فصل دوم(کالبد شکافی یک غائله)

آنچه در فصل پیشین مرور کردیم، فهرستی از جنگ ها و موضع گیری های ستیزه جویانه استاد مزاری بود. ناگفته پیداست که بررسی تفصیلی دلایل، عوامل، ضایعات، تلفات و پیامدهای هر یک از این جنگ ها نه در حوصله این نوشتار است و نه مفید به حال خواننده. از دیگر سو برای اینکه متهم به کلی بافی و مبهم گویی نشویم، یکی از شاهکارهای عدالتخواهانه! ایشان را مورد کنکاش و کالبد شکافی قرار می دهیم. شما می توانید با معیار قرار دادن همین یک نمونۀ شفاف و تشریح شده، حدیث مفصل سایر جنگ ها را از این مجمل بخوانید و از این روزنه کوچک، اعماق و ابعاد دیگر جنگ ها را نیز به تماشا بنشینید.                        

23 سنبله؛ نقطه اوج منطق جنگ و تفنگ

      جنگ علیه دو جریان شیعی (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) به طور همزمان و ناگهان در 23 سنبله 1373اتفاق افتاد. شب چهارشنبه 23 سنبله، ساعت 2 و 55 دقیقه در حالی که کودکان گرسنه و خسته از جنگ کابل، به خواب ناز فرو رفته بودند، ناگهان غرّش آتشبارها، دیوار سکوت شب را فروریخت.

    چشم های خواب آلود و نگاه های هراسان مردم به کوه تلویزیون، سیلو، دارالامان و دیگر خطوط تماس قوت های متخاصم دوخته شد و گمان بردند که مانند دو سال گذشته، نیروهای استاد مزاری با شورای نظار، اتحاد اسلامی و یا کدام حزب دیگر وارد زورآزمایی شده اند. اما در کمال حیرت و ناباوری مشاهده کردند که صدای پای جنگ اینبار از محلات و کوچه های خونبار غرب کابل به گوش می رسد. آنچه اینبار مورد تهاجم و تطاول قرار گرفته بود، سنگر دشمن نبود بلکه خانۀ دوست بود.

  منازل و اقامتگاه های شخصیت های محترم و معتبر شیعه مانند آقای جاوید رئیس شورای مرکزی حرکت اسلامی، آقای هادی رئیس کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی و وزیر مشاور، آقای اکبری رئیس کمیسیون سیاسی حزب وحدت، مصطفی کاظمی عضو برجسته شورای مرکزی، دفتر کار آیت الله فاضل عضو شورای عالی نظارت، قرارگاه های نظامی و مراکز فرهنگی حرکت اسلامی، مراکز استقرار بخشی از نیروهای نطامی و کانون های فرهنگی حزب وحدت و حتی مؤسسات امدادی و خیریه، مانند کمیته امداد امام خمینی(ره) مورد حمله غافلگیرانه قرار گرفتند.

بدین ترتیب شعله های جنگی زبانه کشید که باید آنرا مسابقه شیعه کشی نامید و مصیبت را به همۀ خانه های غرب کابل به ارمغان آورد. دو طرف اولیه درگیر که هیزم اصلی این آتش و فتنه گشتند، همه از جوانان شیعه و هزاره بودند. گلوله های هر دو طرف نیز به محلات شیعه نشین فرود می آمد و زنان و کودکان را به خاک می افکند. توپخانه ها و طیاره های دوستم و حکمتیار نیز به حمایت از استاد مزاری، وارد کارزار شده، همین منطقه را زیر بمب و آتش گفتند. آتشبارها و بمب افکن های دولت و متحدانش نیز به حمایت از جانب مقابل، داخل معرکه شده، همین منطقه را ویران می ساختند. به علاوه نیروهای پیاده شورای هماهنگی و دولت برای نخستین بار وارد مناطق شیعه نشین شدند و پای بیگانگان به حریم مردم ما باز گردید. خلاصه در این جنگ هر کسی که اسلحه ای در دست داشت، آنرا به سوی خانه های گلین و زخم دار شیعیان کابل نشانه رفت. مردم بی پناه و درمانده به هر سمت و سو که می دویدند؛ بمب و موشک بر سرشان فرود می آمد. نه موضع دوست مشخص بود و نه موضع دشمن و نه طرف های درگیر. مردم لگدمال شده به عنوان آخرین پناه گاه به علم حضرت ابوالفضل پناه آوردند تا شاید مقدسات مذهبی، اشتهای جنگ طلبی و خونریزی تفنگ به دستان را مهار سازد. ولی جنگجویان این آخرین پناهگاه را هم به توپ بستند.

گر چه کالبد شکافی این تراژدی تلخ، پیچیده و شگفت از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی از آنجا که این رویداد سیاه و پیامدهای سوء آن، چنان برای جامعۀ شیعۀ افغانستان، فاجعه بار و کمرشکن بود که در تاریخ این مردم فقط با فاجعه عصر امیر عبدالرحمن قابل مقایسه است؛ ناگزیریم خارج از موضوع، طی چند پاراگراف کوتاه، نکاتی را در این خصوص روشن سازیم:

الف- آغاز گر این فاجعه خونبار چه کسی بود؟

در این خصوص به چند نمونه از گفته ها و نوشته های جناح استاد مزاری توجه کنید:

1-بلافاصله پس از آغاز جنگ در نخستین واکنش رسمی، یکی از سخنگویان این جناح (محمد ناطقی، مسئول کمیسیون سیاسی شورای نمایندگی و سخنگوی حزب در ایران) در مصاحبه با رادیو بی.بی.سی با صراحت پذیرفت که این جنگ را ما آغاز کردیم، اما آن را یک اقدام پیشگیرانه و بازدارنده خواند. وقتی دیگر سران حزب متوجه شدند که ناطقی چه دسته گلی به آب داده است و چرا طبق رویه معمول در حزب، این تهاجم را دفاع شرافتمندانه و مقاومت عادلانه سیاسی ننامیده است، به شماتت و سرزنش این سخنگوی راستگوی پرداختند. برای نمونه به نامه آیه الله صادقی پروانی توجه کنید:

به: شورای مرکزی – کابل

سلام علیکم

ضمن آرزوی سلامت بدینوسیله باستحضار می رساند:

الف: وضعیت جنگی کابل باعث نگرانی اینجانب و مهاجرین می باشد. امید است ما را  در جریان کامل اوضاع قرار داده و از میزان تلفات و خسارات جانی و مالی، معلومات بدهید.

ب : مصاحبه آقای ناطقی با رادیو بی بی سی در محافل سیاسی و جمع مهاجرین، بازتاب منفی داشته است که گویا حزب وحدت متجاوز می باشد .

لطفا در این  زمینه نظرتان را مشخص سازید .

26/6/1373 آیه الله صادقی پروانی[1][1]

2- از برخی سخنرانی های استاد مزاری نیز می توان گفته های همان سخنگوی محترم را استنباط نمود: « ... اما واقعیت این است که اینها تصمیم گرفتند که با دولت پلان نمایند و با هماهنگی ما را از اینجا بردارند و نظامی های ما را نابود کنند. در رابطه با این مسأله، چند روز پیش از حادثه (حادثه 23 سنبله) جناب شیخ ناظر با یکی از قوماندانان به وزیر اکبرخان می روند و در آنجا با انوری جلسه می کنند. بعد انوری به جبل السراج می رود و در هیمن حال سید نور الله عماد می گوید که در زودترین فرصت تحولی پیش می آید و وحدتی در کنار ماست که دیگر با ما مخالفت ندارد. آقای فاضل هم این حرف را در مشهد در یک جلسه خصوصی می گوید ... برای ما خبر رسید که اینجا یک همچو تصمیمی است که گرفته می شود ... اما ما جلو توطئه را در روز اول گرفتیم. شما دیدید که اینجا آنچنان جنگ و آدم کشی پیش نیامد.»[2][2]

چنانکه ملاحظه می فرمائید انیجا سخن از دفع تهاجم و تجاوز دیگران به میان نیامده و نیز سخن از حمله و درگیری همزمان نیروهای دو طرف نیست؛ بلکه سخن این است که «ما روز اول جلو توطئله را گرفتیم» و بدون «جنگ و آدم کشی» گلیم دیگران را جمع کردیم. حال این توطئه موهوم و خیالی چه بوده، بعدا درباره آن صحبت خواهیم کرد.

  3- لحن و عبارات اطلاعیه جنگی کمیته نظامی حزب وحدت (جناح استاد مزاری) در بحبوحه نبرد نیز نشان می دهد که نویسندگان اطلاعیه، این فرض را مسلم و بدیهی گرفته اند که آنها تهاجم را آغاز کرده اند. به آغاز اطلاعیه توجه کنید:

«ملت مسلمان و شهید پرور! بدنبال "عملیات پیروزمندانه" فرزندان دلیر شما در جهت خنثی سازی توطئه شوم و خائنانه جنگ افروزان شورای نظار و مزدوران دون صفت و سرسپرده آنان، اینک آخرین تلاش های مذبوحانه دشمن ... به شکست نهایی خود نزدیک شده و آخرین پایگاه های مورد اعتماد آنها در زیر ضربات خورد کننده مجاهدین قهرمان شما در حال از بین رفتن قرار دارد...»[3][3]

 4- عریان تر و آشکار تر از همه «خبرنامه وحدت» تنها ارگان نشراتی رسمی حزب وحدت در کابل، حقیقت را با صراحت فریاد نمود. این نشریه در نخستین شماره منتشره بعد از حادثه 23 سنبله، در سرمقاله خود تحت عنوان «سخن روز» خبر کودتا را این گونه به اطلاع مردم رساند:

«نیمه شب چهارشنبه گذشته (23 سنبله) نیروهای قهرمان و ایثارگر حزب وحدت اسلامی با همکاری نزدیک و صادقانه بخش عظیمی از مجاهدین مردم دوست و روشن ضمیر حرکت اسلامی، با یاری خدای بزرگ و حمایت بی دریغ مردم مسلمان ما "عملیات تصفیوی بزرگی" را در ساحه غرب و جنوب کابل راه انداختند که در اندک ترین فرصت ممکن، بزرگترین توطئه شوم و خائنانه ای را که ... در نطفه خفه ساخت.»[4][4]

ملاحظه می فرمایید که در اینجا هم سخن از راه انداختن عملیات تصفیوی بزرگ توسط نیروهای قهرمان حزب وحدت است. وقتی سخنگو و مسئول کمیته سیاسی، اطلاعیه رسمی کمیته نظامی، نشریه رسمی کمیته فرهنگی و سرانجام هم رهبر حزب با صراحت می گویند که عملیات تصفیوی بزرگی را راه انداخیتم و جلو توطئه را روز اول گرفتیم، دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که چه کسی آغاز گر این فتنه بزرگ و مسابقه شیعه کشی بوده است.

ب- عذر بدتر از گناه

از شواهدی که در قسمت قبلی ذکر کردیم، جرقه زن این آتش و خالق این فاجعه بزرگ انسانی، روشن و مشخص گردید. در لابلای همان گفته ها و نوشته ها، دلیل و بهانه تهاجم و کودتا نیز آمده است و نیازی به تکرار دوباره نیست. عصاره و چکیدۀ سخن وادعای شان چنین است: «ما گزارش هایی داشتیم دال بر اینکه توطئه بزرگی با تبانی حرکت اسلامی، جناج اکبری حزب وحدت و دولت ربانی علیه ما در جریان بود و ما در یک اقدام پیشگیرانه و بازدارنده، جلو توطئه را گرفتیم. اگر ما شب چهارشنبه 23 سنبله وارد عمل نمی شدیم، شب بعد (پنجشنبه 24 سنبله) حرکت اسلامی و جناح اکبری علیه ما کودتا می کردند. ما پیش دستی کرده، کودتا را خنثی کردیم.

در خصوص این ادعا و مستمسک، تذکر نکاتی را ضروری می دانیم:

  1- بر فرض صحت و اتقان این ادعا که حرکت و جناح اکبری چنین خیالی را در سر می پروراندند، آیا خلق این فاجعه خونبار، ریختن خون هزاران مسلمان و شیعه بی گناه و آنهمه خسارات، ضایعات و هتک حرمت؛ صرف به این دلیل که آنها قصد توطئه و کودتا علیه ما را داشتند، قصاص قبل از جنابت نیست؟ کدام مکتب و مذهبی در این جهان پهناور، قصاص قبل از جنبات را مجاز دانسته است که در مرام و مسلک استاد مزاری و یارانش مجاز و روا شمرده شده است؟ در کدام منطق و مسلکی، انسان ها به پرداخت کفاره و تاوان گناهی که هنوز انجام نداده، ملزم شده اند که در منطق حزب وحدت «بابه» چنین الزامی بر این موجود دو پا روا داشته شده است ؟

گذشته از این، در شریعت اسلام، جنگ با مسلمان فقط در صورتی جایز و مشروع دانسته شده که او مهاجم و متجاوز باشد؛ اما مسلمانی که هنوز هیچ اقدام عملی نکرده، صرف بدلیل نیت و قصد درونی او، هیچ مذهبی از مذاهب اسلامی ریختن خونش را مباح ندانسته است.

  2- باز هم به فرض صحت این ادعا و بهانه، خطاب به استاد مزاری می گوئیم: ای پیشوای کبیر مقاومت خلق ما! همه می دانند که نیروی مسلح شما در کابل بیشتر و توانمند تر از حرکت اسلامی بود. از لحاظ تسلیحات، مورال نظامی و تجربیات جنگی نیز قابل مقایسه با نیروهای جنگ ندیده حرکت اسلامی نبود. به گفته خودتان، بخش عظیمی از نیروهای روشن ضمیر و مردم دوست حرکت هم با شما همداستان بودند. به علاوه به تعبیر مریدان تان، شما به قافله سالار و پیشوای کبیر خلق، مبدل شده بودید و مردم غرب کابل یکدست پشت سر پیشوا صف کشیده بودند. از سوی دیگر، حرکت اسلامی و جناح اکبری را مشتی معامله گر و طرد شده از میان مردم می خواندید.

شما که این همه نیروی آبدیده، تسلیحات، پشتوانۀ مردمی و نیروهای مردم دوست حرکت اسلامی را در اختیار داشتید و حمایت بی دریغ حکمتیار و دوستم هم پشت سرتان بود، چه ضرورتی داشت که این همه سراسیمه و عجولانه علیه یک مشت معامله گر و رانده شده، وارد عمل ورویارویی نظامی شوید؟ بهتر نبود که آمادگی می گرفتید و یک مشت کودتاگر طرد شده و خائن را ضربه می زدید؟ کسی که با اطلاع و آمادگی قبلی در کمین توطئه گر و کودتاچی مهاجم و بی خبر بنشیند، طبیعی است که هم می تواند ضربه اساسی را از لحاظ نظامی به مهاجم وارد سازد و هم از لحاظ حیثیتی و در نزد افکار عمومی، چهره توطئه گر را بر ملا ساخته، رسوایش سازد. اگر واقعا توطئه و کودتایی در کار بود، شایسته بود که شما ستاره تاریخ خلق ما! چنین می کردید؛ نه اینکه به آب نرسیده، موزه تان را بکشید و قبل از هر گونه جنایتی دست به قصاص بزنید و سیل خون جاری سازید.

