کالبد شکافی فاجعه افشار

کالبد شکافی قضیه افشار 

قضیه  افشار زخم ناسوری است که بر پیکر مردم تشیع افغانستان قرار گرفته و همیشه که از آن یاد می شود، دل انسان را به درد می آورد. این که چه فجایعی بر مردم مظلوم شیعه در این حادثه دردناک رفت و آن ها چه مصیبت هایی کشیدند ، با قربانیان آن دفن شد و تنها نامی از آن باقی  ماند تا یک عده از آن چماقی بسازند تا رقبای داخلی خود را با آن بنوازند.

در حادثه افشار یکطرف گروه اتحاد به رهبری عبد الرسول سیاف قرار داشت که از سوی شورای نظار حمایت می شد و طرف دیگر حزب وحدت به رهبری عبد العلی مزاری بود. و منطقه افشار ، یک محله شیعه نشین بود که ساکنان آن را مردمان هزاره و سادات تشکیل می دادند.

در سال 1371، جنگی میان حزب وحدت و حزب اتحاد در این منطقه اتفاق افتاد که به پیروزی اتحاد و شکست حزب وحدت انجامید؛ اما مهم تر از شکست حزب وحدت ، فجایعی بود که مردم افشار از هردو طرف کشیدند. تجاوز ها ، بی ناموسی ، غارت ها و کشتن مردمان عادی چیزی بود که نصیب مردم افشار شد و این محله بعد از این حادثه به کلی ویران و خالی از سکنه شد.

مردم افشار تنها از سوی دشمن ، مورد تعرض قرار نمی گرفت و اگر آن ها از سر دشمنی با مردم شیعه یا هزاره به قتل و غارت و بی ناموسی این مردم ستمدیده اقدام می کردند، نیروهای حزب وحدت که مرکب از خلقی ها ، پرچمی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بود هم مانند همان کار ها را بر سر آن مردم انجام می دادند. چرا نکند که پیکا سر شانه و فیر خود سرانه از اصول دین  وندی ها بود. وقتی افراد خلقی و بی دین بر سرنوشت مردم مسلط می شود و از خوردن شراب و کشیدن چرس مست می شود، معلوم است که چه فجایعی به بار می آورند.

همین خلقی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بودند که وقتی چرس و تریاک کم آوردند، سنگر های خود را فروختند. ژنرال خداداد تا مقام فرمانده کل نیروهای حزب وحدت ارتقا یافت. پس از او یزدان شناس هاشمی از سران مجاهدین خلق و از چپی های معروف این سمت را اشغال نمود و تا روز مرگ در اختیار داشت. کسانی که بنا بر ادعا، قضیه افشار و سقوط مرکزیت حزب را بوجود آوردند، از همین حلقات بیگانه و از نور چشمی های استاد مزاری بودند. ژنرال صداقت، ژنرال غرجی و ژنرال دّر محمد که از جمله سنگر فروشان و معامله گران این ماجرا معرفی شدند، همگی در جرگه ملیشیای رژیم نجیب قرار داشتند. شفیع دیوانه آن مجسمه فتنه و فساد که به حیث سردسته سنگرداران عزت و شرف! و مالک اشتر آقای مزاری شناخته می شد و یکه تاز غرب کابل بود. ده ها دیوانه و پای لوچ دیگر مانند نصیر دیوانه، بلال دیوانه، داود معاون خدا!، ظاهر سکس، سرور گنگس، جلیل کپچه، رستم چنته، محمد علی کوچوک، ادریس مزاری (پایو) عبدالله مزاری (جنگلی) مرتضی مزاری (قرط) قوماندان سیاه مار، قوماندان بی خدا و ... همگی از قوماندانان و هر کدام سر دسته گروهی از نیروهای حزب وحدت و صاحب اختیار یک منطقه بودند.(به نقل از کتاب اسطوره شکسته)

نمونه ای از وحشیگری وندی ها به نقل از اسطوره شکسته در اینجا آورده می شود:

« در سال 1373 در اثر جنگ های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.»[14][15]

در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت ها استفاده جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخاله های گلیم جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی آنها گرم باشد. 

وقتی نظامیان حزب وحدت! بر سر مردم این فجایع را به وجود می آورند، دشمن چه ها می کند مخصوصا که پیش از آن ، بی بند و بارهای مزاری در حق آن ها کارهای وحشیانه و ضد انسانی کرده باشد و آن ها خواسته باشند انتقام بگیرند.

نکته ای که در اینجا قابل بررسی است ، مقصران این حادثه دردناک است. باند مزاری وقتی در مقابل دشمن شکست خورد ، برای فرا فکنی و انداختن تقصیر دروغ هایی ساختند و رقبای خود در درون حزب وحدت را مقصر آن اعلام کردند و گفتند که اکبری ، فاضل و مرتضوی و ... با مسعود تبانی کرده بودند تا مزاری کشته شود و پرستندگان مزاری هنوز این دروغ را بلغور می کنند و چون مخالفان نه مثل آن ها شارلاتان اند و نه ابزار تبلیغات دارند، نزدیک است این دروغ بزرگ را بعنوان واقعیت به خورد تاریخ بدهند.

از مزاری و  افرادش تقصیری نیست ، چون فرا فکنی شیوه معمول سیاستمداران است و در میان سیاستمداران شاید هیچ کس پیدا نشود که بگوید ببخشید تقصیر من بود و بی تدبیری و بی خردی من باعث این شکست و فاجعه شد. اما آنچه اهمیت دارد ما بعنوان انسان های بی طرفیم که چه مزاری و باندش متهم باشد یا اکبری و فاضل ، هیچ ضرری متوجه ما نمی شود چه کار کنیم؟ آیا ما هم سر خود کلاه بگذاریم و بدون اینکه به عقل خود مراجعه کنیم یا بدون این که تحقیق کنیم ، هرچه مزاری و مزاری پرستان گفت ، باور کنیم یا نه؟

اگر بخواهیم عاقلانه با این قضیه برخورد کنیم خواهیم دید که در این قضیه چند چیز مسلم است و یک چیز مشکوک و غیر قطعی.

آن چیز هایی که قطعی و مسلم است از این قرار ند:

1/ قتل و غارت و بی ناموسی ها در حق مردم افشار و ویران شدن این محله.

2/ وجود عناصر خلقی ، پرچمی ، دیوانگان و بی بند و بارهای وحشی در سنگرهای حزب وحدت.

3/ شکست و بی تدبیری مزاری .

4/ این که فرافکنی یک شیوه معمول و پیش پا افتاده است که نه تنها سیاستمداران که حتی کودکان هم از آن استفاده می کنند.

و آن چیزی که مشکوک است، نقش اکبری و فاضل و معامله با طرف سیاف و مسعود است.

اگر مزاری ، در مواجهه با دشمنان شخصی با تدبیر و خردمندی بود ، بی تدبیری از ناحیه او هم چنان مطرح بود چون هر انسانی هرچند هم کاردان و زیرک باشد، ممکن است در محاسبات خود اشتباه کند و یک جایی کم بیاورد ، چه رسد به اینکه حوادث بعدی نشان داد که مزاری چقدر انسان بی تدبیری بوده که از رهبری تنها لجبازی و یکدندگی و پیشبرد کینه های شخصی را می دانسته و است. آشکار ترین نمونه بی خردی مزاری همان بود که خود با پای خویش به طالبان پناه برد در حالی که قبل از آن شفیعی دیوانه در غزنی با آن ها جنگیده و تعداد زیادی از طالبان را کشته بود. همه می دانستند پناه بردن او به طالبان به قیمت جانش تمام می شود اما تنها خود او آن را باور نداشت و خیال می کرد چون غرب کابل را به طالبان تسلیم کرده ، آن ها قدر خدمت او را می دانند یا آن که طالبان افغانند و افغان ها ننگ و دامن دارند! و سر انجام آن شد که همه می دانند.

بی تدبیری دیگر مزاری آن بود که بدون درک موقعیت مردم شیعه یا هزاره که یک اقلیت است، با همه اقوام و گروه ها از تاجیک ، پشتون و ازبک تا اسماعیلیه ، ژنرال مؤمن و فرقه هشتاد و جناح اکبری و حزکت اسلامی جنگید و در همه این ها تکیه اش تنها به گلبدین بود و تپه اسکاد را به او پیشکش کرد و او هم بی آن که قدر او را بداند، بی خبر و بدون هماهنگی در برابر طالبان عقب نشینی کرد و مزاری را در معرکه تنها گذاشت.

بی تدبیری دیگر مزاری در طرد عناصر  مذهبی و متعهد و اتکایش به وندها و مائوئیست ها و خلقی ها بود که در لاف زنی و  رجز خوانی قهار و در جنگ و ایثار فرار غیر کرارند. او همه عناصر متعهد را که خیر خواهی می کردند و بجای چاپلوسی بابه و نثار القاب شاهانه و پر طمطراق ، نصایح مشفقانه می کردند؛ اما مزاری را این نصایح و انتقادات دوستانه خوش نیامد  و چاپلوسی ها و آن القاب دهن پر کن برایش خوشمزه تر آمد . اینجا بود که وی نیروهای متعهد و مسلمان را از خود طرد و حذف کرد و افراد خلقی و مائوئیست و وحشیان بی بند و بار را بر جان و مال مردم مسلط کرد. اما این افراد تنها برای وحشی گری و اعمال ضد انسانی و آزار و اذیت مردم بی گناه مناسب بودند و به درد جنگ و مقاومت در برابر دشمن نمی خوردند. آن ها سنگرهای خود را با بهای یک کیلو تریاک و چرس می فروختند. این بود که فاجعه افشار را بوجود آوردند.

تبر و باغ گل سرخ

 

 

 

 

 

 

 

تبر بودی به باغ گل مزاری

 

شکستی قامت بلبل مزاری

 

بکشتی مرغکان مانند جلاد

 

به افشار و غرب کابل مزاری

 

تویی آن عاقر قوم ثمودی

 

که پی کردی تن دلدل مزاری

 

درو کردی همه آلاله ها را

 

لگد کردی توباغ گلمزاری

 

**********************************************************************************

 

آن که در آدم کشی استادبود

 

عبدلی و اهل ظلم آباد بود

 

از وفا و راستی سهمی نداشت

 

اهل هر دوز و دغل بیداد بود

 

هرکه او را می پرستیدی جوبت

 

از عطاهایش خوش و دلشاد بود

 

هرکه او از سجده اش سر بر بتافت

 

فصل دوم(کالبد شکافی یک غائله)

آنچه در فصل پیشین مرور کردیم، فهرستی از جنگ ها و موضع گیری های ستیزه جویانه استاد مزاری بود. ناگفته پیداست که بررسی تفصیلی دلایل، عوامل، ضایعات، تلفات و پیامدهای هر یک از این جنگ ها نه در حوصله این نوشتار است و نه مفید به حال خواننده. از دیگر سو برای اینکه متهم به کلی بافی و مبهم گویی نشویم، یکی از شاهکارهای عدالتخواهانه! ایشان را مورد کنکاش و کالبد شکافی قرار می دهیم. شما می توانید با معیار قرار دادن همین یک نمونۀ شفاف و تشریح شده، حدیث مفصل سایر جنگ ها را از این مجمل بخوانید و از این روزنه کوچک، اعماق و ابعاد دیگر جنگ ها را نیز به تماشا بنشینید.                        

23 سنبله؛ نقطه اوج منطق جنگ و تفنگ

      جنگ علیه دو جریان شیعی (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) به طور همزمان و ناگهان در 23 سنبله 1373اتفاق افتاد. شب چهارشنبه 23 سنبله، ساعت 2 و 55 دقیقه در حالی که کودکان گرسنه و خسته از جنگ کابل، به خواب ناز فرو رفته بودند، ناگهان غرّش آتشبارها، دیوار سکوت شب را فروریخت.

    چشم های خواب آلود و نگاه های هراسان مردم به کوه تلویزیون، سیلو، دارالامان و دیگر خطوط تماس قوت های متخاصم دوخته شد و گمان بردند که مانند دو سال گذشته، نیروهای استاد مزاری با شورای نظار، اتحاد اسلامی و یا کدام حزب دیگر وارد زورآزمایی شده اند. اما در کمال حیرت و ناباوری مشاهده کردند که صدای پای جنگ اینبار از محلات و کوچه های خونبار غرب کابل به گوش می رسد. آنچه اینبار مورد تهاجم و تطاول قرار گرفته بود، سنگر دشمن نبود بلکه خانۀ دوست بود.

