فاکتهاى از 23 سنبله
- «هیولا چیست؟»
= «انسانی که به پلیدی خو گرفته باشد»
از مقدمه ی رمان با عنوان «سهم دیگری»
«اریک ایمانویل اشمیت»
درک این نکته برای همه آسان است که «هرکس طالب عدالت است ، لاجرم خود به عدالت ایمان داشته باشد .»
- آیا عبدالعلی مزاری اصلا می دانست عدالت چیست؟
- آیا او درکی (ولو ناقص) از مقولاتی چون عدالت و صلح و جامعه ی شهروندی داشت؟
- او اصول و مبانی کنش های سیاسی در جامعه ی متکثر را می فهمید؟
- آیا او اعتقاد به رقابت آزاد داشت ؟
- اساسا او می دانست چه می خواهد؟
= خیر ؛ عبدالعلی مزاری یک بیمار روانی بود ، مجموعه ی کنش ها و سازوکار های او نشان می دهد که او صرفا یک «گاو شاخ زن» و یک دیوانه ی جنگ طلب بود که بی دلیل و بی هدف به هرسو حمله می برد و دوست و دشمن نمی شناخت . او فقط و فقط شهرت و قدرت می خواست ، لاغیر ؛ این است فراز های از گفتار مزاری :
«مه باید مسعوده بمالم» ،
«مه ده دوستم گفتم که یک چند موشک اسکاد ده کابل بزنه ، تا مالوم شوه که خدا ده کی میدیه» ،
«آنقدر باید جنگید تا مشهور شد» ،
«ما یک چوکی کلیدی می خواهیم» ،
«حقی که ده زور گرفته نشوه ، مزه ندره» ،
«جنگهای من از جنگهای جهانی مهم تر بود، فقط در آن از سلاح هسته ای استفاده نشد ، که آن را نداشتیم ، اگر سلاح هسته ا ی می داشتیم از آن استفاده می کردیم » ... (منبع : اسطوره شکسته)
حتی در سخیف ترین منطق (که امروزه پیروان مزاری از آن تبعیت می کنند) نیز جنگ های آقای مزاری فاقد مشروعیت بوده و قابل دفاع نمی باشد . شما فکر کنید : «جنگ یک اقلیت محروم ، علیه دیگر اقلیت محروم و همبند و هم سرنوشت ، چه توجیه دارد؟»
همه می دانند که جنگ اصلی میان گلبدین حکمتیار و احمدشاه مسعود بود که برمبنای خصومت های شخصی و قومی از آغاز جهاد جریان داشت، در این میان چه ضرورتی وجود داشت که عبدالعلی مزاری به مثابه سرباز گلبدین حکمتیار عمل نماید ؟
مبتنی برهمین حقایق است که جنگ های آقای مزاری در عرف عقلا و در فرهنگ رسانه ها و مطبوعات به «جنگ های دیوانگی» مشهور شده است . کتاب تحقیقی و گرانسنگ «اسطوره شکسته» شرح مفصلی در مورد آناتومی کاراکتر مزاری و کرنولوژی «جنگهاى دیوانگى» به دست می دهد ، طالبان حقیقت می توانند به آن مراجعه نمایند .
سیر تحول «جنگهاى دیوانگى» که در نهایت بههزارهکشى انجامید، چنین بود:
1 - ابتدا جنگ میان پشتونها و هزارهها بود: (سند شماره 1)
2 - مرحلهى دوم، بهجنگ میان تاجیکها و هزارهها تغییر ماهیت داد
3 - سرانجام بهجنگ هزاره با هزاره مبدل شد : (23 سنبله)
آخرین جنگ آقاى مزارى با هزاره بود. این جنگ شیشهى عمر نامبرده شد و او بعد از این جنگ، مدت زیادى زنده نماند. من فکر مىکنم این از مهارتهاى گُلبُ الدّین حکمتیار بود که توانست بهسهولت و سرعت، تضاد تاریخى هزاره و پشتون را ابتدا بهتضاد هزاره با تاجیک و سپس بهتضاد هزاره با هزاره مبدل سازد . اجمال داستان از این قرار است که در فراگرد مناقشات درونى «حزب وحدت» که متعاقب نفوذ نیونازیسم و بالنتیجه شقاق سمتى، جناحى، سیاسى و حتى اعتقادى که روز بهروز در میان جناحها تعمیق مىیافت، سرانجام در 23 سنبله 1373 جنگى پرتلفات میان آقایان عبدالعلى مزارى (سابق رهبر نصر) و محمد اکبرى (سابق رهبر سپاه) در غرب کابل شروع شد که مدت بیست و شش روز جریان یافت و عواقب ناگوار داشت. جزئیات ماوقع در نشریات دو طرف و نشرات بىطرف بهتفصیل منعکس است. هردو طرف از 23 سنبله منحیث یک روز تاریخى یاد مىکنند . اطرافیان اکبرى خبر از وقوع فاجعهى عظیم مىدهند. نشریات طرفدار اکبرى بهتأکید مىگویند در فاجعهى 23 سنبله «آنقدر کشته فتاده است که کفن نتوان کرد»:
سند شماره ۸۹ : «در جریان فاجعهى 23 سنبله بیش از دههزار نفر بهقتل رسیدند.»
