محاکمه خاینان و جنایت کاران افشار

محاکمه خیانت کاران در قضیه افشار

در قضیه افشار جای قربانیان و خاینان عوض شده است؛ خاینان در موضع قاضی نشسته اند و قربانیان در موضع متهم. به عبارت روشنتر ما در قضیه افشار دو طیف متهم داریم یک طیف از متهمین جنایت کاران اند و طیف دیگر خاینان.

جنایت کاران مشخص اند و همه آن ها را می شناسند. احمد شاه مسعود، سیاف و ملا عزت که به افشار حمله کردند و آن همه فجایع از قتل عام مردم قزلباش و سادات، تجاوز به نوامیس شان، غارت و چپاول اموال شان و ویرانی خانه های شان از جمله جنایات این افراد بود.

خیانت کاران اما نا شناخته اند. آنان در سایه سکوت افراد مطلع که منافع شخصی و حزبی را بر بیان حقایق ترجیح داده اند، تا کنون توانسته اند با شانتاژ و فرا فکنی و تهمت به این و آن، اذهان را منحرف کنند و به مردم آدرس غلط بدهند. در واقع اگر قضیه افشار را کالبد شکافی کنیم، می توانیم دو طیف از خاینان را شناسایی کنیم:

1.      یک طیف از خاینان را کمونیست های چینی و روسی تشکیل می دهند که شهید مزاری آن ها را بحیث قوماندان بر قوت های حزب وحدت منصوب کرده بود و آن ها بجای دفاع، سنگر ها را معامله کردند. افرادی مثل جنرال خداداد، جنرال صداقت، جنرال در محمد و جنرال غرجی کسانی بودند که استاد شهید مزاری آن ها را بحیث افراد کار کشته بر بازوی نظامی خود سلطه بخشیده منصوب کرده بود. از کمونیست های مائویی چینی هم معلم عزیز رویش، علم بهرامی و غیره بازوان فکری شهید مزاری بودند و بر او نفوذ فوق العاده داشته از طریق مزاری اهداف و منویات خود را به پیش می بردند.

از این افراد کمونیست های روسی یا همان جنرال های خبره بازمانده از رژیم دست نشانده شوروی، سنگر ها را معامله کرده از برابر نیروهای مهاجم فرار کردند و عزیز رویش و بهرامی هم به بهانه جمع آوری نیرو خود را از معرکه بیرون کردند. مردم افشار که قزلباش ها و سادات بودند، در برابر دشمنان قسم خورده که از اعمال جنایت بار دیوانگان مزاری دلهای پر کینه داشتند، تنها و بی دفاع گذاشتند تا آن وحشیان هر بلایی خواستند سر شان بیاورند. همین افراد زیرکانه و مزورانه بعد ها برای آن که مردم از خیانت شان مطلع نشوند، دست پیش گرفته بخشی از قربانیان یعنی سادات را به خیانت متهم کردند تا هم اذهان را از خود منحرف کنند و هم از اقشار مذهبی انتقام بگیرند.

2.      دومین متهم شخص شهید مزاری است. آقای مزاری در میان مردم افشار مستقر شد و آنجا را بحیث قرار گاه خود انتخاب کرد. وی با اینکه فرصت های زیادی برای مصالحه و گفتگو با دولت ربانی داشت و آن دولت حقوق زیادی به اهل تشیع و هزاره ها داده بود که در دولت های دیگر هرگز تکرار نشده و نخواهد شد، راه جنگ را در پیش گرفت و با همه گروه های حزبی و قومی درجنگ شد و غرب کابل مخصوصا افشار را به میدان جنگ تبدیل کرد که از هر طرف هاوان، راکت و غیره به سمت آن شلیک شود. آقای مزاری با آن که از حمله قریب الوقوع مسعود و سیاف اطلاع یافته بود، تنها هزاره ها را از افشار بیرون کرد و نیروهای حزب وحدت را که بیش از 21 هزار نفر بود از باقی ساحات جمع آوری و در افشار به خط مقدم جبهه نیاورد تا از این مردم محافظت کند. علاوه بر آن افراد بی دین و کمونیست را بر نیروهای حزب و مقدرات مردم شیعه مسلط کرد که آن ها در مواقع آسودگی و صلح، اهل کر و فر و لاف و گزاف اند اما در موقع رزم یا سنگر ها را معامله می کنند یا پا به فرار می گذارند.

و سر انجام آقای مزاری خود نیز آن مردم را ترک کرد و جان خود را کشید و سادات و قزلباش های مظلوم را تنها گذاشت تا دشمنانی که آقای مزاری آن ها را به افشار کشانده بود، هرچه خواستند به سر شان بیاورند. آنگاه که آن فاجعه جان سوز اتفاق افتاد، آقای مزاری بجای عذر خواهی از مردم قزلباش و سادات یا حد اقل همدردی و غم شریکی با آنان با اینکه خود می دانست مردم هزاره خود شان را بیرون کرده اند هزاره ها را قربانی جا زد و سادات محترم را متهم کرد. گویا دیواری کوتاه تر از این مردم پیدا نمی شود که هم باید بپای جنگ طلبی های مزاری بسوزند و هم به خیانت متهم شوند.

نگارنده با اینکه خود یک هزاره هستم اما وقتی فیلم شهید مزاری را دیدم که گفت هزاره ها خود را با اثاث منزل حتا، از افشار بیرون کرده بودند و در عین حال می بینم که سادات از جانب یک طیف از پیروان مزاری که خود متهم به خیانت افشار هستند، مورد بی مهری قرار می گیرند، دلم برای این مردم سوخت که مظلومیت شان هنوز هم ادامه دارد. من از همنژادان خود متاسفم که بخاطر عرق نژادی یا ملاحظات شخصی وقتی این ظلم ها ، دروغ ها و خیانت ها را مشاهده می کنند، با خاینان و ستم پیشگان همسویی می کنند یا اینکه در برابر آن سکوت می کنند.

کالبد شکافی فاجعه افشار

کالبد شکافی قضیه افشار 

قضیه  افشار زخم ناسوری است که بر پیکر مردم تشیع افغانستان قرار گرفته و همیشه که از آن یاد می شود، دل انسان را به درد می آورد. این که چه فجایعی بر مردم مظلوم شیعه در این حادثه دردناک رفت و آن ها چه مصیبت هایی کشیدند ، با قربانیان آن دفن شد و تنها نامی از آن باقی  ماند تا یک عده از آن چماقی بسازند تا رقبای داخلی خود را با آن بنوازند.

در حادثه افشار یکطرف گروه اتحاد به رهبری عبد الرسول سیاف قرار داشت که از سوی شورای نظار حمایت می شد و طرف دیگر حزب وحدت به رهبری عبد العلی مزاری بود. و منطقه افشار ، یک محله شیعه نشین بود که ساکنان آن را مردمان هزاره و سادات تشکیل می دادند.

در سال 1371، جنگی میان حزب وحدت و حزب اتحاد در این منطقه اتفاق افتاد که به پیروزی اتحاد و شکست حزب وحدت انجامید؛ اما مهم تر از شکست حزب وحدت ، فجایعی بود که مردم افشار از هردو طرف کشیدند. تجاوز ها ، بی ناموسی ، غارت ها و کشتن مردمان عادی چیزی بود که نصیب مردم افشار شد و این محله بعد از این حادثه به کلی ویران و خالی از سکنه شد.

مردم افشار تنها از سوی دشمن ، مورد تعرض قرار نمی گرفت و اگر آن ها از سر دشمنی با مردم شیعه یا هزاره به قتل و غارت و بی ناموسی این مردم ستمدیده اقدام می کردند، نیروهای حزب وحدت که مرکب از خلقی ها ، پرچمی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بود هم مانند همان کار ها را بر سر آن مردم انجام می دادند. چرا نکند که پیکا سر شانه و فیر خود سرانه از اصول دین  وندی ها بود. وقتی افراد خلقی و بی دین بر سرنوشت مردم مسلط می شود و از خوردن شراب و کشیدن چرس مست می شود، معلوم است که چه فجایعی به بار می آورند.

همین خلقی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بودند که وقتی چرس و تریاک کم آوردند، سنگر های خود را فروختند. ژنرال خداداد تا مقام فرمانده کل نیروهای حزب وحدت ارتقا یافت. پس از او یزدان شناس هاشمی از سران مجاهدین خلق و از چپی های معروف این سمت را اشغال نمود و تا روز مرگ در اختیار داشت. کسانی که بنا بر ادعا، قضیه افشار و سقوط مرکزیت حزب را بوجود آوردند، از همین حلقات بیگانه و از نور چشمی های استاد مزاری بودند. ژنرال صداقت، ژنرال غرجی و ژنرال دّر محمد که از جمله سنگر فروشان و معامله گران این ماجرا معرفی شدند، همگی در جرگه ملیشیای رژیم نجیب قرار داشتند. شفیع دیوانه آن مجسمه فتنه و فساد که به حیث سردسته سنگرداران عزت و شرف! و مالک اشتر آقای مزاری شناخته می شد و یکه تاز غرب کابل بود. ده ها دیوانه و پای لوچ دیگر مانند نصیر دیوانه، بلال دیوانه، داود معاون خدا!، ظاهر سکس، سرور گنگس، جلیل کپچه، رستم چنته، محمد علی کوچوک، ادریس مزاری (پایو) عبدالله مزاری (جنگلی) مرتضی مزاری (قرط) قوماندان سیاه مار، قوماندان بی خدا و ... همگی از قوماندانان و هر کدام سر دسته گروهی از نیروهای حزب وحدت و صاحب اختیار یک منطقه بودند.(به نقل از کتاب اسطوره شکسته)

نمونه ای از وحشیگری وندی ها به نقل از اسطوره شکسته در اینجا آورده می شود:

« در سال 1373 در اثر جنگ های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.»[14][15]

در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت ها استفاده جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخاله های گلیم جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی آنها گرم باشد. 

وقتی نظامیان حزب وحدت! بر سر مردم این فجایع را به وجود می آورند، دشمن چه ها می کند مخصوصا که پیش از آن ، بی بند و بارهای مزاری در حق آن ها کارهای وحشیانه و ضد انسانی کرده باشد و آن ها خواسته باشند انتقام بگیرند.

نکته ای که در اینجا قابل بررسی است ، مقصران این حادثه دردناک است. باند مزاری وقتی در مقابل دشمن شکست خورد ، برای فرا فکنی و انداختن تقصیر دروغ هایی ساختند و رقبای خود در درون حزب وحدت را مقصر آن اعلام کردند و گفتند که اکبری ، فاضل و مرتضوی و ... با مسعود تبانی کرده بودند تا مزاری کشته شود و پرستندگان مزاری هنوز این دروغ را بلغور می کنند و چون مخالفان نه مثل آن ها شارلاتان اند و نه ابزار تبلیغات دارند، نزدیک است این دروغ بزرگ را بعنوان واقعیت به خورد تاریخ بدهند.

از مزاری و  افرادش تقصیری نیست ، چون فرا فکنی شیوه معمول سیاستمداران است و در میان سیاستمداران شاید هیچ کس پیدا نشود که بگوید ببخشید تقصیر من بود و بی تدبیری و بی خردی من باعث این شکست و فاجعه شد. اما آنچه اهمیت دارد ما بعنوان انسان های بی طرفیم که چه مزاری و باندش متهم باشد یا اکبری و فاضل ، هیچ ضرری متوجه ما نمی شود چه کار کنیم؟ آیا ما هم سر خود کلاه بگذاریم و بدون اینکه به عقل خود مراجعه کنیم یا بدون این که تحقیق کنیم ، هرچه مزاری و مزاری پرستان گفت ، باور کنیم یا نه؟

اگر بخواهیم عاقلانه با این قضیه برخورد کنیم خواهیم دید که در این قضیه چند چیز مسلم است و یک چیز مشکوک و غیر قطعی.

آن چیز هایی که قطعی و مسلم است از این قرار ند:

1/ قتل و غارت و بی ناموسی ها در حق مردم افشار و ویران شدن این محله.

2/ وجود عناصر خلقی ، پرچمی ، دیوانگان و بی بند و بارهای وحشی در سنگرهای حزب وحدت.

3/ شکست و بی تدبیری مزاری .

4/ این که فرافکنی یک شیوه معمول و پیش پا افتاده است که نه تنها سیاستمداران که حتی کودکان هم از آن استفاده می کنند.

و آن چیزی که مشکوک است، نقش اکبری و فاضل و معامله با طرف سیاف و مسعود است.

اگر مزاری ، در مواجهه با دشمنان شخصی با تدبیر و خردمندی بود ، بی تدبیری از ناحیه او هم چنان مطرح بود چون هر انسانی هرچند هم کاردان و زیرک باشد، ممکن است در محاسبات خود اشتباه کند و یک جایی کم بیاورد ، چه رسد به اینکه حوادث بعدی نشان داد که مزاری چقدر انسان بی تدبیری بوده که از رهبری تنها لجبازی و یکدندگی و پیشبرد کینه های شخصی را می دانسته و است. آشکار ترین نمونه بی خردی مزاری همان بود که خود با پای خویش به طالبان پناه برد در حالی که قبل از آن شفیعی دیوانه در غزنی با آن ها جنگیده و تعداد زیادی از طالبان را کشته بود. همه می دانستند پناه بردن او به طالبان به قیمت جانش تمام می شود اما تنها خود او آن را باور نداشت و خیال می کرد چون غرب کابل را به طالبان تسلیم کرده ، آن ها قدر خدمت او را می دانند یا آن که طالبان افغانند و افغان ها ننگ و دامن دارند! و سر انجام آن شد که همه می دانند.

بی تدبیری دیگر مزاری آن بود که بدون درک موقعیت مردم شیعه یا هزاره که یک اقلیت است، با همه اقوام و گروه ها از تاجیک ، پشتون و ازبک تا اسماعیلیه ، ژنرال مؤمن و فرقه هشتاد و جناح اکبری و حزکت اسلامی جنگید و در همه این ها تکیه اش تنها به گلبدین بود و تپه اسکاد را به او پیشکش کرد و او هم بی آن که قدر او را بداند، بی خبر و بدون هماهنگی در برابر طالبان عقب نشینی کرد و مزاری را در معرکه تنها گذاشت.

بی تدبیری دیگر مزاری در طرد عناصر  مذهبی و متعهد و اتکایش به وندها و مائوئیست ها و خلقی ها بود که در لاف زنی و  رجز خوانی قهار و در جنگ و ایثار فرار غیر کرارند. او همه عناصر متعهد را که خیر خواهی می کردند و بجای چاپلوسی بابه و نثار القاب شاهانه و پر طمطراق ، نصایح مشفقانه می کردند؛ اما مزاری را این نصایح و انتقادات دوستانه خوش نیامد  و چاپلوسی ها و آن القاب دهن پر کن برایش خوشمزه تر آمد . اینجا بود که وی نیروهای متعهد و مسلمان را از خود طرد و حذف کرد و افراد خلقی و مائوئیست و وحشیان بی بند و بار را بر جان و مال مردم مسلط کرد. اما این افراد تنها برای وحشی گری و اعمال ضد انسانی و آزار و اذیت مردم بی گناه مناسب بودند و به درد جنگ و مقاومت در برابر دشمن نمی خوردند. آن ها سنگرهای خود را با بهای یک کیلو تریاک و چرس می فروختند. این بود که فاجعه افشار را بوجود آوردند.

فصل اول(جنگ و جنون)

واژه استراتژی از جمله واژه های است که معنای گسترده و مراتب مختلف دارد. منظور نظر ما از کلمه مذکور در نوشتار حاضر در این جمله کوتاه و گویا خلاصه می شود: «هدف بلند مدت، ثابت و نهایی». مقصود از تاکتیک نیز «شیوه ها، راهکارها و ابزارهای است که برای رسیدن به آن هدف ثابت به کار انداخته می شود.»

با عنایت به این توضیح مختصر، اینک می گوئیم: استراتژیی را که مسئولان حزب وحدت از بدو تولد برای بستر حرکت این جریان، تدوین و ترسیم کرده بودند، صحیح، اصولی و برخاسته از متن واقعیات بود. این استراتژی که در سال 68 توسط عده­ای از چهره های برجسته حزب وحدت، مانند: آقایان زاهدی، حکیمی غزنوی، رضایی سرپلی، محمد محقق و ... تدوین گردیده بود، ستون فقرات آن را این اصل تشکیل می­داد: «شکستن انحصار قومی گذشته و احقاق حقوق ملیتهای محروم از رهگذر اتحاد و همسویی این ملیت ها.»

بر اساس این اصل، هدف بلند مدت و ثابت حزب وحدت، احقاق حقوق انسانی شیعیان و هزره ها - بلکه همه ملیت های محروم - و برقراری مکانیزم ملی مبتنی بر عدالت سیاسی و نیز حضور و مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت خود بود. حزب وحدت نمی خواست پس از پیروزی جهاد و در فصل آزادی نیز تاریخ سیاه و قیر اندود گذشته تکرار گردد و در سرزمین واحد و خانۀ مشترک، قومی به حیث شلاق به دست و میرغضب و در کسوت حاکم و امیر تبارز پیدا کند و اقوام دیگر به حیث بردگان زیردست و فاقد هوّیت و شخصیت. این حزب مصمم بود که نگذارد تیره بختی های مردم فاشیزم گزیده اش از پس سالهای جهاد از سر گرفته شود؛ و قاطعانه پیمان بسته بود که یوغ بردگی و زنجیر غلامی را از دست و بازوی اقوام محکوم و مقهور بردارد؛ بدون آنکه به گردن دیگران اندازد؛ بلکه می خواست همه اقوام ساکن کشور، برادر و برابر در پی ریزی نظام سیاسی، حاکمیت ملی و تعیین سرنوشت خود تشریک مساعی نمایند. دیگر حاکم و محکوم، امیر و مامور، محروم و برخوردار در جامعه وجود نداشته باشد.

به منظور تحقق همین هدف آرمانی و حرکت در چهارچوب استراتژی فوق بود که حزب وحدت راه مذاکره و مفاهمه با سران اقوام محروم و فرماندهان داخل کشور را در جهت همسویی با آنان در پیش گرفت و هیأت های متعددی را به پنجشیر، تخار، شمال و نزد آزادبیگ فرستاد. در سال 1370 حزب وحدت، ده هیأت را بدین منظور به نقاط مختلف اعزام داشت و هماهنگی های لازم را با احمد شاه مسعود، ژنرال های شورشی شمال، آزاد بیگ و دیگران به عمل آورد. در اثر همین رفت و آمدها، تفاهماتی به وجود آمد که در نهایت منجر به سقوط مزار شریف ، ائتلاف جبل السراج و فروپاشی رژیم نجیب گردید.

این هدف ثابت و آرمانی (استراتژی) بسیار به حق، صحیح و اصولی بود و هست. هم با اندیشه سیاسی و مبانی فکری و حقوقی اسلام تطابق کامل دارد و هم با فرهنگ سیاسی حاکم بر جهان. و نیز با فطرت هر انسان و احساس درونی هر فرد، همخوانی تمام دارد. واقعیت های تاریخی دو صده اخیر افغانستان نیز انتخاب چنین استراتژی ای را ایجاب می نمود. در سرزمینی که 250 سال چرخ تاریخش بر محور نفی، طرد و انکار برخی از مجموعه های انسانی بچرخد، حق طبیعی این مجموعه ها خواهد بود که در فصل انقلاب و فرصت طلایی پس از پیروزی، فریاد انسانی شان را فریاد کنند و هدف اصلی و بنیادین خود را احقاق حقوق تضییع شده و احیای هویت انکار شده خود قرار دهند.

در صحت، متانت و استحکام این استراتژی بحثی نیست. تمام سخن و کلام روی تاکتیکی است که حزب وحدت پس از پیروزی جهاد برای دستیابی به این استراتژی و فتح این دژ، اختیار و اتخاذ کرده بود و آن " تاکتیک جنگ، سر نیزه و مشت آهنین" بود.

 پیش زمینه های انتخاب این تاکتیک :

 تحولات چندی، بستر و زمینه ساز اتخاذ چنین تاکتیکی گردید که در فصول آینده، بیشتر به آنها خواهیم پرداخت و فعلاً به صورت گذرا اشاره می کنیم:

پس از سقوط رژیم نجیب در سال 1371، شورای مرکزی حزب وحدت به عنوان عالی ترین مرجع تصمیم گیری این تشکیلات و بسیاری از چهره های مؤثر دیگر در بامیان ماندند و استاد مزاری همراه با عدۀ دیگر عازم کابل شدند. پس از این جابجایی و جدایی، ایشان در غیاب شورای مرکزی و بدور از مرکزیت حزب، به عنوان دبیر کل و شخص اول حزب، جلودار قافله پراکنده حزب و هواداران آن گردید.

از دیگر سو، پس از سقوط کابل، حلقات و گروه های مختلفی از طیف جنبش چپ که خارج از رژیم گذشته فعالیت داشتند، و نیز بقایا، ملیشه ها و خادیست های رژیم گذشته و هم چنین دسته جات و افراد قوم گرا و ملیّت خواه، زیر چتر حزب وحدت اجتماع کردند و بدین ترتیب جریان و مجموعه ای شکل گرفت که با حزب وحدت بامیان تفاوت بسیار داشت.

از جانب سوم، فضای سیاسی و فکری حاکم بر کشور و کلیه تنظیم ها و مجموعه ها نیز دچار دگرگونی گردید و گرایش ها و حساسیت های نژادی، جانشین گرایش های ایدئولوژیک و مذهبی گردید.

در پرتو این تحولات سه گانه، حزب وحدت هم در هسته رهبری و تصمیم گیری و هم در استراتژی و تاکتیک، دستخوش تحولات بنیادی گردید. سکان کشتی حزب در اختیار استاد مزاری و گروهی از حواریون ویژه او که اکثراً تازه از راه رسیده بودند قرار گرفت. اینان دگرگونی های اساسی در استراتژی و تاکتیک حزب وحدت به وجود آوردند. بخشی از استراتژی حزب (همبستگی ملیت های محروم) را آرام آرام به فراموشی سپردند و به دامان ارباب انحصار گرویدند. اتحاد اقوام محروم که براساس پیمان جبل السراج به وجود آمده بود، جایش را به اتحاد و هم پیمانی با حزب اسلامی - سردمدار پشتونیزم - سپرد. رکن دیگر از استراتژی حزب (اعاده حقوق و حیثیت ملیت های محروم و به ویژه شیعیان) نیز تعدیل و محدود به احقاق حقوق و احیاء هویت هزاره ها گردید.

از جانب دیگر، استاد مزاری برای دستیابی به همین بخش تحریف شده و محدود شده از استراتژی حزب ،تاکتیک بهره گیری از مشت فولادین و قوه قهریه را برای حزب انتخاب نمود. تز حق گیری از راه لوله تفنگ و گذشتن از دریای خون و میدان آتش در بلند ترین رواق معبد اندیشه استاد مزاری و یارانش قرار گرفت.

اتخاذ این شیوه و تاکتیک کاملا ناصواب، نسنجیده، به دور از واقعیت و خلاف مصالح مردم و کشور ما بود. تمام سخن و کلام ما در این فصل حول محور همین تاکتیک ستیزه جویانه و جنگ طلبانه استاد مزاری می چرخد. برای آنکه خطوط و محورهای بحث بدرستی روشن و مشخص باشد و از پراکنده گویی پرهیز کرده باشیم، سخن را در دو محور و مرحله جداگانه ادامه می دهیم: نخست ببینیم آیا واقعا استاد مزاری تاکتیک جنگ و تفنگ را انتخاب کرده بود یا نه؟ دوم بر فرض ثبوت چنین ادعایی ، چرا اتخاذ این شیوه و ابزار، ناصواب و اشتباه بود ؟


 محور اول:

آیا استاد مزاری تاکتیک جنگ و تفنگ را انتخاب کرده بود؟

 در پاسخ به این سئوال، قاطعانه می گوئیم: بلی! استاد مزاری تاکتیک جنگ و تز حق گیری از راه لوله تفنگ را انتخاب کرده بود. او سعادت، هوّیت و شخصیت را در سایۀ تفنگ می دید و بر این پندار بود که برای رسیدن به ساحل هدف باید از دریای خون و روی تل اجساد گذشت.