  منازل و اقامتگاه های شخصیت های محترم و معتبر شیعه مانند آقای جاوید رئیس شورای مرکزی حرکت اسلامی، آقای هادی رئیس کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی و وزیر مشاور، آقای اکبری رئیس کمیسیون سیاسی حزب وحدت، مصطفی کاظمی عضو برجسته شورای مرکزی، دفتر کار آیت الله فاضل عضو شورای عالی نظارت، قرارگاه های نظامی و مراکز فرهنگی حرکت اسلامی، مراکز استقرار بخشی از نیروهای نطامی و کانون های فرهنگی حزب وحدت و حتی مؤسسات امدادی و خیریه، مانند کمیته امداد امام خمینی(ره) مورد حمله غافلگیرانه قرار گرفتند.

بدین ترتیب شعله های جنگی زبانه کشید که باید آنرا مسابقه شیعه کشی نامید و مصیبت را به همۀ خانه های غرب کابل به ارمغان آورد. دو طرف اولیه درگیر که هیزم اصلی این آتش و فتنه گشتند، همه از جوانان شیعه و هزاره بودند. گلوله های هر دو طرف نیز به محلات شیعه نشین فرود می آمد و زنان و کودکان را به خاک می افکند. توپخانه ها و طیاره های دوستم و حکمتیار نیز به حمایت از استاد مزاری، وارد کارزار شده، همین منطقه را زیر بمب و آتش گفتند. آتشبارها و بمب افکن های دولت و متحدانش نیز به حمایت از جانب مقابل، داخل معرکه شده، همین منطقه را ویران می ساختند. به علاوه نیروهای پیاده شورای هماهنگی و دولت برای نخستین بار وارد مناطق شیعه نشین شدند و پای بیگانگان به حریم مردم ما باز گردید. خلاصه در این جنگ هر کسی که اسلحه ای در دست داشت، آنرا به سوی خانه های گلین و زخم دار شیعیان کابل نشانه رفت. مردم بی پناه و درمانده به هر سمت و سو که می دویدند؛ بمب و موشک بر سرشان فرود می آمد. نه موضع دوست مشخص بود و نه موضع دشمن و نه طرف های درگیر. مردم لگدمال شده به عنوان آخرین پناه گاه به علم حضرت ابوالفضل پناه آوردند تا شاید مقدسات مذهبی، اشتهای جنگ طلبی و خونریزی تفنگ به دستان را مهار سازد. ولی جنگجویان این آخرین پناهگاه را هم به توپ بستند.

گر چه کالبد شکافی این تراژدی تلخ، پیچیده و شگفت از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی از آنجا که این رویداد سیاه و پیامدهای سوء آن، چنان برای جامعۀ شیعۀ افغانستان، فاجعه بار و کمرشکن بود که در تاریخ این مردم فقط با فاجعه عصر امیر عبدالرحمن قابل مقایسه است؛ ناگزیریم خارج از موضوع، طی چند پاراگراف کوتاه، نکاتی را در این خصوص روشن سازیم:

الف- آغاز گر این فاجعه خونبار چه کسی بود؟

در این خصوص به چند نمونه از گفته ها و نوشته های جناح استاد مزاری توجه کنید:

1-بلافاصله پس از آغاز جنگ در نخستین واکنش رسمی، یکی از سخنگویان این جناح (محمد ناطقی، مسئول کمیسیون سیاسی شورای نمایندگی و سخنگوی حزب در ایران) در مصاحبه با رادیو بی.بی.سی با صراحت پذیرفت که این جنگ را ما آغاز کردیم، اما آن را یک اقدام پیشگیرانه و بازدارنده خواند. وقتی دیگر سران حزب متوجه شدند که ناطقی چه دسته گلی به آب داده است و چرا طبق رویه معمول در حزب، این تهاجم را دفاع شرافتمندانه و مقاومت عادلانه سیاسی ننامیده است، به شماتت و سرزنش این سخنگوی راستگوی پرداختند. برای نمونه به نامه آیه الله صادقی پروانی توجه کنید:

به: شورای مرکزی – کابل

سلام علیکم

ضمن آرزوی سلامت بدینوسیله باستحضار می رساند:

الف: وضعیت جنگی کابل باعث نگرانی اینجانب و مهاجرین می باشد. امید است ما را  در جریان کامل اوضاع قرار داده و از میزان تلفات و خسارات جانی و مالی، معلومات بدهید.

ب : مصاحبه آقای ناطقی با رادیو بی بی سی در محافل سیاسی و جمع مهاجرین، بازتاب منفی داشته است که گویا حزب وحدت متجاوز می باشد .

لطفا در این  زمینه نظرتان را مشخص سازید .

26/6/1373 آیه الله صادقی پروانی[1][1]

2- از برخی سخنرانی های استاد مزاری نیز می توان گفته های همان سخنگوی محترم را استنباط نمود: « ... اما واقعیت این است که اینها تصمیم گرفتند که با دولت پلان نمایند و با هماهنگی ما را از اینجا بردارند و نظامی های ما را نابود کنند. در رابطه با این مسأله، چند روز پیش از حادثه (حادثه 23 سنبله) جناب شیخ ناظر با یکی از قوماندانان به وزیر اکبرخان می روند و در آنجا با انوری جلسه می کنند. بعد انوری به جبل السراج می رود و در هیمن حال سید نور الله عماد می گوید که در زودترین فرصت تحولی پیش می آید و وحدتی در کنار ماست که دیگر با ما مخالفت ندارد. آقای فاضل هم این حرف را در مشهد در یک جلسه خصوصی می گوید ... برای ما خبر رسید که اینجا یک همچو تصمیمی است که گرفته می شود ... اما ما جلو توطئه را در روز اول گرفتیم. شما دیدید که اینجا آنچنان جنگ و آدم کشی پیش نیامد.»[2][2]

چنانکه ملاحظه می فرمائید انیجا سخن از دفع تهاجم و تجاوز دیگران به میان نیامده و نیز سخن از حمله و درگیری همزمان نیروهای دو طرف نیست؛ بلکه سخن این است که «ما روز اول جلو توطئله را گرفتیم» و بدون «جنگ و آدم کشی» گلیم دیگران را جمع کردیم. حال این توطئه موهوم و خیالی چه بوده، بعدا درباره آن صحبت خواهیم کرد.

  3- لحن و عبارات اطلاعیه جنگی کمیته نظامی حزب وحدت (جناح استاد مزاری) در بحبوحه نبرد نیز نشان می دهد که نویسندگان اطلاعیه، این فرض را مسلم و بدیهی گرفته اند که آنها تهاجم را آغاز کرده اند. به آغاز اطلاعیه توجه کنید:

«ملت مسلمان و شهید پرور! بدنبال "عملیات پیروزمندانه" فرزندان دلیر شما در جهت خنثی سازی توطئه شوم و خائنانه جنگ افروزان شورای نظار و مزدوران دون صفت و سرسپرده آنان، اینک آخرین تلاش های مذبوحانه دشمن ... به شکست نهایی خود نزدیک شده و آخرین پایگاه های مورد اعتماد آنها در زیر ضربات خورد کننده مجاهدین قهرمان شما در حال از بین رفتن قرار دارد...»[3][3]

 4- عریان تر و آشکار تر از همه «خبرنامه وحدت» تنها ارگان نشراتی رسمی حزب وحدت در کابل، حقیقت را با صراحت فریاد نمود. این نشریه در نخستین شماره منتشره بعد از حادثه 23 سنبله، در سرمقاله خود تحت عنوان «سخن روز» خبر کودتا را این گونه به اطلاع مردم رساند:

«نیمه شب چهارشنبه گذشته (23 سنبله) نیروهای قهرمان و ایثارگر حزب وحدت اسلامی با همکاری نزدیک و صادقانه بخش عظیمی از مجاهدین مردم دوست و روشن ضمیر حرکت اسلامی، با یاری خدای بزرگ و حمایت بی دریغ مردم مسلمان ما "عملیات تصفیوی بزرگی" را در ساحه غرب و جنوب کابل راه انداختند که در اندک ترین فرصت ممکن، بزرگترین توطئه شوم و خائنانه ای را که ... در نطفه خفه ساخت.»[4][4]

ملاحظه می فرمایید که در اینجا هم سخن از راه انداختن عملیات تصفیوی بزرگ توسط نیروهای قهرمان حزب وحدت است. وقتی سخنگو و مسئول کمیته سیاسی، اطلاعیه رسمی کمیته نظامی، نشریه رسمی کمیته فرهنگی و سرانجام هم رهبر حزب با صراحت می گویند که عملیات تصفیوی بزرگی را راه انداخیتم و جلو توطئه را روز اول گرفتیم، دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که چه کسی آغاز گر این فتنه بزرگ و مسابقه شیعه کشی بوده است.

ب- عذر بدتر از گناه

از شواهدی که در قسمت قبلی ذکر کردیم، جرقه زن این آتش و خالق این فاجعه بزرگ انسانی، روشن و مشخص گردید. در لابلای همان گفته ها و نوشته ها، دلیل و بهانه تهاجم و کودتا نیز آمده است و نیازی به تکرار دوباره نیست. عصاره و چکیدۀ سخن وادعای شان چنین است: «ما گزارش هایی داشتیم دال بر اینکه توطئه بزرگی با تبانی حرکت اسلامی، جناج اکبری حزب وحدت و دولت ربانی علیه ما در جریان بود و ما در یک اقدام پیشگیرانه و بازدارنده، جلو توطئه را گرفتیم. اگر ما شب چهارشنبه 23 سنبله وارد عمل نمی شدیم، شب بعد (پنجشنبه 24 سنبله) حرکت اسلامی و جناح اکبری علیه ما کودتا می کردند. ما پیش دستی کرده، کودتا را خنثی کردیم.

در خصوص این ادعا و مستمسک، تذکر نکاتی را ضروری می دانیم:

  1- بر فرض صحت و اتقان این ادعا که حرکت و جناح اکبری چنین خیالی را در سر می پروراندند، آیا خلق این فاجعه خونبار، ریختن خون هزاران مسلمان و شیعه بی گناه و آنهمه خسارات، ضایعات و هتک حرمت؛ صرف به این دلیل که آنها قصد توطئه و کودتا علیه ما را داشتند، قصاص قبل از جنابت نیست؟ کدام مکتب و مذهبی در این جهان پهناور، قصاص قبل از جنبات را مجاز دانسته است که در مرام و مسلک استاد مزاری و یارانش مجاز و روا شمرده شده است؟ در کدام منطق و مسلکی، انسان ها به پرداخت کفاره و تاوان گناهی که هنوز انجام نداده، ملزم شده اند که در منطق حزب وحدت «بابه» چنین الزامی بر این موجود دو پا روا داشته شده است ؟

گذشته از این، در شریعت اسلام، جنگ با مسلمان فقط در صورتی جایز و مشروع دانسته شده که او مهاجم و متجاوز باشد؛ اما مسلمانی که هنوز هیچ اقدام عملی نکرده، صرف بدلیل نیت و قصد درونی او، هیچ مذهبی از مذاهب اسلامی ریختن خونش را مباح ندانسته است.

  2- باز هم به فرض صحت این ادعا و بهانه، خطاب به استاد مزاری می گوئیم: ای پیشوای کبیر مقاومت خلق ما! همه می دانند که نیروی مسلح شما در کابل بیشتر و توانمند تر از حرکت اسلامی بود. از لحاظ تسلیحات، مورال نظامی و تجربیات جنگی نیز قابل مقایسه با نیروهای جنگ ندیده حرکت اسلامی نبود. به گفته خودتان، بخش عظیمی از نیروهای روشن ضمیر و مردم دوست حرکت هم با شما همداستان بودند. به علاوه به تعبیر مریدان تان، شما به قافله سالار و پیشوای کبیر خلق، مبدل شده بودید و مردم غرب کابل یکدست پشت سر پیشوا صف کشیده بودند. از سوی دیگر، حرکت اسلامی و جناح اکبری را مشتی معامله گر و طرد شده از میان مردم می خواندید.