(علیجان زاهدى: «روایت شکست اقوام محروم در افغانستان» ص 99)
امّا آقاى مزارى که ششماه بعد از آن زنده بود، در این مورد مىگوید:
سند شماره ۹۰ : «امّا ما جلو توطئه را در روز اول گرفتیم. شما دیدید که در اینجا آنچنان جنگ و آدمکشى پیش نیامد» (احیاى هویت: ص 201)
جریان 23 سنبله که توسط نیونازیسم هژمونىطلب طراحى شده بود، داراى ابعاد پیچیده بود و تأثیرات عمیق برجاى نهاد. تقریباً سرنوشت همه چیز را مشخص کرد. از جمله سرنوشت خود مزارى را. نامبرده که تمام تخم مرغها را در یک سبد جمع کرده بود، همهى آن را یکجا و یک بار در جریان 23 سنبله بهسنگ کوبید و تمام کرد. پارهى از مندرجات مطبوعات هوادار هردو طرف را عیناً در اینجا مىآوریم ؛ بگذار این اسناد در صفحات تاریخ بماند تا منبع قضاوت براى آیندگان باشد :
الف - نظر جانب مزارى پیرامون جنگ 23 سنبله :
سند شماره ۹۱ : «رهبر شهید مزارى قیام اسارتشکن و تاریخى 23 سنبله 1373 را برعلیه اشراف زادگان مغرور و سر بههواى تشیع دربارى، این جانیان و عوامل وابسته بهبیگانه و خائنین ملى آغاز و رهبرى کرد.» (کانون فرهنگى رهبر شهید« کویته/ عصرى براى عدالت، شماره 12)
«در جریان قیام 23 سنبله 1373 چهرههاى دوست و دشمن تشیع دربارى ظاهراً در دو جبههى متخاصم قرار داشتند، امّا مواضع و عملکردهاى آنان در جریان عملیات 23 سنبله و پس از آن کاملاً بهاثبات رسانید که بین این چهرهها هماهنگى دقیق وجود داشته است. لازم بهیادآورى است که بعضى از مسئولین داراى نظریهى فوق بودند. نظریهى که معتقد بودند هماهنگى چهرهاى دوست و دشمن تشیع دربارى قبل از 23 سنبله وجود نداشته و پس از این تاریخ است که چهرههاى دوست ناگزیر مىشوند کنار مقاومت غرب کابل را ترک کنند، از اقدام رهبر شهید در 23 سنبله ابراز نا رضایتى کرده، استدلال مىنمودند که این کار برعلاوهى دو پارچه ساختن حزب وحدت و جامعهى تشیع، آن عده کسانى از چهرههاى دوست را که صادقانه کار و فعالیت مىکردند، نیز از کنار حزب جدا کرده و بهدشمن تبدیل نمود، یا حد اقل نسبت بهاین جبهه و اهداف آن بىاعتماد ساخت.»
«رهبر شهید با وجود اینکه طرح کلى عملیات را با فرماندهان خود در میان گذاشته بود، وقت عملیات را بهفرصت مناسبى موکول نموده بود که خود تصمیم نهایى را اتخاذ مىکرد ؛ بناءاً شیعیان دربارى نیز با وجود آمادگى کلى خویش، از وقت دقیق عملیات چیزى نمىدانستند و هنگامى هم که اطلاع حاصل نمودند، صرف شخصیتهاى کلیدى آن موفق شدند که خود را از صحنه خارج سازند.»
«تصمیم رهبر شهید براى آغاز عملیات، نزدیکىهاى شام 23 سنبله ابلاغ شد. پیش از پایان تاریخ، نقاط مورد حمله میان گروپهاى مختلف تقسیم بندى و مشخص گردیده بود. طبق اظهارات آقاى بهرامى آمر کشف حزب وحدت، تقسیم بندى مناطق قرار ذیل بود:»
- «سیماى شاهد در کارته چهار که قرار گاه غند سیّد هادى بود، توسط نیروهاى انجنیر لطیف و پهلوان حر تصفیه مىشد ...»
- « قرارگاه عباس پایدار در نزدیکى کوته سنگى، توسط نیروهاى على جان ...» - «قرارگاه پل سرخ و دارالتأدیب توسط نیروهاى مرادى ...»
- «قرارگاه لیسهى حربى و اطراف آن توسط نیروهاى گل احمد ...»
- «قرارگاههاى آخر دشت آزادگان که عمدتاً از نیروهاى وابسته بهسیّد انورى بودند، به توسط نیروهاى انجنیر شیر حسین ..»
- «قرارگاه و پوستههاى شیخ ناظر به جنرال قاسمى ...»
- «خطوط دارالامان، قصر و تپهى اسکاد، مربوط بهنیروهاى مزار ...»
- «اقامتگاهاکبرى، شوراى سازماندهى حرکتاسلامى وقرارگاه احمدى بهگروه کشف»
- «شوراى میدان حرکت اسلامى بهنیروهاى سیّد علاء، و محاصرهى اقامتگاه داکتر صادق مدبر بهنیروهاى سیّد هاشمى سپرده شده بود.»
«آقاى بهرامى مىگفت که در عملیات، مجموعاً حدود یک هزار نفر از نیروهاى نظامى حزب وحدت اشتراک داشتند. بقیهى نیروها یا مشخصاً تحت فرمانده قوماندانان وابسته به تشیع دربارى قرار داشتند، یا اینکه از لحاظ ذهنى وروحى در مرتبهى بودند که نمىتوانستند در یک همچو عملیات مورد اعتماد قرار گیرند.»