در این رابطه بخشی از سخنان استاد اکبری را با هم مرور می کنیم:

«البته حرکت اسلامی حرف خودش را گفته و می گوید، ولی آنچه به من مربوط می شود این است که می گویم ارزیابی من این بود که حرکت اسلامی در حدود سه هزار نفر مسلح یا بیشتر نیروی نظامی در غرب کابل داشت. حزب وحدت اسلامی در حدود شش هزار نفر نیروی مسلح داشت. حسابی که من می کنم دقیق نیست، آنچه که مسلم است این است که مزاری، نیروی مسلح اش نسبت به حرکت اسلامی در آنجا بیشتر بود. من می گویم اگر چنین قصدی بود، اگر چنین مسأله ای (کودتای حرکت علیه مزاری) بود، مزاری کودتا نمی کرد، آمادگی می گرفت کودتاگر را ضربه می زد، جای این نبود که حمله می کرد.»[5][5]

  3- آقایان می گویند: ما گزارشهایی داشتیم مبنی بر اینکه حرکت اسلامی و جناح اکبری، قصد کودتا علیه ما را داشتند. حال سئوالی که اینجا مطرح می شود این است که منبع این گزارش ها چه کس یا کسانی بوده اند؟ "خبرنامه وحدت" نشریه کمیسیون فرهنگی حزب وحدت در کابل، دو منبع برای گزارش ذکر می کند:

     منبع اول:

این توطئه که بنا بود شب پنجشنبه 24/6/1373 به اجرا در آید، توسط عده ای از قوماندانان و مجاهدین آگاه و مردم دوست حرکت اسلامی به اطلاع مقامات مسئول حزب وحدت اسلامی رسانیده شد و در اسرع وقت در برابر آن مقابله جدی و موفقانه به عمل آمد.[6][6]

حال باید پرسید: این قوماندان آگاه و مردم دوست حرکت اسلامی که به آن میزان از اهمیت و رتبه برخوردار بودند که در جریان این توطئه پیچیده و سرنوشت ساز قرار بگیرند، آیا اینها مگر نام و تخلص نداشتند و ندارند؟ اینها چه نوع موجوداتی بودند که نه شما نام و نشان آنها را می دانید و نه خود حرکتی ها؟

از قوماندانان شناخته شده حرکت در کابل، انوری بود که سردمدار کودتا معرفی شد. عباس پایدار بود که به دست سنگرداران عزت و شرف شما کشته شد. فیضی بود که هنگام کودتا اصلاً در کابل نبود و در بهسود به سر می برد. قنبرلنگ بود که تا آخرین توان در برابر شما جنگید و استاد مزاری درباره او می گوید: «ولی همین قنبر که آنقدر از انوری اطاعت کرده و علم را اینجا زده و چند نفر را در زیر آن کشته است، حالا به جرم اینکه در گذشته از مردم خود دفاع کرده، پیش انوری بندی است.»[7][7]دیگری قوماندان صابر بود که بازتاآخرین گلوله با شما جنگید و استاد مزاری درباره او هم می گوید: «شما شاهد بوده اید که قمبر و صابر بالاترین فاجعه را در دشت آزادگان به وجود آورده بودند.»[8][8] داکتر صادق مدبر بود که به گفته استاد مزاری او اصلا ًدر جریان کودتا قرار نداشت و بی خبر از توطئه بود: «در این تصمیم گیری فقط کسانی از حرکت شامل بودند که وارد معامله شده بودند. اشخاص دیگری مثل داکتر صادق و داکتر شاه جان و اینها در جریان نبودند.»[9][9] با این حساب، صادق مدبر و شاه جان هم از گردونه خارج می شوند. غیر از اینها، قوماندان شیر کاراته، قوماندان کرم و ... بودند که تا آخر پیکار کردند و دستگیر شدند. به همین ترتیب دست روی هر قوماندان شناخته شده حرکت اسلامی بگذارید یا در کابل نبودند و یا اگر بودند تا آخرین توان در مقابل نیروهای مهاجم جنگیدند.

پس این قوماندانان مردم دوست حرکت اسلامی که شما را از توطئه آگاه کردند چه کسانی بودند؟ آنها نام و نشان ندارند؟ آنان چطور جانورانی بودند که با گذشت چهار سال از حادثه، باز هم شما از ذکر نام آنها خجالت می کشید؟ این چهره های مردم دوست و روشن ضمیر را به مردم معرفی کنید تا آنها این دوستان شان را بشناسند.

  منبع دوم:

منبع دوم را «خبرنامه وحدت» اینگونه معرفی می کند:

یک منبع نزدیک به شورای نظار و اتحاد سیاف، طی تماسی با خبرگزاری وحدت اسلامی یادآور شد که در این توطئه، شورای نظار، اتحاد سیاف، عده ای از افراد فروخته شده حرکت اسلامی و نیز عناصر ضعیف النفس از حزب وحدت اسلامی اشتراک داشتند و قرار بود که طی عملیات مشترک از جوانب گوناگون، نیرو ها و مواضع حزب وحدت اسلامی را مورد حمله قرار دهند»[10][10]

در رابطه با این منبع همین قدر می توان گفت که: اگر شما با اعتماد به تماس دشمن – آنهم به تعبیر خودتان دشمن تشنه به خون هزاره – خانه دوست را آتش می زنید و اگر با اتکاء به گزارش بیگانه، خنجر در قلب آشنا فرو می کنید، آفرین بر درایت، ذکاوت، منطق و شعور سیاسی شما!

  4- پرواضح است که کودتای یک نیروی سه هزار نفری علیه یک نیروی ورزیده، جنگ دیده و شش هزار نفری، مقدمات و آمادگی های بسیاری لازم دارد، مانند تجمیع و جابجایی نیروها، نقل و انتقال تسلیحات و وسائط نقلیه، عملیات اکتشافی و شناسایی و ... حداقل باید گردانندگان و سرکردگان کودتا، مهیا و حاضر در صحنه باشند.

اما حقایق موجود در متن حادثه 23 سنبله  ونیز گفته ها و نوشته های جناح استاد مزاری، نشان می دهد که چنین تحرکات و آمادگی ها هرگز در اردوی حرکت اسلامی مشهود نبوده است. هنگام وقوع کودتا، آقای هادی در بهسود بوده است و آقای جاوید هم مریض و در بیمارستان. انوری هم در منزلش در مرکز شهر بوده است نه در میان نیروهایش در غرب کابل. آقای اکبری با 25 نفر یک شب و روز در محاصره قشون استاد مزاری ماند و سرانجام به صورت معجزه آسا نجات یافت. آیا با 25 نفر می شود علیه یک نیروی شش هزار نفری کودتا کرد؟ کسانی که سردمداری کودتایی با آن پیچیدگی و گستردگی را به عهده داشته باشند، باید چقدر ناشی و نادان باشند که درست در آستانه کودتا، یکی راهی بهسود شود و دیگری رهسپار بیمارستان؟ و سومی حتی در میان نیروهای کودتاچی اش هم نباشد و چهارمی، فقط 25 نفر نیرو برای کودتا جمع کند؟!

گذشته از اینها، گفته ها و نوشته هایی که از استاد مزاری، کمیسیون سیاسی، نظامی و فرهنگی اش در قسمت اول نقل کردیم، همه گواه بر بی خبری و بی اطلاعی نیروهای حرکت اسلامی و جناح اکبری از چنین توطئه و کودتایی است. استاد مزاری می گوید: «ما جلو توطئه را روز اول گرفتیم.» اطلاعیه نظامی می گوید: «اینک آخرین تلاش های مذبوحانه دشمن… به شکست نهایی خود نزدیک شده.» خبرنامه می نویسد: «طی عملیاتی تصفیوی پیروزمندانه… تمامی مراکز دسیسه و خیانت را از وجود افراد شرور و فساد پیشه، پاکسازی نمودند.»

این گفته ها، آشکارا نشان می دهد که شما همان شب و روز اول، اکثر مراکز استقرار حرکت اسلامی و جناح آقای اکبری را تصرف کردید. اگر واقعا آنها قصد و آمادگی برای کودتا می داشتند، مگر دست های آنها همه بسته بود که به این آسانی، خلع سلاح و متلاشی شوند؟

ج – جعل اسناد، مضحک ترین بخش این سناریو

انفجار مهیبی که در 23 سنبله با «عملیات بزرگ تصفیوی» سنگرداران عزت و شرف استاد مزاری، جرقه آن زده شد، 29 هزار انسان بی پناه و بی گناه را به خاک و خون کشید. بر کلبه های مردم ماتمدار و جفا دیده کابل آتش افکند و اکثریت این مردم خسته از جنگ را عزادار و سیاه پوش نمود. این منطقۀ صاعقه زده، صحنه شدید ترین و خشن ترین جنگ در تاریخ جنگ های داخلی افغانستان گردید. این انفجار ویرانگر، خسارات، ضایعات و پیامدهای بسیاری داشت که بعداً به شرح آنها خواهیم پرداخت.

برای خلق این فاجعه خونبار، استاد مزاری جز مشتی ادعا – که مثلا قوماندانان بی نام و نشان حرکت ویا یک منبع نزدیک به اتحاد سیاف چنین گفته است – هیچ چیز معقول، مستند و قابل قبولی برای ارائه نداشت. از یک طرف مسئولیت آغاز جنگ را به عهده گرفته بود- جنگی که استاد مزاری به قصد خلق حماسه آغاز کرده بود ولی به فاجعه انجامید – و از جانب دیگر هیچ توجیه و محمل مشروع برای خلق این رخداد سیاه و زیانبار نداشت و آشکارا خود را در بن بست و تنگنا احساس می کرد.

از اینجا بود که استاد مزاری و یارانش برای فرار از بن بست، فریب و تحمیق مردم و طهارت و برائت خود، بخش دیگری از این سناریو را روی صحنه آوردند و آن جعل به اصطلاح اسناد همکاری و تبانی میان دولت و جناح اکبری و حرکت اسلامی بود. بر این اساس یک سلسله اوراق فتوکپی شده تحت عنوان «اسناد خیانت و توطئه» تکثیر و در مقیاس وسیع در داخل و خارج پخش گردید. در این اسناد که گویا میان مسئولان دولت (ربانی، مسعود و فهیم) و برخی شخصیت های حزب وحدت (اکبری، کاظمی، آیه الله فاضل) به امضاء رسیده است؛ نشان دهنده این راز است که گویا توافقات و معاملاتی مبنی بر حذف مزاری و نیروهایش، میان آنها در جریان بوده است.

ابتدا دو نمونه از این اسناد را از نظر بگذرانید تا بعد کمی درباره آنها گپ بزنیم:

                 (درمتن اصلی کتاب دونمونه ازاسناد دراینجا درج است )
حال که دو نمونه از باصطلاح اسناد «موثق» و «محرمانه» را رؤیت کردید، به تذکر چند نکته در خصوص صحت و سقم اینها توجه کنید:

  1- نخست ببینیم اعضای شورای مرکزی حزب وحدت استاد مزاری به عنوان عالی ترین مجمع تصمیم گیری و نیز نخبگان سیاسی این حزب و نخستین کسانی که این اسناد برای اقناع و توجیه آنها ارائه شده است، چه برخورد و نظری نسبت به این اسناد داشته اند. یکی از اعضای شورای مرکزی که در نخستین جلسه این شورا بعد از حادثه 23 سنبله حضور داشته است، خاطراتش را از آن جلسه اینگونه بازگو می کند:

« ... خلاصه، جلسه طبعا ًحالت عادی را نداشت که هیچ، بلکه خشم و عصبانیت کاملاً در آن موج می زد. در این میان استاد مزاری تعدادی اوراق را بیرون آورد و گفت: «اینها اسنادی هستند که ما به دست آورده ایم و آقایان درباره انتشار آن تصمیم بگیرند.» اوراق دست به دست شد و یکبار صدای آقای حسینی میدانی بلند شد و گفت: «آقای استاد، اصل آنها کجاست و این فتوکپی ها نمی تواند قابل قبول باشد و ثانیا اگر قبول کنیم، نحوه به دست آوردن آنها را چگونه توجیه کنیم ؟ »

خداوند متعال شاهد قضیه هست که استاد مزاری، لب از روی لب بر نداشت و با خیره خیره نگاه کردن ایشان (مزاری) و سکوت متقابل دیگران، آن کاغذها – بی آنکه درباره انتشارآنها تصمیمی گرفته شود – جمع شدند و صحبت ها به مسائل دیگر کشیده شد.»[11][11]

اسنادی که شورای مرکزی حزب وحدت استاد مزاری با چنین سردی و پوزخند با آنها برخورد کرده اند، تکلیف دیگران نسبت به آنها روشن و مشخص است! صد البته که تنها شورای مرکزی این جناح با سکوت سرد و متعجبانه با این اوراق مواجه نشدند، بلکه بسیاری از افراد خردمند و معتدل جناح مذکور با سکوت و ناباوری با اوراق مذکور معامله کردند. در این مجموعه فقط سه گروه با چنگ و دندان به این کپی ها چسپیده بودند:

الف – استاد مزاری و دستیاران نزدیکش که زحمت کشیده، این اوراق را ساخته بودند و در قبال 29 هزار کشته و زخمی و آنهمه خسارت، مصائب و پیامدهای سوء، جز همین چند ورق کپی چیزی برای ارائه به مردم و سپردن به تاریخ نداشتند.

ب- حلقات چپی و التقاطی درون حزب که در عمق جان به این اسناد می­خندیدند، ولی چون مطابق میل و طبع نفاق افکنانه شان بود، مجدّانه و مغرضانه به آنها چسپیده بودند.

ج- افراد ابله، تندرو و نادان که از فرط حماقت و سفاهت این جعلیات را باور کرده بودند.

  2- از خاطره و روایت فوق معلوم می گردد که اصل این اسناد را استاد مزاری هم در دست نداشته و آنچه در دسترس ایشان بوده، همین فتوکپی ها بوده است. در مقدمه ای که ناشران اوراق مذکور برای آنها نوشته اند نیز تصریح کرده اند:

«لازم است چند نکته در مورد مطالعه این اسناد مورد توجه قرار گیرد: 1- این اسناد توسط همکاران اطلاعاتی حزب وحدت اسلامی از آرشیو اطلاعات و امنیت شورای نظّار در کابل عکسبرداری  شده است...»[12][12]

پس آنچه به عنوان اسناد موثق و محرمانه از آنها یاد شده و برای فریب مردم و طهارت و برائت آفرینندگان این فاجعه انسانی وحشتناک ارائه شده، همین چند برگ فتوکپی است و نسخه اصلی در اختیار هیچ کس و حتی استاد مزاری نبوده است.

حال با توجه به نکته متذکره می گوییم: اگر فتوکپی بتواند سند و مدرک به حساب آید، هر کس ولو یک بچه دبستانی هم می تواند آنرا تنظیم و جعل کند. به همان دو نمونه از اسناد نگاه کنید! هر کسی می تواند امضای آقایان اکبری و مسعود را از زیر این اوراق قیچی و زیر یک ورقه سفید دیگر بچسباندو آنگاه هر قرار داد و معاهده ای راکه دلش خواست، تنظیم وروی آن ورقه تایپ کند و ازآنها کپی بردارد و میان توده نا آگاه مردم پخش کند و مدعی شود که از آرشیو وزارت دفاع یا امنیت ملی عکسبرداری کرده است.