برای دستیابی به یک آرمان اجتماعی و تغییر و تعیین سرنوشت یک اقلیت قومی و مذهبی محروم و محکوم و نیز تغییر بستر تاریخ 250 ساله، ابزارها و اهرم های بسیاری مانند تدابیر سیاسی، تفاهم و مدارا، درایت و دور اندیشی، انسجام توده ها، پشتوانه جهانی و ... از ضروریات کار است. از میان این همه ابزارهای متنوع، استاد مزاری فقط به راهکار نظامی و قدرت نیزه و برچه می اندیشید. او سلّی را با مشت آهنین پاسخ می داد و تفنگ را با توپ. برای رفع ریزترین اصطکاک و تصادم، منطق تضاد و ستیز را وارد میدان می ساخت و بجای تفاهم، از حربۀ تهاجم بهره می گرفت. منطق، گفتگو و مدارا را در منازعات، نوعی زبونی می پنداشت و گرهی را که با دست و زبان قابل گشودن بود، با دندان و خنجر می گشود . او می پنداشت که با این مشی و شیوه قهر آمیز، به قوم تحقیر شده و یخن کنده خود، عزت و اعتماد به نفس می بخشد.

در حالی که منطق سیاسی، درایت ودوراندیشی یک پیشوا ایجاب می کند که با توجه به موقعیت ها، فرصت ها و تنگناهای مختلف که هر کدام ، موقف متناسب و در خور خود را می طلبد ، رفتار و سلوک سیاسی منطبق با آن موقعیت و شرایط اتخاذ نماید. اصولاً در نظر داشت مصالح و مقتضیات زمان در همه امور مخصوصا در حوزه سیاست ، اصل مورد پذیرش همۀ عقلاست. مطالعه زندگی پیشوایان دینی ما و مواضع سیاسی آنان مانند مصلحت اندیشی پیامبر (ص) در صلح حدیبیه، و صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه و پذیرش ولیعهدی مأمون توسط امام رضا(ع) همه مبین و مؤید این حقیقت است. در سیاست رایج در دنیای معاصر نیز اگر بگوییم جوهره و شالوده سیاست را در زمان حاضر همین اصل تشکیل می دهد، هرگز گزافه نگفته ایم. اما استاد مزاری تنها به جنگ و پاسخ کوبنده می اندیشید و به ابزار دپلماسی، دیالوگ، مفاهمه و مدارا اعتقادی نداشت.

سراسر دوران اقامت استاد مزاری در کابل، شاهد روشن و گواه صادق براین مدعاست که او تاکتیک جنگ و ستیز را برای دستیابی به اهداف خود برگزیده بود. او زمانی که پس از پیروزی مجاهدین وارد کابل شد، در یکی از سخنرانی هایش برای مردم غرب کابل، تفنگش را روی دست بلند کرد و گفت: «ای مردم! این تفنگ را به زمین نمی گذارم مگر اینکه حق شما را بگیرم». و تا آخرین لحظه حیات هم بر همین شیوه مشی کرد و جز با زبان توپ و تانک با زبان دیگر سخن نگفت. نه با دوستان مروت کرد و نه با دشمنان مدارا. صلح و صلاح مردم و کشور را هرگز در نظر نگرفت. تا توانست، دشمنی آفرید و بذر خصومت پاشید.

22 بار جنگ

 بر اساس چنین تاکتیک جنگ طلبانه و ستیزه جویانه ای بود که استاد مزاری در دوران کوتاه اقامت خود در کابل ( 2 سال و هشت ماه ) 22 بار وارد جنگ خونین با طرف های مختلف شد و رکورددار بی رقیب جنگ داخلی گردید. این مطلب با صراحت تمام و به عنوان یک سند افتخار و شاهکار بزرگ در نوشته ها، سخنرانی ها و پیام های رهروان او مانند استاد خلیلی و استاد محقق منعکس است .[1][2] خود استاد مزاری نیز مباهات می کرد که با همه جریان ها و قوت ها جنگیده است و از قندهار و هرات تا بدخشان، علیه او بسیج شده اند؛ ولی مرده پس برده اند:

« در جنگ اول، دوم، سوم تا چهارم جریانی در افغانستان وجود نداشت که با ما و شما جنگ نکرده باشد. سنگرهای ما و شما هم در همین غرب کابل، خانه به خانه بود؛ ولی وقتی شما خواستید، خدا شما را یاری کرد و همه این مناطق پاک شد. دشمنان از قندهار از هرات از تخار از بدخشان از هلمند از همه جا که بر علیه ما لشکر کشیده و آمدند، مرده پس بردند... » [2][3]

باری ! خود او با کمال افتخار اظهار می نمود که شدید ترین جنگ در تاریخ جنگ های داخلی افغانستان را او شعله ور کرده است و این شاهکار و افتخار در پرونده او ثبت است. در یک گفتگوی مطبوعاتی وقتی خبرنگار نشریه حرم (چاپ مزار شریف) از استاد مزاری می پرسد: به نظر شما جنگ اخیر [کودتای دوستم - حکمتیار] شدیدترین جنگ در جنگ های داخلی افغانستان نبود؟ استاد مزاری  می گوید: «ما هنوز هم بر این عقیده هستیم که جنگ شدید که در افغانستان در طول بیست ماه گذشته بوجود آمد، جنگ دارالامان [میان حزب وحدت و فرقه 70] بود و 12 روز این جنگ طول کشید. او [آن] شدید ترین جنگ در افغانستان بوده و هست و بیست هزار مرمی ثقیله را خود آقای مسعود اعتراف کرده که در منطقه حزب وحدت زدیم...»[3][4]

صد دریغ و افسوس که در افغانستان جنگ آباد و انسان کش و در میان رهبران تشنۀ قدرت و شهرت، آن چه ارزش و اهمیت ندارد، جان، مال، حرمت و کرامت انسان هاست؛  بر این اساس آنچه از این بزکشی ها و خونریزی ها تبلیغ و فریاد شده است، پیروزی ها و فتوحات موهوم و خیالی بوده است؛ نه تلفات، ضایعات و خسارات این جنگ های جنون آمیز. بناءً آمار و ارقامی در خصوص تلفات و ضایعات انسانی این 22 جنگ در دست نیست و هیچ کس چنین زحمتی را بر خود هموار نکرده است. صرف به عنوان ایماء و اشاره، تکه هایی از سخنان استاد مزاری را در این مورد مرور می کنیم. ایشان درباره تلفات و خسارات برخی از این جنگ ها چنین می گویند:

 « در این دوران که سیزده جنگ بر سر شما تحمیل شد بیش از بیست هزار نفرتان زخمی شد و سه هزار نفر شهید دادید و شاید ده هزار خانه تان خراب شد... »[4][5]

ایشان در مصاحبه با روزنامه «هیواد» درباره بخشی از ضایعات جنگ دارالامان در میان مردم می گوید:

«در این جنگ به تعداد یک هزار از مردم کشته و زخمی شدند و شاید شما هم باور نکنید که فیلم جنگ جهانی را به یاد می آورد. در این جنگ فقط بمب اتم استعمال نشد که آنهم نبود. وقتی که ما آتش بس را قبول کردیم و جنرال دوستم آمد اینجا، در حال آتش بس که دنیا هم می گفت که آتش بس برقرار شده است، ما از مردم غیر نظامی خود، چهارهزار زخمی داشتیم. یعنی در جنگ ده روزه، یکهزار نفر زخمی [و کشته] شده و در زمان آتش بس چهار هزار نفر زخمی شد.»[5][6]

در خصوص ارقام اسرای غیر نظامی یکی از جنگ­ها نیز چنین می گوید:

«در مجموع اسرای غیر نظامی 720 نفر می باشند. از این مجموعه 270 نفر پیش اتحاد می باشد و بقیه نزد ملاعزت و سایر قومندانان جمعیت می باشد.» [6][7]

با این چند نمونه، قطره ای از دریا را فرا روی شما قرار دادیم. و شما حدیث مفصل بخوانید از این مجمل.

باری! سخن از تاکتیک حزب وحدت بود. بر مبنای همین تاکتیک جنگ و تفنگ، حزب وحدت تنها حزبی بود که در کابل با اکثر احزاب و مجموعه های موثر و مقتدر وارد منازعه و مخاصمه گردید. از درگیری در سپیده دم پیروزی با حزب اسلامی و اتحاد اسلامی در میدان شهر گرفته تا جنگ های دامنه دار و دنباله دار وحدت و اتحاد، حزب وحدت و فرقه 70 ژنرال مومن، حزب وحدت و طالبان، حزب وحدت و حرکت، جنگ های پراکنده قوماندان شفیع و قوماندان زرداد از حزب اسلامی. سرانجام هم حزب وحدت و استاد مزاری، وقتی همۀ بیگانگان را خسته و ذله ساخت، اینبار جنگ را به خانه خود کشید و تیر اندازی را در صفوف نیروهای خود و در درون خانه خود تمرین کرد و علیه هم حزبی های خود نیز از توپ و تانک بهره گرفت.

این اجمال مطلب؛ اما برای بررسی تفصیلی این موضوع (انتخاب تاکتیک جنگ و سیاست ستیزه جویانه) لازم است مروری داشته باشیم بر موضع گیری ها و جنگ های استاد مزاری و حزب وحدت در کابل:

 موقف استاد مزاری در برابر دولت موقت مجددی

 دولت موقت صبغة الله مجددی جامع ترین و مقبول ترین دولتی بود که پس از پیروزی مجاهدین روی کار آمد. همه تنظیم های جهادی در این دولت، شامل و سهیم بودند. تنها حزب جهادیی که در این ترکیب حضور نداشت، حزب وحدت بود. از جانب برخی از مسئولان مصلح و دلسوز حزب وحدت تلاش ها و رایزنی هایی صورت گرفت و توافقنامه ای هم با رئیس دولت عبوری به امضاء رسید تا حزب وحدت هم زیر این پوستین جای بگیرد و زمینه جنگ داخلی و احیاناً جنگ مذهبی فراهم نگردد. مجددی نیز بسیار مشتاق بود که حزب وحدت هم به دولت موقت بپیوندد تا پایه های حکومتش وسیع گردد؛ اما استاد مزاری هرگز حاضر نشد که پای این توافقنامه را امضاء کند و اصرار داشت که این آرامش، آرامش قبل از طوفان است و صبر کنید جنگ شروع می شود. در این رابطه به خاطرات یکی از اعضای شورای مرکزی حزب وحدت که آن زمان در کابل و شاهد عینی صحنه بوده است، توجه کنید:

... هر لحظه که می گذشت، مردم انتظار داشتند معلوم شود که حزب وحدت در دولت چه موقعیتی دارد. حرکت اسلامی شامل دولت شده بود. آقای زاهدی تلاش می کرد تا موقعیت حزب و جایگاه آن مشخص شود. مردم نگرانی داشتند؛ زیرا سرنوشت شیعه را در دست وحدت می دیدند. کم کم شنیده شد که توافقاتی ـ میان حزب وحدت و دولت مجددی ـ حاصل شده است. این توافق نظر به اهمیتی که داشت، باید به امضاء شخص اول حزب می رسید.

کم کم فرصت ها سپری شد اما توافق حزب وحدت با دولت صبغة الله آشکار نشد که به کجا رسیده است. علی رغم انتظار مردم و کمی فرصت ـ زیرا دولت صبغة الله مدت محدودی داشت ـ در جلسات [شورای مرکزی] صحبت از مذاکرات سیاسی نمی شد. فقط یک کمیسیون برای این کار انتخاب شده بود؛ اما نتیجه به جلسات گزارش داده نمی شد. سرانجام آقای زاهدی در جلسات شرکت نمی کرد. کسی گفت ایشان قهر کرده. به دیدنش رفتم. ایشان گفتند: برادر! من از آقای مزاری ناراحتم. گفتم چرا؟ گفت: ما مذاکرات سیاسی را بجای مطلوبی رسانده بودیم، قرار بود چهار وزارت، یک معاونت ریاست جمهوری، سه معاونت وزارت، سه سفارت و چند ریاست از جمله وزارت امنیت ملی [به حزب وحدت داده شود] اما آقای مزاری تعلل می کند و امضاء نمی کند. وقت صبغة الله هم می گذرد. ممکن است این فرصت دیگر دست ندهد. ایشان [زاهدی] می گفت: شاید علت این باشد چون این موافقت نامه توسط ما حاصل شده است، لهذا ایشان تاخیر می اندازد تا به نام خود ختم کند، لهذا من ناراحتم.

بنده گفتم: چرا در جلسه مطرح نمی کنید؟ ایشان گفتند: شما مطرح کنید. در جلسه فردای شورای مرکزی این موضوع پرسیده شد که مذاکرات سیاسی به کجا رسیده است و ضمناً گوشزد شد که قرار مسموع به نتایج مطلوبی هم رسیده است و باید در امضاء و اعلان آن تاخیر نشود. آقای مزاری به ناچار گفت: «آری! اما اینجور که شما خوش باور هستید نیست. این آرامش، آرامش قبل از طوفان است. بعلاوه من کی را وزیر معرفی کنم؟ اگر چند نفر را معرفی کنم شاید سر این مسأله اختلاف کنید. بعلاوه، تخصص می خواهد و کسی شایستگی لازم را ندارد ، باید فرد کارکرده باشد.» این در حالی بود که بقیه اعضاء اصرار داشتند که ما [در مورد انتخاب افراد] مخالفت نداریم و ضمناً هر یک به اندازه احزاب پاکستان که وزیر و دبیر شده اند، هستیم . از طرف ایشان تعلل و از طرف اعضای شورای مرکزی استدلال بود و اصرار. سرانجام ایشان سخنی گفتند که مناسب شأن ایشان، جلسه و اعضاء نبود. او گفت: « ما که می بینیم شما برای یک مقام ... می دهید.» آقای عرفانی از یکاولنگ در حالی که همه اعضاء در بهت و حیرت فرو رفته بودند، گفت:  «حاجی آقا شما از حد ترخص خارج می شوید... »[7][8]

خود آقای زاهدی نیز در یکی از سخنرانی هایش، مضمون گفته ها و خاطرات آقای محقق دایمردی را تایید کرده و ماجرا را اینگونه روایت می کند:

«ما با دولت آقای مجددی برای گرفتن وزارت به توافق رسیده بودیم که آقای مزاری وارد کابل شد و به مجرد اینکه این توافق را با ایشان مطرح کردیم، با تکبر و تمسخر گفت: « برو آتمه (بابای من) حق که با زور و جنگ و از لوله تفنگ گرفته نشوه، مزه نداره!» و او فقط می گفت ما می زنیم و اما بعد از زدن هیچ طرحی موجود نبود.»[8][9]

کلامی را که آقای زاهدی در اینجا از زبان مزاری نقل می کند، صادقانه ترین سخنی است که او بر زبان رانده است و نیت واقعی و باطنی خود را بی پرده بیان کرده است. باید این تکه را فصل الخطاب سخنان، شاه بیت غزل و ترجمان دل استاد مزاری نامید. ایشان گر چه پیوسته شعار حق و حقوق هزاره ها را نشخوار می کرد؛ اما بیش از آنکه طالب حق باشد، عاشق جنگ بود. اگر بدون بلوا و خونریزی، تمام مناصب حکومتی را هم به او می دادند، هرگز قانع نمی شد. او بر این پندار بود که با خلق حماسه ها و به پا کردن هنگامه ها، خود را بحیث «قهرمان ملی»، «اسطوره تاریخی» و «پدر هزاره» تثبیت نماید و به عنوان یک چهره حق خواه و سازش ناپذیر، به ستاره تاریخ این قوم تبدیل گردد.

در خصوص موقف ناسازگارانه استاد مزاری در برابر دولت عبوری مجددی، یک روایت و تحلیل همان است که از خاطرات و اظهارات دو تن از ارکان تصمیم گیری حزب وحدت و شاهدان عینی حوادث کابل برای شما روایت کردیم. اما خود استاد مزاری ، دلیل عدم توافق حزب وحدت و دولت مجددی را معطوف به کارشکنی اتحاد اسلامی و حرکت اسلامی می داند و چنین می گوید:

«آقای مجددی از شورای قیادی هیأ ت تعیین کرد که با ما مذاکره کند. به هشت نفر در شورای جهادی موافقت کردیم، به دو وزارتخانه و یک وزارتخانه کلیدی [وزارت امنیت]. به محض موافقت روی این مسأله تا هنوز در بیرون اعلام نشده بود که آقای سیاف بر ما حمله کرد.»[9][10]

در مورد کارشکنی مسئولان حرکت اسلامی نیز چنین می گوید:

« بعد از آنکه جنگ اول خاتمه پیدا کرد، این توافق [میان حزب وحدت و دولت مجددی] از رادیو بی.بی.سی اعلام شد. بلافاصله در چهلستون شورای قیادی دایر شد. در این جلسه آقای محسنی پیشنهاد کرد که وزارت امنیت باید منحل شود و همان بود که منحل شد ... عضویت هشت نفر را که در شورای جهادی پذیرفتند، آقای جاوید از جلسه برخاست که اگر شما به وحدت این قدر امتیاز می دهید ما دیگر در کنار شما نیستیم...»[10][11]                        

جنگ با اتحاد اسلامی

 در حالیکه خون قربانیان جنگ میدان شهر هنور نخشکیده بود و موضوع اشتراک حزب وحدت در دولت مجددی هم حل نشده بود؛ در 14 جوزای 1371 شعله های جنگ میان حزب وحدت و حزب اتحاد اسلامی زبانه کشید و در اندک زمانی به جنگ تمام عیار میان پشتون ها و هزاره ها مبدل گردید. حال، موضوع اختلاف و انگیره این خونریزی های دامنه دار و پرتلفات چه بوده است و چه چیزی میان حزب وحدت و اتحاد اسلامی نا تقسیم بوده است، به سخنان رهبران حزب وحدت مراجعه می کنیم. استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«ما با سیاف هیچگونه نزاعی نداریم، نه سیاف دولت است که ما از او حقوق خود را مطالبه کنیم و نه هم با او خصومت جناحی و گروهی داریم...»[11][12]

به قسمتی از گفتگوی مصطفی کاظمی با احمد شاه احمد زی معاون آقای سیاف در مورد دلایل و انگیزه های این جنگ ها توجه کنید:

«آقای سید مصطفی کاظمی (نماینده حزب وحدت در مذاکرات آتش بس) خطاب به احمد شاه احمد زی (نماینده اتحاد) گفت: حزب وحدت اسلامی افغانستان برای این جنگ هیچ گونه فلسفه و انگیزه ای سراغ ندارد، جنگی است که از نظر ما انگیزه معقول و مشروعی ندارد، زیرا که اولاً در طول جهاد چهارده ساله حتی یک گلوله در بین حزب وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی فیر نشده است. و ثانیاً حزب اتحاد اسلامی و حزب وحدت اسلامی از نظر موقف گیری در برابر دولت موقت، وضع مشابهی دارد؛ بدین معنی که هم شما نسبت به ترکیب این دولت معترض هستید و هم ما. می خواهیم بگوییم این جنگ بین طرفداران و مخالفین دولت موقت صورت نگرفته است. بنابراین انگیزۀ این جنگ بی مفهوم چیست؟»[12][13]

با همۀ این تصریحات مبنی بر عدم سابقه خصومت میان دو جریان و عدم انگیزه و دلیل معقول و مشروع برای جنگ، باز هم این دو حزب، هشت بار چنان وارد جنگ تمام عیار و بی رحمانه علیه همدیگر شدند که گویا جبهه کفر و دین است. این بزکشی های بی دلیل و بی حاصل هیچگاه به متارکه و مصالحه نینجامید و تا آخرین لحظات حیات استاد مزاری، گاه و بیگاه ادامه داشت. ای کاش این خونریزی های جنون آمیز به تفنگ بدستان دو طرف محدود می شد! آتش این فتنه ها و آفت ها، بیش از تفنگداران، دامن مردم بی پناه و بی سلاح را گرفت و مسابقه پشتون کشی و هزاره کشی، دستگیری و اختطاف هزاره و پشتون، سرقت و تاراج دارایی های طرفین و تجاوز به نوامیس همدیگر را در راسته ها و کوچه های خون آلود و ماتم زدۀ کابل به دنبال داشت.

خصومت و خشونت تا آنجا پیش رفت که حتی چشمان جوالی هزاره کشیده شد و گدای پشتون با تیغ بر چه تکه تکه گشت. استاد مزاری خود در توصیف آن روزهای سیاه چنین می گوید:

«تا یک مدت زمان کوتاهی هیچ هزاره در مناطق پشتون نشین رفته نمی توانست و هیچ پشتون در مناطق هزاره نشین آمده نمی توانست...»[13][14]

امروزه در بسیاری از نقاط جهان مانند یوگسلاوی سابق، اوگاندا، و ... کسانی را که دست به چنین جنایات ضد بشری آلوده اند، به اتهام "جنایت علیه بشریت" به پای میز عدالت در دادگاه های جنایات جنگی می کشانند؛ اما در کشور بلازدۀ ما تلاش می شود تا از این عناصر، موجودات مقدس و قابل ستایش تراشیده شود و تاریخ ملت افغانستان به بت خانۀ این جرثومه های فتنه و فساد مبدل گردد .

اگر آماری از تلفات، خسارات، جنایات و تجاوزات این خونریزی های دنباله دار گرفته می شد و در کنار اعترافات فوق، قرار داده می شد، آنوقت می توانستیم به میزان حماقت رهبران جنگ طلب پی ببریم. متاسفانه چنین آماری در دست نیست. فقط به یک نمونه بسیار کوچک از دستاوردهای این جنگ ها برای مردم کابل توجه کنید: نشریه «پیام زن» ارگان جمعیت انقلابی زنان افغانستان می نویسد:

« در سال 1373 در اثر جنگ های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.»[14][15]

در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت ها استفاده جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخاله های گلیم جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی آنها گرم باشد.

 جنگ با شورای نظار و جمعیت اسلامی

 وحدت و اتحاد هنوز شمشیر نفاق را غلاف نکرده بودند که اینبار تفنگداران شیفته جنگ استاد مزاری ، علیه متحد دیرین و پیشین خود، جمعیت اسلامی و شورای نظار، داخل معرکه و زور آزمائی گردیدند. این بزکشی مانند مورد قبلی، به خصومت دنباله دار و جنون آمیزی مبدل گشت و تا واپسین لحظات حیات استاد مزاری، هر از چند گاهی آتش جنگ میان طرفین زبانه می کشید. حال دلایل و انگیزه های این خونریزی چه بوده است، باز به سخن استاد مزاری رجوع می کنیم و نحوه آغاز اولین جنگ را از زبان ایشان می شنویم:

«قبلا ما با جمعیت اسلامی هیچگونه روابط خصمانه نداشتیم، ولی متأسفانه در یک سال گذشته وقتی که شورای نظار با فرقه 80 [نیروی فرقه اسماعیلیه] درگیر شد، در جریان آمدن سید منصور که تعدادی از نیروهای فرقه 80 در میدان هوایی رفته بودند، در برگشت وقتی شورای نظار با آنها درگیر شد، از اینکه پیروان سید منصور آقا از ملیت هزاره بودند و حزب وحدت هم اکثریت شان از ملیت هزاره است، این درگیری فرقه 80 کشانده شد به درگیری میان حزب وحدت و شورای نظار ...»[15][16]

این سخنان استاد مزاری، انسان را بیاد فکاهی معروفی می اندازد که می گوید:«دو نفر مشغول درگیری و زد و خورد بودند که شخص سومی از دور آنها را دید و فورا ندا داد: "جنگ را تمام نکنید که من هم برسم". دوان دوان خود را به صحنه درگیری رساند و بی خبر از علت دعوا، آستین ها را بالا زد و داخل معرکه گردید.» در جنگ مورد بحث ماهم حزب وحدت، حالت آن شخص سوم را داشته است.