«براساس اظهارات رهبر شهید، و قوماندانانى که در جریان قرار داشتند، برنامه طورى ریخته شده بود که عملیات ساعت سه شب از طریق مرکز مخابره که در اقامتگاه رهبر شهید قرار داشت، با شفر مخصوص بهاطلاع گروپهاى عملیات رسانیده مىشد و آغاز عملیات نیز توسط گروپ کشف صورت مىگرفت ...»
- «تصمیم بهآغاز قیام 23 سنبله تصمیم خطرناکى بود که در صورت شکست آن، نه تنها محکومیت سیاسى - اجتماعى متوجه رهبر شهید مىشد، بلکه تمام نتایج مقاومت عادلانهى غرب کابل نابود شده، جبههى مقاومت بهسود دشمنان قسم خوردهى آن سرکوب مىگردید...» ( همان )
سند شماره ۹۲ : «بعد از 23 سنبله، شوراى نویسندگان عصرى براى عدالت زایش میمون و مبارکى است که مىتواند سمبل وحدت اجتماعى جامعهى ما باشد. من 23 سنبله را روز میلاد آزادى مىبینم. میلاد آزادى از پنجهى شیطان بزرگ تحمیق! نوزاد آزادى جامعهى هزاره، 23 سنبله. رهبر شهید جامعهى ما اگر هیچ ارزش دیگرى را بهمیراث نگذاشته، بعد از 23 سنبله با تأسیس ماهنامهى «امروز ما« براى جامعهى هزاره ارزش بزرگى را بهمیراث گذاشته.» (همان)
سند شماره ۹۳ : «بعد از 23 سنبله اگر هیچ تحول و زایش جدیدى در جامعهى هزاره بهوجود نیامده باشد، یک زایش میمون بهوجود آمده است که معرف انسانهاى یک جامعهى واحد با مذاهب مختلف آن است. شوراى نویسندگان «عصرى براى عدالت» زایش میمون و مبارکى است که مىتواند سمبل وحدت اجتماعى جامعهى ما باشد. رهبر شهید جامعهى ما، اگر هیچ ارزش دیگرى را بهمیراث نگذاشت، بعد از 23 سنبله با تأسیس ماهنامهى امروز ما، براى جامعهى هزاره ارزش بزرگى را بهمیراث گذاشت. اولین شمارهى خبرنامه پس از 23 سنبله، بیانگر چهرهى واقعى انفجار است. بعد از 23 سنبله تمام شمارههاى خبرنامه با صراحت و بدون هراس، از جامعهى هزاره حرف مىزند. و تضاد جامعهى هزاره را باتشیع دربارى مشخص مىکند. و رهبر شهید وقتى اولین شمارهى «امروز ما» بهدست شان داده مىشود، احساس رضایت در چهره شان خوانده مىشود. آن شب تا دو بجه «امروز ما» را مطالعه مىکنند و فردا در اولین فرصت ابراز مىدارند که: خوب است. و بودجهى نشریه را دو چند منظور مىکنند. رهبر رفته است و «امروز ما» را بهعنوان میراث آرمان خویش بهمغزهاى جامعه سپرده است.» (همان)
ب - نظر جانب اکبرى پیرامون جنگ 23 سنبله :
سند شماره ۹۴ : «مزارى هرکجا که باشد، آفت و جنگ و خشونت هست، و سبب کشته شدن و تباهى است، منشأى همهى مصیبتها همین آدم است. با داشتن خصلت استبداد، لجاجت و خود خواهى لجام گسیخته ... ساعت 2/30 سحرگاه روز 1373 / 6 /23 محل سکونت بنده و حرکت اسلامى و بخش وسیعى از حزب وحدت مورد حملات وسیع به وسیلهى سلاحهاى سبک و سنگین قرار گرفت و به آتش کشیده شد. آقاى مزارى خون حزب وحدت را ریخت، هزاره و تشیع را هدف قرار داد. من دراین مورد هیچ تردید ندارم که مسئولیت شروع این جنگ که در غرب کابل شعله ور شده و مردم ما درآن مىسوزند، صد در صد به دوش آقاى مزارى است. ایشان مردم خودش را هدف قرارداد. در گذشته، آقاى مزارى ما را ده بیست نفرى درپاى منافع رفقاى خود قربانى مىکرد؛ امّا این دفعه شمشیر را بنا کشید و خودش شروع کرد به گردن زدن مردم و خانه و خرمن خودش را آتش زد!» (بیانیهى کتبى اکبرى، 26 سنبله 1373)
سند شماره ۹۵ : «تمام حزب وحدت اسلامى، بهضمیمهى آقاى مزارى بهتیغ چپىها ذبح شد، قضیهى 23 سنبله را مائوئیستها و چپىها راه انداختند تا شیعه را بکوبند و علماء را بکوبند. در سنبلهى 73 که آقاى مزارى کودتا کرد، بیش از شش هزار نفر در غرب کابل توسط مزارى کشته شدند.» (اظهارات مرتضوى، نخستین سخنگوى حزب وحدت، مندرج در نشرات «بنیاد وحدت» (اکبرى) شماره 88 و «راه نجات» (سیّد حسین عالمى بلخابى + اکبرى) شمار 43)
سند شماره ۹۶ : «ج - سازماندهى فاجعهى 23 سنله 1373» : «آقاى مزارى بعد از آنکه از نشست عمومى حزب رأى لازم را بهدست آورد، نتوانست انتظارات حزب اسلامى را در شوراى هماهنگى تأمین کند ؛ زیرا اعضاى حزب کماکان بر موضع بىطرفى در جنگ تأکید مىورزیدند و این روند براى تأمین اهداف شوراى هماهنگى مناسب نبود ... آقاى مزارى در اجراى این مهم باید افرادى مزاحم را از حزب وحدت پاکسازى مىکرد که بالاخره طرح و نقشه آن آماده شد و بهتحقق آن در شبانگاه 23 سنبله دست زد!!»