نمونه دیگر: مثلا متن آخرین نامه استاد مزاری که برای ملا بورجان نوشته است، با خط و امضای ایشان در نشریات متعدد چاپ شده و در دسترس همه قرار دارد. امضای آقای حکمتیار هم در پای معاهده جلال آباد، اسلام آباد و یا معاهده ها و نامه های دیگر بارها چاپ شده و در دسترس همه است. حال اگر کسی امضای این دو نفر را از زیر آن اوراق قیچی کند و ذیل یک ورقه سفید بچسباند، آنگاه متنی را به صورت قرار داد و معاهده، بالای آن امضاها تایپ کند به این صورت:

بر اساس این معاهده، اینجانب عبدالعلی مزاری، پس از سپردن اسکاد به حزب اسلامی، اینک حزب وحدت را نیز در بست به حزب مذکور فروختم و از این به بعد به عنوان قوماندان مطیع قائد انقلاب، حکمتیار صاحب عمل خواهم کرد و ...

بعد، این قرداد خیالی را فتوکپی و در مقیاس وسیع میان مردم توزیع کند و مدعی شود که این اسناد موثق و محرمانه را از سازمان اطلاعات حزب اسلامی عکسبرداری کرده است؛ آیا باز رهروان استاد مزاری به این سند ساختگی هم با چنگ و دندان خواهند چسبید که این «سند توطئه و خیانت» استاد مزاری است؟ این است تمام حقیقت و ماهیت اسنادی که استاد مزاری با تمسک و توسل به آنها، سیل خون در جامعه شیعه جاری ساخت.

عجبا از این پیشوای شهید خلق! که در سخنرانی اش برای مردم غرب کابل به سادگی تمام می گوید: «درباره وحدتی های که فرار کرده و درکنار جناب مسعود رفته اند صحبت نمی کنم، اسناد منتشر شده.»[13][13]

29 هزار انسان را به خاک و خون کشیدی، غرب کابل را ویران کردی، بذر نفاق، خصومت و جنگ داخلی را در جامعه شیعه پاشیدی، آنوقت می خواهی با چند برگ فتوکپی همه این فجایع و مصائب را به دامان تاریخ دفن کنی؟

و عجبا که رهروان استاد مزاری درباره او می گویند: رهبر کسی است که زیربنای مکتبش را صداقت و قربانی در برابر سرنوشت مردم تشکیل بدهد. مقصود شما از صداقت همین است که خون مردم را ریختن و با چهار برگ فتوکپی، بر سرشان کلاه گذاشتن؟ اگر صداقت این است الحق و الانصاف که استاد مزاری صادق ترین رهبر در جهان بود!

  3- تاریخ انعقاد این به اصطلاح معاملات و قراردادها،مربوط به ماه ها قبل از حادثه 23 سنبله و حتی قبل از تعیینات حزب وحدت است؛ مثلا تاریخ سند شماره 8، 12 حمل 73 و سند شماره 9، 4/3/73 و شماره 10، تاریخ 12/3/73 است. و همینطور بقیه اوراق که یا اصلا ًتاریخ ندارند و یا اگر دارند، مانند نمونه های فوق است.

نشر کنندگان این اوراق نیز در مقدمه ای که برای آنها نوشته اند، چنین می گویند: «اسناد مذکور مربوط به قبل از جنگ اخیر و تعیینات حزب وحدت می باشد و انتشار این اسناد در گذشته به خاطر رعایت بعضی مسائل صورت نمی گرفت. چون اصلا ًمردم ما شناخت درستی از آنها نداشتند، ممکن بود که انتشار اسناد مسایل لاینحل و خطرسازی بوجود آورد و موجودیت و اتحاد حزب وحدت را در خطر اندازد. ثانیا ًبسیاری از آنها با عناوین بزرگ مذهبی و لباس مقدس روحانیت در حزب وحدت حضور داشتند و امکان اینکه مردم ما خیانت آنها را باور نکنند، بسیار بود...»[14][14]

در رابطه با تاریخ این اسناد  و نیز توجیه حضرات، دو نکته را قبل یادآوری می دانیم:

الف: اگر شما واقعا از ماه ها قبل چنین اسناد موثق و محرمانه را در اختیار داشتید که بنا بر مندرجات آنها، بخشی از سران حزب وحدت در صدد معامله و خیانت به آرمان حزب و سرنوشت مردم خود بودند و در عین اطلاع و آگاهی، مردم و شورای مرکزی را در جریان قرار نداده اید، این خود نوعی خیانت به حزب و مردم است.

گذشته از این، اگر هم گفته شما را قبول کنیم که در گذشته ها روی برخی مصالح از انتشار آنها خودداری کرده اید، حداقل قبل از تهاجم و کودتا، این اسناد را در اختیار مردم و شورای مرکزی قرار می دادید تا آنها می دانستند که دعوا بر سر چیست؟ اینجا دیگر حرمت ها شکسته شده بود و کار به توپ و تانک رسیده بود و از مرز مصالح عبور کرده بودید؟

ب: در جریان تعیینات حزب وحدت، همه شاهد بودند که شما خود را به آب و آتش زدید تا دیگران را ترور شخصیت و بدنام کنید و ریاست استاد مزاری را تثبیت نمایید. در این عرصه تا حملات مسلحانه به اقامتگاه های رهبران حزب، قتل و آدم کشی، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت، تهدید و تطمیع و توسل به اسلحه دلار پیش رفتید. اگر واقعا ًچنین اسناد موثقی در دست داشتید، آنهمه غوغا سالاری و تفنگ سالاری راه نمی انداختید، همین اسناد را به شورای مرکزی ارائه می دادید و می گفتید: «آقایان! بر اساس این مدارک معتبر و محرمانه، اینها خائن به حزب و مردم هستند و نه تنها حق کاندید شدن ندارند بلکه باید محاکمه و مجازات شوند.»

اگر واقعا چنین سلاح برنده ای را در اختیار داشتید، چرا به چوب و چماق، تفنگ و خشونت، دلار و کلدار متوسل شدید؟

می گویید: «بسیاری از آنها با عناوین بزرگ مذهبی و لباس مقدس روحانیت در حزب وحدت حضور داشتند.» بسیار خوب! مگر آقای مرتضوی لباس روحانیت نداشت که ماه ها قبل از تعیینات، در ماه رمضان، شب قدر و در محراب و مسجد توسط ارازل چماق به دست مورد هتک حرمت قرار گرفت؟ مگر آقای فصیحی ورسی لباس روحانیت نداشت که به دست گروپ های مسلح شما کشته شد؟ آیت الله بهشتی مگر عنوان بزرگ مذهبی نداشت که از ترس مهاجمین مسلح شما ... براستی قبل از انتشار اسناد و حادثه 23 سنبله، حرمت و حریمی مانده بود که توسط شما نشکسته باشد تا کتمان اسناد را از آن جمله حساب کنیم؟

وانگهی، بر فرض هم قبول کنیم که شما با هم حزبی های تان بخاطر «حفظ اتحاد و موجودیت حزب وحدت» مدارا و اغماض کردید، در مورد حرکت اسلامی این کتمان اسناد را چگونه توجیه می کنید؟ شما که از اول حرکت اسلامی را «باند شرور مولوی محسنی» می گفتید! اسناد خیانت این باند شرور را روی چه مصالحی پنهان و کتمان کردید و چرا مردم را در جریان خیانت و توطئه اینها قرار ندادید؟

سخن آخر اینکه، تمام این باصطلاح اسناد با یک نوع تایپ و با یک قلم، حروفچینی شده است؛ مثلاً قرار داد ریاست جمهوری با آقای اکبری با همان تایپ و قلمی است که قرارداد مصطفی کاظمی با فهیم. در عین حال ابلاغیه وزارت دفاع برای امنیت ملی باز هم با همان قلم است. همینطور سایر اوراق. سازنده و جعل کننده این اسناد آنقدر ناشی و بی تجربه بوده است که نمی دانسته در دنیا انواع مختلف دستگاه تایپ و با قلم های متفاوت وجود دارد. او فکر می کرده که در تمام ادارات افغانستان و در همۀ دنیا فقط یک نوع تایپ وجود دارد؛ آنهم از همان نوعی که سازنده محترم این اسناد در اختیار داشته است. فاعتبروا یا اولی الابصار!

د- بسترها و ریشه های حقیقی غائله 23 سنبله

این تراژدی خونبار و غمبار برای شیعیان افغانستان، نه یک رخداد اتفاقی و خلق الساعة بود و نه آنگونه که استاد مزاری می گفت، اقدام بازدارنده و ضد کودتا؛ بلکه فاجعه ای بود زاییدۀ یک توطئه پیچیده و حساب شده که از مدت ها قبل زمینه های آن توسط بدخواهان جامعه شیعه و حتی کشورهای خارجی و با همکاری برخی حلقات خودی، هموار و مهیا شده بود. آنهمه اقتدار، انسجام و صلابت شیعیان و جایگاه شایسته ای که این مردم در کابل کسب کرده بودند، برای بسیاری از جریان ها و مدعیان قدرت قابل تحمل نبود. لذا پلان های مرموزی را روی دست گرفتند تا ابتدا خود اینها را به جان هم اندازند و آنوقت طراحان پشت پرده توطئه از چهار سو بر سر این مردم بریزند و دار و ندارشان را تاراج کنند؛ که در عمل چنین هم شد. با آغاز جنگ، نیروهای حزب اسلامی و دولت از دو سو وارد معرکه شدند. یکی قطعه اسکاد، سلاح کوت های آن و مناطق جنوب غرب را از چنگ هر دو جناح بیرون آورد و دیگری، دانشگاه کابل و مناطق شمال غرب را. دو جناح درگیر شیعی همدیگر را درو کردند و دیگران خوشه چیدند. در این جنگ جنون آمیز در حقیقت جامعه شیعه قربانی ناپختگی و بی کفایتی رهبران خود شدند و رقبای رند و چالاک، موفق شدند که این مردم را قربانی کنند.

با توجه به آنچه گفته شد، عوامل مرئی و نامرئی فاجعه 23 سنبله را به این ترتیب می توان دسته بندی کرد:          

1- تداوم رقابت و خصومت حزب اسلامی و دولت ربانی

حادثه 23 سنبله در حقیقت حلقه ای از سلسله زنجیروار و دوامدار رقابت و جنگ قدرت حزب اسلامی و دولت ربانی بود که در این حلقه، نیروهای شیعی به عنوان پیشمرگ و هیزم آتش، مورد بهره برداری قرار گرفتند. در این رابطه به یادآوری یک اعتراف از امیر حزب اسلامی اکتفا می کنیم. شخص گلبدین حکمتیار در سلسله مقالاتی در «میثاق ایثار» تصریح می کند که حزب اسلامی به تلافی شکست از نیروهای دولت در دره غوربند، این جنگ (23 سنبله) را سامان داد و در مقابل آن شکست، پیروزی های چشمگیری در جنوب غرب کابل بدست آورد.

قبل از نقل متن نوشته ایشان، کمی به عقب باز می گردیم و ماجرا را از اول تعقیب می کنیم:

ابتدا خبر ناکامی های حزب اسلامی را در ولسوالی غوربند ولایت پروان به روایت از نشریه «فتح» چاپ پیشاور بخوانید:

«سلسله پیوستن افراد و اعضای حزب اسلامی به دولت ادامه دارد. در این سلسله پس از پیوستن بیش از یکصد تن که هفته قبل در ولسوالی غوربند ولایت پروان به دولت پیوستند، گروه دیگری که شامل 148 تن از افراد و فرماندهان حزب می­شوند، جدایی شان را اعلام و با تمام سلاح ها و امکانات نظامی با اردوی اسلامی یکجا شدند...»[15][15]

بدنبال این شکست ها و دو هفته قبل از حادثه 23 سنبله، ناگهان حکمتیار از یک تحول و انکشاف مهم سیاسی – نظامی در آینده نزدیک خبر داد که بسیاری از رادیو ها این خبر را اعلام کردند:

«دو هفته قبل از کودتا (23 سنبله) آقای حکمتیار اعلام کرد که بزودی مردم افغانستان شاهد تحول سیاسی نظامی خواهند شد. این تحول سیاسی و نظامی که آقای حکمتیار تدارک دیده بود و به دوستانش بشارت می داد کدام تحرک بود؟ همین که در 23 سنبله در غرب کابل صورت گرفت.»[16][16]

بعد از این اعلام و بشارت آقای حکمتیار بود که حادثه غیر منتظره 23 سنبله در میان بهت و حیرت همگان اتفاق افتاد. نیروهای حزب اسلامی با شتاب و در مقیاس وسیع داخل معرکه شدند و غنایم و ثمرات عمدۀ این جنگ نیز نصیب این حزب گردید. سه سال بعد آقای حکمتیار با صراحت و صداقت تمام، ارتباط و پیوند این مجموعه حوادث را این گونه به تحریر کشید:

«از جانب دیگر قطعات مربوط به ایشان (مسعود) با شکست های پی در پی در جبهات مواجه گردید، در جریان یک سال مکمل، تنها در استقامت غوربند واز طریق توزیع پول کافی و خریدن افراد بدضمیر، پیشروی محدودی داشتند که در نتیجه مجاهدین حزب اسلامی مجبور به عقب نشینی از دره غوربند گردید که در مقابل تهاجم بر غوربند، قطعات حزب اسلامی مستقر در کابل، مجبور گردیدند، عملیاتی در غرب کابل برای تصرف مهم ترین نقاط استراتژیک داشته باشد. طی این عملیات، غند مهم اسکاد و سلاح کوت های مربوط به آن به شمول مناطق مهم دیگری فتح شد و جنوب غرب کابل به شمول قسمت های مهم غرب شهر از وجود افراد حامی آنان تصفیه گردید...»[17][17]

نیازی به توضیح ندارد که جناب حکمتیار در اینجا تمام ماجرا (هم آغاز جنگ و هم پیروزی ها) را مربوط به حزب اسلامی می داند و حتی نامی هم از متحد خود، حزب وحدت استاد مزاری نمی برد. گویا از منظر ایشان، استاد مزاری صرف یک بازیگر بی اراده در این سناریو بوده است.

