود کنده بود. به همین جهت بود که با همۀ تلخی این حادثه، هیچ گروه و جریانی در داخل – به جز دوستم – و هیچ دولت خارجی از این پیشامد اظهار تأسف نکرد؛ زیرا همگان از آنهمه جنگ طلبی و ناسازگاری استاد مزاری خسته شده بودند و می دانستند که چنین سرنوشتی را مزاری، خود برایش رقم زده است و «خود کرده را تدبیری نیست».

به قول معروف «هر کس باد بکارد، طوفان درو می کند». هر کی بذر خصومت بپاشد، سرانجام محصول خون درو می کند. عداوت بستر رود فتنه است که به دریای خون منتهی می شود. استاد مزاری در سه بهار باغبانی بوستان هزاره ها، هر چه کاشت بذر خصومت و عداوت بود و سرانجام هم میوه تلخی چید که همه دیدید و شنیدید. راهرو تندرو و تکرو، سرانجام از نفس می افتد و در بیابان تنهایی یا نصیب گرگ و زاغ می شود و یا «بارکش غول بیابان». صد افسوس و دریغ که استاد مزاری هم بارکش غول طالبان شد و هم نصیب گرگ بیابان.


[1][2] - برای نمونه به پیام محمد محقق به مناسبت جشن هفتمین سالگرد تاسیس حزب وحدت در سال 75 در بامیان، مراجعه کنیدکه در شماره 184 هفته نامه وحدت، مجله حبل الله و نشریات دیگر چاپ شده است.

[2][3] - عصری برای عدالت، نشریه کانون فرهنگی رهبر شهید، ش 1، سخنرانی استاد مزاری / کتاب احیاء هویت.

[3][4] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری، ص 332.

[4][5] - امروز ما، نشریه حزب وحدت در پاکستان، ش1، سخنرانی استاد مزاری / کتاب احیاء هویت .

[5][6] - مصاحبه استاد مزاری با روزنامه هیواد، چاپ کابل، تاریخ 7/6/72 / میثاق وحدت ارگان خبرگزاری حزب وحدت، سال اول، ش 2 / فریاد عدالت.

[6][7] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری، ص 275.

[7][8] - خاطرات چاپ نشده آقای محقق دایمردادی عضو شورای مرکزی حزب وحدت از حوادث بعد از پیروزی.

[8][9] - مجله فجر امید، ارگان حرکت اسلامی، ش 29 و 30، به نقل از سخنرانی آقای زاهدی.

[9][10] - احیاء هویت، مجموعه سخنرانی های استاد مزاری، مرکز فرهنگی نویسندگان، ص 178.

[10][11] - احیاء هویت، مجموعه   سخنرانی های استاد مزاری، مرکز فرهنگی نویسندگان، ص 178 و 179.

[11][12] - نشریه وحدت اسلامی، ارگان حزب وحدت اسلامی، چاپ کابل، مصاحبه استاد مزاری با خبرنگار فرانسه.

[12][13] - نبرد هزاره ها در کابل، ع. افسرده خاطر، ص 2.

[13][14] - فریاد عدالت، ص 313/ مصاحبه استاد مزاری با تلویزین پیام آزادی 16/11/72.

[14][15] - پیام زن، نشریه جمعیت انقلابی زنان افغانستان، شماره مسلسل 44، چاپ پاکستان.

[15][16] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری ص 230، مصاحبه با خبرنگاران روزنامه های هیواد، انیس و مجاهد.

[16][17] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری، ص 267.

[17][18] - میثاق وحدت، ارگان خبرگزاری وحدت اسلامی، ش 2 / فریاد عدالت ،ص 215 / روزنامه هیواد تاریخ 14/6/72.

[18][19] - هفته نامه «وحدت اسلامی» ارگان نشریاتی حزب و وحدت در پیشاور، شمار 34، سخنرانی آیت الله فاضل .

[19][20] - بنیاد وحدت، شماره 134، مقاله استاد زاهدی.

[20][21] - حزوه «حقایق در حوادث اخیر» سخنرانی استاد اکبری در مشهد، ص 25.

[21][22] - مصاحبه حجه الاسلام جاوید با رادیو کابل، تاریخ 6/8/73، تکثیر شده توسط بخش فرهنگی حرکت اسلامی/ خاطرات چاپ نشده استاد محقق دایمردادی.

[22][23] - تبر و باغ گل سرخ، مجموعه دوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.