شما که این همه نیروی آبدیده، تسلیحات، پشتوانۀ مردمی و نیروهای مردم دوست حرکت اسلامی را در اختیار داشتید و حمایت بی دریغ حکمتیار و دوستم هم پشت سرتان بود، چه ضرورتی داشت که این همه سراسیمه و عجولانه علیه یک مشت معامله گر و رانده شده، وارد عمل ورویارویی نظامی شوید؟ بهتر نبود که آمادگی می گرفتید و یک مشت کودتاگر طرد شده و خائن را ضربه می زدید؟ کسی که با اطلاع و آمادگی قبلی در کمین توطئه گر و کودتاچی مهاجم و بی خبر بنشیند، طبیعی است که هم می تواند ضربه اساسی را از لحاظ نظامی به مهاجم وارد سازد و هم از لحاظ حیثیتی و در نزد افکار عمومی، چهره توطئه گر را بر ملا ساخته، رسوایش سازد. اگر واقعا توطئه و کودتایی در کار بود، شایسته بود که شما ستاره تاریخ خلق ما! چنین می کردید؛ نه اینکه به آب نرسیده، موزه تان را بکشید و قبل از هر گونه جنایتی دست به قصاص بزنید و سیل خون جاری سازید.

در این رابطه بخشی از سخنان استاد اکبری را با هم مرور می کنیم:

«البته حرکت اسلامی حرف خودش را گفته و می گوید، ولی آنچه به من مربوط می شود این است که می گویم ارزیابی من این بود که حرکت اسلامی در حدود سه هزار نفر مسلح یا بیشتر نیروی نظامی در غرب کابل داشت. حزب وحدت اسلامی در حدود شش هزار نفر نیروی مسلح داشت. حسابی که من می کنم دقیق نیست، آنچه که مسلم است این است که مزاری، نیروی مسلح اش نسبت به حرکت اسلامی در آنجا بیشتر بود. من می گویم اگر چنین قصدی بود، اگر چنین مسأله ای (کودتای حرکت علیه مزاری) بود، مزاری کودتا نمی کرد، آمادگی می گرفت کودتاگر را ضربه می زد، جای این نبود که حمله می کرد.»[5][5]

  3- آقایان می گویند: ما گزارشهایی داشتیم مبنی بر اینکه حرکت اسلامی و جناح اکبری، قصد کودتا علیه ما را داشتند. حال سئوالی که اینجا مطرح می شود این است که منبع این گزارش ها چه کس یا کسانی بوده اند؟ "خبرنامه وحدت" نشریه کمیسیون فرهنگی حزب وحدت در کابل، دو منبع برای گزارش ذکر می کند:

     منبع اول:

این توطئه که بنا بود شب پنجشنبه 24/6/1373 به اجرا در آید، توسط عده ای از قوماندانان و مجاهدین آگاه و مردم دوست حرکت اسلامی به اطلاع مقامات مسئول حزب وحدت اسلامی رسانیده شد و در اسرع وقت در برابر آن مقابله جدی و موفقانه به عمل آمد.[6][6]

حال باید پرسید: این قوماندان آگاه و مردم دوست حرکت اسلامی که به آن میزان از اهمیت و رتبه برخوردار بودند که در جریان این توطئه پیچیده و سرنوشت ساز قرار بگیرند، آیا اینها مگر نام و تخلص نداشتند و ندارند؟ اینها چه نوع موجوداتی بودند که نه شما نام و نشان آنها را می دانید و نه خود حرکتی ها؟

از قوماندانان شناخته شده حرکت در کابل، انوری بود که سردمدار کودتا معرفی شد. عباس پایدار بود که به دست سنگرداران عزت و شرف شما کشته شد. فیضی بود که هنگام کودتا اصلاً در کابل نبود و در بهسود به سر می برد. قنبرلنگ بود که تا آخرین توان در برابر شما جنگید و استاد مزاری درباره او می گوید: «ولی همین قنبر که آنقدر از انوری اطاعت کرده و علم را اینجا زده و چند نفر را در زیر آن کشته است، حالا به جرم اینکه در گذشته از مردم خود دفاع کرده، پیش انوری بندی است.»[7][7]دیگری قوماندان صابر بود که بازتاآخرین گلوله با شما جنگید و استاد مزاری درباره او هم می گوید: «شما شاهد بوده اید که قمبر و صابر بالاترین فاجعه را در دشت آزادگان به وجود آورده بودند.»[8][8] داکتر صادق مدبر بود که به گفته استاد مزاری او اصلا ًدر جریان کودتا قرار نداشت و بی خبر از توطئه بود: «در این تصمیم گیری فقط کسانی از حرکت شامل بودند که وارد معامله شده بودند. اشخاص دیگری مثل داکتر صادق و داکتر شاه جان و اینها در جریان نبودند.»[9][9] با این حساب، صادق مدبر و شاه جان هم از گردونه خارج می شوند. غیر از اینها، قوماندان شیر کاراته، قوماندان کرم و ... بودند که تا آخر پیکار کردند و دستگیر شدند. به همین ترتیب دست روی هر قوماندان شناخته شده حرکت اسلامی بگذارید یا در کابل نبودند و یا اگر بودند تا آخرین توان در مقابل نیروهای مهاجم جنگیدند.

پس این قوماندانان مردم دوست حرکت اسلامی که شما را از توطئه آگاه کردند چه کسانی بودند؟ آنها نام و نشان ندارند؟ آنان چطور جانورانی بودند که با گذشت چهار سال از حادثه، باز هم شما از ذکر نام آنها خجالت می کشید؟ این چهره های مردم دوست و روشن ضمیر را به مردم معرفی کنید تا آنها این دوستان شان را بشناسند.

  منبع دوم:

منبع دوم را «خبرنامه وحدت» اینگونه معرفی می کند:

یک منبع نزدیک به شورای نظار و اتحاد سیاف، طی تماسی با خبرگزاری وحدت اسلامی یادآور شد که در این توطئه، شورای نظار، اتحاد سیاف، عده ای از افراد فروخته شده حرکت اسلامی و نیز عناصر ضعیف النفس از حزب وحدت اسلامی اشتراک داشتند و قرار بود که طی عملیات مشترک از جوانب گوناگون، نیرو ها و مواضع حزب وحدت اسلامی را مورد حمله قرار دهند»[10][10]

در رابطه با این منبع همین قدر می توان گفت که: اگر شما با اعتماد به تماس دشمن – آنهم به تعبیر خودتان دشمن تشنه به خون هزاره – خانه دوست را آتش می زنید و اگر با اتکاء به گزارش بیگانه، خنجر در قلب آشنا فرو می کنید، آفرین بر درایت، ذکاوت، منطق و شعور سیاسی شما!

  4- پرواضح است که کودتای یک نیروی سه هزار نفری علیه یک نیروی ورزیده، جنگ دیده و شش هزار نفری، مقدمات و آمادگی های بسیاری لازم دارد، مانند تجمیع و جابجایی نیروها، نقل و انتقال تسلیحات و وسائط نقلیه، عملیات اکتشافی و شناسایی و ... حداقل باید گردانندگان و سرکردگان کودتا، مهیا و حاضر در صحنه باشند.

اما حقایق موجود در متن حادثه 23 سنبله  ونیز گفته ها و نوشته های جناح استاد مزاری، نشان می دهد که چنین تحرکات و آمادگی ها هرگز در اردوی حرکت اسلامی مشهود نبوده است. هنگام وقوع کودتا، آقای هادی در بهسود بوده است و آقای جاوید هم مریض و در بیمارستان. انوری هم در منزلش در مرکز شهر بوده است نه در میان نیروهایش در غرب کابل. آقای اکبری با 25 نفر یک شب و روز در محاصره قشون استاد مزاری ماند و سرانجام به صورت معجزه آسا نجات یافت. آیا با 25 نفر می شود علیه یک نیروی شش هزار نفری کودتا کرد؟ کسانی که سردمداری کودتایی با آن پیچیدگی و گستردگی را به عهده داشته باشند، باید چقدر ناشی و نادان باشند که درست در آستانه کودتا، یکی راهی بهسود شود و دیگری رهسپار بیمارستان؟ و سومی حتی در میان نیروهای کودتاچی اش هم نباشد و چهارمی، فقط 25 نفر نیرو برای کودتا جمع کند؟!

گذشته از اینها، گفته ها و نوشته هایی که از استاد مزاری، کمیسیون سیاسی، نظامی و فرهنگی اش در قسمت اول نقل کردیم، همه گواه بر بی خبری و بی اطلاعی نیروهای حرکت اسلامی و جناح اکبری از چنین توطئه و کودتایی است. استاد مزاری می گوید: «ما جلو توطئه را روز اول گرفتیم.» اطلاعیه نظامی می گوید: «اینک آخرین تلاش های مذبوحانه دشمن… به شکست نهایی خود نزدیک شده.» خبرنامه می نویسد: «طی عملیاتی تصفیوی پیروزمندانه… تمامی مراکز دسیسه و خیانت را از وجود افراد شرور و فساد پیشه، پاکسازی نمودند.»

این گفته ها، آشکارا نشان می دهد که شما همان شب و روز اول، اکثر مراکز استقرار حرکت اسلامی و جناح آقای اکبری را تصرف کردید. اگر واقعا آنها قصد و آمادگی برای کودتا می داشتند، مگر دست های آنها همه بسته بود که به این آسانی، خلع سلاح و متلاشی شوند؟

ج – جعل اسناد، مضحک ترین بخش این سناریو

انفجار مهیبی که در 23 سنبله با «عملیات بزرگ تصفیوی» سنگرداران عزت و شرف استاد مزاری، جرقه آن زده شد، 29 هزار انسان بی پناه و بی گناه را به خاک و خون کشید. بر کلبه های مردم ماتمدار و جفا دیده کابل آتش افکند و اکثریت این مردم خسته از جنگ را عزادار و سیاه پوش نمود. این منطقۀ صاعقه زده، صحنه شدید ترین و خشن ترین جنگ در تاریخ جنگ های داخلی افغانستان گردید. این انفجار ویرانگر، خسارات، ضایعات و پیامدهای بسیاری داشت که بعداً به شرح آنها خواهیم پرداخت.

برای خلق این فاجعه خونبار، استاد مزاری جز مشتی ادعا – که مثلا قوماندانان بی نام و نشان حرکت ویا یک منبع نزدیک به اتحاد سیاف چنین گفته است – هیچ چیز معقول، مستند و قابل قبولی برای ارائه نداشت. از یک طرف مسئولیت آغاز جنگ را به عهده گرفته بود- جنگی که استاد مزاری به قصد خلق حماسه آغاز کرده بود ولی به فاجعه انجامید – و از جانب دیگر هیچ توجیه و محمل مشروع برای خلق این رخداد سیاه و زیانبار نداشت و آشکارا خود را در بن بست و تنگنا احساس می کرد.

از اینجا بود که استاد مزاری و یارانش برای فرار از بن بست، فریب و تحمیق مردم و طهارت و برائت خود، بخش دیگری از این سناریو را روی صحنه آوردند و آن جعل به اصطلاح اسناد همکاری و تبانی میان دولت و جناح اکبری و حرکت اسلامی بود. بر این اساس یک سلسله اوراق فتوکپی شده تحت عنوان «اسناد خیانت و توطئه» تکثیر و در مقیاس وسیع در داخل و خارج پخش گردید. در این اسناد که گویا میان مسئولان دولت (ربانی، مسعود و فهیم) و برخی شخصیت های حزب وحدت (اکبری، کاظمی، آیه الله فاضل) به امضاء رسیده است؛ نشان دهنده این راز است که گویا توافقات و معاملاتی مبنی بر حذف مزاری و نیروهایش، میان آنها در جریان بوده است.