بررسی دلایل و عوامل حقیقی جنگ های دولت و استاد مزاری از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی در عین حال تذکر نکته ای در این خصوص بسیار ضروری به نظر می رسد:

استاد مزاری و رهروانش، پیوسته و مصرانه این ادعا را عنوان می کردند و می کنند که حکومت ربانی یک دستگاه فاشیستی و انحصار طلب است و حاضر نیست حقوق شیعیان و جایگاه آنان را در منظومه قدرت در نظر بگیرد. بنابراین، جنگ حزب وحدت با این دولت، جنگی حق طلبانه و عدالتخواهانه است و به همین خاطر این بزکشی های بیهوده را «مقاومت عادلانه سیاسی» و «جبهه عدالتخواهی و ضد انحصار» نامیدند. این داعیه و ادعا، چقدر از حقیقت بهره داشت؟ آیا واقعا ربانی در پی حذف و طرد دیگران بود یا این ادعا، لفافۀ موهوم و توجیه مذموم برای ستیزه جویی ها و رقابت های کورحزبی و تباری بود؟

برای یافتن پاسخ این سئوال باید ببینیم خواسته های شیعیان و هزاره ها چه بود و موقف دولت ربانی در برابر آنها جگونه بود؟

یکی از خواسته های مهم شیعیان، سهم گیری متناسب ومتوازن در ساختارسیاسی و حکومتی بود. در این خصوص، فقط به رویه و موقف حکومت ربانی در یک مقطع زمانی نظر می اندازیم:

خوب به یاد داریم که اوایل روی کار آمدن استاد ربانی، حزب وحدت جهت اشتراک در دولت با ایشان به توافق دست یافت. بر اساس این موافقه، قرار بود سه وزارتخانه به حزب وحدت سپرده شود. در همین زمان، سه وزارتخانه دیگر در اختیار حرکت اسلامی بود. دو نفر دیگر از شخصیتهای جامعۀ شیعه (آقای لولنجی و ...) وزیر مشاور بودند. حاجی سلیمان یاری از شخصیت های جامعۀ شیعه و هزاره از طرف جبهه نجات، سمت وزارت داشت که مجموع اینها می شود 9 وزیر. یک معاونت ریاست جمهوری، معاونت صدرات عظمی، دو معاونت وزارت دفاع (ستر جنزال سید حسن معاون اول و تورنجنرال سید اشراق حسینی معاونت سیاسی) ریاست بانک مرکزی و ریاست دانشگاه کابل نیز به شیعیان تعلق داشت.

توافقنامۀ مذکور میان طرفین به امضا رسید و حزب وحدت هم وزرای خود را معرفی کرد؛ اما بنا به دلایلی که جای بحث آن نیست این توافق نامه عملی نگردید.

حال باید پرسید: آیا نه وزارتخانه به اضافۀ پستهای مهم دیگر در یک کابینه بیست و چند نفری، مگر سهم مناسبی نیست؟ ما همیشه فریاد کرده ایم که یک چهارم جمعیت افغانستان هستیم و به همین میزان سهم می خواهیم. آیا آنچه را استاد ربانی برای ما قائل شده بود مگر یک چهارم نبود؟ این در حالی بود که استاد مزاری در کابینه حکمتیار که قرار بود بر اساس توافقنامه جلال آباد تشکیل شود به دو وزارت مالیه و تجارت بسنده کرده بود. صد البته هیچگاه مدعی نیستیم که دولت ربانی مصباح عدالت در شبستان بی عدالتی ها و حق کشی های افغانستان بود و حقوق جامعه شیعه را به طور کامل و شایسته در نظر می گرفت؛ ولی این ادعا را داریم که دولت های مجددی و ربانی، معتدل ترین مجموعه ها وگزینه ها در میان مجموعه های مدعی قدرت و حکومت بودند و مشکلات جامعه شیعه با اینان از طریق مفاهمه و مدارا قابل حل بود و نیازی به آنهمه خصومت و خونریزی نبود.

خواستۀ دیگر شیعیان، رسمیت یافتن مذهب جعفری در قانون اساسی افغانستان بود که در این رابطه نیز در توافقنامه حزب وحدت و جمعیت اسلامی،آقای ربانی پذیرفت که از نظر تنظیم جمعیت اسلامی، فقه جعفری رسمیت دارد و تعهد سپرد که در تدوین قانون اساسی نیز جمعیت اسلامی از این موضوع حمایت کند. استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«آقای ربانی، با ما توافق کرد که از نظر تنظیم جمعیت، فقه جعفری رسمیت دارد و در قانون اساسی هم از این موضوع، جمعیت اسلامی حمایت کند.»[16][17]

از دیگر خواسته های شیعیان، اصلاح ساختار اداری و تقسیمات ملکی سابق ولایات و ولسوالی ها و تنظیم و تعدیل آنها بر اساس معیار نفوس بود. در این خصوص نیز دولت ربانی این خواستۀ شیعیان را در شعار و عمل برآورده ساخت. اولاً این موضوع در توافقنامه هشت ماده ای حزب وحدت و جمعیت به صراحت آمده بود؛ ثانیا در عمل نیز شخص سید محمد هادی مسئول کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی، فرمان اصلاح ساختار اداری هزاره جات و تقسیمات جدید ملکی آن را بر اساس هر 25 هزار نفوس یک ولسوالی، از شخص رئیس دولت (ربانی) گرفت و مراحل قانونی آن را در صدارت عظمی و وزارت داخله گذراند و برای تطبیق آن به هزاره جات رفت. ایشان (آقای هادی) اکنون، حیّ و حاضرند و جویندگان حقیقت می توانند این موضوع را از ایشان جویا شوند.

با توجه به آنچه گفته آمدیم، داعیۀ حق طلبی، شکستن انحصار و مبارزه با فاشیزم پنجشیری ادعایی بیش نبود. اگر آقای ربانی کاخ ریاست جمهوری را هم برای استاد مزاری تخلیه می کرد، باز برای ایشان مزه نداشت؛ چون به زور تفنگ گرفته نشده بود و قهرمانی و حق خواهی او را انعکاس نمی داد. حتماً به ربانی می گفت: این قبول نیست، برو در کاخ سنگر بگیر تا من با قشون بیایم و آنجا را فتح کنم.

 جنگ با فرقه 70 ژنرال مؤمن

 در حالی که فضای خصومت و حالت جنگی و آماده باش همچنان میان قوت های حزب وحدت از یکسو و شورای نظار و اتحاد اسلامی از جانب دیگر برقرار بود و هر از گاهی شعله های جنگ از گوشه ای زبانه می کشید؛ استاد مزاری جبهه سومی را در مقابل خود گشود و این بار علیه نیرو های فرقه 70 ژنرال مؤمن وابسته به جنبش شمال، وارد جنگ گردید. در این درگیری حزب وحدت پیروزی های چشم گیری هم به دست آورد و دارالامان، حوزه پنج و مناطق دیگری را از چنگ طرف مقابل بیرون آورد.

حال، حزب وحدت و فرقه هفتاد چه چیزی ناتقسیم داشت و فرقه مذکور کدام حقی را بلعیده بود و چه چیزی را در انحصار گرفته بود تا جنگ علیه او «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیده شود، معلوم نیست. از معدود مواردی که استاد مزاری خود اعتراف می کند که جنگ را ما آغاز کردیم، یکی همین مورد است و دیگری غائله 23 سنبله. به سخنان استاد مزاری توجه کنید:

«اینجا بود که تنها جنگی را که ما تصمیم گرفته بودیم وارد عمل شویم، جنگ دارالامان بود و هیچ راه دیگری برای ما نبود.»[17][18]

 جنگ با طالبان

 در برابر گروه نوظهور طالبان نیز استاد مزاری، از سیاست فولادین و ابزار نیزه و برچه، بهره گرفت. در حالی که اکثر تنظیم ها و قوت های مقتدر و مؤثر از رویارویی مستقیم با طالبان پرهیز می کردند، حزب وحدت (در اوائل زمستان 73) برای جنگ و رویارویی در غزنی به استقبال طالبان رفت. استاد مزاری قوماندان شفیع و حاجی امینی قوماندان فرقه 96 حزب وحدت را به سرکردگی تعدادی از نیروها برای جنگ با طالبان به غزنی فرستاد؛ اما اینان در برابر هجوم سیل آسای طالبان کاری از پیش نبردند و شکست خوردند. یکی از دلایل عمده خشونت و خصومت طالبان در مواجهه با حزب وحدت و استاد مزاری در کابل ریشه در همین برخورد داشت. در این رابطه به بخشی از سخنان آیت الله فاضل توجه کنید:

« هیأت از طرف حزب وحدت اسلامی (جناح آقای اکبری) و حرکت اسلامی رفت با طالبان صحبت کرد و خواست این هیأت این بود که شما در غرب کابل وارد نشوید. اسلحه ما به دست مردم ما باقی بماند. این خواست ما بود. آنها هم قبول کردند که بلی ما حاضر هستیم و لکن یک شرط داریم، شرط ما این است که مزاری در غرب کابل نباشد، برای اینکه مزاری لشکر درست کرده و در غزنی جنگیده است. »[18][19]

 جنگ با حرکت اسلامی

 در تداوم سیاست مشت آهنین و تاکتیک جنگ و تفنگ، نیروهای حزب وحدت که لباس همۀ بیگانگان را آلوده به خون کرده بود، این بار علیه نیروهای حزب هم مذهب، هم خون و هم کوچه خود یعنی حرکت اسلامی نیز وارد جنگ گردیدند و در یک تهاجم غافلگیرانه، اکثر مراکز این حزب را در غرب کابل به تصرف در آوردند. برای اولین بار محلات شیعه نشین و کوچه های خونبار غرب کابل، شاهد خونریزی بی رحمانه و جنگ خانه به خانۀ قوت های شیعی گردید. سخن بیشتر پیرامون این حادثه خونبار در فصل جداگانه ای تحت عنوان «کالبد شکافی یک غائله» خواهد آمد.

 جنگ با رقبای درون حزبی

 سیاست ستیزه جویانه و منطق جنگ و آتش زمانی به نقطه اوج خود دست یافت که استاد مزاری، پای جنگ را به درون خانه ی خود کشید و علیه رقبای درون حزبی خود نیز دست به نیزه و برچه برد و اختلاف سلیقه وتفاوت نگرش را که در درون هر مجموعه و تشکیلاتی اجتناب ناپذیر است، با توپ و تانک پیوند داد و برای حل آنها سیل خون جاری ساخت. جنگ علیه دو جریان اخیر (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) که از نابخشودنی ترین خطاهای استاد مزاری بود، به طور ناگهانی و همزمان در 23 سنبله 73 اتفاق افتاد که تفصیل آن خواهد آمد.

 برخورد با مخالفان تز جنگ

 گواه دیگر بر اتخاذ تاکتیک تضاد و ستیز توسط استاد مزاری، موقف و برخورد ایشان با مخالفان تز جنگ در درون حزب وحدت بود. او چنان به خط و مشی تفنگ سالارانه و ملیتاریستی باورمند و پایبند بود که هر گونه شعار ضد جنگ به سرعت فشار خونش را بالا می برد. هر کسی که در درون تشکیلات حزب وحدت از این همه بزکشی بیهوده و عبث، لب به شکوه و شکایت گشود و آن را ضایعۀ ملی، اسباب تباهی و خلاف صلح و صلاح کشور دانست؛ بلافاصله از سوی استاد مزاری و تروریست های فرهنگی ـ تبلیغی اش بر چسب خیانت، مزدوری، جاسوسی، درباری، معامله گر و خائن ملی زده شد. اصولاً یکی از عوامل عمده ای فروپاشی حزب وحدت و تقسیم آن به دو شاخه ای جداگانه، ریشه در همین دو نوع نگرش جنگ سالاری و جنگ ستیزی داشت. گروهی از رهبران و کادرهای حزب وحدت با آن همه تاخت و تاز بی لجام و ترکتازی بی مهار استاد مزاری مخالفت می نمودند. این گروه بر این نظر و باور بودند که جنگ به طور کلی و مخصوصاً با دولت استاد ربانی به مصلحت ما نیست؛ زیرا اولاً این دولت متعلق به ملیت های محکوم است؛ و ثانیاً بر فرض هم استاد مزاری و متحدانش موفق شوند و این دولت را سرنگون کنند، آنوقت نوبت حکومت و اعمال قدرت به ما نمی رسد؛ بلکه این چوگان بدست کسانی خواهد افتاد که خواهان انحصار فبیلوی و جامعه یک قطبی در افغانستان هستند و اصلاً برای ما حق حیات و زندگی قائل نیستند.

برخورد و پاسخ استاد مزاری و یارانش در برابر این تذکرات مشفقانه، حواله کردن خروارها اتهام، افترا، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت آنها بود. این سخن که «با دولت نجنگیم، این دولت از ملیت های محروم است و انحصار قومی چند قرنه را شکسته است» در نظر استاد مزاری و یاران شیفته جنگ او مساوی بود با خیانت و همدستی با دشمن و بلافاصله توفان مهیبی از جنگ روانی و شبیخون تبلیغی را در پی داشت. ضدیت با جنگ آنقدر فشار خون استاد مزاری را بالا می برد و آن قدر به تز حق گیری از راه لوله تفنگ، پایدار و استوار بود که سرانجام علیه همین مخالفان جنگ در درون حزب وحدت، به توپ و تانک متوسل شد و برای بریدن گلوی آنان خنجر به دست گرفت و حزب وحدت را دو پارچه کرد.

بیایید در این مورد، شهادت کسی را بشنویم که وقتی فریاد «مزاری رهبر» را از زبان رهروانش در غرب کابل شنیده است، در حالی که به آرامی اشک شوق می ریخته، اینطور گفته است: «اکنون اگر بمیرم دیگر آرزویی ندارم». این هم گواهی ایشان:

«من می خواهم اینجا یک شهادت تاریخی بدهم. آقای استاد اکبری صادق ترین و نزدیکرترین دوست و یاور آقای شهید مزاری بود. در سال 1370 که کنگره حزب وحدت دایر شد، آقای استاد اکبری می گفت: باید ریاست حزب به استاد مزاری سپرده شود ... با اصرار و کوشش آقای استاد اکبری، شهید مزاری به ریاست شورای مرکزی حزب وحدت انتخاب گردید ... آیا دشمنی شان به خاطر ریاست بود ؟ آقای استاد اکبری ریاست نمی خواست و می گفت من به معاونت استاد مزاری افتخار می کنم، با بودن مزاری خود را کاندید نمی کنم. پس اختلاف بر سر چه مسأله پیش آمد؟ من به عنوان کسی که با هر دو طرف ارتباط داشتم و هر دو طرف، من را قبول داشتند، برای شما می گویم: اختلاف بر سر موضع گیری بود. اختلاف بر سر این مسئله بود که با کدام حزب دوست باشیم و با کدام حزب دشمن باشیم .

آقای استاد مزاری می گفت: باید با حزب اسلامی، دوست و متحد بود و با جمعیت اسلامی جنگید. دلیلش هم این بود که جمعیت اسلامی، آقای ربانی و مسعود برای ما حق کامل نمی دهد. آقای استاد اکبری می گفت: ما باید با جمعیت اسلامی و حزب اسلامی با هر دو جنگ نداشته باشیم، ما باید در بین حزب اسلامی و جمعیت اسلامی خیرخواهی کنیم. استاد اکبری می گفت: جنگ با جمعیت اسلامی به نفع حزب وحدت، به نفع شیعه و هزاره نیست. اگر دولت آقای ربانی سقوط کند، ما جایش را نمی گیریم...»[19][20]

 اشتراک دزدانه در جنگ

 شاهد و گواه دیگر بر علاقمندی استاد مزاری به جنگ و انتخاب تاکتیک توپ و تفنگ، شرکت مخفیانۀ برخی از نیروهای ایشان در کودتای دوستم ـ حکمتیار علیه برهان الدین ربانی بود.

آقایان حکمتیار، دوستم و مزاری به طور سّری، تبانی و توافق کرده بودند که در یک اقدام هماهنگ و همزمان، حکومت آقای ربانی را براندازند. چند روز قبل از آغاز کودتا، همایون جریر از حزب اسلامی و ژنرال همایون فوزی از جنبش شمال به مقر استاد مزاری آمده، پلان کودتا و جزئیات طرح را با ایشان مورد بحث و رایزنی قرار داده بودند؛ بدون اینکه دیگر مسئولان حزب وحدت و اعضای شورای مرکزی از محتوای مذاکرات و پلان کودتا مطلع شوند. بنابر برخی گفته ها، توافقنامه ای هم میان سه جانب به امضاء رسیده بود که بر اساس آن، پست ریاست جمهوری در دولت کودتایی آینده به حزب اسلامی، صدارت عظمی به حزب وحدت و وزارت دفاع به جنبش ملی – اسلامی می رسید.

هنگامی که شعله های جنگ در 11 جدی 72 زبانه کشید، شورای مرکزی حزب وحدت بلافاصله، جلسه اضطراری تشکیل داد. در اجلاس مذکور، بحث های فشرده و پرتنشی پیرامون اشتراک و عدم اشتراک حزب وحدت در جنگ 11 جدی به میان کشیده شد. استاد مزاری و انصارش که خواستار بی بهره نماندن از فیض عظیم! جنگ بودند، برای اشتراک در جنگ به موافقتنامه حزب وحدت و حزب اسلامی استناد می کردند که در آن به « دفاع مشترک بر اساس تصامیم مشترک » تأکیده شده بود. ولی بسیاری از اعضای واقع بین و خیراندیش شورای مرکزی، خواستار پرهیز از جنگ و بی طرفی حزب وحدت بودند. اینان در مقابل دسته اول، استدلال می کردند که:

اولا ً: این جنگ دفاع نیست، بلکه تجاوز است.

ثانیا : ما ملزم به « دفاع بر اساس تصامیم مشترک » هستیم؛ در حالی که در اینجا، تصمیم یک جانبه حزب اسلامی است و با حزب وحدت مشورت نشده است؛ اگر احیاناً مشورت شده است با چه کسی ؟ و چرا شورای مرکزی در جریان امر قرار داده نشده است؟

ثالثاً: اگر ما موافقتنامه با حزب اسلامی داریم، از آن طرف توافقنامه با جمعیت اسلامی هم داریم که در آن به قطع خصومت و اجتناب از جنگ میان طرفین، تأکیده شده است.

پس از بحث های داغ و حاد ، سرانجام شورای مرکزی با اکثریت قاطع آراء، بی طرفی حزب وحدت را تصویب و اعلام نمود. با این تصمیم شایسته و بایسته، غرب کابل که تا آن زمان نامش تداعی کننده جنگ، مرگ و آتش بود، به آشیانه صلح و مؤدت تبدیل شد. علاوه بر اینکه منطقۀ غرب از فتنه جنگ در آن زمستان سوزان در امان ماند، این منطقه به مأمن و پناهگاه مردم جنگ زده سایر نواحی کابل نیز مبدل گردید.

اما از آنجا که « بچه خاکخور را اگر دستش را بگیری، با دهان حمله می کند» و « ترک عادت موجب مرض است » آقای مزاری نیز وقتی از اشتراک علنی در جنگ محروم شد، برخی از نیروهایش را به صورت مخفیانه در صفوف نیروهای دوستم و حکمتیار فرستاد تا از فیض عظیم! جنگ محروم نشود و از دور هم که شده، دستی بر آتش داشته باشد. 230 نفر به قوماندانی ابوذر شولگر از فرقه 97 حزب وحدت و 70 نفر از غند پیاده شفیع، جمعا 300 نفر از نیروهای حزب وحدت در مناطق بالاحصار، تپه مرنجان تا شور بازار، وارد جنگ به نفع حکمتیار شدند.[20][21]

عجبا که بسیاری از این نیروهای انصار و پیشمرگ حکمتیار، هنگام بازگشت توسط قوماندان زرداد یکی از راهزنان معروف حزب اسلامی، کشته شدند.[21][22]

با اینکه حزب وحدت به طور رسمی و علنی اعلام بی طرفی کرده بود و بناءً هر گونه فتح و ظفر هم به نام حکمتیار و دوستم ختم می شد، باز هم استاد مزاری جوانان هزاره را هیزم این آتش و قربانی مطامع قدرت طلبانه قائد انقلاب! (حکمتیار) ساخت.

 جنگ تا آخرین لحظات

 در آخرین روزهای حیات استاد مزاری و در آن لحظات خطیر و سرنوشت ساز نیز همین سیاست فولادین و منطق آهنین با شدت و جدیّت مضاعف دنبال شد. در حالی که نیروهای فاتح طالبان با شمشیرهای برهنه از یک سو و نیروهای دولت و متحدانش از سوی دیگر، غرب کابل را تنگ در محاصره داشتند و بر سر تصرف آن با هم رقابت می کردند، و از جانب سوم، متحد نظامی حزب وحدت یعنی حزب اسلامی نیز صحنه را به نفع طالبان خالی کرده بود؛ استاد مزاری همه تلاش ها را به منظور آشتی دادن او و دولت عقیم گذاشت و همچنان بر منطق رقابت و خصومت، پای می فشرد. او با دست تهی و تفنگ خالی با دو طرف قدرتمند در ستیز بود و یک تنه و بدون پشتوانه خارجی و متحد داخلی، با همه می جنگید، در حالی که خود نیز باور کامل داشت که در این جنگ بازنده خواهد بود.

تلاش های خیرخواهانۀ بسیاری از جانب مقامات وزارت خارجه ایران، سفارت ایران در کابل، سران جناح استاد اکبری، شخص برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود، صورت گرفت تا استاد مزاری را متقاعد به ائتلاف و همکاری با دولت سازد و یا حداقل زمینۀ خروج او از کابل و زنده ماندنش را فراهم سازند. بنابر اظهار برخی از افراد حاضر در صحنه، احمد شاه مسعود به مقامات ایرانی تعهد سپرده بود که اگر مزاری و نیروهایش بخواهند از کابل خارج شوند، امنیت آنان را تضمین کند و مسیر خروج در اختیارشان قرار دهد. پاسخ استاد مزاری در برابر چنین تعهدی این بود که او هیچ اعتمادی به مسعود ندارد. آقای مسعود در مقابل به مقامات ایرانی گفته بود: برای سپردن هر نوع تعهدی که بخواهید آماده ام.

با همه این تلاش ها، استاد مزاری هر دو پا را در یک کفش کرده بود که در غرب کابل خواهد ماند و تا آخرین قطره خون مقاومت خواهد کرد. در حالی که هیچ امیدی به نجات از مخمصه نداشت و اکثر مسئولان حزب وحدت که امروزه روضه غرب کابل را می خوانند، سر از قم و پیشاور در آورده بودند.

در حساس ترین لحظات که دیگر استاد مزاری دستش از آسمان و پایش از زمین کنده شده بود و مصرّانه از دوستم می خواست که با موشک هایش از مزار شریف به داد او برسد؛ یکی از مقامات ایرانی ذریعه بی سیم از کوه تلویزیون با او تماس گرفت و با اصرار از استاد مزاری خواست که دست از یک دندگی بردارد و پیشنهادات ائتلاف با دولت و یا خروج از کابل را بپذیرد وگرنه با توجه به اینکه تهاجم طالبان به غرب کابل حتمی است و شما با دستان خالی تاب و توان مقاومت ندارید، در این منطقه فاجعه بوجود خواهد آمد. تنها پاسخ استاد مزاری، سخنان سخیف و دشنام های رکیک به جمهوری اسلامی ایران بود.