2 - جنگ دارالامان میان حرکت اسلامی و حزب اسلامی :

یکی از ریشه های حادثه 23 سنبله را باید در جنگ دارالامان جستجو کرد:

در تاریخ 24 جوزای 73، یک عراده موتر نیروهای حرکت اسلامی همراه با دو نفر سرنشین در مسیر دارالامان توسط نیروهای حزب اسلامی ربوده شد. حرکت اسلامی بلافاصله با انجینر بشیر نماینده شهری حزب اسلامی تماس گرفته، خواستار استرداد موتر و سرنشینان آن شد. انجینر بشیر بعد از تماس با مقامات عالی رتبه حزب، جواب منفی داد. به دنبال این حادثه، درگیری های پراکنده میان نیروهای دو طرف – ظاهرا با پیش دستی قوت های حرکت اسلامی – در نواحی دارالامان آغاز گردید که با میانجی گری هیأت حزب وحدت، آتش بس برقرار گردید. هیأت مذکور، سه بار اعلام آتش بس نمود، ولی بلافاصله آتش بس نقض و شعله جنگ، زبانه می کشید. و هر کدام دیگری را متهم به آغاز جنگ می کرد. عصر روز چهارم سرطان، ساعت شش، سومین اعلامیه آتش بس میان طرفین به امضاء رسید؛ ولی درست نیم ساعت بعد، بار دیگر تنور جنگ زبانه کشید. حزب اسلامی که در حقیقت، خواب تصرف قطعه مهم و استراتژیک اسکاد را می دید، اینبار با یک نیروی یکهزار نفری، پیشروی به سوی اسکاد را آغاز کرد و در مراحل اولیه، برخی از مواضع حرکت اسلامی را هم تصرف نمود؛ اما با ضد حمله نیروهای حرکت اسلامی، قوت های مهاجم با شکست غیر منتظره روبرو گشتند و نواحی و مواضع بسیاری را از دست دادند؛ از جمله: قصر دارالامان و پسته ها و سنگرهای اطراف آن، لیلیۀ محمود طرزی، ریاست اداری وزارت دفاع سابق، خدمات تهیه مسکن، شفاخانه نور، معاونت ساختمانی وزارت دفاع، کلنیک حیوانی و ...[18][18] به علاوه تعدادی از نیروهای عرب و پاکستانی نیز در صفوف نیروهای حکمتیار کشته و اسیر شدند.

این شکست غیر مترقبه، برای حکمتیار بسیار تحقیر کننده و اسباب شرمساری بود. حزبی که خود را ستون فقرات جهاد و قدرتمند ترین تشکیلات در افغانستان می دانست و رهبر آن عنوان «قائد انقلاب» را یدک می کشید، در برابر یک گروه کوچک شیعی، شکست سنگینی را پذیرا شده بود و مقر تشکیل دولت و بارگاه خود را از دست داده بود. حزبی که همگان را متهم به مزدوری و وابستگی به خارج می نمود و پیوسته سنگ عدم وابستگی به خارج را به سینه می کوبید، اینک نیروهای عرب و پاکستانی در صفوف نیروهایش به اسارت در آمده بودند. تلخ تر از همه اینها آنچه که روی زخم آقای حکمتیار نمک می پاشید، تبلیغات وسیعی بود که به دنبال شکست یادشده در محافل و رسانه ها جریان داشت. اخبار پیروزی های گروه کوچک حرکت اسلامی و شکست و هزیمت نیروهای قائد انقلاب نُقل محافل سیاسی، خبری، مطبوعاتی و مردمی بود و مصاحبه با اسرای عرب از طریق رسانه ها انتشار می­یافت.

آنچه حزب اسلامی از دست داده بود، محل کوچک و دور افتاده ای هم نبود تا با تکذیب و انکار، روی قضیه را سرپوش بگذارد. قصر عظیم و تاریخی دارالامان و مناطق اطراف آن بود که در معرض دید خبرنگاران و عامه مردم قرار داشت. حزب اسلامی جز سکوت تلخ و غمبار هیچ مانور تبلیغاتی و جنجال آفرینی هم از دستش بر نمی آمد.

این رخداد همانگونه که برای حزب اسلامی، بسیار ناگوار و زجرآور بود، برای جناح استاد مزاری نیز به دلایل چندی خوشایند نبود:

الف: تا این زمان استاد مزاری 14 – 13 جنگ برای ساکنان غرب کابل به ارمغان آورده بود؛ اما با همۀ هیاهو و تبلیغات، هنوز چنین پیروزی چشمگیر و آشکاری به دست نیاورده بود. نه تنها از فتح و ظفر خبری نبود بلکه بسیاری از مناطق مانند چنداول، افشار و مرکزیت حزب (علوم اجتماعی) را هم از دست داده بود. این موفقیت غیر منتظره گروه گم نام حرکت اسلامی، موقعیت و سیاست های استاد مزاری را در ذهن مردم زیر سئوال برده بود.

ب: این شکست تحقیر آمیز حزب اسلامی و نیز گلوله باران سلاح های ثقیله این حزب بالای مناطق مسکونی غرب کابل، ائتلاف استاد مزاری با حکمتیار را با علامت سئوال بزرگ مواجه ساخته بود. مردم طبعا ًاز خود می پرسیدند: وقتی که این حزب یک ببر کاغذیی بیش نیست، چرا استاد مزاری به چنین جریان ضعیفی اتکاء دارد؟ اگر حزب اسلامی متحد ماست، چرا خانه های ما را موشکباران می کند ؟

ج: مهمتر از همه با آغاز این جنگ بسیاری از نیروهای حزب وحدت به صفوف نیروهای حرکت اسلامی پیوستند. بخشی از این نیروها بر اساس اشتراک مذهبی و نیز دفاع از خانه و منطقه مسکونی شان به نیروهای حرکت ملحق شدند. بخش دیگر بر اساس احساسات ضد پشتون، جانب حرکت اسلامی را گرفتند. «عصری برای عدالت» در این رابطه می نویسد:

«نیروهای حرکت اسلامی به اعتراف یکی از بلند پایه ترین مسئولین نظامی این حزب از حداکثر 1500 نفر قبل از جنگ دارالامان به حداقل 4500 نفر بعد از جنگ دارالامان (و مخصوصا در آستانه 23 سنبله) ارتقاء یافته بود. یکی از مسئولین فرقه 95 حزب وحدت اسلامی به تاریخ 17 سنبله 73 با نگرانی یاد کرد که از میان نیروهای این فرقه همه روزه تعدادی می آیند و با مطرح کردن مشکلات اقتصادی خویش ده هزار افغانی معاشی را که حزب وحدت پرداخت می کند، برای تامین معیشت فامیل خود نا کافی خوانده و استدلال می کنند که منظور ما دفاع از غرب کابل و از خانه و ناموس ماست، چه فرق می کند که در جبهه حزب وحدت باشیم یا در جبهه حرکت...»[19][19]

همین نشریه در ادامه همین نوشتار از نگرانی استاد مزاری به خاطر پیوستن نیروهای حزب وحدت به صفوف حرکت اسلامی این گونه یاد می کند:

«رهبر شهید در خاطرات خود از این دوره (جنگ دارالامان) می گفتند که بعضی از قوماندانان برای جلوگیری از پراکنده شدن نیروهای خویش پیشنهاد کردند که معاش و اعاشه سربازان بیشتر شود؛ اما با مشکلات اقتصادیی که داشتیم، این کار به هیچ وجه ممکن نبود ... ما صرفا ًهمین قدر برای قطعات مربوط حزب وحدت گفتیم که کسی حق ندارد از یک قطعه به قطعه دیگر، نیرو جذب کند.»[20][20]

با توجه به آنچه گفته آمدیم، جنگ دارالامان هم ضربه تحقیر کننده برای حزب اسلامی بود و هم ضربه حیثیتی برای استاد مزاری و کینه هر دو جریان را نسبت به حرکت اسلامی برانگیخت. به همین خاطر بود که در جریان جنگ، در یکی از جلسات شورای مرکزی حزب وحدت، استاد مزاری با عصبانیت گفت: «حزب وحدت نمی تواند در قبال جنگ حرکت اسلامی با متحد حزب وحدت (یعنی حزب اسلامی) بی تفاوت باقی بماند.»[21][21]

به دنبال این اخطار، جلسات مشترکی میان برخی از قوماندانان نزدیک استاد مزاری و حکمتیار در سفارت شوروی، چهار آسیاب و غرب کابل برگزار گردید. بعد حکمتیار اعلام نمود که به زودی شاهد یک تحول مهم سیاسی – نظامی در افغانستان خواهیم بود و آن تحول در 23 سنبله اتفاق افتاد و هر دو جریان، عقده های خود را نسبت به حرکت اسلامی خالی کردند.

3- قطعه مهم و استراتژیک اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن

معروف است که ملانصر الدین، شبی از شبها، آرام در بسترش خفته بود که ناگهان صدای قال و مقال و بزن و بکوب از داخل کوچه به گوشش رسید. ملا لحاف را دورش پیچید و از خانه بیرون آمد تا ببیند دعوا بر سر چیست؟ دعوا کنندگان که مشتی شیاد بودند و دعوای ساختگی راه انداخته بودند تا ملا را بیرون بکشند؛ لحاف ملا را ربودند و گریختند. ملا به خانه برگشت. زنش پرسید: دعوا بر سر چه بود؟ ملا جواب داد: سر لحاف ملانصر الدین.

بسیاری از کسانی که در مورد حادثه 23 سنبله، گفته و نوشته اند به موضوع اسکاد کمتر توجه کرده اند. ولی نگارنده را عقیده بر این است که در این غائله دعوای حقیقی بر سر لحاف ملانصر الدین بود. جریان هایی که روی پروژه 23 سنبله سرمایه گزاری و برنامه ریزی رندانه و حسابگرانه کرده بودند، چشم داشت اصلی شان روی اسکاد بود. تفاوتی که میان این ماجرا با ماجرای ملا وجود دارد این است که شیادان رویداد 23 سنبله چنان ماهر و زبردست بودند که هم دعوا را میان شیعیان به راه انداختند و هم لحاف را از آنها گرفتند. چنان پلان سنجی شده بود که آب را توسط وحدت و حرکت، گل آلود کنند و ماهی مقصود را صیادان در کمین نشسته صید نمایند.

وجود این یگانه پایگاه مهم موشکی افغانستان و انبارهای تسلیحاتی آن به دست شیعیان، حساسیت و حسادت بسیاری را برانگیخته بود و کنترل آن توسط حرکت اسلامی که گروه کوچک و فاقد پایگاه مردمی و توان موثر نظامی معرفی شده بود، اشتهای بسیاری را تحریک کرده بود. استخبارات ارتش پاکستان روی این مرکز حساس بود و کنجکاوانه می خواست بداند زیر این تپه چیست؟ نکند در اینجا چیزهایی باشد که امنیت پاکستان را تهدید کند؟ حزب اسلامی، جنبش شمال و حکومت ربانی هم چشم طمع به اسکاد دوخته بودند و سعی می کردند تا این برگ برنده را از کف شیعیان بیرون بکشند.

صد دریغ و افسوس که برخی از رهبران کوته فکر و نادان جامعۀ شیعه در این راستا، ابزار دست بیگانگان قرار گرفتند و رؤیای شوم آنان را به حقیقت تعبیر کردند. قطعه 333 اسکاد، غند توپچی، دیپوهای مهمات و تسلیحات، 41 دستگاه تانک و سایر امکانات و دستگاه های مدرن این مرکز، به دوش مردم شیعه و هزاره حمل و در چهار آسیاب تخلیه گردید. چند دستگاه پرتاب کننده اسکاد به پاکستان انتقال یافت و تعدادی از موشک های اسکاد نیز به پایگاه نظامی «نوشهر» در پیشاور منتقل گردید...[22][22] [23][23]

4- استاد مزاری و حواریون التقاطی و افراطی اش

از توضیحات پراکنده ای که در بخش های قبل ارائه کردیم، معلوم گردید که استاد مزاری از لحاظ مشی سیاسی – فکری با حرکت اسلامی مشکل داشت و با جنگ دارالامان، این مشکل گرایشی و بینشی به تنفر و تنش تبدیل گردید. از سوی دیگر، اختلافات استاد مزاری با رقبای درون حزبی اش، روز به روز حادتر و عمیق تر می­گردید. او و پیروانش، عضو شورای هماهنگی و هم پیمان حزب اسلامی بودند و طبعاً خواستار اشتراک در جنگ های این شورا با دولت. اما فراکسیونی در درون حزب وحدت موسوم به جناح اکبری و اکثریت شورای مرکزی، مخالف این اتحاد و خواستار کنار گذاشتن سیاست ستیزه جویانه حزب وحدت بودند. استاد مزاری، خصومت و عداوت عمیقی نسبت به دولت ربانی و شخص احمد شاه مسعود داشت؛ ولی جناح مخالفش با یادآوری هم دردی تاریخی و هم پیمانی گذشته، خواستار مصالحه و یا حداقل بی طرفی در برابر دولت بودند. استاد مزاری از حقوق، شخصیت و هویت هزاره دم می زد و آنان از حقوق و حیثیت شیعه. استاد مزاری علاقمند بود که حزب وحدت، حزب هزاره ها باشد و هر هزاره ای اعم از چپی و راستی، زیر چتر این تشکیلات اجتماع کنند؛ ولی آنان مخالف حضور نیروهای التقاطی و بی بند و بار درچارچوب حزب وحدت بودند و ...

خلاصه کلام به تعبیر رهروان استاد مزاری «اینها خاربنه هایی بودند در مسیر مقاومت عدالتخواهانه» و سرانجام استاد مزاری بر اساس منطق نیزه و برچه، تصمیم گرفت که این خاربنه را با داس خونین درو کند و خود به عنوان «پیشوای کبیر مقاومت خلق» یکه تاز میدان و قافله سالار بی رقیب باشد.

حال به یک نمونه از اعترفات صریح رهروان و مشاوران استاد مزاری توجه کنید که با صراحت تمام از زبان شخص ایشان و ژنرال بهرامی آمر کشف حزب وحدت، جزئیات طرح ریزی عملیات را از مدت ها قبل و نیز چگونگی آغاز آن را با شفر مخصوص توسط رهبر شهید قوم! بیان می کنند:

«رهبر شهید با وجود آن که طرح کلی عملیات را با قوماندانان خود در میان گذاشته بود، وقت عملیات را به فرصت مناسبی موکول نموده بود که خود تصمیم نهایی را اتخاذ می کرد. بناءً شیعیان درباری نیز با وجود آمادگی کلی خویش، از وقت دقیق عملیات چیزی نمی دانستند و هنگامی هم که اطلاع حاصل نمودند، صرف شخصیت های کلیدی آنها موفق شدند که خود را از صحنه خارج سازند.

تصمیم رهبر شهید برای آغاز عملیات، نردیکی های شام 22 سنبله برای قوماندانان ابلاغ شد. پیش از این تاریخ نقاط مورد حمله میان گروپ های مختلف تقسیم بندی و مشخص گردیده بود. طبق اظهارات آقای بهرامی آمر کشف حزب وحدت اسلامی، تقسیم بندی مناطق قرار ذیل بود:

سیمای شاهد در کارته چهار که قرار گاه غند سید هادی بود، توسط نیروهای انجینر لطیف و پهلوان حر تصفیه می شد.

قرارگاه عباس پایدار در نزدیکی کوته سنگی به نیروهای علی جان.

قرارگاه پل سرخ و دارالتأدیب به نیروهای مرادی.

قرارگاه لیسه حربی و اطراف آن به نیروهای گل احمد.

قرارگاه های آخر دشت آزادگان که عمدتاً از نیروهای وابسته به سید انوری بودند به نیروهای انجینر شیر حسین.

قرارگاه و پسته های شیخ ناظر به فرقه 95 مربوط به جنرال قاسمی.

خطوط دارالامان، قصر و تپه اسکاد، به فرقه 97 مربوط به نیروهای مزاری. طبق اظهارات رهبر شهید عملیات در تپه اسکاد با هماهنگی نیروهای حرکت اسلامی صورت می گرفت و پس از تصفیه عناصر وابسته به سید انوری، اداره قطعه اسکاد به مجموعه  نیروهای حرکت اسلامی سپرده می شد.

اقامتگاه اکبری، شورای سازماندهی حرکت اسلامی و قرارگاه داکتر احمدی به گروپ کشف حزب وحدت اسلامی.