ابتدا دو نمونه از این اسناد را از نظر بگذرانید تا بعد کمی درباره آنها گپ بزنیم:

                 (درمتن اصلی کتاب دونمونه ازاسناد دراینجا درج است )
حال که دو نمونه از باصطلاح اسناد «موثق» و «محرمانه» را رؤیت کردید، به تذکر چند نکته در خصوص صحت و سقم اینها توجه کنید:

  1- نخست ببینیم اعضای شورای مرکزی حزب وحدت استاد مزاری به عنوان عالی ترین مجمع تصمیم گیری و نیز نخبگان سیاسی این حزب و نخستین کسانی که این اسناد برای اقناع و توجیه آنها ارائه شده است، چه برخورد و نظری نسبت به این اسناد داشته اند. یکی از اعضای شورای مرکزی که در نخستین جلسه این شورا بعد از حادثه 23 سنبله حضور داشته است، خاطراتش را از آن جلسه اینگونه بازگو می کند:

« ... خلاصه، جلسه طبعا ًحالت عادی را نداشت که هیچ، بلکه خشم و عصبانیت کاملاً در آن موج می زد. در این میان استاد مزاری تعدادی اوراق را بیرون آورد و گفت: «اینها اسنادی هستند که ما به دست آورده ایم و آقایان درباره انتشار آن تصمیم بگیرند.» اوراق دست به دست شد و یکبار صدای آقای حسینی میدانی بلند شد و گفت: «آقای استاد، اصل آنها کجاست و این فتوکپی ها نمی تواند قابل قبول باشد و ثانیا اگر قبول کنیم، نحوه به دست آوردن آنها را چگونه توجیه کنیم ؟ »

خداوند متعال شاهد قضیه هست که استاد مزاری، لب از روی لب بر نداشت و با خیره خیره نگاه کردن ایشان (مزاری) و سکوت متقابل دیگران، آن کاغذها – بی آنکه درباره انتشارآنها تصمیمی گرفته شود – جمع شدند و صحبت ها به مسائل دیگر کشیده شد.»[11][11]

اسنادی که شورای مرکزی حزب وحدت استاد مزاری با چنین سردی و پوزخند با آنها برخورد کرده اند، تکلیف دیگران نسبت به آنها روشن و مشخص است! صد البته که تنها شورای مرکزی این جناح با سکوت سرد و متعجبانه با این اوراق مواجه نشدند، بلکه بسیاری از افراد خردمند و معتدل جناح مذکور با سکوت و ناباوری با اوراق مذکور معامله کردند. در این مجموعه فقط سه گروه با چنگ و دندان به این کپی ها چسپیده بودند:

الف – استاد مزاری و دستیاران نزدیکش که زحمت کشیده، این اوراق را ساخته بودند و در قبال 29 هزار کشته و زخمی و آنهمه خسارت، مصائب و پیامدهای سوء، جز همین چند ورق کپی چیزی برای ارائه به مردم و سپردن به تاریخ نداشتند.

ب- حلقات چپی و التقاطی درون حزب که در عمق جان به این اسناد می­خندیدند، ولی چون مطابق میل و طبع نفاق افکنانه شان بود، مجدّانه و مغرضانه به آنها چسپیده بودند.

ج- افراد ابله، تندرو و نادان که از فرط حماقت و سفاهت این جعلیات را باور کرده بودند.

  2- از خاطره و روایت فوق معلوم می گردد که اصل این اسناد را استاد مزاری هم در دست نداشته و آنچه در دسترس ایشان بوده، همین فتوکپی ها بوده است. در مقدمه ای که ناشران اوراق مذکور برای آنها نوشته اند نیز تصریح کرده اند:

«لازم است چند نکته در مورد مطالعه این اسناد مورد توجه قرار گیرد: 1- این اسناد توسط همکاران اطلاعاتی حزب وحدت اسلامی از آرشیو اطلاعات و امنیت شورای نظّار در کابل عکسبرداری  شده است...»[12][12]

پس آنچه به عنوان اسناد موثق و محرمانه از آنها یاد شده و برای فریب مردم و طهارت و برائت آفرینندگان این فاجعه انسانی وحشتناک ارائه شده، همین چند برگ فتوکپی است و نسخه اصلی در اختیار هیچ کس و حتی استاد مزاری نبوده است.

حال با توجه به نکته متذکره می گوییم: اگر فتوکپی بتواند سند و مدرک به حساب آید، هر کس ولو یک بچه دبستانی هم می تواند آنرا تنظیم و جعل کند. به همان دو نمونه از اسناد نگاه کنید! هر کسی می تواند امضای آقایان اکبری و مسعود را از زیر این اوراق قیچی و زیر یک ورقه سفید دیگر بچسباندو آنگاه هر قرار داد و معاهده ای راکه دلش خواست، تنظیم وروی آن ورقه تایپ کند و ازآنها کپی بردارد و میان توده نا آگاه مردم پخش کند و مدعی شود که از آرشیو وزارت دفاع یا امنیت ملی عکسبرداری کرده است.

نمونه دیگر: مثلا متن آخرین نامه استاد مزاری که برای ملا بورجان نوشته است، با خط و امضای ایشان در نشریات متعدد چاپ شده و در دسترس همه قرار دارد. امضای آقای حکمتیار هم در پای معاهده جلال آباد، اسلام آباد و یا معاهده ها و نامه های دیگر بارها چاپ شده و در دسترس همه است. حال اگر کسی امضای این دو نفر را از زیر آن اوراق قیچی کند و ذیل یک ورقه سفید بچسباند، آنگاه متنی را به صورت قرار داد و معاهده، بالای آن امضاها تایپ کند به این صورت:

بر اساس این معاهده، اینجانب عبدالعلی مزاری، پس از سپردن اسکاد به حزب اسلامی، اینک حزب وحدت را نیز در بست به حزب مذکور فروختم و از این به بعد به عنوان قوماندان مطیع قائد انقلاب، حکمتیار صاحب عمل خواهم کرد و ...

بعد، این قرداد خیالی را فتوکپی و در مقیاس وسیع میان مردم توزیع کند و مدعی شود که این اسناد موثق و محرمانه را از سازمان اطلاعات حزب اسلامی عکسبرداری کرده است؛ آیا باز رهروان استاد مزاری به این سند ساختگی هم با چنگ و دندان خواهند چسبید که این «سند توطئه و خیانت» استاد مزاری است؟ این است تمام حقیقت و ماهیت اسنادی که استاد مزاری با تمسک و توسل به آنها، سیل خون در جامعه شیعه جاری ساخت.

عجبا از این پیشوای شهید خلق! که در سخنرانی اش برای مردم غرب کابل به سادگی تمام می گوید: «درباره وحدتی های که فرار کرده و درکنار جناب مسعود رفته اند صحبت نمی کنم، اسناد منتشر شده.»[13][13]

29 هزار انسان را به خاک و خون کشیدی، غرب کابل را ویران کردی، بذر نفاق، خصومت و جنگ داخلی را در جامعه شیعه پاشیدی، آنوقت می خواهی با چند برگ فتوکپی همه این فجایع و مصائب را به دامان تاریخ دفن کنی؟

و عجبا که رهروان استاد مزاری درباره او می گویند: رهبر کسی است که زیربنای مکتبش را صداقت و قربانی در برابر سرنوشت مردم تشکیل بدهد. مقصود شما از صداقت همین است که خون مردم را ریختن و با چهار برگ فتوکپی، بر سرشان کلاه گذاشتن؟ اگر صداقت این است الحق و الانصاف که استاد مزاری صادق ترین رهبر در جهان بود!

  3- تاریخ انعقاد این به اصطلاح معاملات و قراردادها،مربوط به ماه ها قبل از حادثه 23 سنبله و حتی قبل از تعیینات حزب وحدت است؛ مثلا تاریخ سند شماره 8، 12 حمل 73 و سند شماره 9، 4/3/73 و شماره 10، تاریخ 12/3/73 است. و همینطور بقیه اوراق که یا اصلا ًتاریخ ندارند و یا اگر دارند، مانند نمونه های فوق است.

نشر کنندگان این اوراق نیز در مقدمه ای که برای آنها نوشته اند، چنین می گویند: «اسناد مذکور مربوط به قبل از جنگ اخیر و تعیینات حزب وحدت می باشد و انتشار این اسناد در گذشته به خاطر رعایت بعضی مسائل صورت نمی گرفت. چون اصلا ًمردم ما شناخت درستی از آنها نداشتند، ممکن بود که انتشار اسناد مسایل لاینحل و خطرسازی بوجود آورد و موجودیت و اتحاد حزب وحدت را در خطر اندازد. ثانیا ًبسیاری از آنها با عناوین بزرگ مذهبی و لباس مقدس روحانیت در حزب وحدت حضور داشتند و امکان اینکه مردم ما خیانت آنها را باور نکنند، بسیار بود...»[14][14]

در رابطه با تاریخ این اسناد  و نیز توجیه حضرات، دو نکته را قبل یادآوری می دانیم:

الف: اگر شما واقعا از ماه ها قبل چنین اسناد موثق و محرمانه را در اختیار داشتید که بنا بر مندرجات آنها، بخشی از سران حزب وحدت در صدد معامله و خیانت به آرمان حزب و سرنوشت مردم خود بودند و در عین اطلاع و آگاهی، مردم و شورای مرکزی را در جریان قرار نداده اید، این خود نوعی خیانت به حزب و مردم است.

گذشته از این، اگر هم گفته شما را قبول کنیم که در گذشته ها روی برخی مصالح از انتشار آنها خودداری کرده اید، حداقل قبل از تهاجم و کودتا، این اسناد را در اختیار مردم و شورای مرکزی قرار می دادید تا آنها می دانستند که دعوا بر سر چیست؟ اینجا دیگر حرمت ها شکسته شده بود و کار به توپ و تانک رسیده بود و از مرز مصالح عبور کرده بودید؟

ب: در جریان تعیینات حزب وحدت، همه شاهد بودند که شما خود را به آب و آتش زدید تا دیگران را ترور شخصیت و بدنام کنید و ریاست استاد مزاری را تثبیت نمایید. در این عرصه تا حملات مسلحانه به اقامتگاه های رهبران حزب، قتل و آدم کشی، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت، تهدید و تطمیع و توسل به اسلحه دلار پیش رفتید. اگر واقعا ًچنین اسناد موثقی در دست داشتید، آنهمه غوغا سالاری و تفنگ سالاری راه نمی انداختید، همین اسناد را به شورای مرکزی ارائه می دادید و می گفتید: «آقایان! بر اساس این مدارک معتبر و محرمانه، اینها خائن به حزب و مردم هستند و نه تنها حق کاندید شدن ندارند بلکه باید محاکمه و مجازات شوند.»

اگر واقعا چنین سلاح برنده ای را در اختیار داشتید، چرا به چوب و چماق، تفنگ و خشونت، دلار و کلدار متوسل شدید؟

می گویید: «بسیاری از آنها با عناوین بزرگ مذهبی و لباس مقدس روحانیت در حزب وحدت حضور داشتند.» بسیار خوب! مگر آقای مرتضوی لباس روحانیت نداشت که ماه ها قبل از تعیینات، در ماه رمضان، شب قدر و در محراب و مسجد توسط ارازل چماق به دست مورد هتک حرمت قرار گرفت؟ مگر آقای فصیحی ورسی لباس روحانیت نداشت که به دست گروپ های مسلح شما کشته شد؟ آیت الله بهشتی مگر عنوان بزرگ مذهبی نداشت که از ترس مهاجمین مسلح شما ... براستی قبل از انتشار اسناد و حادثه 23 سنبله، حرمت و حریمی مانده بود که توسط شما نشکسته باشد تا کتمان اسناد را از آن جمله حساب کنیم؟

وانگهی، بر فرض هم قبول کنیم که شما با هم حزبی های تان بخاطر «حفظ اتحاد و موجودیت حزب وحدت» مدارا و اغماض کردید، در مورد حرکت اسلامی این کتمان اسناد را چگونه توجیه می کنید؟ شما که از اول حرکت اسلامی را «باند شرور مولوی محسنی» می گفتید! اسناد خیانت این باند شرور را روی چه مصالحی پنهان و کتمان کردید و چرا مردم را در جریان خیانت و توطئه اینها قرار ندادید؟

سخن آخر اینکه، تمام این باصطلاح اسناد با یک نوع تایپ و با یک قلم، حروفچینی شده است؛ مثلاً قرار داد ریاست جمهوری با آقای اکبری با همان تایپ و قلمی است که قرارداد مصطفی کاظمی با فهیم. در عین حال ابلاغیه وزارت دفاع برای امنیت ملی باز هم با همان قلم است. همینطور سایر اوراق. سازنده و جعل کننده این اسناد آنقدر ناشی و بی تجربه بوده است که نمی دانسته در دنیا انواع مختلف دستگاه تایپ و با قلم های متفاوت وجود دارد. او فکر می کرده که در تمام ادارات افغانستان و در همۀ دنیا فقط یک نوع تایپ وجود دارد؛ آنهم از همان نوعی که سازنده محترم این اسناد در اختیار داشته است. فاعتبروا یا اولی الابصار!