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود؛ رهبر کسی است که مردمش را در موقعیت های مختلف و شرایط گوناگون رهبری کند و تا سرمنزل مقصود، قافله سالاری مردم را به عهده داشته باشد؛ نه اینکه مثل تند باد بنیاد کن، ناگهان فرود آید، چند روزی بی مهار جولان کند و بعد از نفس بیفتد و محو شود. استاد مزاری وقتی می دید که مقاومت در کابل بی فایده است، باید مانند مسعود، مواضع خود را ترک کرده، مبارزه را از نقطۀ دیگر ادامه می داد. او (مسعود) هنگامی که مقاومت در کابل را بیهوده یافت، بدون اینکه نیروهایش را بی جهت در مقابل سیلاب تار و مار سازد، با تمام نیروها و امکانات، کابل را تخلیه کرد و امروز پرتوان تر از گذشته مبارزه را ادامه می دهد.

اگر نبود آن روحیۀ انعطاف ناپذیر و سیاست مشت آهنین استاد مزاری، امروز هم تسلیحات، امکانات و نیروهای غرب کابل در اختیار هزاره ها بود و هم کسی که پیشوا و سرخیل این مردم محسوب می شد، زیر برچه و نیزۀ بیگانگان نمی افتاد.

 آنچه از آغاز این فصل تا اینجا ـ اعم از ریز و درشت ـ فرا روی شما قرار دادیم، شواهد و دلایلی بود که مبین و نشانگر اتخاذ منطق جنگ و ستیز توسط استاد مزاری و یاران همفکرش بود. عمل و اقدام گویاتر و رساتر از هر سخن و برهانی، می تواند بیانگر طرز تفکر، جهان بینی و خط مشی سیاسی و فکری یک شخص یا یک جریان باشد. آنچه ما در مقابل شما ردیف کرده ایم از متن حوادث و واقعیت ها سربرآورده و برگرفته از رفتار و سلوک شخص استاد مزاری است؛ نه ادعاست و نه تأویل و تأمل.

در پرتو انتخاب چنین تاکتیکی بود که مردم خوش ذوق کابل به حزب وحدت لقب «بز مندی » داده بودند؛ یعنی بز بدون شاخ و شروری که با هیچ یک از همقطاران خود سر سازگاری ندارد و با همه درگیر است. حزب وحدت بر سر هیچ و پوچ با همۀ احزاب درگیر شد و هزاره ها با همۀ اقوام. در طول اقامت 32 ماهه استاد مزاری در کابل، تاریخی آفریده شد که اضلاع مثلث آن را جنگ، مرگ و ویرانی تشکیل می داد. و محصول این تاریخ، خلق خصومت و عداوت پایدار میان اقوام ساکن در خانۀ مشترک و تبدیل برادران همکیش و هموطن به دشمنان تشنه به خون همدیگر بود.

جنگ، خشونت و خصومت به حیث یک سنت، قاعده، هنجار و حتی افتخار، پذیرفته شد و آن را «جبهه عدالتخواهی» «سنگرهای دفاع از عزت و شرف مردم» و «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیدند. یکی از اسفبارترین تراژدی های انسانی در جهان ویکی از غم انگیز ترین فاجعه ها وضایعه های قرن را، مقاومت کبیر و تاریخ ساز هزاره در غرب کابل لقب دادند و خالق این فاجعه را پیشوای کبیر خلق! هر آنکه از سر درد و درک، فریاد برآورد و از این همه ستیزه جویی، کینه توزی و سیه کاری، لب به شکوه و شکایت گشود، فوراً دشنه دشنام و شلاق ملامت بر پشت و پهلویش فرود آمد و طوماری از ناسزا، دشنام و اتهام تحویلش گردید.

بسیاری از قوماندان ها و تفنگ بدستان استاد مزاری، چنان با غرش آتشبارها و سرفه مسلسل ها خو گرفته بودند که بدون آتش و باروت به سردرد شدید مبتلا می شدند. وقتی تنور جنگ حسابی شعله می کشید و آتشبارها در کوچه و بازار انفجار می­کاشت و شیون زنان و کودکان، فضا را پر می کرد، برخی از این تفنگداران شیفته جنگ، چنان به وجد و شور می آمدند که خود را برهنه ساخته به مصاف حریف می رفتند.

این جملۀ مثله شده از مرحوم دکتر شریعتی که «اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر» به صورت تابلوی بزرگ در چوک دهمزنگ نصب شده بود که به خواننده می فهماند که در این منطقه چه فرهنگ و بینشی حاکم است. این تابلو آشکارا اعلام می کرد که در اینجا قانون جنگل و قاعدۀ تنازع بقا حاکم است؛ اگر پنجه های قوی داری، دیگران را پاره کن و ببلع وگرنه خودت پاره خواهی شد. شاید از تبعات همین فرهنگ و اندیشه بود که برخی از تفنگداران در کابل، تفنگ خود را « خدا » خطاب می کردند و جنگ را « کاسبی » و «غریبی».

و چه زیبا و گویا سرود آن شاعر مدیحه گو و دغل سرا:

 جنگ و جنون، نامۀ خونین ماست        ارث پدر، سر خط آئین ماست[22][23]


محور دوم:

 چرا تاکتیک جنگ، بی راهه و خلاف مصالح مردم بود ؟

 اگر محور اول بحث را به درستی تبیین و و اضح ساخته باشیم، محور دوم بی نیاز از استدلال و قلم دوانی خواهد بود. نکته اساسی اثبات آن صغری است وگرنه در کلیت و صحت این کبری، تردیدی نیست. این فرضیه (بطلان تاکتیک جنگ) چندان بدیهی و آفتابی است که تصور صحیح قضیه، تصدیق آنرا به دنبال دارد و مدعا را از اقامه برهان بی نیاز می سازد. چه کسی یافت می شود که از آثار مخرب، ویرانگر و تباه کننده این پدیده شوم و ضد بشری (جنگ) بر زندگی و سرنوشت انسان ها مطلع نباشد؟ هر انسانی که اندک سیاحتی در نمایشگاه بزرگ تاریخ کرده باشد، قطعاً در این سیاحت، شاهد زوال و انهدام تمدن های با شکوه، سرزمین های آباد و مجموعه های انسانی بسیاری به وسیله این بلای هستی سوز بوده است. اثر طبیعی آتش، سوزندگی است و اثر طبیعی هیولای جنگ، تخریب، ویرانگری و نابودی. اصولاً هر گلوله ای که در جنگ شلیک می شود، هدف از آن ایجاد تلفات و یا انهدام در اردوی مقابل است.

بناءً طبیعت و ماهیت جنگ؛ شوم، زشت و نامقدس است مگر اینکه آرمان مقدس و انسانی در وراء جنگ نهفته باشد تا تلخی ها و زشتی های آن را شیرین و زیبا سازد و به این پدیده نحس و منفور، قداست و ارزش ببخشد. سوژۀ مورد بحث و نظر ما (جنگ داخلی افغانستان) از مصادیق این استثناء نیز به شمار نمی آید؛ زیرا خونریزی میان دو همکیش و هموطن که در چهارده سال جهاد با هم میثاق خون و اخوت داشته اند، در هیچ مسلک و منطقی نمی تواند مقدس و دارای بار ارزشی باشد.

چنانکه قبلا یاد آور شدیم، این ادعا (بطلان تز جنگ و تفنگ) از بدیهیات است؛ ولی از آنجا که جامعه ما هنوز یک جامعه تفنگ سالاروقدرت محور است و فرهنگ جنگ سالاری بر این دیار سایه افکنده است، هنوز هستند کسانی که سعادت بشر را در سایه تفنگ جستجو می کنند و شمشیر را داور طبیعی ونهایی در حل اختلافات می دانند. بر این اساس، ناگزیریم دلایل چندی برای بطلان منطق جنگ و سرنیزه برای این دسته ارائه نمائیم:

1ـ آخرین ابزار :

جنگ، آخرین ابزار و وسیلۀ مورد استفاده در مناسبات انسانی است؛ یعنی هر گاه میان دو مجموعه انسانی، تصادم و اصطکاک به هر دلیلی پیش بیاید، آخرین وسیله برای رفع و دفع تنش و تضاد، دست بردن به اسلحه و استفاده از قوه قهریه است. تا هنگامی که دیگر ابزارهای اصطکاک زدا مانند دیالوگ، مفاهمه، سازش و حتی عقب نشینی و کوتاه آمدن در مقابل حریف برای رفع و دفع تضاد و تخاصم موثر باشد، هرگز نوبت به کشیدن ماشۀ تفنگ و خلق خشونت و خونریزی نمی رسد. جنگ در مناسبات انسانی مانند جراحی در تداوی بیمار است. تا زمانی که درمان بیماری از طریق دارو، پرهیز، مراقبت و... امکان داشته باشد، جراحی از اساس موضوعیت ندارد. چاقوی جراحی را زمانی فعال می کنیم که دیگر ابزارهای درمانی، کارایی خود را از دست بدهند و چاره ای جز برداشتن آن عضو فاسده شده نداشته باشیم.

حال ببینیم استاد مزاری که مشتاقانه وارد آنهمه جنگ شد، آیا واقعا به آن حد از ضرورت و اضطرار رسیده بود که جز به کار انداختن تفنگ ها، هیچ راه دیگری پیش رو نداشت؟ اگر خیلی هم جانبدارانه قضاوت کنیم، می گوئیم در مورد جنگ های وحدت و اتحاد چنین بوده است. اگر باز هم ارفاق و سخاوت کنیم، جنگ با طالبان را نیز در این فهرست اضافه کنیم. اما جنگ با جمعیت اسلامی و شورای نظار که ممثّل یک ملیت محروم و هم پیمان هزاره ها بود، هرگز به این حد از ضرورت نرسیده بود؛ زیرا این جنگ جز اختلاف بر سر فلان منطقه شهر و یا فلان چوک و تعمیر و بعد ها رقابت و لجاجت آقایان مزاری و مسعود، دلیل دیگری نداشت. این تنش های جزئی با اندکی تعقل و تفاهم، قابل رفع بود. اما در موضوعات اساسی و آرمانی، تضاد و اختلافی میان این دو جریان وجود نداشت.

تازه از این مورد هم اگر چشم بپوشیم، جنگ با حرکت اسلامی و نیز جنگ با رقبای درون حزبی و غائله 23 سنبله، قطعاً به این سرحد از ضرورت نرسیده بود که فعال ساختن توپ و تانک، اجتناب ناپذیر باشد.

از این توضیحات مختصر، روشن می گردد که استاد مزاری از ابزارها استفاده معکوس می نمود. ابزاری که باید در آخر خط و در بن بست ها به کار انداخته شود، در همان آغاز راه به کار انداخته می شد و ایشان هنوز به دریا نرسیده، موزه اش را می کشید.

2ـ هدف یا وسیله؟

جنگ در مناسبات انسان هیچ گاه هدف، آرمان و مرام نیست؛ بلکه وسیله و ابزاری است برای رسیدن به یک هدف و آرمان. هیچ عاقلی نمی گوید: «من می جنگم صرف به این دلیل که از جنگ خوشم می آید؛ مقصدم از جنگ، جنگ است و اگر نجنگم به سر درد شدید مبتلا می شوم». بلکه می گوید: «برای دفاع از میهن و مردمم و یا ایدئولوژی و آرمانم.» حتی برای وقیحانه ترین تجاوزات نیز هدف و یا اهداف موهوم تراشیده می شود تا انگیرۀ خیالی هم که شده برای جنگجویان ایجاد گردد؛ مثلاً آلمان هیتلری، تجاوزات خود را به ممالک مختلف جهان تحت عنوان «ایجاد فضای حیاتی برای ملت آلمان» توجیه می کرد که این فضای حیاتی می توانست شامل کل کره زمین و کرات دیگر شود.

بر این اساس، جنگ تا زمانی مجاز، مشروع و معقول است که در خدمت یک آرمان و هدف باشد و ما را به آن هدف نزدیک سازد. اما هر گاه احساس شود که خود هدف، قربانی و فدای جنگ می شود و چهره مقدس آرمان و مقصود در میان چکاچک شمشیرها و غرّش آتشبارها، گم و گور می گردد، در این صورت جنگ هرگز مجاز نیست. به قول معروف ما پیراهن را برای کودک می دوزیم، نه اینکه کودک را فدای پیراهن کنیم.

هدف استاد مزاری از آنهمه جنگ به گفته خودش، ستاندن حق و حقوق تضییع شده هزاره ها بود؛ اما اگر به فرجام کار او دقت کنیم، می بینیم که او به جای گرفتن حقوق، خود این مردم را فدای حقوق نمود. تمام هست و بود هزاره ها را در آتش جنگ سوزاند و به خاکستر تبدیل کرد. هدف، قربانی وسیله گردید و وسیله بر جایگاه هدف تکیه زد. چنین جنگی که باید آن را نوعی انتحار نامید، هرگز مجاز و معقول نبوده و نیست.

3ـ تنگناها و چالشها

هر شخصی در هر زمان و شرایطی که بار سنگین رهبری جامعه شیعه و هزاره افغانتسان را به دوش کشد، اگر واقعا نسبت به سرنوشت و آرمان این مردم، تعهد و صداقت داشته باشد و بخواهد قافله پراکنده این مردم را به سرمنزل مقصود برساند، باید این نکات را در تدوین استراتژی و تاکتیک خود، مورد توجه قرار دهد:

الف- هزاره ها علاوه بر اقلیت نژادی و لسانی، اقلیت مذهبی نیز هستند. تاجیک، ازبک، ترکمن و سایر اقلیت ها اگر از لحاظ نژاد و زبان باقبیله حاکم، دچار دوگانگی هستند، از لحاظ مذهب دارای اشتراکند. و این عامل پیوند و اتصال در جامعه سنتی و مذهبی افغانستان چیز کمی نیست. ممکن است در بسیاری از موارد حلقه وصل میان آنها و طائفه حاکم گردد و فاصله ها را پر سازد. هر کدام از این اقلیت ها وقتی در تنگنا قرار گرفتند، می توانند برگ برنده اشتراک مذهبی را وارد میدان سازند. اما هزاره ها از لحاظ مذهب نیز با قوم تمامت خواه در دو جبهه مخالف قرار دارند. از این ویژگی هزاره ها، چندین جرم و اتهام دیگرنیز زائیده می شود، مانند اتهام جاسوسی و یا مزدوری برای کشورهای هم مذهب و ... اتهام ارتداد و خروج از دین نیز از همین ویژگی زائیده می شود و می تواند فتوای جهاد و در نهایت جنگ مذهبی و بسیج توده های متعصب و قشری را علیه هزاره ها به دنبال داشته باشد، چنانکه نمونه هایی از این قبیل را در گذشته داشته ایم.

بناءً باید توجه داشته باشیم که ما همیشه از دیگر اقلیت های این مرز و بوم، یک جرم بیشتر داریم.

ب- ما یک اقلیت محصور در میان سایر اقوام ساکن در این سرزمین هستیم و با هیچ کشور خارجی مرز مشترک نداریم. برخلاف دیگر ملیت ها که از چنین محدودیتی برخوردار نیستند. پشتون ها دارای مرز مشترک بسیار طولانی با پاکستان هستند. اگر سالیان دراز درگیر جنگ باشند، تسلیحات، امکانات و لوازم اولیه زندگی از این طریق در اختیارشان قرار می گیرد. همچنین تاجیک ها با تاجیکستان و ازبک ها با ازبکستان و هراتی ها با ایران.

اما ما در قلب افغانستان واقع شده ایم؛ همانگونه که قلب در محاصره سایر اعضای بدن قرار دارد، ما نیز در محاصره سایر اعضای تشکیل دهنده پیکرۀ افغانستان هستیم. این ویژگی اقلیمی در توازن قدرت و قوت میان اقوام، کفه ترازو را بسیار به ضرر ما و نفع رقبا، سنگین می کند. به خاطر چنین موقعیتی اولاً ما آسیب پذیر هستیم و رقبای ما می توانند با محاصره اقتصادی و تسلیحاتی، گلوی ما را به شدت بفشارند؛ چنانکه طالبان امروزه در کمال شدت و حدّت، از این سلاح مخرب استفاده می کنند و همه می دانیم که مردم ما را چقدر در منگنه فشار قرار داده اند؛ ثانیا ًاز شاهراه ارتباطی و اطلاع رسانی جهانی نیز دور افتاده ایم. اگر رقبای ما مردم ما را در هزارستان، قتل عام و تصفیه نژادی کنند، دنیا چندان از عمق و ابعاد آن مطلع نخواهد شد. آن گونه که در فتنه عبد الرحمن همین وضعیت اتفاق افتاد. 62% یک مجموعه خونی با وحشیانه ترین شیوه ها قتل عام شدند، اما ابعاد و وسعت این فاجعه چندان در دنیای خارج انعکاس نیافت.

ج- ما پشتوانه خارجی مطمئنی نداریم. بر خلاف دیگر ملیت ها که از چنین مزیتی بهره مند هستند. یا حامی خارجی مقتدر دارند مانند پشتون ها و ازبک ها که حامیان آنها یعنی پاکستان و ازبکستان هر کدام کشورهای مهم و وزین در منطقه محسوب می شوند، هم از توان حمایت مالی و تسلیحاتی برخوردارند و هم از لحاظ سیاسی و روانی، تکیه گاه مطمئنی به حساب می آیند. یا اگر آن پشتوانۀ خارجی، مقتدر نیست، حداقل یک دولت خارجی هم نژاد در جوار مرزهای خود دارند که این خود یک مزیت بزرگ است. اینگونه دولت ها هر چند ناتوان هم باشند، دست کم دو کار از دست شان بر می آید:

یک : می توانند به صورت پل ارتباطی برای پشتیبانی و اکمالات کشورهای مقتدر عمل کنند؛ چنانکه در بحران فعلی، تاجیکستان همین رول را برای تاجیک های افغانستان بازی می کند؛ به این معنی که گرچه این کشور فاقد توان لازم برای کمک به هم نژادان خود در افغانستان است، اما جایگاه پل ارتباطی میان نیروهای مسعود و روسیه را یافته است.

دو : اینگونه کشورها اگر هیچ بهره ای هم نداشته باشند، حداقل راهی برای عقب نشینی و بیرون رفت در اختیار هم خونان خود قرار می دهند.

اما ما هزاره ها در این میان چه داریم؟ به طور سنتی و در انظار جهانیان، ایران پشتیبان خارجی ما به حساب می آید؛ در حالی که این کشور اولا ًبه دلیل نداشتن مرز مشترک وراه ارتباطی با هزاره ها، عملاً از توانایی و قدرت مانور چندانی در این زمینه برخوردار نیست. ثانیا ًایران اگر با ما پیوند مذهبی دارد، با برخی از مجموعه های دیگر پیوند خونی و فرهنگی دارد. از آنجا که ایران نیز مانند هر دولت دیگر، منافع ملی برایش اصل و زیربناست، از آن مجموعه ای حمایت خواهد کرد که تأمین کننده منافع ملی اش باشد. چنانکه در جنگ های حزب وحدت و دولت استاد ربانی، ایران عملا ًجانب دولت را ترجیح داد.

د- ما مردم فقیر و تهی دست هستیم. هیچ نیازی به گفتن و توضیح ندارد که هزاره­ها از هر ملیت دیگری فقیرتر و محروم تر بوده و هستند. حال دلیل این فقر کمرشکن چیست، مبحث جداگانه ای می طلبد. می توان عجالتا ًبه طور سربسته، مهمترین علت این وضعیت را غصب سرزمین های آباد و سرسبز این مردم نام برد.

نقش اقتصاد و ثروت در پیشبرد اهداف سیاسی، اجتماعی و آرمانی بر هیچکس پوشیده نیست، مخصوصاً در کشمکش های دنیای معاصر، برنده نهایی آن طرفی است که کیسۀ پر دارد. به تعبیر یکی از بزرگان، جنگ دو چیز می خواهد: تانک و بانک. بر این اساس، ما که دست مان از آسمان کوتاه و پای مان از زمین کنده است و برای ابتدایی ترین لوازم معیشت، نیازمند دیگران هستیم، پر واضح است که نه توان مالی یک جنگ دراز مدت و فرسایشی را داریم و نه تاب و توان محاصره اقتصادی رقبای خود را.

با عنایت به نکات چهارگانه فوق الذکر و نقاط آسیب پذیری که بر شمردیم، هر شخصی که رهبری این مردم را به عهده می گیرد، باید با لحاظ و در نظر داشت این نقطه ضعف ها و تنگناها، خطوط کلی پلان ها و سیاست های خود را طراحی و تنظیم نماید. وگرنه سیاست بلند پروازانه و لقمهء بزرگتر از دهان خواهد بود. پلان ریزی و سیاست گذاری با لحاظ محدودیت ها و تنگناهای مذکور، باید بسیار مصلحت اندیشانه و محتاطانه باشد. اگر با یک مجموعه، راه خصومت در پیش می گیرد، با مجموعۀ دیگر باید دست اخوت و مؤدت دهد. اگر با حزب «الف» درگیر جنگ است، با حزب «ب» باید پیمان اتحاد داشته باشد. مردمی که از هر سو خود را در محاصره احساس می کنند اگر با همسایه شرقی مواضع خصمانه دارد، باید با غربی مواضع دوستانه داشته باشند. مجموعه ای که با این همه نقاط آسیب پذیر و محدودیت روبروست، نمی تواند با همگان طرف شود. مناسب ترین سلاح و ابزار برای چنین مردمی، تدبیر و مداراست و رساترین زبان، زبان تفاهم و مؤدت. ملت پابرهنه و یخن کنده ای که جز مطالبه حقوق انسانی خود، داعیه و ادعایی ندارد و در اندیشه طرد، نفی و حذف هیچکس نیست، نباید تهاجم را جانشین تفاهم سازد.

با توجه با آنچه گفته آمدیم، راهی را که استاد مزاری در قبال سرنوشت هزاره ها انتخاب کرده بود، یعنی تاکتیک جنگ و مشت آهنین، آیا بر مبنای محدودیت ها و تنگناهای فوق و نیز بر اساس مصالح و منافع مردم شیعه و هزاره، تنظیم و سنجیده شده بود یا نه؟ ایا این راه، راه سربلندی و احقاق حقوق این مردم بود یا راه نابودی این مردم؟

اگر کسی بخواهد در این خصوص بر مسند قضاوت بنشیند، از دو زاویه دید می تواند به داوری بپردازد: نخست از زاویه دید تبلیغات و توجیهات دوستداران و مریدان استاد مزاری که تمام هم و غم شان حول این محور متمرکز است که چگونه او را «بابه هزاره» «ناجی قوم» «قهرمان ملی» و «اسطوره تاریخی» این مردم بسازند و بر این اساس فاحش ترین خطای او را بزرگترین شاهکار و افتخار قلمداد می کنند و طبعا ًجنگ های او را نیز حماسه های بی مانند و ماندگار!

زاویه دید دوم این است که به دور از حب و بغض و قهرمان سازی و بابه تراشی، بر اساس واقعیت ها و مصالح به داوری بنشیند. اگر ما از گروه دوم باشیم و کلاه مان را قاضی قرار داده، به دور از پیشداوری به بررسی این موضوع بپردازیم، بدون تردید به این نتیجه خواهم رسید که خط  مشی انتخاب شده توسط استاد مزاری، راه نابودی و انهدام این مردم بود نه راه نجات، عزت و سربلندی اینان.

استاد مزاری وقتی تعدادی تفنگ بدست شیفتۀ جنگ را در اطرافش مشاهده کرد ـ آنهم افرادی از هر طیف و گرایش و اغلب فاقد آرمان و مرام ـ فورا ًکلاهش را کج گذاشت و به همه جواب سربالایی داد. چنان سرگرم جنگ و رویارویی گردید و دست به مانور قدرت نمایی زد که گویا ارتش هیتلر و گنج قارون را در اختیار دارد. هم آینده را از یاد برد و هم روز مبادا را. نه موقعیت ها و تنگناها را درست ارزیابی کرد و نه مصالح دراز مدت مردم و جامعه را. به گونه ای رفتار کرد که گویی رسالتی جز جنگ برای خود قائل نیست. کسی که لقمه بزرگتر از دهانش بردارد، نتیجه طبیعی آن خفه شدن است. کسی که برای یک قوم یخن کنده و ریسمان به دوش، چنان تاکتیک آهنین و سیاست فولادین را انتخاب کند و جز با زبان توپ و تفنگ با زبان دیگری سخن نگوید، نتیجه طبیعی آن همان است که همه دیدید و شنیدید .