شورای میدان حرکت اسلامی به نیروهای سید اعلاء و محاصره اقامتگاه داکتر صادق مدبر به نیروهای سید هاشمی سپرده شده بود.

آقای بهرامی می گفت که در عملیات مجموعاً حدود یک هزار نفر از نیروهای نظامی حزب وحدت اشتراک داشتند. بقیه نیروها یا مشخصاً تحت فرماندهی قوماندانان وابسته به تشیع درباری قرار داشتند یا این که از لحاظ روحی و ذهنی در مرتبه ی بودند که نمی توانستند در همچون عملیات مورد اعتماد قرار گیرند.

بر اساس اظهارات رهبر شهید و قوماندانانی که در جریان قرار داشتند، برنامه طوری ریخته شده بود که عملیات ساعت سه شب از طریق مرکز مخابره که در اقامتگاه رهبر شهید قرار داشت با شفر مخصوص به اطلاع گروپ های عملیات رسانیده می شد و آغاز عملیات نیز توسط گروپ کشف صورت می گرفت.

اما در جریان عمل، نیروهای سید هاشمی پیش دستی نموده و به محض اعلام آماده باش توسط مخابره مرکزی، با راکت آر.پی.چی و رگبار پیکا، منزل داکتر صادق مدبر را مورد حمله قرار دادند که در نتیجه آن، جنگ در تمام نقاط غرب کابل آغاز شد و در مدت اندک تمام غرب کابل به استثنای قرارگاه شیخ ناظردرآژانس، قطعه اسکاد، قرارگاه تانک تیل دشت آزادگان، قرارگاه رحمان در نزدیک قلعه قاضی، تصفیه شد. و نیروهایی که قبلاً با تشیع درباری بودند اجازه یافتند که به دلخواه خود یا در قرارگاه های شان بمانند و یا به خانه های خویش مراجعت کنند. »

(عصری برای عدالت، نشریه کانون فرهنگی رهبر شهید، شماره 12 )

خلاصه کلام، زمینه های بیرونی این رخداد سیاه را حزب اسلامی، جنگ دارالامان، قطعه اسکاد و استخبارات پاکستان فراهم ساخت و زمینه های داخلی آن را شخص استاد مزاری و حواریون بیمار دل و منحرفش.

با یک جا شدن این جویبارهای فتنه در 23 سنبله، سیلاب خون شکل گرفت که هست و بود جامعه شیعه و هزاره را برد و بلای نفاق و خونریزی را در بستر خود رسوب کرد. و تازه این همه، اول کار بود.

هـ - خسارات، تلفات و پیامدهای 23 سنبله

آتشی که در 23 سنبله شعله ورد گردید، دودش به چشم شیعیان رفت و سودش به جیب دیگران، برای ما فاجعه بود و برای دیگران حماسه. تخریب، مرگ، آتش، مصیبت و صاعقه بر غرب کابل سایه افکند و تبریک، شادباش و لبخند در چهار آسیاب و شرق کابل گل کرد.

این فاجعه وحشتناک علاوه بر تلفات انسانی، خسارات و ضایعاتی که در جریان دو هفته جنگ خشن و تمام عیار به ارمغان آورد، پیامدها و اثرات بلند مدتی نیز در جامعه شیعه و هزاره به یادگار گذاشت که تا امروز ادامه دارد. این حادثه زخم خونین و چرکینی بر پیکره جامعه تشیع بر جای نهاد که تا قیامت از آن خون خواهد چکید.

فشرده ای از تلفات، خسارت و پیامدهای این رویداد سیاه و تراژدی خونبار را به این شرح می توان فهرست نمود:

    1ـ تعداد قربانیان این جنگ در منابع مختلف از 2500، 2650، 3000، تا 6000 نفر ذکر شده است که با توجه به ابعاد و گستردگی این جنگ و نیز خشم و خشونتی که در آن به کار گرفته شد، رقم اخیر نزدیک به واقع به نظر می رسد.

    2ـ تعداد تلفات (اعم از کشته و زخمی) از 22 هزار، 25 هزار، 27 هزار تا 29 هزار نفر در منایع مختلف آمده است که رقم 27 هزار، آمار صلیب سرخ جهانی و پزشکان بدون مرز است.

    3ـ تعداد آوارگان این جنگ از 50% تا 70% مردم غرب کابل ذکر گردیده و از لحاظ رقم 150000 تخمین زده شده است.

تخریب و ویرانی وسیع منازل، اماکن و تأسیسات غرب کابل با توجه به جنگ خانه به خانه و نیز بمباران و آتشباری طرف های مختلف بر روی این منطقه به مدت دو هفته.

     4ـ غارت و چپاول اموال و دارایی مردم، منازل شخصیت ها، مراکز فرهنگی، مراکز امدادی و صحی، قرارگاه های نظامی و سایر مراکز استقرار حرکت اسلامی و حزب وحدت استاد اکبری.

      5ـ قطعه استراتژیک و حیاتی اسکاد و سلاح کوت های آن که برگ زرینی در معادلات سیاسی – نظامی افغانستان و مایه آرامش خاطر و قوت قلب شیعیان به حساب می آمد و به همین خاطر «ناموس شیعه» عنوان یافته بود، به دست بیگانگان شیعه ستیز و دشمنان سوگند خورده این مردم افتاد. استاد مزاری پیوسته درباره اسکاد گفته بود:

         «اسکاد حیثیت ناموس ما را دارد، آنطور نیست که اسکاد مال حرکت و وحدت باشد . هر کسی که طرف اسکاد نگاه کند، گویا به طرف ناموس ما نگاه کرده، ماباید با جان ومال ازحیثیت ناموسی خود حفاظت کنیم وازاسکاد دفاع کنیم ...».[24][24]

اما صد دریغ و درد که این پیشوای شهید خلق، ناموس را سخاوتمندانه ...

      6ـ ایجاد شکاف عمیق و تنش شدید میان جامعه شیعه و گردانندگان آن، به گونه ای که بعد از رویداد مذکور جامعه شیعه عملاً به دو قطب و طیف کاملا مخالف تقسیم گردید. جنگ تبلیغی و خشونت فرهنگی میان طرفین اوج گرفت. بازار اتهام، افترا، دشنام، تکفیر و تفسیق، رونق گسترده یافت. عناوین و برچسب هایی چون «تشیع درباری» «تشیع معامله و خیانت» و نیز مزدور فلان، پیشمرگ فلان و عصای دست فلان، ذکر صبح و شام طرفین گردید. بسیار طبیعی است که وقتی دو جناح متعلق و منحصر به یک مردم، همدیگر را مزدور، جاسوس و جاده صاف کن دیگران بخوانند، در مجموع مزدوری کل آن مردم را اثبات کرده اند. این تبلیغات مسموم و منفی، ضربه حیثیتی جبران ناپذیری بر جامعه شیعه وارد نمود و آنان را در انظار دیگران، خرد و حقیر ساخت.

7- فروپاشی حزب مقتدر و توانمند وحدت اسلامی و تقسیم آن به دو شاخه متضاد و نیز تبدیل شدن همجواری مسالمت آمیز و دوستانه حزب وحدت و حرکت اسلامی به خصومت و عداوت.

8- این حادثه، سر آغاز فصل جدیدی از جنگ های ویرانگر داخلی و نیز ترور ها و تصفیه های خونین در سراسر هزاره جات و صفحات شمال کشور گردید. نبردهای شدید بر سر کنترل بامیان و جنگ های خونین جاغوری، شیخعلی، ورس، دایکندی، پنجاب، بهسود، ارزگان خاص و سایر نقاط که عمدتاً میان دو جناح حزب وحدت جریان داشت، همه از انفجار 23 سنبله ناشی می شد. در شمال کشور نیز مناطقی چون چارکنت، دره صوف، بلخاب و ... صحنه جنگ های خونین و پرتلفات گردید. بسیاری از شخصیت ها و فرماندهان صالح و جهادی این خطه، مانند ژنرال اختری، مصباح مزاری، کاشفی مسئول کل نظامی حرکت اسلامی، دانش سرپلی، فلسفی و ده ها تن از ستون های جهاد و پشتوانه مردم از دم تیغ استاد حاجی محمد محقق گذشتند. در میان شیعیان شمال، هر کسی سرش به تنش می ارزید، توسط این فرزند جهاد! سر به نیست و متواری گردید. بدین ترتیب مردان روزگار و مردان روز مبادا، مظلومانه و غریبانه رفتند و سرنوشت جامعه تشیع شمال به دست کسی افتاد که همه روزه، گل دخترهای مزار شریف را دستچین می کند و خود را در حجله عروسی می بیند. عنان این منطقه حساس به دست پهلوان و عیاشی افتاد که حرمسرا، ثروت قارونی، حاتم بخشی، ترورهای بی رحمانه و سازمان مخوف جاسوسی اش شهره آفاق است. آینده این مردم رنج دیده با چنین پیشوای زنباره، قدرت طلب، سنگ دل و تروریست به کجا می انجامد، فقط خدای بزرگ می داند.

9- برخی از رهروان استاد مزاری که این حادثه شوم را «رنسانس یک ملت» و «نقطه انفجار تاریخ» می خوانند، چنین تبلیغ و ترویج می کنند که گویا این رخداد، رنسانس و طغیان مردم هزاره علیه تشیع درباری (شیعیان غیر هزاره به ویژه سادات) بوده است و با این انفجار، صفوف خائنین و خادمین به سرنوشت و آرمان جامعه هزاره کاملا مشخص شده است؛ در حالی که بیشترین ضربه و زیان در این رنسانس و انقلاب، متوجه هزاره ها گردید. حزب وحدت به عنوان ممثّل آرمان های این مردم از هم پاشید و دو شخصیت عمده و محوری هزاره ها یعنی استاد مزاری و استاد اکبری – و به تبع آنها، سازمان نصر و پاسداران جهاد دو جریان عمده هزاره ها – رو در روی هم قرار گرفتند. رویارویی این دو چهره و دو جریان عمده، فاجعه بزرگی برای هزاره ها بود. به علاوه آنهمه تلفات، خسارات و ضایعات این انفجار هم اغلب مربوط به همین مردم بود.

10- بیش از هر کس و یا جریان دیگری، دود این آتش به چشم استاد مزاری و جناح تحت رهبری او رفت. استاد مزاری با این اندیشه و نیت، آتش جنگ را شعله ور ساخت که با حذف و هدم رقبای درون حزبی و حرکت اسلامی به پیشوای بی رقیب و بی بدیل هزاره ها مبدل گردد و دیگر کسی موی دماغش نباشد؛ اما سیر حوادث به مراد دل ایشان پیش نرفت و این حادثه اسباب ضعف، انزوا و سرانجام حذف استاد مزاری گردید.

آنچه مزاری را مزاری کرده بود و آنچنان از موضع قدرت و قوت سخن می گفت، حزب متحد و مقتدر وحدت بود که زیر فرمان او قرار داشت. نیروهای حرکت اسلامی بود که به دلیل هم مذهبی و همجواری به ناچار در برخی جنگ ها در کنار حزب وحدت قرار می گرفتند. شخص استاد مزاری در این رابطه می گوید:

«نیروهای حرکت اسلامی در همه جنگ ها در کنار وحدت بوده، زیرا مناطق مسکونی مردم هم مربوط به حزب وحدت اسلامی است و هم مربوط به حرکت اسلامی، وقتی جنگ شروع می شود آنها طبعا ًاز خود دفاع می کنند.[25][25]

مزاری زمانی به عنوان یک محور و قدرت مطرح بود که قسمت اعظمی از غرب کابل و بیش از یکصد نقطه حساس شهر در اختیارش بود و قطعه اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن نیز در مواقع تاریک و باریک به فریادش می رسید و ...

اما با انفجار ویرانگر 23 سنبله، نه وحدتی تحت فرمانش ماند، نه حرکتی در کنارش و نه اسکادی مایه پشتگرمی اش. غرب کابل هم قطعه قطعه شد. مناطقی از جنوب غرب به تصرف حزب اسلامی در آمد و شمال غرب به شمول پوهنتون به کنترل دولت. استاد مزاری و نیروهایش در 4-3 راسته کابل در محاصره کامل در آمدند. تنها راه ارتباطی و اکمالاتی آنها از مناطق تحت کنترل حزب اسلامی می گذشت که این وضعیت بر زجر و تلخ کامی استاد مزاری می افزود؛ زیرا گلوگاه و حلقومش در چنگال حکمتیار بود و دیگر از خود اراده و اختیاری نداشت. بسیاری از چهره های معقول و معتدل در جناح استاد مزاری، آرام آرام جوار او را ترک کردند. اینبار کسی برای مزاری به به و چه چه نگفت و هورا نکشید. مردم هزاره جات، شمال و نیز مهاجرین مقیم خارج با بهت و حیرت به این ماجرای شگفت می نگریستند. همانگونه که رهروان چپی او در «عصری برای عدالت» می گویند، بعد از حادثه 23 سنبله مزاری تنها ماند. اگر بگوئیم، مزاری زمانی که با همه درگیر شد، گور خود را کند و در 23 سنبله برایش کفن دوخت تا بعدا توسط طالبان دفن شود، هرگز گزافه نگفته ایم.

   11ـ و سرانجام در 23 سنبله، توان نظامی و تسلیحاتی هر دو طرف منازعه به تحلیل رفت و ابهت و پرستیژ سیاسی هر دو طرف خدشه دار گردید و هر دو جناح شیعیان عملا ًدنباله رو دیگران شدند.

12- ...