د- بسترها و ریشه های حقیقی غائله 23 سنبله

این تراژدی خونبار و غمبار برای شیعیان افغانستان، نه یک رخداد اتفاقی و خلق الساعة بود و نه آنگونه که استاد مزاری می گفت، اقدام بازدارنده و ضد کودتا؛ بلکه فاجعه ای بود زاییدۀ یک توطئه پیچیده و حساب شده که از مدت ها قبل زمینه های آن توسط بدخواهان جامعه شیعه و حتی کشورهای خارجی و با همکاری برخی حلقات خودی، هموار و مهیا شده بود. آنهمه اقتدار، انسجام و صلابت شیعیان و جایگاه شایسته ای که این مردم در کابل کسب کرده بودند، برای بسیاری از جریان ها و مدعیان قدرت قابل تحمل نبود. لذا پلان های مرموزی را روی دست گرفتند تا ابتدا خود اینها را به جان هم اندازند و آنوقت طراحان پشت پرده توطئه از چهار سو بر سر این مردم بریزند و دار و ندارشان را تاراج کنند؛ که در عمل چنین هم شد. با آغاز جنگ، نیروهای حزب اسلامی و دولت از دو سو وارد معرکه شدند. یکی قطعه اسکاد، سلاح کوت های آن و مناطق جنوب غرب را از چنگ هر دو جناح بیرون آورد و دیگری، دانشگاه کابل و مناطق شمال غرب را. دو جناح درگیر شیعی همدیگر را درو کردند و دیگران خوشه چیدند. در این جنگ جنون آمیز در حقیقت جامعه شیعه قربانی ناپختگی و بی کفایتی رهبران خود شدند و رقبای رند و چالاک، موفق شدند که این مردم را قربانی کنند.

با توجه به آنچه گفته شد، عوامل مرئی و نامرئی فاجعه 23 سنبله را به این ترتیب می توان دسته بندی کرد:          

1- تداوم رقابت و خصومت حزب اسلامی و دولت ربانی

حادثه 23 سنبله در حقیقت حلقه ای از سلسله زنجیروار و دوامدار رقابت و جنگ قدرت حزب اسلامی و دولت ربانی بود که در این حلقه، نیروهای شیعی به عنوان پیشمرگ و هیزم آتش، مورد بهره برداری قرار گرفتند. در این رابطه به یادآوری یک اعتراف از امیر حزب اسلامی اکتفا می کنیم. شخص گلبدین حکمتیار در سلسله مقالاتی در «میثاق ایثار» تصریح می کند که حزب اسلامی به تلافی شکست از نیروهای دولت در دره غوربند، این جنگ (23 سنبله) را سامان داد و در مقابل آن شکست، پیروزی های چشمگیری در جنوب غرب کابل بدست آورد.

قبل از نقل متن نوشته ایشان، کمی به عقب باز می گردیم و ماجرا را از اول تعقیب می کنیم:

ابتدا خبر ناکامی های حزب اسلامی را در ولسوالی غوربند ولایت پروان به روایت از نشریه «فتح» چاپ پیشاور بخوانید:

«سلسله پیوستن افراد و اعضای حزب اسلامی به دولت ادامه دارد. در این سلسله پس از پیوستن بیش از یکصد تن که هفته قبل در ولسوالی غوربند ولایت پروان به دولت پیوستند، گروه دیگری که شامل 148 تن از افراد و فرماندهان حزب می­شوند، جدایی شان را اعلام و با تمام سلاح ها و امکانات نظامی با اردوی اسلامی یکجا شدند...»[15][15]

بدنبال این شکست ها و دو هفته قبل از حادثه 23 سنبله، ناگهان حکمتیار از یک تحول و انکشاف مهم سیاسی – نظامی در آینده نزدیک خبر داد که بسیاری از رادیو ها این خبر را اعلام کردند:

«دو هفته قبل از کودتا (23 سنبله) آقای حکمتیار اعلام کرد که بزودی مردم افغانستان شاهد تحول سیاسی نظامی خواهند شد. این تحول سیاسی و نظامی که آقای حکمتیار تدارک دیده بود و به دوستانش بشارت می داد کدام تحرک بود؟ همین که در 23 سنبله در غرب کابل صورت گرفت.»[16][16]

بعد از این اعلام و بشارت آقای حکمتیار بود که حادثه غیر منتظره 23 سنبله در میان بهت و حیرت همگان اتفاق افتاد. نیروهای حزب اسلامی با شتاب و در مقیاس وسیع داخل معرکه شدند و غنایم و ثمرات عمدۀ این جنگ نیز نصیب این حزب گردید. سه سال بعد آقای حکمتیار با صراحت و صداقت تمام، ارتباط و پیوند این مجموعه حوادث را این گونه به تحریر کشید:

«از جانب دیگر قطعات مربوط به ایشان (مسعود) با شکست های پی در پی در جبهات مواجه گردید، در جریان یک سال مکمل، تنها در استقامت غوربند واز طریق توزیع پول کافی و خریدن افراد بدضمیر، پیشروی محدودی داشتند که در نتیجه مجاهدین حزب اسلامی مجبور به عقب نشینی از دره غوربند گردید که در مقابل تهاجم بر غوربند، قطعات حزب اسلامی مستقر در کابل، مجبور گردیدند، عملیاتی در غرب کابل برای تصرف مهم ترین نقاط استراتژیک داشته باشد. طی این عملیات، غند مهم اسکاد و سلاح کوت های مربوط به آن به شمول مناطق مهم دیگری فتح شد و جنوب غرب کابل به شمول قسمت های مهم غرب شهر از وجود افراد حامی آنان تصفیه گردید...»[17][17]

نیازی به توضیح ندارد که جناب حکمتیار در اینجا تمام ماجرا (هم آغاز جنگ و هم پیروزی ها) را مربوط به حزب اسلامی می داند و حتی نامی هم از متحد خود، حزب وحدت استاد مزاری نمی برد. گویا از منظر ایشان، استاد مزاری صرف یک بازیگر بی اراده در این سناریو بوده است.

2 - جنگ دارالامان میان حرکت اسلامی و حزب اسلامی :

یکی از ریشه های حادثه 23 سنبله را باید در جنگ دارالامان جستجو کرد:

در تاریخ 24 جوزای 73، یک عراده موتر نیروهای حرکت اسلامی همراه با دو نفر سرنشین در مسیر دارالامان توسط نیروهای حزب اسلامی ربوده شد. حرکت اسلامی بلافاصله با انجینر بشیر نماینده شهری حزب اسلامی تماس گرفته، خواستار استرداد موتر و سرنشینان آن شد. انجینر بشیر بعد از تماس با مقامات عالی رتبه حزب، جواب منفی داد. به دنبال این حادثه، درگیری های پراکنده میان نیروهای دو طرف – ظاهرا با پیش دستی قوت های حرکت اسلامی – در نواحی دارالامان آغاز گردید که با میانجی گری هیأت حزب وحدت، آتش بس برقرار گردید. هیأت مذکور، سه بار اعلام آتش بس نمود، ولی بلافاصله آتش بس نقض و شعله جنگ، زبانه می کشید. و هر کدام دیگری را متهم به آغاز جنگ می کرد. عصر روز چهارم سرطان، ساعت شش، سومین اعلامیه آتش بس میان طرفین به امضاء رسید؛ ولی درست نیم ساعت بعد، بار دیگر تنور جنگ زبانه کشید. حزب اسلامی که در حقیقت، خواب تصرف قطعه مهم و استراتژیک اسکاد را می دید، اینبار با یک نیروی یکهزار نفری، پیشروی به سوی اسکاد را آغاز کرد و در مراحل اولیه، برخی از مواضع حرکت اسلامی را هم تصرف نمود؛ اما با ضد حمله نیروهای حرکت اسلامی، قوت های مهاجم با شکست غیر منتظره روبرو گشتند و نواحی و مواضع بسیاری را از دست دادند؛ از جمله: قصر دارالامان و پسته ها و سنگرهای اطراف آن، لیلیۀ محمود طرزی، ریاست اداری وزارت دفاع سابق، خدمات تهیه مسکن، شفاخانه نور، معاونت ساختمانی وزارت دفاع، کلنیک حیوانی و ...[18][18] به علاوه تعدادی از نیروهای عرب و پاکستانی نیز در صفوف نیروهای حکمتیار کشته و اسیر شدند.

این شکست غیر مترقبه، برای حکمتیار بسیار تحقیر کننده و اسباب شرمساری بود. حزبی که خود را ستون فقرات جهاد و قدرتمند ترین تشکیلات در افغانستان می دانست و رهبر آن عنوان «قائد انقلاب» را یدک می کشید، در برابر یک گروه کوچک شیعی، شکست سنگینی را پذیرا شده بود و مقر تشکیل دولت و بارگاه خود را از دست داده بود. حزبی که همگان را متهم به مزدوری و وابستگی به خارج می نمود و پیوسته سنگ عدم وابستگی به خارج را به سینه می کوبید، اینک نیروهای عرب و پاکستانی در صفوف نیروهایش به اسارت در آمده بودند. تلخ تر از همه اینها آنچه که روی زخم آقای حکمتیار نمک می پاشید، تبلیغات وسیعی بود که به دنبال شکست یادشده در محافل و رسانه ها جریان داشت. اخبار پیروزی های گروه کوچک حرکت اسلامی و شکست و هزیمت نیروهای قائد انقلاب نُقل محافل سیاسی، خبری، مطبوعاتی و مردمی بود و مصاحبه با اسرای عرب از طریق رسانه ها انتشار می­یافت.

آنچه حزب اسلامی از دست داده بود، محل کوچک و دور افتاده ای هم نبود تا با تکذیب و انکار، روی قضیه را سرپوش بگذارد. قصر عظیم و تاریخی دارالامان و مناطق اطراف آن بود که در معرض دید خبرنگاران و عامه مردم قرار داشت. حزب اسلامی جز سکوت تلخ و غمبار هیچ مانور تبلیغاتی و جنجال آفرینی هم از دستش بر نمی آمد.

این رخداد همانگونه که برای حزب اسلامی، بسیار ناگوار و زجرآور بود، برای جناح استاد مزاری نیز به دلایل چندی خوشایند نبود:

الف: تا این زمان استاد مزاری 14 – 13 جنگ برای ساکنان غرب کابل به ارمغان آورده بود؛ اما با همۀ هیاهو و تبلیغات، هنوز چنین پیروزی چشمگیر و آشکاری به دست نیاورده بود. نه تنها از فتح و ظفر خبری نبود بلکه بسیاری از مناطق مانند چنداول، افشار و مرکزیت حزب (علوم اجتماعی) را هم از دست داده بود. این موفقیت غیر منتظره گروه گم نام حرکت اسلامی، موقعیت و سیاست های استاد مزاری را در ذهن مردم زیر سئوال برده بود.