4- مثال ساده

ممکن است گفته شود: این صحیح است که حزب وحدت با احزاب بسیاری در کابل وارد جنگ گردید اما از کجا معلوم که آنها، مقصر و عامل جنگ و فتنه نبوده اند؟

در پاسخ می گوییم: ما هیچگاه در صدد تبرئه و تطهیر دیگر جنگ افروزان نبوده ونیستیم. اکثر احزاب و تنظیم های برخوردار از توان نظامی، در تکوین و تداوم فتنه جنگ داخلی و گسترش این فاجعۀ ملی، دخیل و مسئول بوده اند؛ ولی از آنجا که محور بحث ما در این نوشتار بررسی کارنامهء حزب وحدت و استاد مزاری است، فقط به بررسی نقش و سهم ایشان دراین فاجعه پرداخته ایم و این هیچگاه بدان معنی نیست که دیگران، فرشتۀ صلح، مؤدت و تفاهم بوده اند.

پس می پردازیم به سوژه مورد بحث خودمان یعنی حزب وحدت. مقصر بودن این حزب و استاد مزاری را در جنگ های کابل با ارائه مثالی ساده می توان به تصویر کشید:

فرض کنید در خوابگاه یک دانشگاه یا در حجره یک مدرسه دینی، شش نفر محصل با هم زندگی می کنند. از میان اینها یکنفر به نام احمد، یک روز با محمود درگیر است، فردا با حمید دست به یخن می شود؛ روز دیگر با محمد دعوا می کند.و همینطور با همه اعضای اتاق به نحوی دچار تنش و کشمکش است. حال اگر از هر عاقلی سئوال کنیم که در این ماجرا، احمد مقصر است یا پنج نفر دیگر، او بدون تأمل پاسخ خواهد داد: احمد. زیرا آنکه با همه طرف منازعه قرار می گیرد، او ناسازگار و فاقد تعادل روانی است.

حزب وحدت و استاد مزاری جایگاه احمد را در میان مجموعه سیاسی – نظامی در کابل داشت. هر روز با یکی از مجموعه های صاحب قدرت درگیر بود. پرواضع است که نمی توان گفت همه آنها زورگو و متجاوز بوده اند و حزب وحدت، مظلوم و مورد ستم.

در مثالی که ذکر کردیم، بسیار طبیعی و مطابق انتظار خواهد بود که سرانجام روزی سایر اعضای اتاق بردباری شان به انتها برسد و همه دست به دست هم داده، شرّ احمد را از سرشان کم کنند. در کابل نیز آنگاه که استاد مزاری همه را با خود دشمن ساخت، سرانجام روزی همه آنها – دولت، طالبان، اتحاد اسلامی، حرکت اسلامی، جناح استاد اکبری حزب وحدت – دست به دست هم داده این عضو مزاحم و ناسازگار را از میان برداشتند.

حتی حزب اسلامی که به طور رسمی متحد استاد مزاری به شمار می آمد، نیز از این پیشامد چنان ناراضی نبود. زیرا این حزب نیز زخم های کاری از برخی نیروهای آشوب طلب استاد مزاری بر تن داشت. در طول مدت ائتلاف نظامی این دو حزب علیه دولت، در بسیاری از مقاطع، درگیری میان نیروهای حکمتیار و قوماندان شفیع در یک گوشۀ شهر جریان داشت. به علاوه در واپسین روزهای عمر این ائتلاف یعنی قبل از تخلیه چهار آسیاب توسط حزب اسلامی، روابط این دو متحد به شدت دستخوش بحران شده بود و به همین خاطر، استاد مزاری تلاش هایی را برای نزدیکی با دولت آغاز کرده بود.

بنابراین آنچه بر سر حزب وحدت و استاد مزاری آمد، نتیجه طبیعی سیاست های او بود. این چاهی بود که استاد مزاری در طول سه سال تندروی و ناسازگاری برای خود کنده بود. به همین جهت بود که با همۀ تلخی این حادثه، هیچ گروه و جریانی در داخل – به جز دوستم – و هیچ دولت خارجی از این پیشامد اظهار تأسف نکرد؛ زیرا همگان از آنهمه جنگ طلبی و ناسازگاری استاد مزاری خسته شده بودند و می دانستند که چنین سرنوشتی را مزاری، خود برایش رقم زده است و «خود کرده را تدبیری نیست».

به قول معروف «هر کس باد بکارد، طوفان درو می کند». هر کی بذر خصومت بپاشد، سرانجام محصول خون درو می کند. عداوت بستر رود فتنه است که به دریای خون منتهی می شود. استاد مزاری در سه بهار باغبانی بوستان هزاره ها، هر چه کاشت بذر خصومت و عداوت بود و سرانجام هم میوه تلخی چید که همه دیدید و شنیدید. راهرو تندرو و تکرو، سرانجام از نفس می افتد و در بیابان تنهایی یا نصیب گرگ و زاغ می شود و یا «بارکش غول بیابان». صد افسوس و دریغ که استاد مزاری هم بارکش غول طالبان شد و هم نصیب گرگ بیابان.


[1][2] - برای نمونه به پیام محمد محقق به مناسبت جشن هفتمین سالگرد تاسیس حزب وحدت در سال 75 در بامیان، مراجعه کنیدکه در شماره 184 هفته نامه وحدت، مجله حبل الله و نشریات دیگر چاپ شده است.

[2][3] - عصری برای عدالت، نشریه کانون فرهنگی رهبر شهید، ش 1، سخنرانی استاد مزاری / کتاب احیاء هویت.

[3][4] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری، ص 332.

[4][5] - امروز ما، نشریه حزب وحدت در پاکستان، ش1، سخنرانی استاد مزاری / کتاب احیاء هویت .

[5][6] - مصاحبه استاد مزاری با روزنامه هیواد، چاپ کابل، تاریخ 7/6/72 / میثاق وحدت ارگان خبرگزاری حزب وحدت، سال اول، ش 2 / فریاد عدالت.

[6][7] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری، ص 275.

[7][8] - خاطرات چاپ نشده آقای محقق دایمردادی عضو شورای مرکزی حزب وحدت از حوادث بعد از پیروزی.

[8][9] - مجله فجر امید، ارگان حرکت اسلامی، ش 29 و 30، به نقل از سخنرانی آقای زاهدی.

[9][10] - احیاء هویت، مجموعه سخنرانی های استاد مزاری، مرکز فرهنگی نویسندگان، ص 178.

[10][11] - احیاء هویت، مجموعه   سخنرانی های استاد مزاری، مرکز فرهنگی نویسندگان، ص 178 و 179.

[11][12] - نشریه وحدت اسلامی، ارگان حزب وحدت اسلامی، چاپ کابل، مصاحبه استاد مزاری با خبرنگار فرانسه.

[12][13] - نبرد هزاره ها در کابل، ع. افسرده خاطر، ص 2.

[13][14] - فریاد عدالت، ص 313/ مصاحبه استاد مزاری با تلویزین پیام آزادی 16/11/72.

[14][15] - پیام زن، نشریه جمعیت انقلابی زنان افغانستان، شماره مسلسل 44، چاپ پاکستان.

[15][16] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری ص 230، مصاحبه با خبرنگاران روزنامه های هیواد، انیس و مجاهد.

[16][17] - فریاد عدالت، مجموعه مصاحبه های استاد مزاری، ص 267.

[17][18] - میثاق وحدت، ارگان خبرگزاری وحدت اسلامی، ش 2 / فریاد عدالت ،ص 215 / روزنامه هیواد تاریخ 14/6/72.

[18][19] - هفته نامه «وحدت اسلامی» ارگان نشریاتی حزب و وحدت در پیشاور، شمار 34، سخنرانی آیت الله فاضل .

[19][20] - بنیاد وحدت، شماره 134، مقاله استاد زاهدی.

[20][21] - حزوه «حقایق در حوادث اخیر» سخنرانی استاد اکبری در مشهد، ص 25.

[21][22] - مصاحبه حجه الاسلام جاوید با رادیو کابل، تاریخ 6/8/73، تکثیر شده توسط بخش فرهنگی حرکت اسلامی/ خاطرات چاپ نشده استاد محقق دایمردادی.

[22][23] - تبر و باغ گل سرخ، مجموعه دوم.

فصل دوم(کالبد شکافی یک غائله)

آنچه در فصل پیشین مرور کردیم، فهرستی از جنگ ها و موضع گیری های ستیزه جویانه استاد مزاری بود. ناگفته پیداست که بررسی تفصیلی دلایل، عوامل، ضایعات، تلفات و پیامدهای هر یک از این جنگ ها نه در حوصله این نوشتار است و نه مفید به حال خواننده. از دیگر سو برای اینکه متهم به کلی بافی و مبهم گویی نشویم، یکی از شاهکارهای عدالتخواهانه! ایشان را مورد کنکاش و کالبد شکافی قرار می دهیم. شما می توانید با معیار قرار دادن همین یک نمونۀ شفاف و تشریح شده، حدیث مفصل سایر جنگ ها را از این مجمل بخوانید و از این روزنه کوچک، اعماق و ابعاد دیگر جنگ ها را نیز به تماشا بنشینید.                        

23 سنبله؛ نقطه اوج منطق جنگ و تفنگ

      جنگ علیه دو جریان شیعی (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) به طور همزمان و ناگهان در 23 سنبله 1373اتفاق افتاد. شب چهارشنبه 23 سنبله، ساعت 2 و 55 دقیقه در حالی که کودکان گرسنه و خسته از جنگ کابل، به خواب ناز فرو رفته بودند، ناگهان غرّش آتشبارها، دیوار سکوت شب را فروریخت.

    چشم های خواب آلود و نگاه های هراسان مردم به کوه تلویزیون، سیلو، دارالامان و دیگر خطوط تماس قوت های متخاصم دوخته شد و گمان بردند که مانند دو سال گذشته، نیروهای استاد مزاری با شورای نظار، اتحاد اسلامی و یا کدام حزب دیگر وارد زورآزمایی شده اند. اما در کمال حیرت و ناباوری مشاهده کردند که صدای پای جنگ اینبار از محلات و کوچه های خونبار غرب کابل به گوش می رسد. آنچه اینبار مورد تهاجم و تطاول قرار گرفته بود، سنگر دشمن نبود بلکه خانۀ دوست بود.

  منازل و اقامتگاه های شخصیت های محترم و معتبر شیعه مانند آقای جاوید رئیس شورای مرکزی حرکت اسلامی، آقای هادی رئیس کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی و وزیر مشاور، آقای اکبری رئیس کمیسیون سیاسی حزب وحدت، مصطفی کاظمی عضو برجسته شورای مرکزی، دفتر کار آیت الله فاضل عضو شورای عالی نظارت، قرارگاه های نظامی و مراکز فرهنگی حرکت اسلامی، مراکز استقرار بخشی از نیروهای نطامی و کانون های فرهنگی حزب وحدت و حتی مؤسسات امدادی و خیریه، مانند کمیته امداد امام خمینی(ره) مورد حمله غافلگیرانه قرار گرفتند.

بدین ترتیب شعله های جنگی زبانه کشید که باید آنرا مسابقه شیعه کشی نامید و مصیبت را به همۀ خانه های غرب کابل به ارمغان آورد. دو طرف اولیه درگیر که هیزم اصلی این آتش و فتنه گشتند، همه از جوانان شیعه و هزاره بودند. گلوله های هر دو طرف نیز به محلات شیعه نشین فرود می آمد و زنان و کودکان را به خاک می افکند. توپخانه ها و طیاره های دوستم و حکمتیار نیز به حمایت از استاد مزاری، وارد کارزار شده، همین منطقه را زیر بمب و آتش گفتند. آتشبارها و بمب افکن های دولت و متحدانش نیز به حمایت از جانب مقابل، داخل معرکه شده، همین منطقه را ویران می ساختند. به علاوه نیروهای پیاده شورای هماهنگی و دولت برای نخستین بار وارد مناطق شیعه نشین شدند و پای بیگانگان به حریم مردم ما باز گردید. خلاصه در این جنگ هر کسی که اسلحه ای در دست داشت، آنرا به سوی خانه های گلین و زخم دار شیعیان کابل نشانه رفت. مردم بی پناه و درمانده به هر سمت و سو که می دویدند؛ بمب و موشک بر سرشان فرود می آمد. نه موضع دوست مشخص بود و نه موضع دشمن و نه طرف های درگیر. مردم لگدمال شده به عنوان آخرین پناه گاه به علم حضرت ابوالفضل پناه آوردند تا شاید مقدسات مذهبی، اشتهای جنگ طلبی و خونریزی تفنگ به دستان را مهار سازد. ولی جنگجویان این آخرین پناهگاه را هم به توپ بستند.

گر چه کالبد شکافی این تراژدی تلخ، پیچیده و شگفت از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی از آنجا که این رویداد سیاه و پیامدهای سوء آن، چنان برای جامعۀ شیعۀ افغانستان، فاجعه بار و کمرشکن بود که در تاریخ این مردم فقط با فاجعه عصر امیر عبدالرحمن قابل مقایسه است؛ ناگزیریم خارج از موضوع، طی چند پاراگراف کوتاه، نکاتی را در این خصوص روشن سازیم:

الف- آغاز گر این فاجعه خونبار چه کسی بود؟

در این خصوص به چند نمونه از گفته ها و نوشته های جناح استاد مزاری توجه کنید:

1-بلافاصله پس از آغاز جنگ در نخستین واکنش رسمی، یکی از سخنگویان این جناح (محمد ناطقی، مسئول کمیسیون سیاسی شورای نمایندگی و سخنگوی حزب در ایران) در مصاحبه با رادیو بی.بی.سی با صراحت پذیرفت که این جنگ را ما آغاز کردیم، اما آن را یک اقدام پیشگیرانه و بازدارنده خواند. وقتی دیگر سران حزب متوجه شدند که ناطقی چه دسته گلی به آب داده است و چرا طبق رویه معمول در حزب، این تهاجم را دفاع شرافتمندانه و مقاومت عادلانه سیاسی ننامیده است، به شماتت و سرزنش این سخنگوی راستگوی پرداختند. برای نمونه به نامه آیه الله صادقی پروانی توجه کنید:

به: شورای مرکزی – کابل

سلام علیکم

ضمن آرزوی سلامت بدینوسیله باستحضار می رساند:

الف: وضعیت جنگی کابل باعث نگرانی اینجانب و مهاجرین می باشد. امید است ما را  در جریان کامل اوضاع قرار داده و از میزان تلفات و خسارات جانی و مالی، معلومات بدهید.

ب : مصاحبه آقای ناطقی با رادیو بی بی سی در محافل سیاسی و جمع مهاجرین، بازتاب منفی داشته است که گویا حزب وحدت متجاوز می باشد .

لطفا در این  زمینه نظرتان را مشخص سازید .

26/6/1373 آیه الله صادقی پروانی[1][1]

2- از برخی سخنرانی های استاد مزاری نیز می توان گفته های همان سخنگوی محترم را استنباط نمود: « ... اما واقعیت این است که اینها تصمیم گرفتند که با دولت پلان نمایند و با هماهنگی ما را از اینجا بردارند و نظامی های ما را نابود کنند. در رابطه با این مسأله، چند روز پیش از حادثه (حادثه 23 سنبله) جناب شیخ ناظر با یکی از قوماندانان به وزیر اکبرخان می روند و در آنجا با انوری جلسه می کنند. بعد انوری به جبل السراج می رود و در هیمن حال سید نور الله عماد می گوید که در زودترین فرصت تحولی پیش می آید و وحدتی در کنار ماست که دیگر با ما مخالفت ندارد. آقای فاضل هم این حرف را در مشهد در یک جلسه خصوصی می گوید ... برای ما خبر رسید که اینجا یک همچو تصمیمی است که گرفته می شود ... اما ما جلو توطئه را در روز اول گرفتیم. شما دیدید که اینجا آنچنان جنگ و آدم کشی پیش نیامد.»[2][2]

چنانکه ملاحظه می فرمائید انیجا سخن از دفع تهاجم و تجاوز دیگران به میان نیامده و نیز سخن از حمله و درگیری همزمان نیروهای دو طرف نیست؛ بلکه سخن این است که «ما روز اول جلو توطئله را گرفتیم» و بدون «جنگ و آدم کشی» گلیم دیگران را جمع کردیم. حال این توطئه موهوم و خیالی چه بوده، بعدا درباره آن صحبت خواهیم کرد.

  3- لحن و عبارات اطلاعیه جنگی کمیته نظامی حزب وحدت (جناح استاد مزاری) در بحبوحه نبرد نیز نشان می دهد که نویسندگان اطلاعیه، این فرض را مسلم و بدیهی گرفته اند که آنها تهاجم را آغاز کرده اند. به آغاز اطلاعیه توجه کنید:

«ملت مسلمان و شهید پرور! بدنبال "عملیات پیروزمندانه" فرزندان دلیر شما در جهت خنثی سازی توطئه شوم و خائنانه جنگ افروزان شورای نظار و مزدوران دون صفت و سرسپرده آنان، اینک آخرین تلاش های مذبوحانه دشمن ... به شکست نهایی خود نزدیک شده و آخرین پایگاه های مورد اعتماد آنها در زیر ضربات خورد کننده مجاهدین قهرمان شما در حال از بین رفتن قرار دارد...»[3][3]

 4- عریان تر و آشکار تر از همه «خبرنامه وحدت» تنها ارگان نشراتی رسمی حزب وحدت در کابل، حقیقت را با صراحت فریاد نمود. این نشریه در نخستین شماره منتشره بعد از حادثه 23 سنبله، در سرمقاله خود تحت عنوان «سخن روز» خبر کودتا را این گونه به اطلاع مردم رساند:

«نیمه شب چهارشنبه گذشته (23 سنبله) نیروهای قهرمان و ایثارگر حزب وحدت اسلامی با همکاری نزدیک و صادقانه بخش عظیمی از مجاهدین مردم دوست و روشن ضمیر حرکت اسلامی، با یاری خدای بزرگ و حمایت بی دریغ مردم مسلمان ما "عملیات تصفیوی بزرگی" را در ساحه غرب و جنوب کابل راه انداختند که در اندک ترین فرصت ممکن، بزرگترین توطئه شوم و خائنانه ای را که ... در نطفه خفه ساخت.»[4][4]

ملاحظه می فرمایید که در اینجا هم سخن از راه انداختن عملیات تصفیوی بزرگ توسط نیروهای قهرمان حزب وحدت است. وقتی سخنگو و مسئول کمیته سیاسی، اطلاعیه رسمی کمیته نظامی، نشریه رسمی کمیته فرهنگی و سرانجام هم رهبر حزب با صراحت می گویند که عملیات تصفیوی بزرگی را راه انداخیتم و جلو توطئه را روز اول گرفتیم، دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که چه کسی آغاز گر این فتنه بزرگ و مسابقه شیعه کشی بوده است.

ب- عذر بدتر از گناه

از شواهدی که در قسمت قبلی ذکر کردیم، جرقه زن این آتش و خالق این فاجعه بزرگ انسانی، روشن و مشخص گردید. در لابلای همان گفته ها و نوشته ها، دلیل و بهانه تهاجم و کودتا نیز آمده است و نیازی به تکرار دوباره نیست. عصاره و چکیدۀ سخن وادعای شان چنین است: «ما گزارش هایی داشتیم دال بر اینکه توطئه بزرگی با تبانی حرکت اسلامی، جناج اکبری حزب وحدت و دولت ربانی علیه ما در جریان بود و ما در یک اقدام پیشگیرانه و بازدارنده، جلو توطئه را گرفتیم. اگر ما شب چهارشنبه 23 سنبله وارد عمل نمی شدیم، شب بعد (پنجشنبه 24 سنبله) حرکت اسلامی و جناح اکبری علیه ما کودتا می کردند. ما پیش دستی کرده، کودتا را خنثی کردیم.

در خصوص این ادعا و مستمسک، تذکر نکاتی را ضروری می دانیم:

  1- بر فرض صحت و اتقان این ادعا که حرکت و جناح اکبری چنین خیالی را در سر می پروراندند، آیا خلق این فاجعه خونبار، ریختن خون هزاران مسلمان و شیعه بی گناه و آنهمه خسارات، ضایعات و هتک حرمت؛ صرف به این دلیل که آنها قصد توطئه و کودتا علیه ما را داشتند، قصاص قبل از جنابت نیست؟ کدام مکتب و مذهبی در این جهان پهناور، قصاص قبل از جنبات را مجاز دانسته است که در مرام و مسلک استاد مزاری و یارانش مجاز و روا شمرده شده است؟ در کدام منطق و مسلکی، انسان ها به پرداخت کفاره و تاوان گناهی که هنوز انجام نداده، ملزم شده اند که در منطق حزب وحدت «بابه» چنین الزامی بر این موجود دو پا روا داشته شده است ؟

گذشته از این، در شریعت اسلام، جنگ با مسلمان فقط در صورتی جایز و مشروع دانسته شده که او مهاجم و متجاوز باشد؛ اما مسلمانی که هنوز هیچ اقدام عملی نکرده، صرف بدلیل نیت و قصد درونی او، هیچ مذهبی از مذاهب اسلامی ریختن خونش را مباح ندانسته است.

  2- باز هم به فرض صحت این ادعا و بهانه، خطاب به استاد مزاری می گوئیم: ای پیشوای کبیر مقاومت خلق ما! همه می دانند که نیروی مسلح شما در کابل بیشتر و توانمند تر از حرکت اسلامی بود. از لحاظ تسلیحات، مورال نظامی و تجربیات جنگی نیز قابل مقایسه با نیروهای جنگ ندیده حرکت اسلامی نبود. به گفته خودتان، بخش عظیمی از نیروهای روشن ضمیر و مردم دوست حرکت هم با شما همداستان بودند. به علاوه به تعبیر مریدان تان، شما به قافله سالار و پیشوای کبیر خلق، مبدل شده بودید و مردم غرب کابل یکدست پشت سر پیشوا صف کشیده بودند. از سوی دیگر، حرکت اسلامی و جناح اکبری را مشتی معامله گر و طرد شده از میان مردم می خواندید.

شما که این همه نیروی آبدیده، تسلیحات، پشتوانۀ مردمی و نیروهای مردم دوست حرکت اسلامی را در اختیار داشتید و حمایت بی دریغ حکمتیار و دوستم هم پشت سرتان بود، چه ضرورتی داشت که این همه سراسیمه و عجولانه علیه یک مشت معامله گر و رانده شده، وارد عمل ورویارویی نظامی شوید؟ بهتر نبود که آمادگی می گرفتید و یک مشت کودتاگر طرد شده و خائن را ضربه می زدید؟ کسی که با اطلاع و آمادگی قبلی در کمین توطئه گر و کودتاچی مهاجم و بی خبر بنشیند، طبیعی است که هم می تواند ضربه اساسی را از لحاظ نظامی به مهاجم وارد سازد و هم از لحاظ حیثیتی و در نزد افکار عمومی، چهره توطئه گر را بر ملا ساخته، رسوایش سازد. اگر واقعا توطئه و کودتایی در کار بود، شایسته بود که شما ستاره تاریخ خلق ما! چنین می کردید؛ نه اینکه به آب نرسیده، موزه تان را بکشید و قبل از هر گونه جنایتی دست به قصاص بزنید و سیل خون جاری سازید.

