معجزه خون شهید مزاری

 

یکی از پسته های حزب وحدت در مسیر راه غزنی – هزاره جات، موتر ما را برای تلاشی متوقف ساخت. قبل از ما موتر دیگری را تلاشی می کردند که حامل آرد و گندم بود و از شهر غزنی بسوی هزاره جات می رفت. نظامیان پسته پس از بازرسی بار موتر، از صاحب بار پرسیدند که از کجا هستی؟ او پاسخ داد که از ولایت ارزگان و فلان ولسوالی. نظامیان تا این پاسخ را شنیدند، فوراً گفتند: «آها گندم ها را برای اکبر زوار (استاد اکبری) می بری!» دکاندار بیچاره هر چه سوگند یاد کرد که او یک دکاندار است و اینها را برای فروش می برد، اثری نکرد. بلافاصله بارها را از موتر پایین کرده، صاحب بار را زیر چوب و جزا انداختند. مرد دکاندار وقتی از شدت شکنجه به ستوه می آمد، به تضرع و سوگند متوسل می شد و آنها را به خدا و پیامبر (ص) قسم می داد. نظامیان در مقابل بر شدت شکنجه افزوده می گفتند: زن خدا و زن پیامبر تو را ... اگر به ائمه و دیگر مقدسات قسم می داد باز همان پاسخ همراه با تشدید شکنجه تکرار می شد.

نظامیان وقتی از چوبکاری و تعذیب خسته شدند، مرد دکاندار را بسته به تنه درخت رها کرده، خود برای رفع خستگی و تجدید قوا به درون پسته رفتند. یکی از مسافران موتر ما – که همه شاهد این صحنه بودیم – خود را به مرد دکاندار رساند و به گوشش گفت: اینبار که تو را زیر چوب انداختند آنها را به خون شهید مزاری قسم بده.

لحظات بعد شکنجه گران بازگشته، کار را از سر گفتند. مرد به دام افتاده اینبار طبق توصیه قبلی به التماس و زاری پرداخت و گفت:«تو را بخون شهید مزاری قسم می دهم که بمن رحم کن!» تا این را گفت، شکنجه گر دست از چوب کاری کشید و گفت: «چکنم قوم! مرا بردی بردی به کوه بند کردی و گرنه آسمان را به سرت لحاف تیار می کردم». مردی را که خدا، پیامبر و همه امامان نتوانسته بود نجات دهد، خون شهید مزاری نجاتش داد. 

منبع: کتاب اسطوره شکسته

ناله های جانسوز رهزن شهیر استاد مزاری

 

 

 

بندگان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

 

روزگاری من دبیرکل حزبی بودم

رهبر وند و گروهان فشیزمی بودم

عقل و دین باخته دیوانه چوکی بودم

بسته سلسله قدرت و باندی بودم

 

اندر آن وند بغیر از من و دل بند نبود

یک تبه کار از آن جمله که هستند نبود

 

حالیا من به  جهنم چه عذابی دارم

ز زقوم و گوشت اعضایم کبابی دارم

جگرم گشت لحیم از شربت آب حمیم

بیخ شیطان رجیم حال خرابی دارم

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی؟

 

آن شفیعی که برایم سر آدم می پخت

چپن از پوست رقیبان و کلاهم می دوخت

اینک آن بنده بود پیش خودم ای مردم

آنکه از خاطر من عالم و آدم می سوخت

 

اول آن کس که بیامد به پیشم او بود

با وفایی که همی بود به کیشم او بود

 

به خلیلی برسانید پیام ای یاران

توفرستادی مرا پیش همان طلابان

که شوی رهبر وندی که برایش کردم

دین و دنیای خودم خرج و نمودم قربان

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی

سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی

 

به محقق برسانید پیام ای مردم

که بکن خدمت گلبدًین و ژنرال دوستم

یا برو خدمت سیاف  و بشو مزدورش 

ناخلف باشی اگر در بروی از امرم

 ما هزاره ها دو تا بت داشتیم که طالبان لعنتی هردوی آن ها را نابود کرد

بت بامیان

شهید راه چوکی

 

شهید راه چوکی  او  مزاری

رفتی به جندم خوکی او مزاری

گلبدین تو ره سودا کرد به طالب

خلیلی داد دوکی او مزاری  

************** 

ننگ قوم هزاره 

************** 

قهرمان جنگ و خونریزی مزاری پلید

خون انسانهای مظلوم از دهانت می چکید

ترکتازی می نمودی غرب کابل ای دغل

وندها در زیر فرمانت شکم ها می درید

شد سیا تاریخ آزرگان همانند ذغال

از جنایات تو کابل اکسپرس آمد پدید

گرچه وندی ها ترا مثل خدا کرنش کنند

صفحه قاموس ها چیز دگر دارد نوید

ننگ قوم خود شدی با وند های بی خدا

بیوگان از دست افرادت ستم ها می کشید

گلبدین ها از تو راضی و خداوند خشمگین 

مردهایت روز و شب مردان مؤمن می گزید

آدولف مزاری

آدولف مزاری


به نظر شما بین مزاری و هیتلر شباهتی هست؟

به نظر من که بین این دو شباهتایی هست؟

اول- هیتلر یک مستبد بود ، مزاری هم یک مستبد بود.

دوم- هیتلر آدمکشی و جنگ را دوست داشت، مزاری هم آدمکشی و جنگ را دوست داشت.

سیّم هیتلر وقتی به حکومت رسید به رئیس جمهور بودن قانع نبود، خود را پیشوا خواند ، مزاری هم وقتی دبیر کل حزب وحدت شد، دبیرکل بودن حزب وحدت او را قانع نکرد و خود را پیشوا و بابه خواند.

چهارم- هیتلر کسی بود که تحمل انتقاد نداشت و هرکس که از او انتقاد می کرد، او را می کشت، مزاری هم هرکس از او انتقاد می کرد ، دستور ترورش را می داد.

پنجم- هیتلر با شوروی پیمان دوستی بسته بود اما از حماقت در همان زمانی که با انگلیس و فرانسه و امریکا جنگ می کرد، به شوروی حمله کرد ، مزاری هم در همان زمان که با مسعود و سیاف در جنگ بود، گاهی با دوستم و گاهی با جنرال مؤمن جنگ می کرد و به رقیبان حزبی خود هم حمله کرد که به کودتای 23 سنبله معروف شده است. 

شاید اگر آدم دقت کنه از این بیشتر هم شباهت پیدا کنه ولی من از این بیشتر نتوانستم پیدا کنم 

شما خواننده گرامی مرا کمک کنید و در قسمت نظریات شباهت های دیگه که به ذهن تان میرسد بگید که پک شی برای تان بگذارم

تبر و باغ گل سرخ

 

 

 

 

 

 

 

تبر بودی به باغ گل مزاری

 

شکستی قامت بلبل مزاری

 

بکشتی مرغکان مانند جلاد

 

به افشار و غرب کابل مزاری

 

تویی آن عاقر قوم ثمودی

 

که پی کردی تن دلدل مزاری

 

درو کردی همه آلاله ها را

 

لگد کردی توباغ گلمزاری

 

**********************************************************************************

 

آن که در آدم کشی استادبود

 

عبدلی و اهل ظلم آباد بود

 

از وفا و راستی سهمی نداشت

 

اهل هر دوز و دغل بیداد بود

 

هرکه او را می پرستیدی جوبت

 

از عطاهایش خوش و دلشاد بود

 

هرکه او از سجده اش سر بر بتافت