«عمق فاجعهى 23 سنبله» :
«جنگ 23 سنبله برخلاف جنگهاى دیگر، با نقشه و طرح قبل بهراه افتاد ؛ امّا عمق این فاجعه، گذشته از تشدید اختلاف میان مردم شیعه، از نظر وسعت، کیفیت و کمیت بىسابقه بود. این جنگ که کمتر از یک ماه طول پیدا کرد شدت تلفات و خسارات آن بسیار وسیع بود ؛ زیرا در این جنگ براى اولین بار بود که طرفهاى درگیر با اهداف متفاوت بالاى یک نقطه آتش مىگشودند. دوست و دشمن با تمام توان بر سر مردم غرب کابل آتش مىریختند. نیروهاى شمال بهرهبرى دوستم از یک سو و حزب اسلامى حکمتیار از سوى دیگر، جمعیت و اتحاد اسلامى سیاف از سوى سوم، آقاى مزارى و حرکت اسلامى از سوى چهارم.»
«آقاى مزارى با این عمل شگفت انگیزش براى دوست و دشمن فرصت طلایى داد تا مناطق محروم شیعه را با بهانههاى متفاوت بکوبند.»
«آقاى مزارى قادر نبود که این جنگ فاجعهآمیز را بهنفع خود پایان دهد ؛ امّا تهاجم بىهنگام حزب اسلامى از پشت مواضع حرکت اسلامى سبب شد که تپهى اسکاد را از دست آنان بیرون آورد و خاطر مزارى را از نتایج این جنگ آسوده ساخت.»
«نتاییج 23 سنبله» :
«اقدام حیرتانگیز مزارى سبب شد که پیامدهاى خطرناک براى جامعهى شیعه در سطح مناطق هزارهجات بهبار آورد؛ زیرا هزارهجات بههمدلى و همگرایى که منجر بهتأسیس حزب وحدت شد، از محاق تیرهى فتنه و اختلاف بیرون شده بود. این بار آتش نفاق و فتنهى که از شعلهى جنگ خانمانسوز 23 سنبله برخواسته بود بر خرمن وحدت و همدلى این مردم زبانه کشید. آقاى مزارى بدون اینکه بخواهد پشتوانهى اصلى خود را در ابهام فتنه و اختلاف کشاند و این کار در روند سقوط مزارى موأثر افتاد. ولى مهمتر از همه ایجاد هیجانات و التهاباتى بود که بر اثر انشعاب حزب وحدت در میان هزارهجات پا گرفته بود و در دراز مدت خط نفاق و اختلاف را دامن مىزد. نتاییج ارادى و غیر ارادىء تراژدى 23 سنبله را مىتوان بهامور ذیل خلاصه کرد:»
«1 - جو اختلاف و تشنج در سطح جامعهى شیعه» :
آقاى مزارى در 23 سنبله افرادى را طرد و حذف نمود که در جامعهى شیعه داراى سابقهى مبارزاتى و جهادى بودند و نفوذ قابل توجه در سطح هزارهجات داشتند. مسلم است که فرایند موضعگیرى علیه این افراد و متهم نمودن آنان بهخیانت و معامله، قابل قبول براى همگان نبود. طبیعى است که در مقابل این اقدامات، باید عکسالعملهاى را منتظر بود و کمترین عکسالعمل آن عدم اعزام نیرو از هزارهجات به کمک مزارى بود و بهتدریج جامعهى هزاره در اختلافات عمیق فرو رفت.»
«2 - مطبوعات و جهتگیرىهاى ضد ارزشى»:
خى از افراد مغرض در پوشش مدح و ستایش از آقاى مزارى جاى پاى خود را در نشریات این حزب باز نمود و از آنجاکه بر اتخاذ موضعگیرىهاى ضد اسلامى و ضد مذهبى در سطح وسیع پرداخت، فاجعهى 23 سنبله را که هزاران نفر از مرد و زن مردم هزاره و شیعه را قربانى گرفت، روز میلاد آزادى و سرآغاز قیام ملى دانستند و آقاى مزارى را قهرمان اسارت شکن لقب دادند و خط مزارى را یک الگو و نمونه معرفى کردند و حتى تسلط مزارى بر غرب کابل را که همراه با بىامنیتى و تجاوز بهاموال و نوامیس مردم بود، حکومت نمونهى جهانى عنوان دادند و توانستند از طریق این مبالغات خندهآور تقرب بهساحت مزارى پیدا کنند...»
«3 - استراتژى نظامى و خط اختلاف» :
بى تردید، اختلاف در میان شیعه و هزارهجات شکنندهترین وضعیت بود که بعد از 23 سنبله دهان باز کرد ...»