در این رابطه بخشی از سخنان استاد اکبری را با هم مرور می کنیم:

«البته حرکت اسلامی حرف خودش را گفته و می گوید، ولی آنچه به من مربوط می شود این است که می گویم ارزیابی من این بود که حرکت اسلامی در حدود سه هزار نفر مسلح یا بیشتر نیروی نظامی در غرب کابل داشت. حزب وحدت اسلامی در حدود شش هزار نفر نیروی مسلح داشت. حسابی که من می کنم دقیق نیست، آنچه که مسلم است این است که مزاری، نیروی مسلح اش نسبت به حرکت اسلامی در آنجا بیشتر بود. من می گویم اگر چنین قصدی بود، اگر چنین مسأله ای (کودتای حرکت علیه مزاری) بود، مزاری کودتا نمی کرد، آمادگی می گرفت کودتاگر را ضربه می زد، جای این نبود که حمله می کرد.»[5][5]

  3- آقایان می گویند: ما گزارشهایی داشتیم مبنی بر اینکه حرکت اسلامی و جناح اکبری، قصد کودتا علیه ما را داشتند. حال سئوالی که اینجا مطرح می شود این است که منبع این گزارش ها چه کس یا کسانی بوده اند؟ "خبرنامه وحدت" نشریه کمیسیون فرهنگی حزب وحدت در کابل، دو منبع برای گزارش ذکر می کند:

     منبع اول:

این توطئه که بنا بود شب پنجشنبه 24/6/1373 به اجرا در آید، توسط عده ای از قوماندانان و مجاهدین آگاه و مردم دوست حرکت اسلامی به اطلاع مقامات مسئول حزب وحدت اسلامی رسانیده شد و در اسرع وقت در برابر آن مقابله جدی و موفقانه به عمل آمد.[6][6]

حال باید پرسید: این قوماندان آگاه و مردم دوست حرکت اسلامی که به آن میزان از اهمیت و رتبه برخوردار بودند که در جریان این توطئه پیچیده و سرنوشت ساز قرار بگیرند، آیا اینها مگر نام و تخلص نداشتند و ندارند؟ اینها چه نوع موجوداتی بودند که نه شما نام و نشان آنها را می دانید و نه خود حرکتی ها؟

از قوماندانان شناخته شده حرکت در کابل، انوری بود که سردمدار کودتا معرفی شد. عباس پایدار بود که به دست سنگرداران عزت و شرف شما کشته شد. فیضی بود که هنگام کودتا اصلاً در کابل نبود و در بهسود به سر می برد. قنبرلنگ بود که تا آخرین توان در برابر شما جنگید و استاد مزاری درباره او می گوید: «ولی همین قنبر که آنقدر از انوری اطاعت کرده و علم را اینجا زده و چند نفر را در زیر آن کشته است، حالا به جرم اینکه در گذشته از مردم خود دفاع کرده، پیش انوری بندی است.»[7][7]دیگری قوماندان صابر بود که بازتاآخرین گلوله با شما جنگید و استاد مزاری درباره او هم می گوید: «شما شاهد بوده اید که قمبر و صابر بالاترین فاجعه را در دشت آزادگان به وجود آورده بودند.»[8][8] داکتر صادق مدبر بود که به گفته استاد مزاری او اصلا ًدر جریان کودتا قرار نداشت و بی خبر از توطئه بود: «در این تصمیم گیری فقط کسانی از حرکت شامل بودند که وارد معامله شده بودند. اشخاص دیگری مثل داکتر صادق و داکتر شاه جان و اینها در جریان نبودند.»[9][9] با این حساب، صادق مدبر و شاه جان هم از گردونه خارج می شوند. غیر از اینها، قوماندان شیر کاراته، قوماندان کرم و ... بودند که تا آخر پیکار کردند و دستگیر شدند. به همین ترتیب دست روی هر قوماندان شناخته شده حرکت اسلامی بگذارید یا در کابل نبودند و یا اگر بودند تا آخرین توان در مقابل نیروهای مهاجم جنگیدند.

پس این قوماندانان مردم دوست حرکت اسلامی که شما را از توطئه آگاه کردند چه کسانی بودند؟ آنها نام و نشان ندارند؟ آنان چطور جانورانی بودند که با گذشت چهار سال از حادثه، باز هم شما از ذکر نام آنها خجالت می کشید؟ این چهره های مردم دوست و روشن ضمیر را به مردم معرفی کنید تا آنها این دوستان شان را بشناسند.

  منبع دوم:

منبع دوم را «خبرنامه وحدت» اینگونه معرفی می کند:

یک منبع نزدیک به شورای نظار و اتحاد سیاف، طی تماسی با خبرگزاری وحدت اسلامی یادآور شد که در این توطئه، شورای نظار، اتحاد سیاف، عده ای از افراد فروخته شده حرکت اسلامی و نیز عناصر ضعیف النفس از حزب وحدت اسلامی اشتراک داشتند و قرار بود که طی عملیات مشترک از جوانب گوناگون، نیرو ها و مواضع حزب وحدت اسلامی را مورد حمله قرار دهند»[10][10]

در رابطه با این منبع همین قدر می توان گفت که: اگر شما با اعتماد به تماس دشمن – آنهم به تعبیر خودتان دشمن تشنه به خون هزاره – خانه دوست را آتش می زنید و اگر با اتکاء به گزارش بیگانه، خنجر در قلب آشنا فرو می کنید، آفرین بر درایت، ذکاوت، منطق و شعور سیاسی شما!

  4- پرواضح است که کودتای یک نیروی سه هزار نفری علیه یک نیروی ورزیده، جنگ دیده و شش هزار نفری، مقدمات و آمادگی های بسیاری لازم دارد، مانند تجمیع و جابجایی نیروها، نقل و انتقال تسلیحات و وسائط نقلیه، عملیات اکتشافی و شناسایی و ... حداقل باید گردانندگان و سرکردگان کودتا، مهیا و حاضر در صحنه باشند.

اما حقایق موجود در متن حادثه 23 سنبله  ونیز گفته ها و نوشته های جناح استاد مزاری، نشان می دهد که چنین تحرکات و آمادگی ها هرگز در اردوی حرکت اسلامی مشهود نبوده است. هنگام وقوع کودتا، آقای هادی در بهسود بوده است و آقای جاوید هم مریض و در بیمارستان. انوری هم در منزلش در مرکز شهر بوده است نه در میان نیروهایش در غرب کابل. آقای اکبری با 25 نفر یک شب و روز در محاصره قشون استاد مزاری ماند و سرانجام به صورت معجزه آسا نجات یافت. آیا با 25 نفر می شود علیه یک نیروی شش هزار نفری کودتا کرد؟ کسانی که سردمداری کودتایی با آن پیچیدگی و گستردگی را به عهده داشته باشند، باید چقدر ناشی و نادان باشند که درست در آستانه کودتا، یکی راهی بهسود شود و دیگری رهسپار بیمارستان؟ و سومی حتی در میان نیروهای کودتاچی اش هم نباشد و چهارمی، فقط 25 نفر نیرو برای کودتا جمع کند؟!

گذشته از اینها، گفته ها و نوشته هایی که از استاد مزاری، کمیسیون سیاسی، نظامی و فرهنگی اش در قسمت اول نقل کردیم، همه گواه بر بی خبری و بی اطلاعی نیروهای حرکت اسلامی و جناح اکبری از چنین توطئه و کودتایی است. استاد مزاری می گوید: «ما جلو توطئه را روز اول گرفتیم.» اطلاعیه نظامی می گوید: «اینک آخرین تلاش های مذبوحانه دشمن… به شکست نهایی خود نزدیک شده.» خبرنامه می نویسد: «طی عملیاتی تصفیوی پیروزمندانه… تمامی مراکز دسیسه و خیانت را از وجود افراد شرور و فساد پیشه، پاکسازی نمودند.»

این گفته ها، آشکارا نشان می دهد که شما همان شب و روز اول، اکثر مراکز استقرار حرکت اسلامی و جناح آقای اکبری را تصرف کردید. اگر واقعا آنها قصد و آمادگی برای کودتا می داشتند، مگر دست های آنها همه بسته بود که به این آسانی، خلع سلاح و متلاشی شوند؟

ج – جعل اسناد، مضحک ترین بخش این سناریو

انفجار مهیبی که در 23 سنبله با «عملیات بزرگ تصفیوی» سنگرداران عزت و شرف استاد مزاری، جرقه آن زده شد، 29 هزار انسان بی پناه و بی گناه را به خاک و خون کشید. بر کلبه های مردم ماتمدار و جفا دیده کابل آتش افکند و اکثریت این مردم خسته از جنگ را عزادار و سیاه پوش نمود. این منطقۀ صاعقه زده، صحنه شدید ترین و خشن ترین جنگ در تاریخ جنگ های داخلی افغانستان گردید. این انفجار ویرانگر، خسارات، ضایعات و پیامدهای بسیاری داشت که بعداً به شرح آنها خواهیم پرداخت.

برای خلق این فاجعه خونبار، استاد مزاری جز مشتی ادعا – که مثلا قوماندانان بی نام و نشان حرکت ویا یک منبع نزدیک به اتحاد سیاف چنین گفته است – هیچ چیز معقول، مستند و قابل قبولی برای ارائه نداشت. از یک طرف مسئولیت آغاز جنگ را به عهده گرفته بود- جنگی که استاد مزاری به قصد خلق حماسه آغاز کرده بود ولی به فاجعه انجامید – و از جانب دیگر هیچ توجیه و محمل مشروع برای خلق این رخداد سیاه و زیانبار نداشت و آشکارا خود را در بن بست و تنگنا احساس می کرد.

از اینجا بود که استاد مزاری و یارانش برای فرار از بن بست، فریب و تحمیق مردم و طهارت و برائت خود، بخش دیگری از این سناریو را روی صحنه آوردند و آن جعل به اصطلاح اسناد همکاری و تبانی میان دولت و جناح اکبری و حرکت اسلامی بود. بر این اساس یک سلسله اوراق فتوکپی شده تحت عنوان «اسناد خیانت و توطئه» تکثیر و در مقیاس وسیع در داخل و خارج پخش گردید. در این اسناد که گویا میان مسئولان دولت (ربانی، مسعود و فهیم) و برخی شخصیت های حزب وحدت (اکبری، کاظمی، آیه الله فاضل) به امضاء رسیده است؛ نشان دهنده این راز است که گویا توافقات و معاملاتی مبنی بر حذف مزاری و نیروهایش، میان آنها در جریان بوده است.

ابتدا دو نمونه از این اسناد را از نظر بگذرانید تا بعد کمی درباره آنها گپ بزنیم:

                 (درمتن اصلی کتاب دونمونه ازاسناد دراینجا درج است )
حال که دو نمونه از باصطلاح اسناد «موثق» و «محرمانه» را رؤیت کردید، به تذکر چند نکته در خصوص صحت و سقم اینها توجه کنید:

  1- نخست ببینیم اعضای شورای مرکزی حزب وحدت استاد مزاری به عنوان عالی ترین مجمع تصمیم گیری و نیز نخبگان سیاسی این حزب و نخستین کسانی که این اسناد برای اقناع و توجیه آنها ارائه شده است، چه برخورد و نظری نسبت به این اسناد داشته اند. یکی از اعضای شورای مرکزی که در نخستین جلسه این شورا بعد از حادثه 23 سنبله حضور داشته است، خاطراتش را از آن جلسه اینگونه بازگو می کند:

« ... خلاصه، جلسه طبعا ًحالت عادی را نداشت که هیچ، بلکه خشم و عصبانیت کاملاً در آن موج می زد. در این میان استاد مزاری تعدادی اوراق را بیرون آورد و گفت: «اینها اسنادی هستند که ما به دست آورده ایم و آقایان درباره انتشار آن تصمیم بگیرند.» اوراق دست به دست شد و یکبار صدای آقای حسینی میدانی بلند شد و گفت: «آقای استاد، اصل آنها کجاست و این فتوکپی ها نمی تواند قابل قبول باشد و ثانیا اگر قبول کنیم، نحوه به دست آوردن آنها را چگونه توجیه کنیم ؟ »

خداوند متعال شاهد قضیه هست که استاد مزاری، لب از روی لب بر نداشت و با خیره خیره نگاه کردن ایشان (مزاری) و سکوت متقابل دیگران، آن کاغذها – بی آنکه درباره انتشارآنها تصمیمی گرفته شود – جمع شدند و صحبت ها به مسائل دیگر کشیده شد.»[11][11]

اسنادی که شورای مرکزی حزب وحدت استاد مزاری با چنین سردی و پوزخند با آنها برخورد کرده اند، تکلیف دیگران نسبت به آنها روشن و مشخص است! صد البته که تنها شورای مرکزی این جناح با سکوت سرد و متعجبانه با این اوراق مواجه نشدند، بلکه بسیاری از افراد خردمند و معتدل جناح مذکور با سکوت و ناباوری با اوراق مذکور معامله کردند. در این مجموعه فقط سه گروه با چنگ و دندان به این کپی ها چسپیده بودند:

الف – استاد مزاری و دستیاران نزدیکش که زحمت کشیده، این اوراق را ساخته بودند و در قبال 29 هزار کشته و زخمی و آنهمه خسارت، مصائب و پیامدهای سوء، جز همین چند ورق کپی چیزی برای ارائه به مردم و سپردن به تاریخ نداشتند.

ب- حلقات چپی و التقاطی درون حزب که در عمق جان به این اسناد می­خندیدند، ولی چون مطابق میل و طبع نفاق افکنانه شان بود، مجدّانه و مغرضانه به آنها چسپیده بودند.

ج- افراد ابله، تندرو و نادان که از فرط حماقت و سفاهت این جعلیات را باور کرده بودند.

  2- از خاطره و روایت فوق معلوم می گردد که اصل این اسناد را استاد مزاری هم در دست نداشته و آنچه در دسترس ایشان بوده، همین فتوکپی ها بوده است. در مقدمه ای که ناشران اوراق مذکور برای آنها نوشته اند نیز تصریح کرده اند:

«لازم است چند نکته در مورد مطالعه این اسناد مورد توجه قرار گیرد: 1- این اسناد توسط همکاران اطلاعاتی حزب وحدت اسلامی از آرشیو اطلاعات و امنیت شورای نظّار در کابل عکسبرداری  شده است...»[12][12]

پس آنچه به عنوان اسناد موثق و محرمانه از آنها یاد شده و برای فریب مردم و طهارت و برائت آفرینندگان این فاجعه انسانی وحشتناک ارائه شده، همین چند برگ فتوکپی است و نسخه اصلی در اختیار هیچ کس و حتی استاد مزاری نبوده است.

حال با توجه به نکته متذکره می گوییم: اگر فتوکپی بتواند سند و مدرک به حساب آید، هر کس ولو یک بچه دبستانی هم می تواند آنرا تنظیم و جعل کند. به همان دو نمونه از اسناد نگاه کنید! هر کسی می تواند امضای آقایان اکبری و مسعود را از زیر این اوراق قیچی و زیر یک ورقه سفید دیگر بچسباندو آنگاه هر قرار داد و معاهده ای راکه دلش خواست، تنظیم وروی آن ورقه تایپ کند و ازآنها کپی بردارد و میان توده نا آگاه مردم پخش کند و مدعی شود که از آرشیو وزارت دفاع یا امنیت ملی عکسبرداری کرده است.

نمونه دیگر: مثلا متن آخرین نامه استاد مزاری که برای ملا بورجان نوشته است، با خط و امضای ایشان در نشریات متعدد چاپ شده و در دسترس همه قرار دارد. امضای آقای حکمتیار هم در پای معاهده جلال آباد، اسلام آباد و یا معاهده ها و نامه های دیگر بارها چاپ شده و در دسترس همه است. حال اگر کسی امضای این دو نفر را از زیر آن اوراق قیچی کند و ذیل یک ورقه سفید بچسباند، آنگاه متنی را به صورت قرار داد و معاهده، بالای آن امضاها تایپ کند به این صورت:

بر اساس این معاهده، اینجانب عبدالعلی مزاری، پس از سپردن اسکاد به حزب اسلامی، اینک حزب وحدت را نیز در بست به حزب مذکور فروختم و از این به بعد به عنوان قوماندان مطیع قائد انقلاب، حکمتیار صاحب عمل خواهم کرد و ...

بعد، این قرداد خیالی را فتوکپی و در مقیاس وسیع میان مردم توزیع کند و مدعی شود که این اسناد موثق و محرمانه را از سازمان اطلاعات حزب اسلامی عکسبرداری کرده است؛ آیا باز رهروان استاد مزاری به این سند ساختگی هم با چنگ و دندان خواهند چسبید که این «سند توطئه و خیانت» استاد مزاری است؟ این است تمام حقیقت و ماهیت اسنادی که استاد مزاری با تمسک و توسل به آنها، سیل خون در جامعه شیعه جاری ساخت.

عجبا از این پیشوای شهید خلق! که در سخنرانی اش برای مردم غرب کابل به سادگی تمام می گوید: «درباره وحدتی های که فرار کرده و درکنار جناب مسعود رفته اند صحبت نمی کنم، اسناد منتشر شده.»[13][13]

29 هزار انسان را به خاک و خون کشیدی، غرب کابل را ویران کردی، بذر نفاق، خصومت و جنگ داخلی را در جامعه شیعه پاشیدی، آنوقت می خواهی با چند برگ فتوکپی همه این فجایع و مصائب را به دامان تاریخ دفن کنی؟

و عجبا که رهروان استاد مزاری درباره او می گویند: رهبر کسی است که زیربنای مکتبش را صداقت و قربانی در برابر سرنوشت مردم تشکیل بدهد. مقصود شما از صداقت همین است که خون مردم را ریختن و با چهار برگ فتوکپی، بر سرشان کلاه گذاشتن؟ اگر صداقت این است الحق و الانصاف که استاد مزاری صادق ترین رهبر در جهان بود!

  3- تاریخ انعقاد این به اصطلاح معاملات و قراردادها،مربوط به ماه ها قبل از حادثه 23 سنبله و حتی قبل از تعیینات حزب وحدت است؛ مثلا تاریخ سند شماره 8، 12 حمل 73 و سند شماره 9، 4/3/73 و شماره 10، تاریخ 12/3/73 است. و همینطور بقیه اوراق که یا اصلا ًتاریخ ندارند و یا اگر دارند، مانند نمونه های فوق است.

نشر کنندگان این اوراق نیز در مقدمه ای که برای آنها نوشته اند، چنین می گویند: «اسناد مذکور مربوط به قبل از جنگ اخیر و تعیینات حزب وحدت می باشد و انتشار این اسناد در گذشته به خاطر رعایت بعضی مسائل صورت نمی گرفت. چون اصلا ًمردم ما شناخت درستی از آنها نداشتند، ممکن بود که انتشار اسناد مسایل لاینحل و خطرسازی بوجود آورد و موجودیت و اتحاد حزب وحدت را در خطر اندازد. ثانیا ًبسیاری از آنها با عناوین بزرگ مذهبی و لباس مقدس روحانیت در حزب وحدت حضور داشتند و امکان اینکه مردم ما خیانت آنها را باور نکنند، بسیار بود...»[14][14]

در رابطه با تاریخ این اسناد  و نیز توجیه حضرات، دو نکته را قبل یادآوری می دانیم:

الف: اگر شما واقعا از ماه ها قبل چنین اسناد موثق و محرمانه را در اختیار داشتید که بنا بر مندرجات آنها، بخشی از سران حزب وحدت در صدد معامله و خیانت به آرمان حزب و سرنوشت مردم خود بودند و در عین اطلاع و آگاهی، مردم و شورای مرکزی را در جریان قرار نداده اید، این خود نوعی خیانت به حزب و مردم است.

گذشته از این، اگر هم گفته شما را قبول کنیم که در گذشته ها روی برخی مصالح از انتشار آنها خودداری کرده اید، حداقل قبل از تهاجم و کودتا، این اسناد را در اختیار مردم و شورای مرکزی قرار می دادید تا آنها می دانستند که دعوا بر سر چیست؟ اینجا دیگر حرمت ها شکسته شده بود و کار به توپ و تانک رسیده بود و از مرز مصالح عبور کرده بودید؟

ب: در جریان تعیینات حزب وحدت، همه شاهد بودند که شما خود را به آب و آتش زدید تا دیگران را ترور شخصیت و بدنام کنید و ریاست استاد مزاری را تثبیت نمایید. در این عرصه تا حملات مسلحانه به اقامتگاه های رهبران حزب، قتل و آدم کشی، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت، تهدید و تطمیع و توسل به اسلحه دلار پیش رفتید. اگر واقعا ًچنین اسناد موثقی در دست داشتید، آنهمه غوغا سالاری و تفنگ سالاری راه نمی انداختید، همین اسناد را به شورای مرکزی ارائه می دادید و می گفتید: «آقایان! بر اساس این مدارک معتبر و محرمانه، اینها خائن به حزب و مردم هستند و نه تنها حق کاندید شدن ندارند بلکه باید محاکمه و مجازات شوند.»

اگر واقعا چنین سلاح برنده ای را در اختیار داشتید، چرا به چوب و چماق، تفنگ و خشونت، دلار و کلدار متوسل شدید؟

می گویید: «بسیاری از آنها با عناوین بزرگ مذهبی و لباس مقدس روحانیت در حزب وحدت حضور داشتند.» بسیار خوب! مگر آقای مرتضوی لباس روحانیت نداشت که ماه ها قبل از تعیینات، در ماه رمضان، شب قدر و در محراب و مسجد توسط ارازل چماق به دست مورد هتک حرمت قرار گرفت؟ مگر آقای فصیحی ورسی لباس روحانیت نداشت که به دست گروپ های مسلح شما کشته شد؟ آیت الله بهشتی مگر عنوان بزرگ مذهبی نداشت که از ترس مهاجمین مسلح شما ... براستی قبل از انتشار اسناد و حادثه 23 سنبله، حرمت و حریمی مانده بود که توسط شما نشکسته باشد تا کتمان اسناد را از آن جمله حساب کنیم؟

وانگهی، بر فرض هم قبول کنیم که شما با هم حزبی های تان بخاطر «حفظ اتحاد و موجودیت حزب وحدت» مدارا و اغماض کردید، در مورد حرکت اسلامی این کتمان اسناد را چگونه توجیه می کنید؟ شما که از اول حرکت اسلامی را «باند شرور مولوی محسنی» می گفتید! اسناد خیانت این باند شرور را روی چه مصالحی پنهان و کتمان کردید و چرا مردم را در جریان خیانت و توطئه اینها قرار ندادید؟

سخن آخر اینکه، تمام این باصطلاح اسناد با یک نوع تایپ و با یک قلم، حروفچینی شده است؛ مثلاً قرار داد ریاست جمهوری با آقای اکبری با همان تایپ و قلمی است که قرارداد مصطفی کاظمی با فهیم. در عین حال ابلاغیه وزارت دفاع برای امنیت ملی باز هم با همان قلم است. همینطور سایر اوراق. سازنده و جعل کننده این اسناد آنقدر ناشی و بی تجربه بوده است که نمی دانسته در دنیا انواع مختلف دستگاه تایپ و با قلم های متفاوت وجود دارد. او فکر می کرده که در تمام ادارات افغانستان و در همۀ دنیا فقط یک نوع تایپ وجود دارد؛ آنهم از همان نوعی که سازنده محترم این اسناد در اختیار داشته است. فاعتبروا یا اولی الابصار!

د- بسترها و ریشه های حقیقی غائله 23 سنبله

این تراژدی خونبار و غمبار برای شیعیان افغانستان، نه یک رخداد اتفاقی و خلق الساعة بود و نه آنگونه که استاد مزاری می گفت، اقدام بازدارنده و ضد کودتا؛ بلکه فاجعه ای بود زاییدۀ یک توطئه پیچیده و حساب شده که از مدت ها قبل زمینه های آن توسط بدخواهان جامعه شیعه و حتی کشورهای خارجی و با همکاری برخی حلقات خودی، هموار و مهیا شده بود. آنهمه اقتدار، انسجام و صلابت شیعیان و جایگاه شایسته ای که این مردم در کابل کسب کرده بودند، برای بسیاری از جریان ها و مدعیان قدرت قابل تحمل نبود. لذا پلان های مرموزی را روی دست گرفتند تا ابتدا خود اینها را به جان هم اندازند و آنوقت طراحان پشت پرده توطئه از چهار سو بر سر این مردم بریزند و دار و ندارشان را تاراج کنند؛ که در عمل چنین هم شد. با آغاز جنگ، نیروهای حزب اسلامی و دولت از دو سو وارد معرکه شدند. یکی قطعه اسکاد، سلاح کوت های آن و مناطق جنوب غرب را از چنگ هر دو جناح بیرون آورد و دیگری، دانشگاه کابل و مناطق شمال غرب را. دو جناح درگیر شیعی همدیگر را درو کردند و دیگران خوشه چیدند. در این جنگ جنون آمیز در حقیقت جامعه شیعه قربانی ناپختگی و بی کفایتی رهبران خود شدند و رقبای رند و چالاک، موفق شدند که این مردم را قربانی کنند.