و – دو خاطره از یک فاجعه

آنچه تا به حال گفته آمدیم، کلیاتی بود حول محور تراژدی  وحشتناک 23 سنبله؛اما از ریز مسایل و درد و اندوه مردم پایمال شده و خسته از جنگ غرب کابل چیزی نگفتیم. برای اینکه قطره ای از دریای بیکران زجر و مصیبت این مردم بی یاور را منعکس کرده باشیم، دو خاطره از روزهای خون و آتش 23 سنبله برای شما روایت می­کنیم. یک خاطره از خشونت و قساوت جنگجویان و دیگری از استیصال و درماندگی مردم:

«1- توجه خوانندگان را به گفتار یک تن از این قاتلین کودتاچی جلب می نماییم که با صدها افتخار و پررویی بیان می داشت: «روزی که اسکاد را گرفتیم در جمله آنچه ولجه کرده بودیم یک ضرب توپ اوبوس همراه دو صد فیر مرمی آن بود. در اولین لحظات فقط روی توپ را از سمت چهار آسیاب به سوی کوه تلویزیون دور دادیم و شروع به انداخت نمودیم. ظرف چهار ساعت، دو صد فیر مرمی توپ به آخر رسید. هر چه می کوشیدیم به کوه اصابت نمی کرد و بالا می پرید. از جانب دیگر نسبت شدت آتش از مواضع متعدد اصلا ندانستیم که مر می های توپ ما به کجا می خورد و فقط فیر می کردیم و بس» . آری هموطن گرامی! در همان روز رادیو های جهانی و نشرات جهان خبر دادند که تنها در اثر اصابت یکی از این مرمی ها در ساحات داخل شهر کابل خونین، جشن عروسی یکی از هموطنان ما به محفل شهادت اضافه از چهل تن زن و مرد و طفل و زخمی شدن حدود هفتاد تن دیگر مبدل گردیده بود.»[26][26]

2- مدت ده روز این جنگ خونین ادامه یافت و طی این مدت، مردم در پناهگاه ها و تکاوی های نمناک به سر بردند. من و خانواده ام در آن روزها در دشت برچی بودیم. روز چهارم بعد از حادثه، در خانه ای همسایه های ما یک مرمی سکر اصابت کرد و هشت نفر قربانی گرفت. وقتی آنها را به قبرستان منتقل کردیم، ناگهان در همانجا هم مرمی دیگری آمد و دو نفر قربانی و چند نفر زخمی بر جای گذاشت و ما به زحمت توانستیم قربانیان را به خاک بسپاریم. با دیدن این وضعیت، تعدادی از مردم تصمیم گرفتند از راه دارالامان و دهمزنگ به مرکز شهر بروند. قرار شد که پیش از اذان صبح، منطقه را ترک کنیم. صبح زود که حرکت کردیم، دیدیم که قافله بزرگی از زن و بچه  و ... راه افتاده اند. هنگامی که از منطقه «ده قابیل» تیر می شدیم، صدای دردناک کودکی توجهم را جلب کرد. لحظه ای ایستادم که مسیر صدا را مشخص کنم اما نمی توانستم. از اینکه مریض بودم و دختر خردسالم هم روی دوشم بود، دقایقی برای رفع خستگی و تشخیص سمت صدا، کنار دیواری نشستم. در این وقت خانواده ام صدا زد: زود حرکت کن که دیر میشه و آنوقت رفته نمی تانیم.» لحظاتی نگذشته بود که سمت صدا مشخص شد. دیدم زنی از یک خانه بیرون شد و دختر چهار – پنج ساله اش در حالیکه به شدت گریه می کرد، از دامن مادرش می کشید و می گفت: «ننه جان! ننه جان! مره هم ببر، مره اینجه نمان...» مادرش می گفت: « ده کجا ببرم ...» و از بازویش می گرفت و به طرف حولی می کشاند و در را بر رویش می بست. اما دختر کوچک از بس که ترسیده بود، جیغ می زد. مادرش مجبور شد طفل شیرخوارش را به خانه بگذارد و او [دخترش] را با خود بردارد و با پای و سر برهنه و پر از خون، خود را به قافله برساند.

صحنه غمبار و رقت آوری بود. پیرزن، کودک، ضعیف و ناتوان نمی خواست، هر که بود باید می دوید و خود را از مهلکه نجات می داد. با این وضعیت دیگر نتوانستم آن زن را ببینم و به راهم ادامه دادم تا بچه هایم را نجات دهم. از منطقه دهمزنگ که گذشتیم، نزدیک «پل آرتن» دوباره به همان زن برخوردم. دیدم که با وضعیت آشفته، در حالی که از سرش خون می ریخت و یخن پیراهنش هم باز شده بود، کفش و چادر هم نداشت، نشسته است و دخترکش در پهلویش به خواب رفته. طفل بیچاره نیز از بس که پیاده راه رفته بود، هر دو پایش پر از خون شده بود. به زن گفتم: چرا وضعیتت ای رقمی است؟ چرا طفلته د جایت ماندی؟ زن در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود، گفت: مه ده ای دنیا یک نفر مسلمان نمی بینم، الهی امو طور که آتش غم ده خانه مه روشن کدن، امو آتش ده خانه خودشان روشن شوه.»

گفتم: «کدام کس ده خانه ات بود که طفلته ده خانه ماندی؟»

گفت: « غیر از طفلم دیگه کسی نیس. شویم، برادر و یورم (برادر شوهرم) هر سه شهید شدند و مه طفل بی پدر ره ده کجا می بردم.»

گپای زن مظلوم مرا هم به گریه در آورد و گفتم کلید خانه ات را بده که بروم طفلت را بیاورم. اول حاضر نبود، بعد که اصرار کردم با ناراحتی کلید را داد و گفت: «طفل بی سرپرست ره مه کجا کنم، بان که همانجا از بین برود.»

وقتی راه افتادم، خانواده ام مخالفت کردند که نروم؛ اما من از تصمیمی که گرفته بودم، منصرف نشدم. هوا هم روشن شده بود و راهی را که دوباره می پیمودم نیز بسیار خطرناک بود و امید برگشتن نبود. با آنهمه، دل به دریا زده و حرکت کردم و به خانه آن زن رفتم. دیدم که طفلش از بس گریه کرده بود، صدایش به زحمت بیرون می­آمد. طفلی که بیش از یک سال و چند ماهی از زندگی اش نمی گذشت. وقتی او را برداشتم خیال کرد که پدرش هستم و با لبخندی در بغلم آرام گرفت. اطرافم را نگاه کردم، دیدم که مرمی ای به سقف خانه اصابت کرده و غیر از دهلیز، همه را پایین کرده و شهدا در زیر آوار مانده است. لحظه ها، حساس و خطرناک بود. هیچ کاری از من ساخته نبود که شهدا را از زیر آوار در آورم. هم و غم من این بود که جان طفل را از خطر مرگ نجات دهم. به این دلیل شهدا رابه همان غربت شان به امان خدا رها کردم. موقع برگشتن، چشمم به تکه نانی خشکی افتاد و آن را با آب تر کرده، کم کم به دهن طفل گذاشتم و آنوقت دوباره حرکت کردم. اینبار به هر کیفیتی که بود از صحنه خطر بیرون شده و به خانۀ یکی از اقوام در «چند اول» رفتم؛ چون خانواده ام نیز در آنجا رفته بودند و مادر سرگردان بچه ها را هم با خودشان برده بودند. وقتی کودک را پیش مادرش گذاشتم، مادرش سر را برهنه نمود و دست­ها را به طرف آسمان بلند کرده و گفت: خدایا! انتقام این طفل های معصوم را از ای کسا که جنگ را شروع کردند، بگیر! ما چه گناهی کدیم که خانه ما خراب شوه؟ خدایا این طفل های یتیم ره مه ده کجا ببرم.» زن بیچاره کنترل خود را از دست داده بود و به زمین و زمان فحش می داد و از خدا همواره طلب مرگ می کرد. چنان در پیشگاه خداوند به استغاثه افتاده بود که همه ما از سخنانش به گریه افتادیم و در آخر دلداری اش دادیم که خداوند مهربان است، زیاد بی تابی نکند. وقتی کمی آرام گرفت، از او پرسیدیم که در کابل کسی از دوستانش هست یا نه؟ گفت: «دیگه هیچ کس را ندارم، همه اقوامم ده دهات است.»[27][27]



[1][1] - بنیاد وحدت، شماره صفر، 5 عقرب 73.

[2][2] - امروز ما، نشریه حزب وحدت در پاکستان، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری.

[3][3] - اطلاعیه شماره 4 نظامی، کمیته نظامی حزب وحدت اسلامی – کابل.

[4][4] - خبرنامه وحدت، نشریه روزانه کمیته فرهنگی حزب وحدت در کابل، شمار 578، تاریخ 27 سنبله 73.

[5][5] - هفته نامه وحدت اسلامی، چاپ پیشاور، شمال 12، سخنرانی استاد اکبری.

[6][6] - خبرنامه وحدت، ارگان نشراتی کمیته فرهنگی حزب وحدت در کابل، ش 578.

[7][7] - امروز ما، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری.

[8][8] - همان مدرک.

[9][9] - همان مدرک.

[10][10] - خبرنامه وحدت، کمیسیون فرهنگی حزب وحدت، ش 578.

[11][11] - بنیاد وحدت، شماره 59، خاطرات م – ی – عرفانی، عضوشورای مرکزی حزب وحدت .

[12][12] - «اسناد توطئه و خیانت» قسمت اول، منتشره از سوی هواداران حزب وحدت اسلامی.

[13][13] - امروز ما، شماره اول، سخنرانی استاد مزاری .

[14][14] - مقدمه جزوه «اسناد خیانت و توطئه» بخش اول، منتشره از سوی هواداران حزب وحدت.

[15][15] - نشریه «فتح» ارگان جمعیت اسلامی در پاکستان، شماره 21.

[16][16] - هفته نامه «وحدت اسلامی» چاپ پاکستان شماره 12، سخنرانی استاد اکبری.

[17][17] - «میثاق ایثار» شماره 28، سلسله مقالاتی تحت عنوان « حوادث بعد از سقوط نجیب». از شماره بعد کاملا روشن است که این سلسله مقالات به قلم شخص حکمتیار نوشته شده است.

[18][18] - اطلاعیه شماره 3 نظامی حرکت اسلامی در جریان جنگ، تاریخ 6/4/73.

[19][19] - عصری برای عدالت، شماره 6، ص28.

[20][20] - همان مدرک.

[21][21] - از خاطرات چاپ نشده آقای محقق دایمردادی.

[22][22] - «پیام وحدت» نشریه حزب وحدت اسلامی در خارج از کشور، شماره 10، مصاحبه با آقای بشیر یکی از مسئولین حرکت اسلامی.

[23][23] - در حالی که مطالب این جزوه رهسپار جعبه جادویی (کامپیوتر) بود، استاد خلیلی و همراهان نیز خسته و نفس زنان، وارد فرودگاه مشهد شدند و بامیان سرافراز را با آن نقش محوری! و دیپوهای مهمات، انبوه تسلیحات سبک و سنگین، غول پیکرها و زنبورک ها (چرخ بال های) حزب، انبارهای مواد غذایی و خلاصه تمام دار و ندار حزب را در کمال سلامت و امنیت به طالبان سپردند و حتی یک گلوه ناقابل را به عنوان شادیانه و خیر مقدم هم فیر نکردند.

گرچه سقوط بامیان یا به عبارت بهتر تحویل بامیان به طالبان، حادثه مرموز و مشکوک بود و حدس و گمان های بسیاری (مانند معامله دوازده میلیون دلای با آِی.اس.آی پاکستان و چمدان های پر از دلار رهبر بعد از ملاقات با ترکی فیصل، وزیر اطلاعات سعودی و ...) در جریان است، اما قضاوت در این مورد، نیازمند به گذشت زمان است.

وقتی این حادثه را در کنار برخی حوادث مشابه ردیف کردم، به طور خودکار این نتیجه و اندیشه در ذهنم جوانه زد که، در طول شش سال جنگ داخلی افغانستان، استاد مزاری و سازمان نصرش گویا مأموریت داشته اند که پشتون ها را مسلح کنند و وظیفه خود می دانسته اند که تسلیحات و امکانات را با خونریزی از دوستان و یا با گدایی از بیگانگان بگیرند و سرانجام در یک حاتم بخشی آشکار به اردوگاه فاشیزم سرازیر کنند و ماشین جنگی دشمن را تقویت نمایند. در طول شش سال گذشته، سه بار این عمل بدیع تکرار شده است:

بار اول: قطعه مهم و استراتژیک اسکاد و سلاح کوت های مربوط به آن را با خلق فاجعه و ضایعه، از چنگ حرکت اسلامی در آوردند و سخاوتمندانه به حزب اسلامی پیش کش کردند.

بار دوم: تسلیحات و امکانات گسترده غرب کابل را طی یک تسلیم نامه ننگین و ذلت بار به طالبان سپردند.

بار سوم: اینبار در بامیان این سنت حسنه پدر! تکرار شد و الحق و الانصاف که در این مورد، فرزندان بابه، شاهکار و شگفتی آفریدند!

[24][24] - مصاحبه آقای جاوید با رادیو کابل، چاپ و تکثیر از ریاست فرهنگی اداری کابل حرکت اسلامی.

[25][25] - فریاد عدالت، ص 244، مصاحبه استاد مزاری با بی.بی.سی و فرانس پرس.

[26][26] - هفته نامه «وحدت اسلامی» چاپ پیشاور شماره 7، 30/9/73.

[27][27] - بنیاد وحدت، شماره 60، خاطره از س. ع مبارز.

فصل پنجم!طنز: عدالت خواهی مزاری و حمایت از روشنفکری؟!)

 

 

(استاد مزاری؛ روشنفکری، عدالتخواهی، قهرمان­قومی و ...)

 اشاره:

موضوع کلی و محوری اثر حاضر، نقد و بازخوانی کارنامة استاد مزاری در غرب کابل است. قید احترازی «غرب کابل» محدودة زمانی و مکانیِ مورد مطالعه و ارزیابی را در این جزوه نشان می­دهد. در چهار فصل پیشین، از چارچوب زمانی و مکانیِ یادشده فراتر نرفتیم و در بخش خاتمه و «پسگفتار» نیز در همین چوکات، طی طریق خواهیم کرد.

اما در این میان تنها در فصل حاضر (پنجم) با اندکی سنت­شکنی، پا را از چارچوب تعریف شده و تعیین شده، فراتر می­گذاریم. در این فصل، مباحث و مسائلی مطرح خواهد شد که حداقل برخی از آنها، مقطع زمانی­ای فراتر از سه سال نخست دهة هفتاد خورشیدی را در برمی­گیرد و جغرافیای وقوع آنها نیز محدود به غرب کابل یا داخل افغانستان نیست.

همچنین برخلاف فصول پیشین، مسائل و مباحث مطرح شده در این فصل، حول محور واحدی نمی­چرخد و گفتمان یگانه­ی بر آن حاکم نیست؛ بلکه طیف مختلفی از مسائل و مباحث را در بر میگیرد که هرکدام تحت عناوین جداگانه، مورد بحث قرار خواهد گرفت:

1) استاد  مزاری  و  جریانهای  روشنفکری  و  نواندیشی  در جامعه­ی هزاره

اشاره:

آنگونه که در فصل سوم گفته آمد، پس از فروپاشی نظام خلق و ورود تنظیم­های جهادی به پایتخت کشور، تغییرات اساسی در دیدگاه­ها و موضعگیری­های اغلب سازمانهای سیاسی ـ نظامی و احزاب جهادی و غیرجهادی پدید آمد؛ به­گونه­ای که متعاقب آن تغییرات، بسیاری از جریانها و تنظیمهای متخاصم دیروز، اینک به متحد و همسنگر یکدیگر تبدیل گردیدند.

از جملة آن سازمانها که دستخوش تحوّل در مبادی و مبانی نظری و عملی گردید، حزب وحدت اسلامی بود که خط­مشی «درهای باز» «وداع با ایدئولوژی» و «فرو رفتن در لاک قومیت» را در پیش گرفت و مبتنی بر آن خط­مشی تازه، گروهها، گرایشها، حلقات و چهره­های متنوّع و متعددی را زیر چتر خود جای داد. از زمرة این گروه­ها و گرایش­های رنگارنگ، بقایای حلقات و جریانهای روشنفکری و چپ­های سیاسی بودند.

تجمّع این مجموعه­ها و حلقه­ها در اطراف دبیر کل حزب وحدت، این گمانه و شائبه را در ذهن سوادمندان و روشنفکران جامعة هزاره پدید آورد که استاد مزاری و جناح وی نسبت به سایر فراکسیونهای آن حزب، نواندیشتر، نوگراتر و روشنفکرتر هستند. بر بنیان همین پندار، بسیاری از محافل، حلقات و افراد نوجو، تحوّل­طلب، روشنفکر و چپ سیاسیِ جامعة هزاره در آن عصر، حول محور استاد مزاری گرد آمدند؛ بدان امید که شاید آرزوهای سرکوب شده و آرمان­های سوختة خود را در آنجا بیابند. پس از مرگش نیز همانها بودند که مزاری را مزاری ساختند و اکنون نیز همانها هستند که با ایجاد تنفس مصنوعی و تزریق خون اضافی، مأیوسانه تلاش میکنند تا از زوال و مرگ زودهنگام راه و آرمان مزاری جلوگیری می­کنند.