ب: این شکست تحقیر آمیز حزب اسلامی و نیز گلوله باران سلاح های ثقیله این حزب بالای مناطق مسکونی غرب کابل، ائتلاف استاد مزاری با حکمتیار را با علامت سئوال بزرگ مواجه ساخته بود. مردم طبعا ًاز خود می پرسیدند: وقتی که این حزب یک ببر کاغذیی بیش نیست، چرا استاد مزاری به چنین جریان ضعیفی اتکاء دارد؟ اگر حزب اسلامی متحد ماست، چرا خانه های ما را موشکباران می کند ؟

ج: مهمتر از همه با آغاز این جنگ بسیاری از نیروهای حزب وحدت به صفوف نیروهای حرکت اسلامی پیوستند. بخشی از این نیروها بر اساس اشتراک مذهبی و نیز دفاع از خانه و منطقه مسکونی شان به نیروهای حرکت ملحق شدند. بخش دیگر بر اساس احساسات ضد پشتون، جانب حرکت اسلامی را گرفتند. «عصری برای عدالت» در این رابطه می نویسد:

«نیروهای حرکت اسلامی به اعتراف یکی از بلند پایه ترین مسئولین نظامی این حزب از حداکثر 1500 نفر قبل از جنگ دارالامان به حداقل 4500 نفر بعد از جنگ دارالامان (و مخصوصا در آستانه 23 سنبله) ارتقاء یافته بود. یکی از مسئولین فرقه 95 حزب وحدت اسلامی به تاریخ 17 سنبله 73 با نگرانی یاد کرد که از میان نیروهای این فرقه همه روزه تعدادی می آیند و با مطرح کردن مشکلات اقتصادی خویش ده هزار افغانی معاشی را که حزب وحدت پرداخت می کند، برای تامین معیشت فامیل خود نا کافی خوانده و استدلال می کنند که منظور ما دفاع از غرب کابل و از خانه و ناموس ماست، چه فرق می کند که در جبهه حزب وحدت باشیم یا در جبهه حرکت...»[19][19]

همین نشریه در ادامه همین نوشتار از نگرانی استاد مزاری به خاطر پیوستن نیروهای حزب وحدت به صفوف حرکت اسلامی این گونه یاد می کند:

«رهبر شهید در خاطرات خود از این دوره (جنگ دارالامان) می گفتند که بعضی از قوماندانان برای جلوگیری از پراکنده شدن نیروهای خویش پیشنهاد کردند که معاش و اعاشه سربازان بیشتر شود؛ اما با مشکلات اقتصادیی که داشتیم، این کار به هیچ وجه ممکن نبود ... ما صرفا ًهمین قدر برای قطعات مربوط حزب وحدت گفتیم که کسی حق ندارد از یک قطعه به قطعه دیگر، نیرو جذب کند.»[20][20]

با توجه به آنچه گفته آمدیم، جنگ دارالامان هم ضربه تحقیر کننده برای حزب اسلامی بود و هم ضربه حیثیتی برای استاد مزاری و کینه هر دو جریان را نسبت به حرکت اسلامی برانگیخت. به همین خاطر بود که در جریان جنگ، در یکی از جلسات شورای مرکزی حزب وحدت، استاد مزاری با عصبانیت گفت: «حزب وحدت نمی تواند در قبال جنگ حرکت اسلامی با متحد حزب وحدت (یعنی حزب اسلامی) بی تفاوت باقی بماند.»[21][21]

به دنبال این اخطار، جلسات مشترکی میان برخی از قوماندانان نزدیک استاد مزاری و حکمتیار در سفارت شوروی، چهار آسیاب و غرب کابل برگزار گردید. بعد حکمتیار اعلام نمود که به زودی شاهد یک تحول مهم سیاسی – نظامی در افغانستان خواهیم بود و آن تحول در 23 سنبله اتفاق افتاد و هر دو جریان، عقده های خود را نسبت به حرکت اسلامی خالی کردند.

3- قطعه مهم و استراتژیک اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن

معروف است که ملانصر الدین، شبی از شبها، آرام در بسترش خفته بود که ناگهان صدای قال و مقال و بزن و بکوب از داخل کوچه به گوشش رسید. ملا لحاف را دورش پیچید و از خانه بیرون آمد تا ببیند دعوا بر سر چیست؟ دعوا کنندگان که مشتی شیاد بودند و دعوای ساختگی راه انداخته بودند تا ملا را بیرون بکشند؛ لحاف ملا را ربودند و گریختند. ملا به خانه برگشت. زنش پرسید: دعوا بر سر چه بود؟ ملا جواب داد: سر لحاف ملانصر الدین.

بسیاری از کسانی که در مورد حادثه 23 سنبله، گفته و نوشته اند به موضوع اسکاد کمتر توجه کرده اند. ولی نگارنده را عقیده بر این است که در این غائله دعوای حقیقی بر سر لحاف ملانصر الدین بود. جریان هایی که روی پروژه 23 سنبله سرمایه گزاری و برنامه ریزی رندانه و حسابگرانه کرده بودند، چشم داشت اصلی شان روی اسکاد بود. تفاوتی که میان این ماجرا با ماجرای ملا وجود دارد این است که شیادان رویداد 23 سنبله چنان ماهر و زبردست بودند که هم دعوا را میان شیعیان به راه انداختند و هم لحاف را از آنها گرفتند. چنان پلان سنجی شده بود که آب را توسط وحدت و حرکت، گل آلود کنند و ماهی مقصود را صیادان در کمین نشسته صید نمایند.

وجود این یگانه پایگاه مهم موشکی افغانستان و انبارهای تسلیحاتی آن به دست شیعیان، حساسیت و حسادت بسیاری را برانگیخته بود و کنترل آن توسط حرکت اسلامی که گروه کوچک و فاقد پایگاه مردمی و توان موثر نظامی معرفی شده بود، اشتهای بسیاری را تحریک کرده بود. استخبارات ارتش پاکستان روی این مرکز حساس بود و کنجکاوانه می خواست بداند زیر این تپه چیست؟ نکند در اینجا چیزهایی باشد که امنیت پاکستان را تهدید کند؟ حزب اسلامی، جنبش شمال و حکومت ربانی هم چشم طمع به اسکاد دوخته بودند و سعی می کردند تا این برگ برنده را از کف شیعیان بیرون بکشند.

صد دریغ و افسوس که برخی از رهبران کوته فکر و نادان جامعۀ شیعه در این راستا، ابزار دست بیگانگان قرار گرفتند و رؤیای شوم آنان را به حقیقت تعبیر کردند. قطعه 333 اسکاد، غند توپچی، دیپوهای مهمات و تسلیحات، 41 دستگاه تانک و سایر امکانات و دستگاه های مدرن این مرکز، به دوش مردم شیعه و هزاره حمل و در چهار آسیاب تخلیه گردید. چند دستگاه پرتاب کننده اسکاد به پاکستان انتقال یافت و تعدادی از موشک های اسکاد نیز به پایگاه نظامی «نوشهر» در پیشاور منتقل گردید...[22][22] [23][23]

4- استاد مزاری و حواریون التقاطی و افراطی اش

از توضیحات پراکنده ای که در بخش های قبل ارائه کردیم، معلوم گردید که استاد مزاری از لحاظ مشی سیاسی – فکری با حرکت اسلامی مشکل داشت و با جنگ دارالامان، این مشکل گرایشی و بینشی به تنفر و تنش تبدیل گردید. از سوی دیگر، اختلافات استاد مزاری با رقبای درون حزبی اش، روز به روز حادتر و عمیق تر می­گردید. او و پیروانش، عضو شورای هماهنگی و هم پیمان حزب اسلامی بودند و طبعاً خواستار اشتراک در جنگ های این شورا با دولت. اما فراکسیونی در درون حزب وحدت موسوم به جناح اکبری و اکثریت شورای مرکزی، مخالف این اتحاد و خواستار کنار گذاشتن سیاست ستیزه جویانه حزب وحدت بودند. استاد مزاری، خصومت و عداوت عمیقی نسبت به دولت ربانی و شخص احمد شاه مسعود داشت؛ ولی جناح مخالفش با یادآوری هم دردی تاریخی و هم پیمانی گذشته، خواستار مصالحه و یا حداقل بی طرفی در برابر دولت بودند. استاد مزاری از حقوق، شخصیت و هویت هزاره دم می زد و آنان از حقوق و حیثیت شیعه. استاد مزاری علاقمند بود که حزب وحدت، حزب هزاره ها باشد و هر هزاره ای اعم از چپی و راستی، زیر چتر این تشکیلات اجتماع کنند؛ ولی آنان مخالف حضور نیروهای التقاطی و بی بند و بار درچارچوب حزب وحدت بودند و ...

خلاصه کلام به تعبیر رهروان استاد مزاری «اینها خاربنه هایی بودند در مسیر مقاومت عدالتخواهانه» و سرانجام استاد مزاری بر اساس منطق نیزه و برچه، تصمیم گرفت که این خاربنه را با داس خونین درو کند و خود به عنوان «پیشوای کبیر مقاومت خلق» یکه تاز میدان و قافله سالار بی رقیب باشد.

حال به یک نمونه از اعترفات صریح رهروان و مشاوران استاد مزاری توجه کنید که با صراحت تمام از زبان شخص ایشان و ژنرال بهرامی آمر کشف حزب وحدت، جزئیات طرح ریزی عملیات را از مدت ها قبل و نیز چگونگی آغاز آن را با شفر مخصوص توسط رهبر شهید قوم! بیان می کنند:

«رهبر شهید با وجود آن که طرح کلی عملیات را با قوماندانان خود در میان گذاشته بود، وقت عملیات را به فرصت مناسبی موکول نموده بود که خود تصمیم نهایی را اتخاذ می کرد. بناءً شیعیان درباری نیز با وجود آمادگی کلی خویش، از وقت دقیق عملیات چیزی نمی دانستند و هنگامی هم که اطلاع حاصل نمودند، صرف شخصیت های کلیدی آنها موفق شدند که خود را از صحنه خارج سازند.

تصمیم رهبر شهید برای آغاز عملیات، نردیکی های شام 22 سنبله برای قوماندانان ابلاغ شد. پیش از این تاریخ نقاط مورد حمله میان گروپ های مختلف تقسیم بندی و مشخص گردیده بود. طبق اظهارات آقای بهرامی آمر کشف حزب وحدت اسلامی، تقسیم بندی مناطق قرار ذیل بود:

سیمای شاهد در کارته چهار که قرار گاه غند سید هادی بود، توسط نیروهای انجینر لطیف و پهلوان حر تصفیه می شد.

قرارگاه عباس پایدار در نزدیکی کوته سنگی به نیروهای علی جان.

قرارگاه پل سرخ و دارالتأدیب به نیروهای مرادی.

قرارگاه لیسه حربی و اطراف آن به نیروهای گل احمد.

قرارگاه های آخر دشت آزادگان که عمدتاً از نیروهای وابسته به سید انوری بودند به نیروهای انجینر شیر حسین.

قرارگاه و پسته های شیخ ناظر به فرقه 95 مربوط به جنرال قاسمی.

خطوط دارالامان، قصر و تپه اسکاد، به فرقه 97 مربوط به نیروهای مزاری. طبق اظهارات رهبر شهید عملیات در تپه اسکاد با هماهنگی نیروهای حرکت اسلامی صورت می گرفت و پس از تصفیه عناصر وابسته به سید انوری، اداره قطعه اسکاد به مجموعه  نیروهای حرکت اسلامی سپرده می شد.

اقامتگاه اکبری، شورای سازماندهی حرکت اسلامی و قرارگاه داکتر احمدی به گروپ کشف حزب وحدت اسلامی.

شورای میدان حرکت اسلامی به نیروهای سید اعلاء و محاصره اقامتگاه داکتر صادق مدبر به نیروهای سید هاشمی سپرده شده بود.

آقای بهرامی می گفت که در عملیات مجموعاً حدود یک هزار نفر از نیروهای نظامی حزب وحدت اشتراک داشتند. بقیه نیروها یا مشخصاً تحت فرماندهی قوماندانان وابسته به تشیع درباری قرار داشتند یا این که از لحاظ روحی و ذهنی در مرتبه ی بودند که نمی توانستند در همچون عملیات مورد اعتماد قرار گیرند.

بر اساس اظهارات رهبر شهید و قوماندانانی که در جریان قرار داشتند، برنامه طوری ریخته شده بود که عملیات ساعت سه شب از طریق مرکز مخابره که در اقامتگاه رهبر شهید قرار داشت با شفر مخصوص به اطلاع گروپ های عملیات رسانیده می شد و آغاز عملیات نیز توسط گروپ کشف صورت می گرفت.

اما در جریان عمل، نیروهای سید هاشمی پیش دستی نموده و به محض اعلام آماده باش توسط مخابره مرکزی، با راکت آر.پی.چی و رگبار پیکا، منزل داکتر صادق مدبر را مورد حمله قرار دادند که در نتیجه آن، جنگ در تمام نقاط غرب کابل آغاز شد و در مدت اندک تمام غرب کابل به استثنای قرارگاه شیخ ناظردرآژانس، قطعه اسکاد، قرارگاه تانک تیل دشت آزادگان، قرارگاه رحمان در نزدیک قلعه قاضی، تصفیه شد. و نیروهایی که قبلاً با تشیع درباری بودند اجازه یافتند که به دلخواه خود یا در قرارگاه های شان بمانند و یا به خانه های خویش مراجعت کنند. »

(عصری برای عدالت، نشریه کانون فرهنگی رهبر شهید، شماره 12 )

خلاصه کلام، زمینه های بیرونی این رخداد سیاه را حزب اسلامی، جنگ دارالامان، قطعه اسکاد و استخبارات پاکستان فراهم ساخت و زمینه های داخلی آن را شخص استاد مزاری و حواریون بیمار دل و منحرفش.

با یک جا شدن این جویبارهای فتنه در 23 سنبله، سیلاب خون شکل گرفت که هست و بود جامعه شیعه و هزاره را برد و بلای نفاق و خونریزی را در بستر خود رسوب کرد. و تازه این همه، اول کار بود.