1- در جنگی که به تاریخ 11 جدی سال 72 اتفاق افتاد و به کودتای دوستم – حکمتیار علیه ربانی مشهور است، مردم شرق کابل از لحاظ مواد خوراکی، سوخت و دیگر احتیاجات اولیه زندگی، سخت در مضیقه و فشار قرار گرفتند. سرمای سوزنده زمستان، جنگ گسترده و خشن، محاصره و کمبود، یکجا به این منطقه سرازیر گشته بود. حزب وحدت با تدبیر شورای مرکزی در این جنگ اعلام بی طرفی نمود و با این تدبیر، غرب کابل از آفت و فتنه جنگ برکنار ماند. بسیاری از مردم سرمازده و نیازمند شرق کابل برای تهیه مقداری آرد و یا هیزم با پای پیاده و در سوز سرما به منطقه غرب می آمدند. از جمله این تیره بختان، مادر نیازمند و بی کسی بود که برای تهیه یک یا دو سیر آرد به غرب کابل آمده بود. او پس از خرید مقداری آرد، با پای پیاده رهسپار خانه بود تا کودکان گرسنه و چشم به راهش را از مرگ حتمی نجات دهد. این زن تاجیک در گذرگاه شرق و غرب کابل بدست سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت افتاد. این مدافعان سرافراز جبهه ریسمان بدوشان! ابتداء زن سرمازده، جنگ گزیده و رنجور را که پوستی و استخوانی ازاوباقی مانده بود ، مورد تجاز و هتک حرمت قرار دادند، سپس برای اینکه خشم تاجیک ها را هر چه بیشتر برافروزند، جلو و عقب زن را چسب زده، با بدن برهنه به منطقه تحت کنترل آنها فرستادند و با قهقهه و تمسخر گفتند: «کلید این قفل ها در جیب بابه است. برو هر وقت بابه اجازه داد باز می شود.»
کالبد شکافی قضیه افشار
قضیه افشار زخم ناسوری است که بر پیکر مردم تشیع افغانستان قرار گرفته و همیشه که از آن یاد می شود، دل انسان را به درد می آورد. این که چه فجایعی بر مردم مظلوم شیعه در این حادثه دردناک رفت و آن ها چه مصیبت هایی کشیدند ، با قربانیان آن دفن شد و تنها نامی از آن باقی ماند تا یک عده از آن چماقی بسازند تا رقبای داخلی خود را با آن بنوازند.
در حادثه افشار یکطرف گروه اتحاد به رهبری عبد الرسول سیاف قرار داشت که از سوی شورای نظار حمایت می شد و طرف دیگر حزب وحدت به رهبری عبد العلی مزاری بود. و منطقه افشار ، یک محله شیعه نشین بود که ساکنان آن را مردمان هزاره و سادات تشکیل می دادند.
در سال 1371، جنگی میان حزب وحدت و حزب اتحاد در این منطقه اتفاق افتاد که به پیروزی اتحاد و شکست حزب وحدت انجامید؛ اما مهم تر از شکست حزب وحدت ، فجایعی بود که مردم افشار از هردو طرف کشیدند. تجاوز ها ، بی ناموسی ، غارت ها و کشتن مردمان عادی چیزی بود که نصیب مردم افشار شد و این محله بعد از این حادثه به کلی ویران و خالی از سکنه شد.
مردم افشار تنها از سوی دشمن ، مورد تعرض قرار نمی گرفت و اگر آن ها از سر دشمنی با مردم شیعه یا هزاره به قتل و غارت و بی ناموسی این مردم ستمدیده اقدام می کردند، نیروهای حزب وحدت که مرکب از خلقی ها ، پرچمی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بود هم مانند همان کار ها را بر سر آن مردم انجام می دادند. چرا نکند که پیکا سر شانه و فیر خود سرانه از اصول دین وندی ها بود. وقتی افراد خلقی و بی دین بر سرنوشت مردم مسلط می شود و از خوردن شراب و کشیدن چرس مست می شود، معلوم است که چه فجایعی به بار می آورند.
همین خلقی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بودند که وقتی چرس و تریاک کم آوردند، سنگر های خود را فروختند. ژنرال خداداد تا مقام فرمانده کل نیروهای حزب وحدت ارتقا یافت. پس از او یزدان شناس هاشمی از سران مجاهدین خلق و از چپی های معروف این سمت را اشغال نمود و تا روز مرگ در اختیار داشت. کسانی که بنا بر ادعا، قضیه افشار و سقوط مرکزیت حزب را بوجود آوردند، از همین حلقات بیگانه و از نور چشمی های استاد مزاری بودند. ژنرال صداقت، ژنرال غرجی و ژنرال دّر محمد که از جمله سنگر فروشان و معامله گران این ماجرا معرفی شدند، همگی در جرگه ملیشیای رژیم نجیب قرار داشتند. شفیع دیوانه آن مجسمه فتنه و فساد که به حیث سردسته سنگرداران عزت و شرف! و مالک اشتر آقای مزاری شناخته می شد و یکه تاز غرب کابل بود. ده ها دیوانه و پای لوچ دیگر مانند نصیر دیوانه، بلال دیوانه، داود معاون خدا!، ظاهر سکس، سرور گنگس، جلیل کپچه، رستم چنته، محمد علی کوچوک، ادریس مزاری (پایو) عبدالله مزاری (جنگلی) مرتضی مزاری (قرط) قوماندان سیاه مار، قوماندان بی خدا و ... همگی از قوماندانان و هر کدام سر دسته گروهی از نیروهای حزب وحدت و صاحب اختیار یک منطقه بودند.(به نقل از کتاب اسطوره شکسته)
نمونه ای از وحشیگری وندی ها به نقل از اسطوره شکسته در اینجا آورده می شود:
« در سال 1373 در اثر جنگ های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.»[14][15]
در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت ها استفاده جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخاله های گلیم جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی آنها گرم باشد.