امروزه نیز علیرغم اینکه بسیاری از تحصیلکرده­ها، فرهنگیان و روشنفکران جامعة هزاره در عمق وجدان خود مزاری را یک شخصیت بادکنکی و همطراز با بچة سقو می­دانند؛ اما از آنجا که مزاری­ستایی و مزاری­گرایی، معادل با روشنفکری و التزام به آرمان عدالتخواهی تلقی میشود، آنها هم برخلاف میل باطنی خود با این کاروان گمراهی همراه می­شوند تا از قافلة تجدّد و روشنفکری عقب نمانند.

اینهمه حلقوم پاره کردنها، یخن دریدنها و روضه­های سیاسی­ای شبه­­روشنفکران و نیروهای رادیکال جامعة هزاره برای مزاری در حالی صورت می­گیرد که هیچکس به اندازه­ی او به جنبش روشنفکری و چپ­های سیاسی جامعة هزاره، صدمه و آسیب نزده است. درست است که او مبتنی بر ناگزیری­ها یا فرصت­طلبی­ها، سیاست «درهای باز» را در غرب کابل در پیش گرفت و تمام گروهها و حلقات چپ و راست، تندرو و کندرو ـ و حتی دیوانگان و وندیان ـ را در باغ وحشی به نام حزب وحدت گردآورد؛ اما همة اینها مربوط به سالهای پایانی زندگی استاد مزاری بود؛ سالهایی که جریانها و اشخاص یادشده، نه رقیب یا تهدیدی برای زعامت مزاری، بل مؤید و مکمل پروسة رهبر شدن او به شمار می­آمدند و به حزبِ تحت رهبری می­پیوستند.

درحالی که از سال 1358 تا 1371 به مدت 14 سال، مزاری با چماق ولایت فقیه، مبارزة مکتبی و سیاست نه شرقی نه غربی، با تمام حرکتها و رویش­های روشنفکری، غیروابسته، ملی و مستقل در جامعة هزاره، مجدّانه و مؤمنانه به ستیز برخاست و از هیچ تلاشی ـ حتی ترور و محو فیزیکی ـ در جهت مهار و سرکوب آنها فروگذار نکرد.

در طول سالهای پیشگفته، هرگاه یک حلقه یا مجموعه­ی نواندیش، غیروابسته و متکی به توده­های مردم، در جامعة هزاره عرض اندام می­نمود؛ یکی از نخستین گروهها و کسانی که با توسل به حربه­های «نفاق» «التقاط» و «چپگرا» به مصاف آنان می­رفت، جناح مزاری سازمان نصر و شخصِ نامبرده بود. در مقطع یادشده، استاد مزاری، نماد ارتجاع سیاه و تقلیدِ چشم­بسته از الگوهای بیرونی به شمار می­آمد. گویا او از جانب «اولیای امور» مأموریت داشت تا هرگونه جنبش و اندیشة نوجویانه، مستقل‌، ملی و مردمی را در جامعة هزاره، مجال ظهور و تبارز ندهد. و اگر احیاناً چنان جریانهایی موفق به عرض اندام گردیدند، با استفاده از تسلیحات، امکانات و تریبون­های اولیای امور، در جهت محو و مهار آنها دست به کار شود.

اینک در ادامة بحث حاضر، به چند نمونه از نقش تخریبی و خصومت­آمیز مرحوم مزاری در برابر جریانها و حلقات روشنفکری در جامعة هزاره اشاره می­کنیم:

1/1) جنبش اسلامی مستضعفین و عبد الحسین عاقلی:

یکی از نیروهای فوق العاده مستعد و توانمندِ جامعة محروم هزاره که می­توانست چشم انداز سبز و روشن در افق آینده­ی این مردم داشته باشد، عبد الحسین عاقلی رهبر جنبش اسلامی مستضعفین افغانستان بود.

الف)عاقلی کی بود؟

در سال 1352 خورشیدی، شهید محمد منتظری فرزند آیت الله منتظری(ره)، سه نفر از جوانان شیعه و هزاره را از کابل به کویته فرستاد تا با تهیة پاسپورت پاکستانی، عازم سوریه و لبنان شوند و در جنگ علیه اسرائیل ـ که به تازگی پیروزی­های خیره­کننده در جنگ شش روزه کسب کرده بود ـ شرکت کنند. آن سه نفر عبارت بودند از:

یک) شیهد ضامن علی واحدی (چهرة شاخص جناح چپ سازمان نصر که در سال 59 در کابل دستگیر و اعدام گردید)؛

دو) سید موسی علیپور غفوری (برادر داکتر سید عسکر موسوی و از رهبران مجاهدین مستضعفین یا مجاهدین خلق که در دهة شصت خورشیدی در مصاف با روسها در ولایت بغلان به شهادت رسید)؛

سه) عبد الحسین عاقلی (از منطقه­ی جاغوری و در عین حال دارای تابعیت مضاعف پاکستانی، از بستگان ژنرال موسی خان و رهبر جنبش اسلامی مستضعفین).

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، عاقلی از سوریه و لبنان به ایران آمد و به یُمن آشنایی­ها و همراهی­ها با انقلابیون این کشور (به ویژه شهید محمد منتظری)، به جایگاه ممتازی در نزد مقامات رژیم جدید دست یافت و به کمک آنان دست به فعالیت­های سیاسی و انقلابی زد.

کتاب «ناگفته­های جنبش روشنفکری افغانستان» شخصیت و کارکرد عاقلی را اینگونه تصویر میکند:

«عبد الحسین عاقلی مار هفت خط و اژدهای هفت سر بود! مرموزترین چهره­ای که در عصر و نسل ما می­شد در میان افغانها سراغ کرد ... او از قدرت فکری فوق العاده برخوردار بود. تعدادی مهارتهای شخصی در زرادخانه­ی عظیم خود داشت که از هر یک به موقع استفادة مناسب میکرد؛ مانند کسی به نظر می­رسید که برای کارهای سرّی ساخته شده باشد. ریزبینی و شکّاکیت یک پلیس، برنامه­ریزی و تهور یک تروریست، فکر یک رهبر، حسابگری یک تاجر، زیکزاکهای یک مأمور دو جانبه و بیرحمی یک عضو مافیا را یکجا در وجود خود جمع کرده بود.

معامله با سازمانهای امنیتی بخشی از کارهای او بود. در امر برقراری ارتباط با هر کسی که می­خواست، استادِ چیره­دست بود ... عاقلی جامع اضداد بود. همه­گاه سرِ دوکتار سوار بود. این از اعتماد به نفس بی­نظیرش مایه می­گرفت.

او در داخل کشور نیز فرامحلی عمل می­کرد. ارتباطات گسترده با جبهات سایر گروهها در مناطق مختلف داشت و نفراتی از همه­ی ولایات شمال، مرکز و غرب کشور جذب کرده بود. دامهایی سرِ راهِ تمام احزاب شیعی در ایران، پاکستان و داخل کشور گسترده بود و یقین داشت که روزی همه­ی آنان یکی بعد از دیگری به این دامها خواهد افتاد و جملگی وارد تور و توبره­اش خواهند شد. اگر او زنده می­ماند بعید نبود به این بخش از آرزوهای خود می­رسید ...». [1]

ب)رقابت عاقلی و مزاری بر سرِ رهبری آیندة جامعة هزاره:

عبد الحسین عاقلی با چنان سوابق مبارزاتی و نزدیکی با مقامات ایرانی و با آن شخصیت و ارتباطات پیچیده و گسترده و با چنان قدرت سازماندهی و تهوّر چهگوارایی، جدّی­ترین رقیب مزاری در دو عرصة رقابت (جلب نظر مقامات ایرانی و رهبری آیندة جامعة هزاره) به شمار می­آمد. هر دو نفر به صورت آشکار، مصروف دسیسه­چینی و جنگ سرد علیه همدیگر بودند:

«ادامة پهلو زدن بین عاقلی و مزاری به مرحله­ی تعیین­کننده رسید. عاقلی یک سر و گردن بالاتر نشان میداد. در همان حال نزد ایرانیها تقرّب می­جست. از قول او نقل شده که حتی موفق شده بود خط تماس ارتباطی میان مزاری با وزارت خارجة ایران را نیز کنترل و استراق سمع نماید ... به هر حال، عاقلی میخواست دست مزاری را از نهادهای ایرانی کوتاه کند و خود را من حیث نماینده­ی واقعی جامعه­ی تشیع افغانستان معرفی نماید. هر دو از همدیگر نزد مقامات ایرانی سعایت می­کردند. یک بار خبر رسید که مزاری طی نشست خصوصی، عاجزانه از او خواسته بود که «بیا دیگر آتش­بس کنیم»؛ اما جریان زمان نشان داد که هیچکدام به آتش­بس وفا نکردند. یک دوئل کامل العیار بین آندو برقرار شد. اوضاع به گونه­ای بود که یکی از دو نفر باید می­رفت. من شک ندارم که اگر مزاری اندکی سست جنبیده بود، خودش رفته بود. مزاری دست به دامن سید مهدی هاشمی و دیگر مقامات ذی دخل ایرانی شده و به نحوی سعی کرد آنها را متقاعد کند که «عاقلی برای پاکستان کار میکند» [یعنی جاسوس پاکستان است]. [2]

ج) قتل عاقلی و پایان دوئل نفسگیر مزاری ـ عاقلی :

در حالی که دوئل نفسگیر میان آن دو ـ با اندک برتری عاقلی ـ به نقطة اوج خود نزدیک می­شد و عاقلی با استفاده از مهارت­های ویژه­اش توانسته بود بخشی از بدنه­ی سازمان نصر (به شمول جناح چپ = فراکسیون مستضعفین و کتابخانه­ی رسالت متشکل از بچه­های مناطق مرکزی) را به سوی خود متمایل سازد؛ ناگهان در خزان سال 1362، عاقلی در گلشهر مشهد مفقود الاثر گردید؛ آنهم دقیقاً هنگام قرار ملاقات با اعضای کتابخانة رسالت (معروف به بچه­های دایکندی)؛ همانها که عاقلی سرگرم چانه­زنی و در آستانة انعقاد پیمان با آنان بود:

«سرانجام مرغ زیرک خود به دام افتاد. در پائیز سال 1362 عاقلی طی اجرای قرار ملاقات در مشهد مفقود الاثر شد؛ در حالی که همواره دو قبضه تفنگچه به کمر می­بست...». [3]

موضوع مفقود الاثر شدن عاقلی به زودی به یک راز تبدیل شد و هم چنان به صورت یک کلاف سر درگم باقی ماند. حدس و گمانهای متعددی در این ارتباط مطرح گردید؛ اما هیچکس به طور قطع نمی­دانست که بر سرِ او چه آمده است. چه کس یا کسانی در این ماجرا دخیل بوده اند و با چه انگیزه­ای؟

د) پیداشدن «جعبة سیاه» ماجرا

سرانجام در اواخر سال 1365،  سید مهدی هاشمی (مسئول پیشین واحد نهضتها در سپاه پاسداران و از اعضای سرشناس دفتر آیت الله منتظری)، در زندان وزارت اطلاعات ایران از این راز، رمزگشایی کرد و کلاف سردرگمِ گمشدن عاقلی را باز نمود. وی در آن اعترافات (که در کتاب "خاطرات سیاسی" وزیر اطلاعات وقت ایران موجود است) خود را آمر قتل عاقلی و عبد العلی مزاری و نوری شولگر (از اعضای سازمان نصر) را، طراحان و مباشران آن قتل معرفی کرد:

«در رابطه با قتلها یکی مسأله­ی یک نفر افغانی است به نام عاقلی که در مشهد به قتل رسید، این را بعداً تحلیل و فلسفه­اش را بعداً می­گویم. ولی آقای جعفرزاده که در رابطه با ما بود، به دلایلی که بعداً میگویم، ایشان به یک طلبه­ی در مشهد به نام نوری که این نوری هم سابقاً عضو سازمان نصر بوده و با آقای مزاری همکاری می­کرده، ایشان مدخلیت داشت در اینکه چند تا از بچه­های سازمان را تحریک بکند برای اینکه این کار [قتل عاقلی] را انجام بدهد که البته به توصیه­ی من بود، به دستور من بود».[4]

بدین ترتیب، یکی از مستعدترین، پرشورترین و جسورترین نیروهای مبارزِ جامعة محروم و محکوم هزاره، با سعایت و دسیسه­چینی مستقیم مزاری و توسط عوامل و اذناب وی، برای همیشه سر به نیست گردید.

2/1) مجاهدین مستضعفین معروف به مجاهدین خلق افغانستان:

یکی از گروه­های پیشگام و پیش­آهنگ در مجموعه و منظومه­ی «چپ­های اسلامی» سازمانی موسوم به مجاهدین مستضعفین افغانستان بود. سید موسی علیپور و سید یزدانشناس هاشمی از لیدرهای این تشکیلات بودند. علیپور در مصاف با روسها در ولایت بغلان به شهادت رسید. یزدانشناس هاشمی و سید سرور همراه با بقیة اعضای سازمان مذکور در سال 1371 به حزب وحدت پیوستند. هاشمی به مقام سپهسالاری استاد مزاری و سپس استاد خلیلی رسید و در حادثه­ی سقوط طیارة حامل غفورزی (صدر اعظم دولت ربانی) در بامیان کشته شد. سید سرور نیز از قوماندانان قهار حزب وحدت گردید و بعدها همراه با سی تن از بستگان و 200 تن از نیروهای تحت فرمانش، به امر استاد خلیلی در بامیان کشته شد.

سازمان یادشده در طول دوران حیات و فعالیت خود، تحت نامهای مختلف، مصروف پیکار سیاسی و جهادی بود: «گروه مستضعفین سال 1351، مجاهدین ملی 1353، جنبش مسلمانان مبارز اوائل 58، مجاهدین خلق اواخر 58، مجاهدین مستضعفین 1360، سپاه عاشورا 1361، عضویت کامل در حزب وحدت 1371».[5]

گروه یادشده تا زمان حیات شهید محمد منتظری، جایگاه مستحکمی در ایران داشت؛ اما با شهادت منتظری و آغاز جنگ بی­رحمانه میان جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق ایران، گروه پیشگفته نیز به دلیل همنامی با مجاهدین خلق ایران، مورد غضب مقامات جمهوری اسلامی قرار گرفت و دفاترش در شهرهای ایران مسدود گردید.