با توجه به آنچه گفته شد، عوامل مرئی و نامرئی فاجعه 23 سنبله را به این ترتیب می توان دسته بندی کرد:          

1- تداوم رقابت و خصومت حزب اسلامی و دولت ربانی

حادثه 23 سنبله در حقیقت حلقه ای از سلسله زنجیروار و دوامدار رقابت و جنگ قدرت حزب اسلامی و دولت ربانی بود که در این حلقه، نیروهای شیعی به عنوان پیشمرگ و هیزم آتش، مورد بهره برداری قرار گرفتند. در این رابطه به یادآوری یک اعتراف از امیر حزب اسلامی اکتفا می کنیم. شخص گلبدین حکمتیار در سلسله مقالاتی در «میثاق ایثار» تصریح می کند که حزب اسلامی به تلافی شکست از نیروهای دولت در دره غوربند، این جنگ (23 سنبله) را سامان داد و در مقابل آن شکست، پیروزی های چشمگیری در جنوب غرب کابل بدست آورد.

قبل از نقل متن نوشته ایشان، کمی به عقب باز می گردیم و ماجرا را از اول تعقیب می کنیم:

ابتدا خبر ناکامی های حزب اسلامی را در ولسوالی غوربند ولایت پروان به روایت از نشریه «فتح» چاپ پیشاور بخوانید:

«سلسله پیوستن افراد و اعضای حزب اسلامی به دولت ادامه دارد. در این سلسله پس از پیوستن بیش از یکصد تن که هفته قبل در ولسوالی غوربند ولایت پروان به دولت پیوستند، گروه دیگری که شامل 148 تن از افراد و فرماندهان حزب می­شوند، جدایی شان را اعلام و با تمام سلاح ها و امکانات نظامی با اردوی اسلامی یکجا شدند...»[15][15]

بدنبال این شکست ها و دو هفته قبل از حادثه 23 سنبله، ناگهان حکمتیار از یک تحول و انکشاف مهم سیاسی – نظامی در آینده نزدیک خبر داد که بسیاری از رادیو ها این خبر را اعلام کردند:

«دو هفته قبل از کودتا (23 سنبله) آقای حکمتیار اعلام کرد که بزودی مردم افغانستان شاهد تحول سیاسی نظامی خواهند شد. این تحول سیاسی و نظامی که آقای حکمتیار تدارک دیده بود و به دوستانش بشارت می داد کدام تحرک بود؟ همین که در 23 سنبله در غرب کابل صورت گرفت.»[16][16]

بعد از این اعلام و بشارت آقای حکمتیار بود که حادثه غیر منتظره 23 سنبله در میان بهت و حیرت همگان اتفاق افتاد. نیروهای حزب اسلامی با شتاب و در مقیاس وسیع داخل معرکه شدند و غنایم و ثمرات عمدۀ این جنگ نیز نصیب این حزب گردید. سه سال بعد آقای حکمتیار با صراحت و صداقت تمام، ارتباط و پیوند این مجموعه حوادث را این گونه به تحریر کشید:

«از جانب دیگر قطعات مربوط به ایشان (مسعود) با شکست های پی در پی در جبهات مواجه گردید، در جریان یک سال مکمل، تنها در استقامت غوربند واز طریق توزیع پول کافی و خریدن افراد بدضمیر، پیشروی محدودی داشتند که در نتیجه مجاهدین حزب اسلامی مجبور به عقب نشینی از دره غوربند گردید که در مقابل تهاجم بر غوربند، قطعات حزب اسلامی مستقر در کابل، مجبور گردیدند، عملیاتی در غرب کابل برای تصرف مهم ترین نقاط استراتژیک داشته باشد. طی این عملیات، غند مهم اسکاد و سلاح کوت های مربوط به آن به شمول مناطق مهم دیگری فتح شد و جنوب غرب کابل به شمول قسمت های مهم غرب شهر از وجود افراد حامی آنان تصفیه گردید...»[17][17]

نیازی به توضیح ندارد که جناب حکمتیار در اینجا تمام ماجرا (هم آغاز جنگ و هم پیروزی ها) را مربوط به حزب اسلامی می داند و حتی نامی هم از متحد خود، حزب وحدت استاد مزاری نمی برد. گویا از منظر ایشان، استاد مزاری صرف یک بازیگر بی اراده در این سناریو بوده است.

2 - جنگ دارالامان میان حرکت اسلامی و حزب اسلامی :

یکی از ریشه های حادثه 23 سنبله را باید در جنگ دارالامان جستجو کرد:

در تاریخ 24 جوزای 73، یک عراده موتر نیروهای حرکت اسلامی همراه با دو نفر سرنشین در مسیر دارالامان توسط نیروهای حزب اسلامی ربوده شد. حرکت اسلامی بلافاصله با انجینر بشیر نماینده شهری حزب اسلامی تماس گرفته، خواستار استرداد موتر و سرنشینان آن شد. انجینر بشیر بعد از تماس با مقامات عالی رتبه حزب، جواب منفی داد. به دنبال این حادثه، درگیری های پراکنده میان نیروهای دو طرف – ظاهرا با پیش دستی قوت های حرکت اسلامی – در نواحی دارالامان آغاز گردید که با میانجی گری هیأت حزب وحدت، آتش بس برقرار گردید. هیأت مذکور، سه بار اعلام آتش بس نمود، ولی بلافاصله آتش بس نقض و شعله جنگ، زبانه می کشید. و هر کدام دیگری را متهم به آغاز جنگ می کرد. عصر روز چهارم سرطان، ساعت شش، سومین اعلامیه آتش بس میان طرفین به امضاء رسید؛ ولی درست نیم ساعت بعد، بار دیگر تنور جنگ زبانه کشید. حزب اسلامی که در حقیقت، خواب تصرف قطعه مهم و استراتژیک اسکاد را می دید، اینبار با یک نیروی یکهزار نفری، پیشروی به سوی اسکاد را آغاز کرد و در مراحل اولیه، برخی از مواضع حرکت اسلامی را هم تصرف نمود؛ اما با ضد حمله نیروهای حرکت اسلامی، قوت های مهاجم با شکست غیر منتظره روبرو گشتند و نواحی و مواضع بسیاری را از دست دادند؛ از جمله: قصر دارالامان و پسته ها و سنگرهای اطراف آن، لیلیۀ محمود طرزی، ریاست اداری وزارت دفاع سابق، خدمات تهیه مسکن، شفاخانه نور، معاونت ساختمانی وزارت دفاع، کلنیک حیوانی و ...[18][18] به علاوه تعدادی از نیروهای عرب و پاکستانی نیز در صفوف نیروهای حکمتیار کشته و اسیر شدند.

این شکست غیر مترقبه، برای حکمتیار بسیار تحقیر کننده و اسباب شرمساری بود. حزبی که خود را ستون فقرات جهاد و قدرتمند ترین تشکیلات در افغانستان می دانست و رهبر آن عنوان «قائد انقلاب» را یدک می کشید، در برابر یک گروه کوچک شیعی، شکست سنگینی را پذیرا شده بود و مقر تشکیل دولت و بارگاه خود را از دست داده بود. حزبی که همگان را متهم به مزدوری و وابستگی به خارج می نمود و پیوسته سنگ عدم وابستگی به خارج را به سینه می کوبید، اینک نیروهای عرب و پاکستانی در صفوف نیروهایش به اسارت در آمده بودند. تلخ تر از همه اینها آنچه که روی زخم آقای حکمتیار نمک می پاشید، تبلیغات وسیعی بود که به دنبال شکست یادشده در محافل و رسانه ها جریان داشت. اخبار پیروزی های گروه کوچک حرکت اسلامی و شکست و هزیمت نیروهای قائد انقلاب نُقل محافل سیاسی، خبری، مطبوعاتی و مردمی بود و مصاحبه با اسرای عرب از طریق رسانه ها انتشار می­یافت.

آنچه حزب اسلامی از دست داده بود، محل کوچک و دور افتاده ای هم نبود تا با تکذیب و انکار، روی قضیه را سرپوش بگذارد. قصر عظیم و تاریخی دارالامان و مناطق اطراف آن بود که در معرض دید خبرنگاران و عامه مردم قرار داشت. حزب اسلامی جز سکوت تلخ و غمبار هیچ مانور تبلیغاتی و جنجال آفرینی هم از دستش بر نمی آمد.

این رخداد همانگونه که برای حزب اسلامی، بسیار ناگوار و زجرآور بود، برای جناح استاد مزاری نیز به دلایل چندی خوشایند نبود:

الف: تا این زمان استاد مزاری 14 – 13 جنگ برای ساکنان غرب کابل به ارمغان آورده بود؛ اما با همۀ هیاهو و تبلیغات، هنوز چنین پیروزی چشمگیر و آشکاری به دست نیاورده بود. نه تنها از فتح و ظفر خبری نبود بلکه بسیاری از مناطق مانند چنداول، افشار و مرکزیت حزب (علوم اجتماعی) را هم از دست داده بود. این موفقیت غیر منتظره گروه گم نام حرکت اسلامی، موقعیت و سیاست های استاد مزاری را در ذهن مردم زیر سئوال برده بود.

ب: این شکست تحقیر آمیز حزب اسلامی و نیز گلوله باران سلاح های ثقیله این حزب بالای مناطق مسکونی غرب کابل، ائتلاف استاد مزاری با حکمتیار را با علامت سئوال بزرگ مواجه ساخته بود. مردم طبعا ًاز خود می پرسیدند: وقتی که این حزب یک ببر کاغذیی بیش نیست، چرا استاد مزاری به چنین جریان ضعیفی اتکاء دارد؟ اگر حزب اسلامی متحد ماست، چرا خانه های ما را موشکباران می کند ؟

ج: مهمتر از همه با آغاز این جنگ بسیاری از نیروهای حزب وحدت به صفوف نیروهای حرکت اسلامی پیوستند. بخشی از این نیروها بر اساس اشتراک مذهبی و نیز دفاع از خانه و منطقه مسکونی شان به نیروهای حرکت ملحق شدند. بخش دیگر بر اساس احساسات ضد پشتون، جانب حرکت اسلامی را گرفتند. «عصری برای عدالت» در این رابطه می نویسد:

«نیروهای حرکت اسلامی به اعتراف یکی از بلند پایه ترین مسئولین نظامی این حزب از حداکثر 1500 نفر قبل از جنگ دارالامان به حداقل 4500 نفر بعد از جنگ دارالامان (و مخصوصا در آستانه 23 سنبله) ارتقاء یافته بود. یکی از مسئولین فرقه 95 حزب وحدت اسلامی به تاریخ 17 سنبله 73 با نگرانی یاد کرد که از میان نیروهای این فرقه همه روزه تعدادی می آیند و با مطرح کردن مشکلات اقتصادی خویش ده هزار افغانی معاشی را که حزب وحدت پرداخت می کند، برای تامین معیشت فامیل خود نا کافی خوانده و استدلال می کنند که منظور ما دفاع از غرب کابل و از خانه و ناموس ماست، چه فرق می کند که در جبهه حزب وحدت باشیم یا در جبهه حرکت...»[19][19]

همین نشریه در ادامه همین نوشتار از نگرانی استاد مزاری به خاطر پیوستن نیروهای حزب وحدت به صفوف حرکت اسلامی این گونه یاد می کند:

«رهبر شهید در خاطرات خود از این دوره (جنگ دارالامان) می گفتند که بعضی از قوماندانان برای جلوگیری از پراکنده شدن نیروهای خویش پیشنهاد کردند که معاش و اعاشه سربازان بیشتر شود؛ اما با مشکلات اقتصادیی که داشتیم، این کار به هیچ وجه ممکن نبود ... ما صرفا ًهمین قدر برای قطعات مربوط حزب وحدت گفتیم که کسی حق ندارد از یک قطعه به قطعه دیگر، نیرو جذب کند.»[20][20]

با توجه به آنچه گفته آمدیم، جنگ دارالامان هم ضربه تحقیر کننده برای حزب اسلامی بود و هم ضربه حیثیتی برای استاد مزاری و کینه هر دو جریان را نسبت به حرکت اسلامی برانگیخت. به همین خاطر بود که در جریان جنگ، در یکی از جلسات شورای مرکزی حزب وحدت، استاد مزاری با عصبانیت گفت: «حزب وحدت نمی تواند در قبال جنگ حرکت اسلامی با متحد حزب وحدت (یعنی حزب اسلامی) بی تفاوت باقی بماند.»[21][21]

به دنبال این اخطار، جلسات مشترکی میان برخی از قوماندانان نزدیک استاد مزاری و حکمتیار در سفارت شوروی، چهار آسیاب و غرب کابل برگزار گردید. بعد حکمتیار اعلام نمود که به زودی شاهد یک تحول مهم سیاسی – نظامی در افغانستان خواهیم بود و آن تحول در 23 سنبله اتفاق افتاد و هر دو جریان، عقده های خود را نسبت به حرکت اسلامی خالی کردند.

3- قطعه مهم و استراتژیک اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن

معروف است که ملانصر الدین، شبی از شبها، آرام در بسترش خفته بود که ناگهان صدای قال و مقال و بزن و بکوب از داخل کوچه به گوشش رسید. ملا لحاف را دورش پیچید و از خانه بیرون آمد تا ببیند دعوا بر سر چیست؟ دعوا کنندگان که مشتی شیاد بودند و دعوای ساختگی راه انداخته بودند تا ملا را بیرون بکشند؛ لحاف ملا را ربودند و گریختند. ملا به خانه برگشت. زنش پرسید: دعوا بر سر چه بود؟ ملا جواب داد: سر لحاف ملانصر الدین.

بسیاری از کسانی که در مورد حادثه 23 سنبله، گفته و نوشته اند به موضوع اسکاد کمتر توجه کرده اند. ولی نگارنده را عقیده بر این است که در این غائله دعوای حقیقی بر سر لحاف ملانصر الدین بود. جریان هایی که روی پروژه 23 سنبله سرمایه گزاری و برنامه ریزی رندانه و حسابگرانه کرده بودند، چشم داشت اصلی شان روی اسکاد بود. تفاوتی که میان این ماجرا با ماجرای ملا وجود دارد این است که شیادان رویداد 23 سنبله چنان ماهر و زبردست بودند که هم دعوا را میان شیعیان به راه انداختند و هم لحاف را از آنها گرفتند. چنان پلان سنجی شده بود که آب را توسط وحدت و حرکت، گل آلود کنند و ماهی مقصود را صیادان در کمین نشسته صید نمایند.

وجود این یگانه پایگاه مهم موشکی افغانستان و انبارهای تسلیحاتی آن به دست شیعیان، حساسیت و حسادت بسیاری را برانگیخته بود و کنترل آن توسط حرکت اسلامی که گروه کوچک و فاقد پایگاه مردمی و توان موثر نظامی معرفی شده بود، اشتهای بسیاری را تحریک کرده بود. استخبارات ارتش پاکستان روی این مرکز حساس بود و کنجکاوانه می خواست بداند زیر این تپه چیست؟ نکند در اینجا چیزهایی باشد که امنیت پاکستان را تهدید کند؟ حزب اسلامی، جنبش شمال و حکومت ربانی هم چشم طمع به اسکاد دوخته بودند و سعی می کردند تا این برگ برنده را از کف شیعیان بیرون بکشند.

صد دریغ و افسوس که برخی از رهبران کوته فکر و نادان جامعۀ شیعه در این راستا، ابزار دست بیگانگان قرار گرفتند و رؤیای شوم آنان را به حقیقت تعبیر کردند. قطعه 333 اسکاد، غند توپچی، دیپوهای مهمات و تسلیحات، 41 دستگاه تانک و سایر امکانات و دستگاه های مدرن این مرکز، به دوش مردم شیعه و هزاره حمل و در چهار آسیاب تخلیه گردید. چند دستگاه پرتاب کننده اسکاد به پاکستان انتقال یافت و تعدادی از موشک های اسکاد نیز به پایگاه نظامی «نوشهر» در پیشاور منتقل گردید...[22][22] [23][23]

4- استاد مزاری و حواریون التقاطی و افراطی اش

از توضیحات پراکنده ای که در بخش های قبل ارائه کردیم، معلوم گردید که استاد مزاری از لحاظ مشی سیاسی – فکری با حرکت اسلامی مشکل داشت و با جنگ دارالامان، این مشکل گرایشی و بینشی به تنفر و تنش تبدیل گردید. از سوی دیگر، اختلافات استاد مزاری با رقبای درون حزبی اش، روز به روز حادتر و عمیق تر می­گردید. او و پیروانش، عضو شورای هماهنگی و هم پیمان حزب اسلامی بودند و طبعاً خواستار اشتراک در جنگ های این شورا با دولت. اما فراکسیونی در درون حزب وحدت موسوم به جناح اکبری و اکثریت شورای مرکزی، مخالف این اتحاد و خواستار کنار گذاشتن سیاست ستیزه جویانه حزب وحدت بودند. استاد مزاری، خصومت و عداوت عمیقی نسبت به دولت ربانی و شخص احمد شاه مسعود داشت؛ ولی جناح مخالفش با یادآوری هم دردی تاریخی و هم پیمانی گذشته، خواستار مصالحه و یا حداقل بی طرفی در برابر دولت بودند. استاد مزاری از حقوق، شخصیت و هویت هزاره دم می زد و آنان از حقوق و حیثیت شیعه. استاد مزاری علاقمند بود که حزب وحدت، حزب هزاره ها باشد و هر هزاره ای اعم از چپی و راستی، زیر چتر این تشکیلات اجتماع کنند؛ ولی آنان مخالف حضور نیروهای التقاطی و بی بند و بار درچارچوب حزب وحدت بودند و ...

خلاصه کلام به تعبیر رهروان استاد مزاری «اینها خاربنه هایی بودند در مسیر مقاومت عدالتخواهانه» و سرانجام استاد مزاری بر اساس منطق نیزه و برچه، تصمیم گرفت که این خاربنه را با داس خونین درو کند و خود به عنوان «پیشوای کبیر مقاومت خلق» یکه تاز میدان و قافله سالار بی رقیب باشد.

حال به یک نمونه از اعترفات صریح رهروان و مشاوران استاد مزاری توجه کنید که با صراحت تمام از زبان شخص ایشان و ژنرال بهرامی آمر کشف حزب وحدت، جزئیات طرح ریزی عملیات را از مدت ها قبل و نیز چگونگی آغاز آن را با شفر مخصوص توسط رهبر شهید قوم! بیان می کنند:

«رهبر شهید با وجود آن که طرح کلی عملیات را با قوماندانان خود در میان گذاشته بود، وقت عملیات را به فرصت مناسبی موکول نموده بود که خود تصمیم نهایی را اتخاذ می کرد. بناءً شیعیان درباری نیز با وجود آمادگی کلی خویش، از وقت دقیق عملیات چیزی نمی دانستند و هنگامی هم که اطلاع حاصل نمودند، صرف شخصیت های کلیدی آنها موفق شدند که خود را از صحنه خارج سازند.

تصمیم رهبر شهید برای آغاز عملیات، نردیکی های شام 22 سنبله برای قوماندانان ابلاغ شد. پیش از این تاریخ نقاط مورد حمله میان گروپ های مختلف تقسیم بندی و مشخص گردیده بود. طبق اظهارات آقای بهرامی آمر کشف حزب وحدت اسلامی، تقسیم بندی مناطق قرار ذیل بود:

سیمای شاهد در کارته چهار که قرار گاه غند سید هادی بود، توسط نیروهای انجینر لطیف و پهلوان حر تصفیه می شد.

قرارگاه عباس پایدار در نزدیکی کوته سنگی به نیروهای علی جان.

قرارگاه پل سرخ و دارالتأدیب به نیروهای مرادی.

قرارگاه لیسه حربی و اطراف آن به نیروهای گل احمد.

قرارگاه های آخر دشت آزادگان که عمدتاً از نیروهای وابسته به سید انوری بودند به نیروهای انجینر شیر حسین.

قرارگاه و پسته های شیخ ناظر به فرقه 95 مربوط به جنرال قاسمی.

خطوط دارالامان، قصر و تپه اسکاد، به فرقه 97 مربوط به نیروهای مزاری. طبق اظهارات رهبر شهید عملیات در تپه اسکاد با هماهنگی نیروهای حرکت اسلامی صورت می گرفت و پس از تصفیه عناصر وابسته به سید انوری، اداره قطعه اسکاد به مجموعه  نیروهای حرکت اسلامی سپرده می شد.

اقامتگاه اکبری، شورای سازماندهی حرکت اسلامی و قرارگاه داکتر احمدی به گروپ کشف حزب وحدت اسلامی.

شورای میدان حرکت اسلامی به نیروهای سید اعلاء و محاصره اقامتگاه داکتر صادق مدبر به نیروهای سید هاشمی سپرده شده بود.

آقای بهرامی می گفت که در عملیات مجموعاً حدود یک هزار نفر از نیروهای نظامی حزب وحدت اشتراک داشتند. بقیه نیروها یا مشخصاً تحت فرماندهی قوماندانان وابسته به تشیع درباری قرار داشتند یا این که از لحاظ روحی و ذهنی در مرتبه ی بودند که نمی توانستند در همچون عملیات مورد اعتماد قرار گیرند.

بر اساس اظهارات رهبر شهید و قوماندانانی که در جریان قرار داشتند، برنامه طوری ریخته شده بود که عملیات ساعت سه شب از طریق مرکز مخابره که در اقامتگاه رهبر شهید قرار داشت با شفر مخصوص به اطلاع گروپ های عملیات رسانیده می شد و آغاز عملیات نیز توسط گروپ کشف صورت می گرفت.

اما در جریان عمل، نیروهای سید هاشمی پیش دستی نموده و به محض اعلام آماده باش توسط مخابره مرکزی، با راکت آر.پی.چی و رگبار پیکا، منزل داکتر صادق مدبر را مورد حمله قرار دادند که در نتیجه آن، جنگ در تمام نقاط غرب کابل آغاز شد و در مدت اندک تمام غرب کابل به استثنای قرارگاه شیخ ناظردرآژانس، قطعه اسکاد، قرارگاه تانک تیل دشت آزادگان، قرارگاه رحمان در نزدیک قلعه قاضی، تصفیه شد. و نیروهایی که قبلاً با تشیع درباری بودند اجازه یافتند که به دلخواه خود یا در قرارگاه های شان بمانند و یا به خانه های خویش مراجعت کنند. »

(عصری برای عدالت، نشریه کانون فرهنگی رهبر شهید، شماره 12 )

خلاصه کلام، زمینه های بیرونی این رخداد سیاه را حزب اسلامی، جنگ دارالامان، قطعه اسکاد و استخبارات پاکستان فراهم ساخت و زمینه های داخلی آن را شخص استاد مزاری و حواریون بیمار دل و منحرفش.

با یک جا شدن این جویبارهای فتنه در 23 سنبله، سیلاب خون شکل گرفت که هست و بود جامعه شیعه و هزاره را برد و بلای نفاق و خونریزی را در بستر خود رسوب کرد. و تازه این همه، اول کار بود.

هـ - خسارات، تلفات و پیامدهای 23 سنبله

آتشی که در 23 سنبله شعله ورد گردید، دودش به چشم شیعیان رفت و سودش به جیب دیگران، برای ما فاجعه بود و برای دیگران حماسه. تخریب، مرگ، آتش، مصیبت و صاعقه بر غرب کابل سایه افکند و تبریک، شادباش و لبخند در چهار آسیاب و شرق کابل گل کرد.