هـ - خسارات، تلفات و پیامدهای 23 سنبله

آتشی که در 23 سنبله شعله ورد گردید، دودش به چشم شیعیان رفت و سودش به جیب دیگران، برای ما فاجعه بود و برای دیگران حماسه. تخریب، مرگ، آتش، مصیبت و صاعقه بر غرب کابل سایه افکند و تبریک، شادباش و لبخند در چهار آسیاب و شرق کابل گل کرد.

این فاجعه وحشتناک علاوه بر تلفات انسانی، خسارات و ضایعاتی که در جریان دو هفته جنگ خشن و تمام عیار به ارمغان آورد، پیامدها و اثرات بلند مدتی نیز در جامعه شیعه و هزاره به یادگار گذاشت که تا امروز ادامه دارد. این حادثه زخم خونین و چرکینی بر پیکره جامعه تشیع بر جای نهاد که تا قیامت از آن خون خواهد چکید.

فشرده ای از تلفات، خسارت و پیامدهای این رویداد سیاه و تراژدی خونبار را به این شرح می توان فهرست نمود:

    1ـ تعداد قربانیان این جنگ در منابع مختلف از 2500، 2650، 3000، تا 6000 نفر ذکر شده است که با توجه به ابعاد و گستردگی این جنگ و نیز خشم و خشونتی که در آن به کار گرفته شد، رقم اخیر نزدیک به واقع به نظر می رسد.

    2ـ تعداد تلفات (اعم از کشته و زخمی) از 22 هزار، 25 هزار، 27 هزار تا 29 هزار نفر در منایع مختلف آمده است که رقم 27 هزار، آمار صلیب سرخ جهانی و پزشکان بدون مرز است.

    3ـ تعداد آوارگان این جنگ از 50% تا 70% مردم غرب کابل ذکر گردیده و از لحاظ رقم 150000 تخمین زده شده است.

تخریب و ویرانی وسیع منازل، اماکن و تأسیسات غرب کابل با توجه به جنگ خانه به خانه و نیز بمباران و آتشباری طرف های مختلف بر روی این منطقه به مدت دو هفته.

     4ـ غارت و چپاول اموال و دارایی مردم، منازل شخصیت ها، مراکز فرهنگی، مراکز امدادی و صحی، قرارگاه های نظامی و سایر مراکز استقرار حرکت اسلامی و حزب وحدت استاد اکبری.

      5ـ قطعه استراتژیک و حیاتی اسکاد و سلاح کوت های آن که برگ زرینی در معادلات سیاسی – نظامی افغانستان و مایه آرامش خاطر و قوت قلب شیعیان به حساب می آمد و به همین خاطر «ناموس شیعه» عنوان یافته بود، به دست بیگانگان شیعه ستیز و دشمنان سوگند خورده این مردم افتاد. استاد مزاری پیوسته درباره اسکاد گفته بود:

         «اسکاد حیثیت ناموس ما را دارد، آنطور نیست که اسکاد مال حرکت و وحدت باشد . هر کسی که طرف اسکاد نگاه کند، گویا به طرف ناموس ما نگاه کرده، ماباید با جان ومال ازحیثیت ناموسی خود حفاظت کنیم وازاسکاد دفاع کنیم ...».[24][24]

اما صد دریغ و درد که این پیشوای شهید خلق، ناموس را سخاوتمندانه ...

      6ـ ایجاد شکاف عمیق و تنش شدید میان جامعه شیعه و گردانندگان آن، به گونه ای که بعد از رویداد مذکور جامعه شیعه عملاً به دو قطب و طیف کاملا مخالف تقسیم گردید. جنگ تبلیغی و خشونت فرهنگی میان طرفین اوج گرفت. بازار اتهام، افترا، دشنام، تکفیر و تفسیق، رونق گسترده یافت. عناوین و برچسب هایی چون «تشیع درباری» «تشیع معامله و خیانت» و نیز مزدور فلان، پیشمرگ فلان و عصای دست فلان، ذکر صبح و شام طرفین گردید. بسیار طبیعی است که وقتی دو جناح متعلق و منحصر به یک مردم، همدیگر را مزدور، جاسوس و جاده صاف کن دیگران بخوانند، در مجموع مزدوری کل آن مردم را اثبات کرده اند. این تبلیغات مسموم و منفی، ضربه حیثیتی جبران ناپذیری بر جامعه شیعه وارد نمود و آنان را در انظار دیگران، خرد و حقیر ساخت.

7- فروپاشی حزب مقتدر و توانمند وحدت اسلامی و تقسیم آن به دو شاخه متضاد و نیز تبدیل شدن همجواری مسالمت آمیز و دوستانه حزب وحدت و حرکت اسلامی به خصومت و عداوت.

8- این حادثه، سر آغاز فصل جدیدی از جنگ های ویرانگر داخلی و نیز ترور ها و تصفیه های خونین در سراسر هزاره جات و صفحات شمال کشور گردید. نبردهای شدید بر سر کنترل بامیان و جنگ های خونین جاغوری، شیخعلی، ورس، دایکندی، پنجاب، بهسود، ارزگان خاص و سایر نقاط که عمدتاً میان دو جناح حزب وحدت جریان داشت، همه از انفجار 23 سنبله ناشی می شد. در شمال کشور نیز مناطقی چون چارکنت، دره صوف، بلخاب و ... صحنه جنگ های خونین و پرتلفات گردید. بسیاری از شخصیت ها و فرماندهان صالح و جهادی این خطه، مانند ژنرال اختری، مصباح مزاری، کاشفی مسئول کل نظامی حرکت اسلامی، دانش سرپلی، فلسفی و ده ها تن از ستون های جهاد و پشتوانه مردم از دم تیغ استاد حاجی محمد محقق گذشتند. در میان شیعیان شمال، هر کسی سرش به تنش می ارزید، توسط این فرزند جهاد! سر به نیست و متواری گردید. بدین ترتیب مردان روزگار و مردان روز مبادا، مظلومانه و غریبانه رفتند و سرنوشت جامعه تشیع شمال به دست کسی افتاد که همه روزه، گل دخترهای مزار شریف را دستچین می کند و خود را در حجله عروسی می بیند. عنان این منطقه حساس به دست پهلوان و عیاشی افتاد که حرمسرا، ثروت قارونی، حاتم بخشی، ترورهای بی رحمانه و سازمان مخوف جاسوسی اش شهره آفاق است. آینده این مردم رنج دیده با چنین پیشوای زنباره، قدرت طلب، سنگ دل و تروریست به کجا می انجامد، فقط خدای بزرگ می داند.

9- برخی از رهروان استاد مزاری که این حادثه شوم را «رنسانس یک ملت» و «نقطه انفجار تاریخ» می خوانند، چنین تبلیغ و ترویج می کنند که گویا این رخداد، رنسانس و طغیان مردم هزاره علیه تشیع درباری (شیعیان غیر هزاره به ویژه سادات) بوده است و با این انفجار، صفوف خائنین و خادمین به سرنوشت و آرمان جامعه هزاره کاملا مشخص شده است؛ در حالی که بیشترین ضربه و زیان در این رنسانس و انقلاب، متوجه هزاره ها گردید. حزب وحدت به عنوان ممثّل آرمان های این مردم از هم پاشید و دو شخصیت عمده و محوری هزاره ها یعنی استاد مزاری و استاد اکبری – و به تبع آنها، سازمان نصر و پاسداران جهاد دو جریان عمده هزاره ها – رو در روی هم قرار گرفتند. رویارویی این دو چهره و دو جریان عمده، فاجعه بزرگی برای هزاره ها بود. به علاوه آنهمه تلفات، خسارات و ضایعات این انفجار هم اغلب مربوط به همین مردم بود.

10- بیش از هر کس و یا جریان دیگری، دود این آتش به چشم استاد مزاری و جناح تحت رهبری او رفت. استاد مزاری با این اندیشه و نیت، آتش جنگ را شعله ور ساخت که با حذف و هدم رقبای درون حزبی و حرکت اسلامی به پیشوای بی رقیب و بی بدیل هزاره ها مبدل گردد و دیگر کسی موی دماغش نباشد؛ اما سیر حوادث به مراد دل ایشان پیش نرفت و این حادثه اسباب ضعف، انزوا و سرانجام حذف استاد مزاری گردید.

آنچه مزاری را مزاری کرده بود و آنچنان از موضع قدرت و قوت سخن می گفت، حزب متحد و مقتدر وحدت بود که زیر فرمان او قرار داشت. نیروهای حرکت اسلامی بود که به دلیل هم مذهبی و همجواری به ناچار در برخی جنگ ها در کنار حزب وحدت قرار می گرفتند. شخص استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«نیروهای حرکت اسلامی در همه جنگ ها در کنار وحدت بوده، زیرا مناطق مسکونی مردم هم مربوط به حزب وحدت اسلامی است و هم مربوط به حرکت اسلامی، وقتی جنگ شروع می شود آنها طبعا ًاز خود دفاع می کنند.[25][25]

مزاری زمانی به عنوان یک محور و قدرت مطرح بود که قسمت اعظمی از غرب کابل و بیش از یکصد نقطه حساس شهر در اختیارش بود و قطعه اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن نیز در مواقع تاریک و باریک به فریادش می رسید و ...

اما با انفجار ویرانگر 23 سنبله، نه وحدتی تحت فرمانش ماند، نه حرکتی در کنارش و نه اسکادی مایه پشتگرمی اش. غرب کابل هم قطعه قطعه شد. مناطقی از جنوب غرب به تصرف حزب اسلامی در آمد و شمال غرب به شمول پوهنتون به کنترل دولت. استاد مزاری و نیروهایش در 4-3 راسته کابل در محاصره کامل در آمدند. تنها راه ارتباطی و اکمالاتی آنها از مناطق تحت کنترل حزب اسلامی می گذشت که این وضعیت بر زجر و تلخ کامی استاد مزاری می افزود؛ زیرا گلوگاه و حلقومش در چنگال حکمتیار بود و دیگر از خود اراده و اختیاری نداشت. بسیاری از چهره های معقول و معتدل در جناح استاد مزاری، آرام آرام جوار او را ترک کردند. اینبار کسی برای مزاری به به و چه چه نگفت و هورا نکشید. مردم هزاره جات، شمال و نیز مهاجرین مقیم خارج با بهت و حیرت به این ماجرای شگفت می نگریستند. همانگونه که رهروان چپی او در «عصری برای عدالت» می گویند، بعد از حادثه 23 سنبله مزاری تنها ماند. اگر بگوئیم، مزاری زمانی که با همه درگیر شد، گور خود را کند و در 23 سنبله برایش کفن دوخت تا بعدا توسط طالبان دفن شود، هرگز گزافه نگفته ایم.

   11ـ و سرانجام در 23 سنبله، توان نظامی و تسلیحاتی هر دو طرف منازعه به تحلیل رفت و ابهت و پرستیژ سیاسی هر دو طرف خدشه دار گردید و هر دو جناح شیعیان عملا ًدنباله رو دیگران شدند.

12- ...