وقتی نظامیان حزب وحدت! بر سر مردم این فجایع را به وجود می آورند، دشمن چه ها می کند مخصوصا که پیش از آن ، بی بند و بارهای مزاری در حق آن ها کارهای وحشیانه و ضد انسانی کرده باشد و آن ها خواسته باشند انتقام بگیرند.
نکته ای که در اینجا قابل بررسی است ، مقصران این حادثه دردناک است. باند مزاری وقتی در مقابل دشمن شکست خورد ، برای فرا فکنی و انداختن تقصیر دروغ هایی ساختند و رقبای خود در درون حزب وحدت را مقصر آن اعلام کردند و گفتند که اکبری ، فاضل و مرتضوی و ... با مسعود تبانی کرده بودند تا مزاری کشته شود و پرستندگان مزاری هنوز این دروغ را بلغور می کنند و چون مخالفان نه مثل آن ها شارلاتان اند و نه ابزار تبلیغات دارند، نزدیک است این دروغ بزرگ را بعنوان واقعیت به خورد تاریخ بدهند.
از مزاری و افرادش تقصیری نیست ، چون فرا فکنی شیوه معمول سیاستمداران است و در میان سیاستمداران شاید هیچ کس پیدا نشود که بگوید ببخشید تقصیر من بود و بی تدبیری و بی خردی من باعث این شکست و فاجعه شد. اما آنچه اهمیت دارد ما بعنوان انسان های بی طرفیم که چه مزاری و باندش متهم باشد یا اکبری و فاضل ، هیچ ضرری متوجه ما نمی شود چه کار کنیم؟ آیا ما هم سر خود کلاه بگذاریم و بدون اینکه به عقل خود مراجعه کنیم یا بدون این که تحقیق کنیم ، هرچه مزاری و مزاری پرستان گفت ، باور کنیم یا نه؟
اگر بخواهیم عاقلانه با این قضیه برخورد کنیم خواهیم دید که در این قضیه چند چیز مسلم است و یک چیز مشکوک و غیر قطعی.
آن چیز هایی که قطعی و مسلم است از این قرار ند:
1/ قتل و غارت و بی ناموسی ها در حق مردم افشار و ویران شدن این محله.
2/ وجود عناصر خلقی ، پرچمی ، دیوانگان و بی بند و بارهای وحشی در سنگرهای حزب وحدت.
3/ شکست و بی تدبیری مزاری .
4/ این که فرافکنی یک شیوه معمول و پیش پا افتاده است که نه تنها سیاستمداران که حتی کودکان هم از آن استفاده می کنند.
و آن چیزی که مشکوک است، نقش اکبری و فاضل و معامله با طرف سیاف و مسعود است.
اگر مزاری ، در مواجهه با دشمنان شخصی با تدبیر و خردمندی بود ، بی تدبیری از ناحیه او هم چنان مطرح بود چون هر انسانی هرچند هم کاردان و زیرک باشد، ممکن است در محاسبات خود اشتباه کند و یک جایی کم بیاورد ، چه رسد به اینکه حوادث بعدی نشان داد که مزاری چقدر انسان بی تدبیری بوده که از رهبری تنها لجبازی و یکدندگی و پیشبرد کینه های شخصی را می دانسته و است. آشکار ترین نمونه بی خردی مزاری همان بود که خود با پای خویش به طالبان پناه برد در حالی که قبل از آن شفیعی دیوانه در غزنی با آن ها جنگیده و تعداد زیادی از طالبان را کشته بود. همه می دانستند پناه بردن او به طالبان به قیمت جانش تمام می شود اما تنها خود او آن را باور نداشت و خیال می کرد چون غرب کابل را به طالبان تسلیم کرده ، آن ها قدر خدمت او را می دانند یا آن که طالبان افغانند و افغان ها ننگ و دامن دارند! و سر انجام آن شد که همه می دانند.
بی تدبیری دیگر مزاری آن بود که بدون درک موقعیت مردم شیعه یا هزاره که یک اقلیت است، با همه اقوام و گروه ها از تاجیک ، پشتون و ازبک تا اسماعیلیه ، ژنرال مؤمن و فرقه هشتاد و جناح اکبری و حزکت اسلامی جنگید و در همه این ها تکیه اش تنها به گلبدین بود و تپه اسکاد را به او پیشکش کرد و او هم بی آن که قدر او را بداند، بی خبر و بدون هماهنگی در برابر طالبان عقب نشینی کرد و مزاری را در معرکه تنها گذاشت.