این فاجعه وحشتناک علاوه بر تلفات انسانی، خسارات و ضایعاتی که در جریان دو هفته جنگ خشن و تمام عیار به ارمغان آورد، پیامدها و اثرات بلند مدتی نیز در جامعه شیعه و هزاره به یادگار گذاشت که تا امروز ادامه دارد. این حادثه زخم خونین و چرکینی بر پیکره جامعه تشیع بر جای نهاد که تا قیامت از آن خون خواهد چکید.

فشرده ای از تلفات، خسارت و پیامدهای این رویداد سیاه و تراژدی خونبار را به این شرح می توان فهرست نمود:

    1ـ تعداد قربانیان این جنگ در منابع مختلف از 2500، 2650، 3000، تا 6000 نفر ذکر شده است که با توجه به ابعاد و گستردگی این جنگ و نیز خشم و خشونتی که در آن به کار گرفته شد، رقم اخیر نزدیک به واقع به نظر می رسد.

    2ـ تعداد تلفات (اعم از کشته و زخمی) از 22 هزار، 25 هزار، 27 هزار تا 29 هزار نفر در منایع مختلف آمده است که رقم 27 هزار، آمار صلیب سرخ جهانی و پزشکان بدون مرز است.

    3ـ تعداد آوارگان این جنگ از 50% تا 70% مردم غرب کابل ذکر گردیده و از لحاظ رقم 150000 تخمین زده شده است.

تخریب و ویرانی وسیع منازل، اماکن و تأسیسات غرب کابل با توجه به جنگ خانه به خانه و نیز بمباران و آتشباری طرف های مختلف بر روی این منطقه به مدت دو هفته.

     4ـ غارت و چپاول اموال و دارایی مردم، منازل شخصیت ها، مراکز فرهنگی، مراکز امدادی و صحی، قرارگاه های نظامی و سایر مراکز استقرار حرکت اسلامی و حزب وحدت استاد اکبری.

      5ـ قطعه استراتژیک و حیاتی اسکاد و سلاح کوت های آن که برگ زرینی در معادلات سیاسی – نظامی افغانستان و مایه آرامش خاطر و قوت قلب شیعیان به حساب می آمد و به همین خاطر «ناموس شیعه» عنوان یافته بود، به دست بیگانگان شیعه ستیز و دشمنان سوگند خورده این مردم افتاد. استاد مزاری پیوسته درباره اسکاد گفته بود:

         «اسکاد حیثیت ناموس ما را دارد، آنطور نیست که اسکاد مال حرکت و وحدت باشد . هر کسی که طرف اسکاد نگاه کند، گویا به طرف ناموس ما نگاه کرده، ماباید با جان ومال ازحیثیت ناموسی خود حفاظت کنیم وازاسکاد دفاع کنیم ...».[24][24]

اما صد دریغ و درد که این پیشوای شهید خلق، ناموس را سخاوتمندانه ...

      6ـ ایجاد شکاف عمیق و تنش شدید میان جامعه شیعه و گردانندگان آن، به گونه ای که بعد از رویداد مذکور جامعه شیعه عملاً به دو قطب و طیف کاملا مخالف تقسیم گردید. جنگ تبلیغی و خشونت فرهنگی میان طرفین اوج گرفت. بازار اتهام، افترا، دشنام، تکفیر و تفسیق، رونق گسترده یافت. عناوین و برچسب هایی چون «تشیع درباری» «تشیع معامله و خیانت» و نیز مزدور فلان، پیشمرگ فلان و عصای دست فلان، ذکر صبح و شام طرفین گردید. بسیار طبیعی است که وقتی دو جناح متعلق و منحصر به یک مردم، همدیگر را مزدور، جاسوس و جاده صاف کن دیگران بخوانند، در مجموع مزدوری کل آن مردم را اثبات کرده اند. این تبلیغات مسموم و منفی، ضربه حیثیتی جبران ناپذیری بر جامعه شیعه وارد نمود و آنان را در انظار دیگران، خرد و حقیر ساخت.

7- فروپاشی حزب مقتدر و توانمند وحدت اسلامی و تقسیم آن به دو شاخه متضاد و نیز تبدیل شدن همجواری مسالمت آمیز و دوستانه حزب وحدت و حرکت اسلامی به خصومت و عداوت.

8- این حادثه، سر آغاز فصل جدیدی از جنگ های ویرانگر داخلی و نیز ترور ها و تصفیه های خونین در سراسر هزاره جات و صفحات شمال کشور گردید. نبردهای شدید بر سر کنترل بامیان و جنگ های خونین جاغوری، شیخعلی، ورس، دایکندی، پنجاب، بهسود، ارزگان خاص و سایر نقاط که عمدتاً میان دو جناح حزب وحدت جریان داشت، همه از انفجار 23 سنبله ناشی می شد. در شمال کشور نیز مناطقی چون چارکنت، دره صوف، بلخاب و ... صحنه جنگ های خونین و پرتلفات گردید. بسیاری از شخصیت ها و فرماندهان صالح و جهادی این خطه، مانند ژنرال اختری، مصباح مزاری، کاشفی مسئول کل نظامی حرکت اسلامی، دانش سرپلی، فلسفی و ده ها تن از ستون های جهاد و پشتوانه مردم از دم تیغ استاد حاجی محمد محقق گذشتند. در میان شیعیان شمال، هر کسی سرش به تنش می ارزید، توسط این فرزند جهاد! سر به نیست و متواری گردید. بدین ترتیب مردان روزگار و مردان روز مبادا، مظلومانه و غریبانه رفتند و سرنوشت جامعه تشیع شمال به دست کسی افتاد که همه روزه، گل دخترهای مزار شریف را دستچین می کند و خود را در حجله عروسی می بیند. عنان این منطقه حساس به دست پهلوان و عیاشی افتاد که حرمسرا، ثروت قارونی، حاتم بخشی، ترورهای بی رحمانه و سازمان مخوف جاسوسی اش شهره آفاق است. آینده این مردم رنج دیده با چنین پیشوای زنباره، قدرت طلب، سنگ دل و تروریست به کجا می انجامد، فقط خدای بزرگ می داند.

9- برخی از رهروان استاد مزاری که این حادثه شوم را «رنسانس یک ملت» و «نقطه انفجار تاریخ» می خوانند، چنین تبلیغ و ترویج می کنند که گویا این رخداد، رنسانس و طغیان مردم هزاره علیه تشیع درباری (شیعیان غیر هزاره به ویژه سادات) بوده است و با این انفجار، صفوف خائنین و خادمین به سرنوشت و آرمان جامعه هزاره کاملا مشخص شده است؛ در حالی که بیشترین ضربه و زیان در این رنسانس و انقلاب، متوجه هزاره ها گردید. حزب وحدت به عنوان ممثّل آرمان های این مردم از هم پاشید و دو شخصیت عمده و محوری هزاره ها یعنی استاد مزاری و استاد اکبری – و به تبع آنها، سازمان نصر و پاسداران جهاد دو جریان عمده هزاره ها – رو در روی هم قرار گرفتند. رویارویی این دو چهره و دو جریان عمده، فاجعه بزرگی برای هزاره ها بود. به علاوه آنهمه تلفات، خسارات و ضایعات این انفجار هم اغلب مربوط به همین مردم بود.

10- بیش از هر کس و یا جریان دیگری، دود این آتش به چشم استاد مزاری و جناح تحت رهبری او رفت. استاد مزاری با این اندیشه و نیت، آتش جنگ را شعله ور ساخت که با حذف و هدم رقبای درون حزبی و حرکت اسلامی به پیشوای بی رقیب و بی بدیل هزاره ها مبدل گردد و دیگر کسی موی دماغش نباشد؛ اما سیر حوادث به مراد دل ایشان پیش نرفت و این حادثه اسباب ضعف، انزوا و سرانجام حذف استاد مزاری گردید.

آنچه مزاری را مزاری کرده بود و آنچنان از موضع قدرت و قوت سخن می گفت، حزب متحد و مقتدر وحدت بود که زیر فرمان او قرار داشت. نیروهای حرکت اسلامی بود که به دلیل هم مذهبی و همجواری به ناچار در برخی جنگ ها در کنار حزب وحدت قرار می گرفتند. شخص استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«نیروهای حرکت اسلامی در همه جنگ ها در کنار وحدت بوده، زیرا مناطق مسکونی مردم هم مربوط به حزب وحدت اسلامی است و هم مربوط به حرکت اسلامی، وقتی جنگ شروع می شود آنها طبعا ًاز خود دفاع می کنند.[25][25]

مزاری زمانی به عنوان یک محور و قدرت مطرح بود که قسمت اعظمی از غرب کابل و بیش از یکصد نقطه حساس شهر در اختیارش بود و قطعه اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن نیز در مواقع تاریک و باریک به فریادش می رسید و ...

اما با انفجار ویرانگر 23 سنبله، نه وحدتی تحت فرمانش ماند، نه حرکتی در کنارش و نه اسکادی مایه پشتگرمی اش. غرب کابل هم قطعه قطعه شد. مناطقی از جنوب غرب به تصرف حزب اسلامی در آمد و شمال غرب به شمول پوهنتون به کنترل دولت. استاد مزاری و نیروهایش در 4-3 راسته کابل در محاصره کامل در آمدند. تنها راه ارتباطی و اکمالاتی آنها از مناطق تحت کنترل حزب اسلامی می گذشت که این وضعیت بر زجر و تلخ کامی استاد مزاری می افزود؛ زیرا گلوگاه و حلقومش در چنگال حکمتیار بود و دیگر از خود اراده و اختیاری نداشت. بسیاری از چهره های معقول و معتدل در جناح استاد مزاری، آرام آرام جوار او را ترک کردند. اینبار کسی برای مزاری به به و چه چه نگفت و هورا نکشید. مردم هزاره جات، شمال و نیز مهاجرین مقیم خارج با بهت و حیرت به این ماجرای شگفت می نگریستند. همانگونه که رهروان چپی او در «عصری برای عدالت» می گویند، بعد از حادثه 23 سنبله مزاری تنها ماند. اگر بگوئیم، مزاری زمانی که با همه درگیر شد، گور خود را کند و در 23 سنبله برایش کفن دوخت تا بعدا توسط طالبان دفن شود، هرگز گزافه نگفته ایم.

   11ـ و سرانجام در 23 سنبله، توان نظامی و تسلیحاتی هر دو طرف منازعه به تحلیل رفت و ابهت و پرستیژ سیاسی هر دو طرف خدشه دار گردید و هر دو جناح شیعیان عملا ًدنباله رو دیگران شدند.

12- ...

و – دو خاطره از یک فاجعه

آنچه تا به حال گفته آمدیم، کلیاتی بود حول محور تراژدی  وحشتناک 23 سنبله؛اما از ریز مسایل و درد و اندوه مردم پایمال شده و خسته از جنگ غرب کابل چیزی نگفتیم. برای اینکه قطره ای از دریای بیکران زجر و مصیبت این مردم بی یاور را منعکس کرده باشیم، دو خاطره از روزهای خون و آتش 23 سنبله برای شما روایت می­کنیم. یک خاطره از خشونت و قساوت جنگجویان و دیگری از استیصال و درماندگی مردم:

«1- توجه خوانندگان را به گفتار یک تن از این قاتلین کودتاچی جلب می نماییم که با صدها افتخار و پررویی بیان می داشت: «روزی که اسکاد را گرفتیم در جمله آنچه ولجه کرده بودیم یک ضرب توپ اوبوس همراه دو صد فیر مرمی آن بود. در اولین لحظات فقط روی توپ را از سمت چهار آسیاب به سوی کوه تلویزیون دور دادیم و شروع به انداخت نمودیم. ظرف چهار ساعت، دو صد فیر مرمی توپ به آخر رسید. هر چه می کوشیدیم به کوه اصابت نمی کرد و بالا می پرید. از جانب دیگر نسبت شدت آتش از مواضع متعدد اصلا ندانستیم که مر می های توپ ما به کجا می خورد و فقط فیر می کردیم و بس» . آری هموطن گرامی! در همان روز رادیو های جهانی و نشرات جهان خبر دادند که تنها در اثر اصابت یکی از این مرمی ها در ساحات داخل شهر کابل خونین، جشن عروسی یکی از هموطنان ما به محفل شهادت اضافه از چهل تن زن و مرد و طفل و زخمی شدن حدود هفتاد تن دیگر مبدل گردیده بود.»[26][26]

2- مدت ده روز این جنگ خونین ادامه یافت و طی این مدت، مردم در پناهگاه ها و تکاوی های نمناک به سر بردند. من و خانواده ام در آن روزها در دشت برچی بودیم. روز چهارم بعد از حادثه، در خانه ای همسایه های ما یک مرمی سکر اصابت کرد و هشت نفر قربانی گرفت. وقتی آنها را به قبرستان منتقل کردیم، ناگهان در همانجا هم مرمی دیگری آمد و دو نفر قربانی و چند نفر زخمی بر جای گذاشت و ما به زحمت توانستیم قربانیان را به خاک بسپاریم. با دیدن این وضعیت، تعدادی از مردم تصمیم گرفتند از راه دارالامان و دهمزنگ به مرکز شهر بروند. قرار شد که پیش از اذان صبح، منطقه را ترک کنیم. صبح زود که حرکت کردیم، دیدیم که قافله بزرگی از زن و بچه  و ... راه افتاده اند. هنگامی که از منطقه «ده قابیل» تیر می شدیم، صدای دردناک کودکی توجهم را جلب کرد. لحظه ای ایستادم که مسیر صدا را مشخص کنم اما نمی توانستم. از اینکه مریض بودم و دختر خردسالم هم روی دوشم بود، دقایقی برای رفع خستگی و تشخیص سمت صدا، کنار دیواری نشستم. در این وقت خانواده ام صدا زد: زود حرکت کن که دیر میشه و آنوقت رفته نمی تانیم.» لحظاتی نگذشته بود که سمت صدا مشخص شد. دیدم زنی از یک خانه بیرون شد و دختر چهار – پنج ساله اش در حالیکه به شدت گریه می کرد، از دامن مادرش می کشید و می گفت: «ننه جان! ننه جان! مره هم ببر، مره اینجه نمان...» مادرش می گفت: « ده کجا ببرم ...» و از بازویش می گرفت و به طرف حولی می کشاند و در را بر رویش می بست. اما دختر کوچک از بس که ترسیده بود، جیغ می زد. مادرش مجبور شد طفل شیرخوارش را به خانه بگذارد و او [دخترش] را با خود بردارد و با پای و سر برهنه و پر از خون، خود را به قافله برساند.

صحنه غمبار و رقت آوری بود. پیرزن، کودک، ضعیف و ناتوان نمی خواست، هر که بود باید می دوید و خود را از مهلکه نجات می داد. با این وضعیت دیگر نتوانستم آن زن را ببینم و به راهم ادامه دادم تا بچه هایم را نجات دهم. از منطقه دهمزنگ که گذشتیم، نزدیک «پل آرتن» دوباره به همان زن برخوردم. دیدم که با وضعیت آشفته، در حالی که از سرش خون می ریخت و یخن پیراهنش هم باز شده بود، کفش و چادر هم نداشت، نشسته است و دخترکش در پهلویش به خواب رفته. طفل بیچاره نیز از بس که پیاده راه رفته بود، هر دو پایش پر از خون شده بود. به زن گفتم: چرا وضعیتت ای رقمی است؟ چرا طفلته د جایت ماندی؟ زن در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود، گفت: مه ده ای دنیا یک نفر مسلمان نمی بینم، الهی امو طور که آتش غم ده خانه مه روشن کدن، امو آتش ده خانه خودشان روشن شوه.»

گفتم: «کدام کس ده خانه ات بود که طفلته ده خانه ماندی؟»

گفت: « غیر از طفلم دیگه کسی نیس. شویم، برادر و یورم (برادر شوهرم) هر سه شهید شدند و مه طفل بی پدر ره ده کجا می بردم.»

گپای زن مظلوم مرا هم به گریه در آورد و گفتم کلید خانه ات را بده که بروم طفلت را بیاورم. اول حاضر نبود، بعد که اصرار کردم با ناراحتی کلید را داد و گفت: «طفل بی سرپرست ره مه کجا کنم، بان که همانجا از بین برود.»

وقتی راه افتادم، خانواده ام مخالفت کردند که نروم؛ اما من از تصمیمی که گرفته بودم، منصرف نشدم. هوا هم روشن شده بود و راهی را که دوباره می پیمودم نیز بسیار خطرناک بود و امید برگشتن نبود. با آنهمه، دل به دریا زده و حرکت کردم و به خانه آن زن رفتم. دیدم که طفلش از بس گریه کرده بود، صدایش به زحمت بیرون می­آمد. طفلی که بیش از یک سال و چند ماهی از زندگی اش نمی گذشت. وقتی او را برداشتم خیال کرد که پدرش هستم و با لبخندی در بغلم آرام گرفت. اطرافم را نگاه کردم، دیدم که مرمی ای به سقف خانه اصابت کرده و غیر از دهلیز، همه را پایین کرده و شهدا در زیر آوار مانده است. لحظه ها، حساس و خطرناک بود. هیچ کاری از من ساخته نبود که شهدا را از زیر آوار در آورم. هم و غم من این بود که جان طفل را از خطر مرگ نجات دهم. به این دلیل شهدا رابه همان غربت شان به امان خدا رها کردم. موقع برگشتن، چشمم به تکه نانی خشکی افتاد و آن را با آب تر کرده، کم کم به دهن طفل گذاشتم و آنوقت دوباره حرکت کردم. اینبار به هر کیفیتی که بود از صحنه خطر بیرون شده و به خانۀ یکی از اقوام در «چند اول» رفتم؛ چون خانواده ام نیز در آنجا رفته بودند و مادر سرگردان بچه ها را هم با خودشان برده بودند. وقتی کودک را پیش مادرش گذاشتم، مادرش سر را برهنه نمود و دست­ها را به طرف آسمان بلند کرده و گفت: خدایا! انتقام این طفل های معصوم را از ای کسا که جنگ را شروع کردند، بگیر! ما چه گناهی کدیم که خانه ما خراب شوه؟ خدایا این طفل های یتیم ره مه ده کجا ببرم.» زن بیچاره کنترل خود را از دست داده بود و به زمین و زمان فحش می داد و از خدا همواره طلب مرگ می کرد. چنان در پیشگاه خداوند به استغاثه افتاده بود که همه ما از سخنانش به گریه افتادیم و در آخر دلداری اش دادیم که خداوند مهربان است، زیاد بی تابی نکند. وقتی کمی آرام گرفت، از او پرسیدیم که در کابل کسی از دوستانش هست یا نه؟ گفت: «دیگه هیچ کس را ندارم، همه اقوامم ده دهات است.»[27][27]



[1][1] - بنیاد وحدت، شماره صفر، 5 عقرب 73.

[2][2] - امروز ما، نشریه حزب وحدت در پاکستان، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری.

[3][3] - اطلاعیه شماره 4 نظامی، کمیته نظامی حزب وحدت اسلامی – کابل.

[4][4] - خبرنامه وحدت، نشریه روزانه کمیته فرهنگی حزب وحدت در کابل، شمار 578، تاریخ 27 سنبله 73.

[5][5] - هفته نامه وحدت اسلامی، چاپ پیشاور، شمال 12، سخنرانی استاد اکبری.

[6][6] - خبرنامه وحدت، ارگان نشراتی کمیته فرهنگی حزب وحدت در کابل، ش 578.

[7][7] - امروز ما، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری.

[8][8] - همان مدرک.

[9][9] - همان مدرک.

[10][10] - خبرنامه وحدت، کمیسیون فرهنگی حزب وحدت، ش 578.

[11][11] - بنیاد وحدت، شماره 59، خاطرات م – ی – عرفانی، عضوشورای مرکزی حزب وحدت .

[12][12] - «اسناد توطئه و خیانت» قسمت اول، منتشره از سوی هواداران حزب وحدت اسلامی.

[13][13] - امروز ما، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری .

[14][14] - مقدمه جزوه «اسناد خیانت و توطئه» بخش اول، منتشره از سوی هواداران حزب وحدت.

[15][15] - نشریه «فتح» ارگان جمعیت اسلامی در پاکستان، شماره 21.

[16][16] - هفته نامه «وحدت اسلامی» چاپ پاکستان شماره 12، سخنرانی استاد اکبری.

[17][17] - «میثاق ایثار» شماره 28، سلسله مقالاتی تحت عنوان « حوادث بعد از سقوط نجیب». از شماره بعد کاملا روشن است که این سلسله مقالات به قلم شخص حکمتیار نوشته شده است.

[18][18] - اطلاعیه شماره 3 نظامی حرکت اسلامی در جریان جنگ، تاریخ 6/4/73.

[19][19] - عصری برای عدالت، شماره 6، ص28.

[20][20] - همان مدرک.

[21][21] - از خاطرات چاپ نشده آقای محقق دایمردادی.

[22][22] - «پیام وحدت» نشریه حزب وحدت اسلامی در خارج از کشور، شماره 10، مصاحبه با آقای بشیر یکی از مسئولین حرکت اسلامی.

[23][23] - در حالی که مطالب این جزوه رهسپار جعبه جادویی (کامپیوتر) بود، استاد خلیلی و همراهان نیز خسته و نفس زنان، وارد فرودگاه مشهد شدند و بامیان سرافراز را با آن نقش محوری! و دیپوهای مهمات، انبوه تسلیحات سبک و سنگین، غول پیکرها و زنبورک ها (چرخ بال های) حزب، انبارهای مواد غذایی و خلاصه تمام دار و ندار حزب را در کمال سلامت و امنیت به طالبان سپردند و حتی یک گلوه ناقابل را به عنوان شادیانه و خیر مقدم هم فیر نکردند.

گرچه سقوط بامیان یا به عبارت بهتر تحویل بامیان به طالبان، حادثه مرموز و مشکوک بود و حدس و گمان های بسیاری (مانند معامله دوازده میلیون دلای با آِی.اس.آی پاکستان و چمدان های پر از دلار رهبر بعد از ملاقات با ترکی فیصل، وزیر اطلاعات سعودی و ...) در جریان است، اما قضاوت در این مورد، نیازمند به گذشت زمان است.

وقتی این حادثه را در کنار برخی حوادث مشابه ردیف کردم، به طور خودکار این نتیجه و اندیشه در ذهنم جوانه زد که، در طول شش سال جنگ داخلی افغانستان، استاد مزاری و سازمان نصرش گویا مأموریت داشته اند که پشتون ها را مسلح کنند و وظیفه خود می دانسته اند که تسلیحات و امکانات را با خونریزی از دوستان و یا با گدایی از بیگانگان بگیرند و سرانجام در یک حاتم بخشی آشکار به اردوگاه فاشیزم سرازیر کنند و ماشین جنگی دشمن را تقویت نمایند. در طول شش سال گذشته، سه بار این عمل بدیع تکرار شده است:

بار اول: قطعه مهم و استراتژیک اسکاد و سلاح کوت های مربوط به آن را با خلق فاجعه و ضایعه، از چنگ حرکت اسلامی در آوردند و سخاوتمندانه به حزب اسلامی پیش کش کردند.

بار دوم: تسلیحات و امکانات گسترده غرب کابل را طی یک تسلیم نامه ننگین و ذلت بار به طالبان سپردند.

بار سوم: اینبار در بامیان این سنت حسنه پدر! تکرار شد و الحق و الانصاف که در این مورد، فرزندان بابه، شاهکار و شگفتی آفریدند!

[24][24] - مصاحبه آقای جاوید با رادیو کابل، چاپ و تکثیر از ریاست فرهنگی اداری کابل حرکت اسلامی.

[25][25] - فریاد عدالت، ص 244، مصاحبه استاد مزاری با بی.بی.سی و فرانس پرس.

[26][26] - هفته نامه «وحدت اسلامی» چاپ پیشاور شماره 7، 30/9/73.

[27][27] - بنیاد وحدت، شماره 60، خاطره از س. ع مبارز.