و – دو خاطره از یک فاجعه

آنچه تا به حال گفته آمدیم، کلیاتی بود حول محور تراژدی  وحشتناک 23 سنبله؛اما از ریز مسایل و درد و اندوه مردم پایمال شده و خسته از جنگ غرب کابل چیزی نگفتیم. برای اینکه قطره ای از دریای بیکران زجر و مصیبت این مردم بی یاور را منعکس کرده باشیم، دو خاطره از روزهای خون و آتش 23 سنبله برای شما روایت می­کنیم. یک خاطره از خشونت و قساوت جنگجویان و دیگری از استیصال و درماندگی مردم:

«1- توجه خوانندگان را به گفتار یک تن از این قاتلین کودتاچی جلب می نماییم که با صدها افتخار و پررویی بیان می داشت: «روزی که اسکاد را گرفتیم در جمله آنچه ولجه کرده بودیم یک ضرب توپ اوبوس همراه دو صد فیر مرمی آن بود. در اولین لحظات فقط روی توپ را از سمت چهار آسیاب به سوی کوه تلویزیون دور دادیم و شروع به انداخت نمودیم. ظرف چهار ساعت، دو صد فیر مرمی توپ به آخر رسید. هر چه می کوشیدیم به کوه اصابت نمی کرد و بالا می پرید. از جانب دیگر نسبت شدت آتش از مواضع متعدد اصلا ندانستیم که مر می های توپ ما به کجا می خورد و فقط فیر می کردیم و بس» . آری هموطن گرامی! در همان روز رادیو های جهانی و نشرات جهان خبر دادند که تنها در اثر اصابت یکی از این مرمی ها در ساحات داخل شهر کابل خونین، جشن عروسی یکی از هموطنان ما به محفل شهادت اضافه از چهل تن زن و مرد و طفل و زخمی شدن حدود هفتاد تن دیگر مبدل گردیده بود.»[26][26]

2- مدت ده روز این جنگ خونین ادامه یافت و طی این مدت، مردم در پناهگاه ها و تکاوی های نمناک به سر بردند. من و خانواده ام در آن روزها در دشت برچی بودیم. روز چهارم بعد از حادثه، در خانه ای همسایه های ما یک مرمی سکر اصابت کرد و هشت نفر قربانی گرفت. وقتی آنها را به قبرستان منتقل کردیم، ناگهان در همانجا هم مرمی دیگری آمد و دو نفر قربانی و چند نفر زخمی بر جای گذاشت و ما به زحمت توانستیم قربانیان را به خاک بسپاریم. با دیدن این وضعیت، تعدادی از مردم تصمیم گرفتند از راه دارالامان و دهمزنگ به مرکز شهر بروند. قرار شد که پیش از اذان صبح، منطقه را ترک کنیم. صبح زود که حرکت کردیم، دیدیم که قافله بزرگی از زن و بچه  و ... راه افتاده اند. هنگامی که از منطقه «ده قابیل» تیر می شدیم، صدای دردناک کودکی توجهم را جلب کرد. لحظه ای ایستادم که مسیر صدا را مشخص کنم اما نمی توانستم. از اینکه مریض بودم و دختر خردسالم هم روی دوشم بود، دقایقی برای رفع خستگی و تشخیص سمت صدا، کنار دیواری نشستم. در این وقت خانواده ام صدا زد: زود حرکت کن که دیر میشه و آنوقت رفته نمی تانیم.» لحظاتی نگذشته بود که سمت صدا مشخص شد. دیدم زنی از یک خانه بیرون شد و دختر چهار – پنج ساله اش در حالیکه به شدت گریه می کرد، از دامن مادرش می کشید و می گفت: «ننه جان! ننه جان! مره هم ببر، مره اینجه نمان...» مادرش می گفت: « ده کجا ببرم ...» و از بازویش می گرفت و به طرف حولی می کشاند و در را بر رویش می بست. اما دختر کوچک از بس که ترسیده بود، جیغ می زد. مادرش مجبور شد طفل شیرخوارش را به خانه بگذارد و او [دخترش] را با خود بردارد و با پای و سر برهنه و پر از خون، خود را به قافله برساند.

صحنه غمبار و رقت آوری بود. پیرزن، کودک، ضعیف و ناتوان نمی خواست، هر که بود باید می دوید و خود را از مهلکه نجات می داد. با این وضعیت دیگر نتوانستم آن زن را ببینم و به راهم ادامه دادم تا بچه هایم را نجات دهم. از منطقه دهمزنگ که گذشتیم، نزدیک «پل آرتن» دوباره به همان زن برخوردم. دیدم که با وضعیت آشفته، در حالی که از سرش خون می ریخت و یخن پیراهنش هم باز شده بود، کفش و چادر هم نداشت، نشسته است و دخترکش در پهلویش به خواب رفته. طفل بیچاره نیز از بس که پیاده راه رفته بود، هر دو پایش پر از خون شده بود. به زن گفتم: چرا وضعیتت ای رقمی است؟ چرا طفلته د جایت ماندی؟ زن در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود، گفت: مه ده ای دنیا یک نفر مسلمان نمی بینم، الهی امو طور که آتش غم ده خانه مه روشن کدن، امو آتش ده خانه خودشان روشن شوه.»

گفتم: «کدام کس ده خانه ات بود که طفلته ده خانه ماندی؟»

گفت: « غیر از طفلم دیگه کسی نیس. شویم، برادر و یورم (برادر شوهرم) هر سه شهید شدند و مه طفل بی پدر ره ده کجا می بردم.»

گپای زن مظلوم مرا هم به گریه در آورد و گفتم کلید خانه ات را بده که بروم طفلت را بیاورم. اول حاضر نبود، بعد که اصرار کردم با ناراحتی کلید را داد و گفت: «طفل بی سرپرست ره مه کجا کنم، بان که همانجا از بین برود.»

وقتی راه افتادم، خانواده ام مخالفت کردند که نروم؛ اما من از تصمیمی که گرفته بودم، منصرف نشدم. هوا هم روشن شده بود و راهی را که دوباره می پیمودم نیز بسیار خطرناک بود و امید برگشتن نبود. با آنهمه، دل به دریا زده و حرکت کردم و به خانه آن زن رفتم. دیدم که طفلش از بس گریه کرده بود، صدایش به زحمت بیرون می­آمد. طفلی که بیش از یک سال و چند ماهی از زندگی اش نمی گذشت. وقتی او را برداشتم خیال کرد که پدرش هستم و با لبخندی در بغلم آرام گرفت. اطرافم را نگاه کردم، دیدم که مرمی ای به سقف خانه اصابت کرده و غیر از دهلیز، همه را پایین کرده و شهدا در زیر آوار مانده است. لحظه ها، حساس و خطرناک بود. هیچ کاری از من ساخته نبود که شهدا را از زیر آوار در آورم. هم و غم من این بود که جان طفل را از خطر مرگ نجات دهم. به این دلیل شهدا رابه همان غربت شان به امان خدا رها کردم. موقع برگشتن، چشمم به تکه نانی خشکی افتاد و آن را با آب تر کرده، کم کم به دهن طفل گذاشتم و آنوقت دوباره حرکت کردم. اینبار به هر کیفیتی که بود از صحنه خطر بیرون شده و به خانۀ یکی از اقوام در «چند اول» رفتم؛ چون خانواده ام نیز در آنجا رفته بودند و مادر سرگردان بچه ها را هم با خودشان برده بودند. وقتی کودک را پیش مادرش گذاشتم، مادرش سر را برهنه نمود و دست­ها را به طرف آسمان بلند کرده و گفت: خدایا! انتقام این طفل های معصوم را از ای کسا که جنگ را شروع کردند، بگیر! ما چه گناهی کدیم که خانه ما خراب شوه؟ خدایا این طفل های یتیم ره مه ده کجا ببرم.» زن بیچاره کنترل خود را از دست داده بود و به زمین و زمان فحش می داد و از خدا همواره طلب مرگ می کرد. چنان در پیشگاه خداوند به استغاثه افتاده بود که همه ما از سخنانش به گریه افتادیم و در آخر دلداری اش دادیم که خداوند مهربان است، زیاد بی تابی نکند. وقتی کمی آرام گرفت، از او پرسیدیم که در کابل کسی از دوستانش هست یا نه؟ گفت: «دیگه هیچ کس را ندارم، همه اقوامم ده دهات است.»[27][27]



[1][1] - بنیاد وحدت، شماره صفر، 5 عقرب 73.

[2][2] - امروز ما، نشریه حزب وحدت در پاکستان، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری.

[3][3] - اطلاعیه شماره 4 نظامی، کمیته نظامی حزب وحدت اسلامی – کابل.

[4][4] - خبرنامه وحدت، نشریه روزانه کمیته فرهنگی حزب وحدت در کابل، شمار 578، تاریخ 27 سنبله 73.

[5][5] - هفته نامه وحدت اسلامی، چاپ پیشاور، شمال 12، سخنرانی استاد اکبری.

[6][6] - خبرنامه وحدت، ارگان نشراتی کمیته فرهنگی حزب وحدت در کابل، ش 578.

[7][7] - امروز ما، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری.

[8][8] - همان مدرک.

[9][9] - همان مدرک.

[10][10] - خبرنامه وحدت، کمیسیون فرهنگی حزب وحدت، ش 578.

[11][11] - بنیاد وحدت، شماره 59، خاطرات م – ی – عرفانی، عضوشورای مرکزی حزب وحدت .

[12][12] - «اسناد توطئه و خیانت» قسمت اول، منتشره از سوی هواداران حزب وحدت اسلامی.

[13][13] - امروز ما، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری .

[14][14] - مقدمه جزوه «اسناد خیانت و توطئه» بخش اول، منتشره از سوی هواداران حزب وحدت.

[15][15] - نشریه «فتح» ارگان جمعیت اسلامی در پاکستان، شماره 21.

[16][16] - هفته نامه «وحدت اسلامی» چاپ پاکستان شماره 12، سخنرانی استاد اکبری.

[17][17] - «میثاق ایثار» شماره 28، سلسله مقالاتی تحت عنوان « حوادث بعد از سقوط نجیب». از شماره بعد کاملا روشن است که این سلسله مقالات به قلم شخص حکمتیار نوشته شده است.

[18][18] - اطلاعیه شماره 3 نظامی حرکت اسلامی در جریان جنگ، تاریخ 6/4/73.

[19][19] - عصری برای عدالت، شماره 6، ص28.

[20][20] - همان مدرک.

[21][21] - از خاطرات چاپ نشده آقای محقق دایمردادی.

[22][22] - «پیام وحدت» نشریه حزب وحدت اسلامی در خارج از کشور، شماره 10، مصاحبه با آقای بشیر یکی از مسئولین حرکت اسلامی.

[23][23] - در حالی که مطالب این جزوه رهسپار جعبه جادویی (کامپیوتر) بود، استاد خلیلی و همراهان نیز خسته و نفس زنان، وارد فرودگاه مشهد شدند و بامیان سرافراز را با آن نقش محوری! و دیپوهای مهمات، انبوه تسلیحات سبک و سنگین، غول پیکرها و زنبورک ها (چرخ بال های) حزب، انبارهای مواد غذایی و خلاصه تمام دار و ندار حزب را در کمال سلامت و امنیت به طالبان سپردند و حتی یک گلوه ناقابل را به عنوان شادیانه و خیر مقدم هم فیر نکردند.

گرچه سقوط بامیان یا به عبارت بهتر تحویل بامیان به طالبان، حادثه مرموز و مشکوک بود و حدس و گمان های بسیاری (مانند معامله دوازده میلیون دلای با آِی.اس.آی پاکستان و چمدان های پر از دلار رهبر بعد از ملاقات با ترکی فیصل، وزیر اطلاعات سعودی و ...) در جریان است، اما قضاوت در این مورد، نیازمند به گذشت زمان است.

وقتی این حادثه را در کنار برخی حوادث مشابه ردیف کردم، به طور خودکار این نتیجه و اندیشه در ذهنم جوانه زد که، در طول شش سال جنگ داخلی افغانستان، استاد مزاری و سازمان نصرش گویا مأموریت داشته اند که پشتون ها را مسلح کنند و وظیفه خود می دانسته اند که تسلیحات و امکانات را با خونریزی از دوستان و یا با گدایی از بیگانگان بگیرند و سرانجام در یک حاتم بخشی آشکار به اردوگاه فاشیزم سرازیر کنند و ماشین جنگی دشمن را تقویت نمایند. در طول شش سال گذشته، سه بار این عمل بدیع تکرار شده است:

بار اول: قطعه مهم و استراتژیک اسکاد و سلاح کوت های مربوط به آن را با خلق فاجعه و ضایعه، از چنگ حرکت اسلامی در آوردند و سخاوتمندانه به حزب اسلامی پیش کش کردند.

بار دوم: تسلیحات و امکانات گسترده غرب کابل را طی یک تسلیم نامه ننگین و ذلت بار به طالبان سپردند.

بار سوم: اینبار در بامیان این سنت حسنه پدر! تکرار شد و الحق و الانصاف که در این مورد، فرزندان بابه، شاهکار و شگفتی آفریدند!

[24][24] - مصاحبه آقای جاوید با رادیو کابل، چاپ و تکثیر از ریاست فرهنگی اداری کابل حرکت اسلامی.

[25][25] - فریاد عدالت، ص 244، مصاحبه استاد مزاری با بی.بی.سی و فرانس پرس.

[26][26] - هفته نامه «وحدت اسلامی» چاپ پیشاور شماره 7، 30/9/73.

[27][27] - بنیاد وحدت، شماره 60، خاطره از س. ع مبارز.