بی تدبیری دیگر مزاری در طرد عناصر مذهبی و متعهد و اتکایش به وندها و مائوئیست ها و خلقی ها بود که در لاف زنی و رجز خوانی قهار و در جنگ و ایثار فرار غیر کرارند. او همه عناصر متعهد را که خیر خواهی می کردند و بجای چاپلوسی بابه و نثار القاب شاهانه و پر طمطراق ، نصایح مشفقانه می کردند؛ اما مزاری را این نصایح و انتقادات دوستانه خوش نیامد و چاپلوسی ها و آن القاب دهن پر کن برایش خوشمزه تر آمد . اینجا بود که وی نیروهای متعهد و مسلمان را از خود طرد و حذف کرد و افراد خلقی و مائوئیست و وحشیان بی بند و بار را بر جان و مال مردم مسلط کرد. اما این افراد تنها برای وحشی گری و اعمال ضد انسانی و آزار و اذیت مردم بی گناه مناسب بودند و به درد جنگ و مقاومت در برابر دشمن نمی خوردند. آن ها سنگرهای خود را با بهای یک کیلو تریاک و چرس می فروختند. این بود که فاجعه افشار را بوجود آوردند.
واژه شهید ، یکی از مظلوم ترین واژه های مقدس در این کره خاکی است. وقتی جنایتکاران عنوان شهید می گیرند، باید گفت: واژه شهید هم شهید شده است.
از وقتی که جان اف کندی عنوان شهید یافت ، جنایتکاران زیادی این عنوان مظلوم را غصب کردند. یکی از جنایت کارانی که عنوان "شهید" را غصب کرده ، نجیب گاو است که در زمان ریاست خود بر سازمان "خاد" انسان های بی گناه زیادی را شکنجه ، سر به نیست یا حتی زنده به گور کرد و در زمان ریاست خود بر دولت مزدور کمونیستی هم جنایات زیادی مرتکب شد.
جنایتکار دیگری که عنوان شهید را غصب کرده ، عبدالعلی مزاری است. مزاری که سوغات جنگ خانگی را در هزاره جات افغانستان برد و شیعیان را به جان هم انداخت. بعد از این که به کابل رفت هم افراد بی گناه زیادی توسط او مستقیم و غیر مستقیم جان خود را از دست دادند. این غیر از افراد شاخصی است که بدست مزاری شهید شدند؛ شهید عاقلی ، شهید صادقی نیلی ، شهید مصباح و ... افرادی بودند که دست مزاری به خون شان آغشته شد. اگر مزاری شهید است ، آن همه انسان بی گناه که بدست او شهید شدند چه؟ مزاری اگر بدست طالبان کشته شد، بخاطر حماقت خودش بود که خود را به طالبان تسلیم کرد و سزای عمل خود را هم دید. مزاری که دوستان، هم حزبی و هم مذهب خود را کشت یا علیه شان کودتا و جنگ به راه انداخت، به گلبدین و طالبان اعتماد و تکیه کرد.گلبدین پشت او را خالی کرد و طالبان هم او را ذلیلانه کشت تا مایه عبرت دیگران شود که گرگ خودی روباه دشمن نشوند.
متکلم متبحر و رجالی متخصص و فیلسوف دهر و فقیه عصر حضرت آفت الله الاعظم عبدالغل مزاری ، از علمای سرشناس و وارسته افغانستان بود که در راه اعتلای اسلام به شهادت رسید. اندیشه های فقهی ، کلامی و سیاسی او نشان دهنده عمق فکر و اندیشه استاد مزاری است. از این استاد کتاب های زیادی در فقه و رجال و کلام و فلسفه بر جای مانده که در حوزه های علمیه تدریس می شود و مجتهدان بنام همچون آفت الله محقق مزاری ، آفت الله خلیلی و آفت الله عرفانی و غیره آن ها را تدریس می کنند. در عرفان هم ، استاد مزاری شاگردان مبرزی تربیت کرد. یکی از شاگردان استاد مزاری در عرفان ، عارف نامی شفیعی دیوانه بود. شفیعی از بس در عرفان سرامد شده بود که او را دیوانه می گفتند. وقتی شفیعی بعد از کشیدن چرس یا تریاک به خلسه فرو می رفت ، ذکر "یا بابه یا بابه" اش بلند می شد و دیگران را هم به وجد می آورد. استاد مزاری همچون امام حسین (ع) که گفت : به خدا هرگز تن به ذلت نخواهم داد ، عزتمندانه در مقابل طالبان و مزدور و نفوذی طالبان یعنی گلبدین حکمتیار جنگید و در سنگر مبارزه با وحشیان طالبان و گلبدین به شهادت رسید و هرگز تن به اسارت نداد. آفت الله مزاری در زندگی خود همیشه از دنیا پرستی دوری می کرد و هرگز به دنبال قدرت نبود و همیشه از آن گریزان بود. او با هیچکس برای کسب قدرت نجنگید و برای آن رقابت نکرد. اینکه گفته میشود مزاری برای قبضه همه قدرت در دستان خود ، حسینی ، شهید عاقلی و شهید صادقی نیلی را کشته ، یا علیه مخالفانش کودتای 23 سنبله به راه انداخته ، همه دروغ است. دست او به خون هیچ بی گناهی آلوده نشد. شایعاتی که نقل می شود که مزاری جنگهای داخلی و خانگی را در مناطق هزاره جات میان گروه های شیعی بر افروخت هم دروغ است و اینکه برخی گفته اند حدود پنج هزار نفر از شیعیان در غرب کابل از سوی او کشته شده اند هم دروغ است. مزاری همیشه به دنبال وحدت شیعیان و مسلمانان بود و هیچگاه از جنگ های داخلی و جنگ با احزاب و گروه های شیعی حمایه نکرد. او برای ایجاد وحدت چه از خود گذشتگی ها که نکرد و برای آن که میان احزاب شیعه اتحاد بر قرار شود ، او بر خلاف دیگران که با چنگ و دندان به پست دبیرکلی چشم دوخته و به آن چسبیده بودند ، داوطلبانه از آن در حالی که حقش بود چشم پوشید و آن را برای شخصیت های دیگر از احزاب شیعه واگذارکرد. او هرگز به دنبال آن نبود که درسایه ایجاد حزب وحدت ، قدرت را در خود وسازمان نصر افغانستان متمرکز کند و مانند دیگران نبود که وحدت برای من و حول محور من و اگر نشد وحدت بی وحدت .و کشتن صادقی نیلی هم هرگز برای این منظور نبود. صادقی نیلی ، فرمانده عمومی حزب وحدت اسلامی، بدست سید انوری کشته شد نه بدست استاد مزاری. مزاری با آن وارستگی و تقوا و پارسایی ، چگونه می آید فرمانده حزب وحدت را می کشد؟ به نفع او هم نبود. او که نمی خواست همه قدرت را خود قبضه کند و سازمان نصر را برگرده دیگران سوار کند پس چرا باید صادقی را بکشد؟
استاد مزاری وقتی با التماس فراوان دیگران برای بعهده گرفتن سمت دبیرکلی ، مجبور شد آن را قبول کند ، مو به مو طبق منشور حزب وحدت "بنام میثاق وحدت"عمل می کرد و هیچ کاری را خارج از اختیارات خود انجام نمی داد. او همواره با ارکان حزب وحدت مشوره می کرد و هرگز مانند دیگر دبیر کل ها خود را یک پادشاه تصور نمی کرد. کلمه معروف شاهان که می گویند:"صلاح مملکت خویش خسروان دانند" هرگز از زبان او و یاران و اعضای دفترش شنیده نشد که نشد. در زمان دبیر کلی او طبق میثاق وحدت ، کارها و اعمال استاد زیر نظر شورای مرکزی و شورای نظارت قرار داشت و هرگز آن دو نهاد به حاشیه رانده نشده بود و این بخاطر خصلت استاد مزاری در تقوا و زهد بود که از استبداد و یکه تازی و دیکتاتوری بیزار بود. او علیه هیچ کس توطئه نکرد و هرکس با نظر او مخالف بود ، برایش عزیز و محترم بود . برخلاف دیگران که صاحبان آرای مخالف را می کشند ، او هرگز در صدد حذف فیزیکی یا ترور شخصیت مخالفان خود بر نیامد که نیامد.
در پایان وقتی مدت دبیر کلی او به اتمام رسید ، با خوشحالی تمام آن را به دیگری واگذار کرد. او هرگز در صدد نشد که خود را همچنان بر دیگران تحمیل کند و مانند دیگران با تقلب و رشوه دوباره خود را بر سر کار بیاورد. وقتی رأی نیاورد با خرسندی از آن استقبال کرد و کنار رفت و حزب وحدت را همچنان یکپارچه و قدرتمند تحویل داد بدون آن که هیچ انشعابی در آن ایجاد شده باشد و این از درایت ، کاردانی و از سر خیرخواهی و وحدت طلبی و ایثارگری ها و مشورت های او با دیگران بود که در مدت دبیرکلی اش توانست همه شخصیت ها و گروه های قبلی را در کنار خود حفظ کند و از انشعاب و اختلاف جلوگیری کند. اگر او دیکتاتوری و یکه تازی می کرد شخصیت های مهم دیگر با او مخالف می شدند و از کنار او رفته و انشعاب می کردند. حضرت استاد مزاری در شب 23 سنبله تصمیم داشت با شخصیت های مخالف که از شدت مشورت مزاری با آن ها رنجیده بودند ، رو بوسی کند که آن ها خبر یافتند و فرار کردند و استاد با یارانش نتوانستند به این فیض عظمی برسند و این آرزو در دل استاد ماند. نفرین بر کسانی که فرار کردند و استاد را از فیض عظمای روبوسی در شب 23 سنبله محروم کردند. در آن شب هرچند استاد موفق شد با مصباح و تعدادی از یاران فراری بغل کشی کند ، اما چه سود که شخصیت های اصلی چون اکبری و فاضل و عالمی و مرتضوی فرار کرده بودند و استاد مزاری نه توانست با آن ها مشوره کند و نه توانست روبوسی کند.
بعد از این ماجرا استاد که هرگز به گلبدین حکمتیار تکیه نکرده بود و علیرغم اصرار زیاد گلبدین که تپه اسکاد را می خواست ، مزاری آن تپه استراتیژیک را به گلبدین نبخشید. بخاطر این مسأله میان مزاری و گلبدین بارها درگیری شد. آخر الامر گلبدین به استاد پیشنهاد کرد گذشته ها را فراموش کنند و هردو باهم در مقابل دشمن جدید ، طالبان بجنگند. آن هردو در مقابل طالبان آن قدر عزتمندانه جنگیدند تا اینکه استاد مزاری کشته شد و استاد گلبدین بدست طالبان اسیر شد. استاد مزاری که از مکتب امام حسین(ع)درس آموخته بود ، اسارت را برای خود ننگ می دانست و مرگ با عزت را در مقابل تسلیم و زنده ماندن ترجیح می داد ، در سنگر مقاومت علیه طالبان کشته شد و تن به خواری اسارت نداد
بابه چه ذلیلانه رفت است و از این خانه
آن قاتل انسان ها با زنجیر و زولانه
د