در این میان، برخی از رهبران گروه­های شیعه و هزاره که از انسجام درونی و پیشرفت گروه مجاهدین مستضعفین در هراس بودند، تلاش کردند تا از آب گِل­آلود روابط مجاهدین و نظام ایران، ماهی مطلوب خود را صید نمایند و رقبای احتمالی آیندة خود را از سرِ راه بردارند. یکی از آن چهره­ها، عبد العلی مزاری بود که در شانتاژ و جوسازی عیان و نهان علیه مجاهدین، نقش برجسته داشت. کتاب «ناگفته­های جنبش روشنفکری» یک نمونه از جنگ تبلیغی مزاری علیه مجاهدین را از قول سید غلام حسین موسوی چنین روایت کرده است:

«در زمستان سال 1362، دو مقاله­ی طولانی در دو شمارة متوالی روزنامه­ی کیهان تحت عنوان " مجاهدین خلق افغانستان؛ کمینگاه مائوئیستهای نقابداری که خلقهای افغانستان و ایران را می­فریبد" به نشر رسید. هرچند آن دو مقاله بدون امضای مشخص نشر شده بود؛ اما کمتر کسی شک داشت که کار موسوی به تحریک هاشمی است».[6] 

به گفته­ی مؤلف کتاب یادشده، سید غلام حسین موسوی نویسندة آن دو مقاله چند سال بعد، حقایق پشت پردة آن ماجرا به این شرح توضیح داد:

«آن مطلب چکیده­ی بیش از ده مقاله­ی اولیه بود که آقای عبد العلی مزاری به منظور جوسازی علیه مجاهدین مستضعفین از این و آن گرفته و نزد من آورد تا تصحیح و تدقیق نمایم. مزاری گفت: مجاهدین خلق در داخل و خارج کشور با شتاب فزاینده پیش می­رود، باید جلوی آن گرفته شود».[7] 

3/1) جناح چپ سازمان نصر و افتخاری سرخ:

سازمان نصر افغانستان که در سال 1358 تأسیس گردید، از چند حلقه و انجمن کوچک فراهم آمده بود و به همین دلیل، چند جناح و فراکسیون از همان آغاز در متن این سازمان وجود داشت. یکی از فراکسیونهای پرنفوذ و پرنفوس، جناح چپ سازمان نصر (معروف به جناح مستضعفین) بود که گرایشهای مستقلانه و روشنفکرانه داشت. آقایان ضامن علی واحدی، افتخاری سرخ و قسیم اخگر از رهبران آن جناح به شمار می­آمدند و افراد دیگری ـ که اغلب از جوانان مناطق مرکزی تشکیل میگردید ـ مانند موسوی سفید، انصاری بلوچ، مصطفی اعتمادی، امان الله موحدی و ... از اعضا و فعالان آن به شمار می­رفتند.

جناح مذکور که قویترین و با انگیزه­ترین فرکسیون در داخل سازمان نصر به شمار می­آمد، بخش فرهنگی سازمان، نشریة پیام مستضعفین و دفتر مشهد را ـ که آن زمان مرکز ثقل فعالیت احزب بود ـ در اختیار و انحصار خود داشتند.

از بدو تأسیس سازمان، رقابت و کشمکش میان فرکسیون مستضعفین با جناحهای مزاری و خلیلی در جریان بود و در سال شصت، به نقطة اوج خود رسید و به تعطیلی یک ساله­ی پیام مستضعفین منجر گردید. در این گیرو دار، استاد مزاری که شاگرد آیت الله خامنه­ای (رئیس جمهور وقت ایران) بود و نزد اولیای امور، قرابت و منزلتی داشت، دست به دامان اولیای امور شد تا سازمان نصر را از وجود عناصر التقاطی و غیر معتقد به ولایت فقیه پاکسازی کنند. و چنان شد که با اراده و اشاره­ی اولیای امور، چهره­های شاخص جناح چپ سازمان که از سرمایه­ها و امیدهای جامعة هزاره به شمار میرفتند، تحت عنوان «عناصر نامطلوب» از سازمانی که خود تأسیس کرده بودند، اخراج شدند و افراد مطلوبِ "اولیای امور" زعامت آن سازمان را به دست گرفتند:

«ادامة مناقشات چهار ساله در درون سازمان نصر، منجر به وقوع کودتای مخملین در بهار سال 1361 گردید که تحت اشراف سید مهدی هاشمی به ثمر رسید. به موجب آن کودتا، رهبری مستقل و وابسته به جناح چپ سازمان نصر کنار زده شد و رهبری برای آن مقرر گردید که با بخشهای از حاکمیت ایران (در آن مقطع) هماهنگ باشد. این خط، خط خشونت، ترور، فساد و سرانجام شکست و افتضاح بود».[8] 

«طی آن کودتا، آقایان افتخاری سرخ و قسیم اخگر (که رهبری آن جناح را به عهده داشتند) در رأس عده­ای (که اغلب بچه­های مناطق مرکزی و اعضای جناح مستضعفین بودند) بدون هیچ جرم یا اتهام و حق دفاع، تنها با صدور اعلامیه­ی رسمی از آن سازمان اخراج شدند».[9] 

از آنجا که رهبر غیررسمی آن جناح (رحمت الله افتخاری سرخ از قریة "بینی گاو" ورس)[10] از چهره­های توانمند و اندیشمند جامعة هزاره بود و مرحوم مزاری در برابر او احساس حسادت، حقارت و رقابت میکرد؛ به همین دلایل و انگیزه­ها، تنها به ترور شخصیت و اخراج او و یارانش از سازمان نصر بسنده نکرد؛ بلکه سرانجام دست به ترور و محو فیزیکی افتخاری زد و آن چهرة متفکر، توانا و نواندیش را از جامعة محروم هزاره گرفت:

«سالها بعد [1371] افتخاری سرخ در بامیان توسط عوامل آقای مزاری به قتل رسید». [11]

«سرانجام در سال 1371، در بامیان به دستور دشمن سابق خود، در حال خنده و با چشم بسته کشته شد». [12]

بدین ترتیب، یکی از چهره­های متفکر و توانای جامعة هزاره و یکی از نحله­های روشنفکری و نواندیشیِ متعلق به همین مردم، با همت اولیای امور و توسط مزاری، تار و مار گردید و رهبر آن، غریبانه در پایتخت اقتدار حزب وحدت (بامیان) به قتل رسید تا زعامت مزاری بر جامعة هزاره بر پایه­ای خون، خشونت، خیانت و ترور استوار گردد.

4/1) مجموعة فکری ـ فرهنگی کانون مهاجر:

الف) هویت و اعضای کانون

یکی از تشکُّلهای پیشتازِ فرهنگی، روشنفکری و نواندیشی در جامعة شیعه و هزاره «کانون مهاجر» بود. این مجموعه، از حلقه­های خط­شکن و پیشرو به شمار می­آمد که هسته­های اولیه­ی آن پیش از پیروزی انقلاب ایران شکل گرفته بود و یک ماه پس از رخداد 22 بهمن 57 (25 حوت همان سال) به صورت رسمی اعلام موجودیت نمود.

آقایان سلمان رنجبر و سید عسکر موسوی از لیدرها و بنیانگذاران کانون بودند. از دیگر اعضا و فعّالان اولیة آن افراد ذیل را میتوان نام برد: سید محمد علی جاوید (رهبر فعلی حرکت)، عزیز الله علیزاده، نوروز علی حمیدی، سید حسین فاضل سانچارکی، سید محمد رضا علوی، سید عباس لشکری (مقیم آلمان)، سید حمید الله جعفری، موسوی مالستانی، نعمت الله صادقی، حسین جاوید (مقیم استرالیا)، سید کاظمی (مقیم فرانسه) علی صداقت (مقیم نروژ) و ...

ب) تمایز کانون با سایر گروهها و حلقه­ها

بزرگترین مزیت و ما به الامتیاز کانون نسبت به سایر گروهها و گروهک­های پرشمار آنروز، ماهیت و هویت فکری و فرهنگی آن بود. کانون مهاجر، سرشت و ماهیت فکری، فرهنگی و روشنفکری داشت. به مبارزة قهرآمیز و خشونت­بار نظامی و چریکی ـ به تمام اشکال آن ـ باور و اعتقاد نداشت. در مقابل، به پیکار نرمِ مدنی ـ فرهنگی و مبارزه­ی عاری از خشونت، معتقد و ملتزم بود. مانیفیست کانون مهاجر از سه مؤلفه­ی «آگاهی­بخشی» «انقلاب نرم­افزاری» و «تغییر الگوها و هنجارها» فراهم می­آمد. به همین دلیل، ستون فقرات کار و پیکار کانون را جَهد و جهاد فرهنگی و مطبوعاتی تشکیل میداد و یک تشکُّل کوچک، سه نشریه­ی فاخر و فخیم (پیام مهاجر، جوالی و جیحون) را از یک آدرس و دفتر درویشانه، نشر و پخش میکرد.

نشریة پیام مهاجر ارگان رسمی کانون، در سرمقالة نخستین شمارة خود (حمل 1358) تحت عنوان «نخستین پیام»، سرشت فرهنگی و مدنی کانون را اینگونه مورد اشاره قرار داد:

«کانون مهاجر، کانونی است فرهنگی که تلاش آن در راه بازشناسایی فرهنگ اصیل اسلامی و ملی در میان مردم افغانستان می­باشد و آرمان نهایی کانون، تحقق جامعة جهانی امت است».[13] 

 سید عسکر موسوی از بنیانگذاران کانون نیز در این خصوص میگوید:

«ما کانون مهاجر را برای این درست نکردیم که با دولت مرکزی بجنگد؛ بلکه قصد ما این بود که هزاره­ها ابتدا یک هویت روشن سیاسی پیدا کنند تا مبتنی بر آن بتوانند با دولت مرکزی گپ بزنند و به حقوق ملی خود دست یابند». [14]

ج) جوسازیها و تخریبها علیه کانون

کانون مهاجر با چنان هویت و ماهیت فرهنگی و روشنفکری، در شرایطی بروز و ظهور کرد که گفتمان غالب و رایج در آن عصر، گفتمان جنگ، انقلاب، مبارزة قهرآمیز و ویرانسازی رادیکالِ پدیده­های متعلق به گذشته بود و گفتمان روشنگری و روشنفکری، متاعی بیخریدار بود و هیچ محلی از اِعراب نداشت. همة گروه­ها و تنظیمها بر طبل جنگ و انقلاب خونین و خشن می­کوبیدند و از در و دیوار افغانستان و ایران، غریوی جهاد و انقلاب و بانگ حماسه و تکبیر به گوش می­رسید.

طبیعی بود که در چنان فضای حماسی و رزمی، آرمانها و ایده­آلهای کانون در تقابل آشکار با تمام احزاب و گروه­های نظامی­گرا و جهادی آن عصر قرار داشت و به همین دلیل، شانتاژها و تخریبها از سوی سازمانهای پیکارجوی نوظهور، علیه کانون مهاجر شکل گرفت.

د) نقش تخریبی سازمان نصر

یکی از این گروههای جهادی و به اصطلاح ضد الحاد و التقاط که به قصد تقرب به «اولیای امور» دست به کار توطئه و دسیسه علیه کانون شد، سازمان نصر بود.

به اعتراف یکی از اعضای سرشناس کانون (عزیز الله علیزاده که بعدها از اعضای فعّال سازمان نصر شد و اینک از پیروان سینه­چاک مرحوم مزاری میباشد) سازمان نصر و عبد العلی مزاری، نقش عمده­ی در ایجاد جنگ تبلیغی و تخریبی علیه کانون مهاجر داشت. وی در گفتگوی طولانی با نویسندة کتاب «ناگفتههای جنبش روشنفکری ...» به نقش تخریبی سازمان نصر به صورت گذرا اشاره میکند:

«از شماره‏ى پنجم [پیام مهاجر] به ‏بعد یک عده گروها در عرصه‏ى سیاسى ظهور کردند که در نشرات خود مواضع مارا به‏چالش گرفتند؛ به‏خصوص کسانى در سازمان نصر به‏طور جدى با کانون مهاجر به‏ مقابله برخاستند». [15]

هـ) خاطره­ی از نقش تخریبی مزاری

اما در مورد نقش تخریبی استاد مزاری علیه کانون، نامبرده یک نمونه و خاطره را یادآور میشود که می­تواند نشانگر موقف خصمانة ایشان علیه کانون و سعایت وی نزد اولیای امور باشد:

وی در آغاز آن خاطرة مفصل میگوید: در شمارة ششم «پیام مهاجر» مطلبی تحت عنوان «نیم نگاهی به وضعیت مهاجرین افغانی در ایران» به نشر رسید که در آن به نحوة برخورد مقامات ایران با مهاجران افغان (از جمله در اردوگاه جهرم) انتقاد شده بود. سپس دو نفر از همکاران ما که به قصد توزیع نشریه در آن شهر و اردوگاهش، به جهرم رفته بودند، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدند. ما دو ماه و دو روز، ارگانها و نهادهای مختلف امنیتی و انتظامی را به دنبال آنها گشتیم؛ اما نتوانستیم ردّپای آنها را پیدا کنیم. سرانجام ناگزیر به آقای مزاری متوسل شدیم تا با استفاده از ارتباطات خود با مقامات ایران، ما را در یافتن آن دو تن یاری کند. اینک ادامه خاطره از زبان راوی آن (علیزادة مالستانی):

«وقتى از همه جا ناامید شدیم ناگزیر دست به‏دامن آقاى عبدالعلى مزارى شدیم که در آن موقع یکى از رهبران سازمان نصر محسوب مى‏شد و ارتباطات پیدا و پنهان با رهبران انقلاب ایران، خصوصاً آیت اللّه خامنه‏اى داشت ... در این موقع آقاى مزارى به ما کمک خوبى کرد. مزارى به ما راهنمایى کرد که آقاى خامنه‏اى عصر روزهاى دوشنبه در دانشگاه تهران مى‏آید و جلسه‏ى درس و سخنرانى براى دانشجویان دارد، نماز مغرب و عشا را هم در همانجا اقامه مى‏کند. مزارى مرا به‏آقاى خامنه‏اى معرفى کرد و من در چنان روز و ساعتی به‏آن‏جا رفتم و در جلسه‏ى درس شرکت کردم. درس که تمام شد ...  ما هر دو نفرمان خود را معرفى نموده، گفتیم: ما از مجموعه‏ى «کانون مهاجر» هستیم و مشکل ما این است ... گفتیم ما فقط مى‏خواهیم بفهمیم که آن آدم‏هاى ما کجا هستند؟

 همین‏که این را گفتیم، بلا فاصله آقاى خامنه‏اى همان شماره ششم نشریه را که مطلب مربوط به‏وضعیت مهاجرین را در خود داشت، از جیب خود در آورده و روى میز گذاشت و عنوان مطلب را به‏من نشان داد و گفت:

  شما چرا این جور چیزها مى‏نویسید؟

 من که از این کار شوکه شده بودم، سعى کردم ظاهر خود را حفظ کنم، پرسیدم: شما با این مشغولیت‏هاى زیاد، چطور این نشریه را به‏دست آورده و مى‏خوانید؟

 آقاى خامنه‏اى با لحن معنى داری از من پرسید: مگر تو را کى اینجا معرفى کرده؟

 گفتم: آقاى مزارى!

 گفت: خوب، پس دیگه چه میگى؟ شما خیال مى‏کنید همین طورى به حال خودتان رها هستید؟!

. . .

موقع خارج شدن از اتاق، بازهم گفت: بیایید پول تان را بگیرید. نشریة تان را راه ببرید، مثل بقیه‏ى افغانى‏ها بنویسید.

 باز هم من گفتم: نه خیر، ما زبان خودمان را قطع نمى‏کنیم.

 مرتبه‏ى سوم هنگامى که سوار ماشین ضد گلوله‏ى خود مى‏شد، باز هم گفت: بیایید پول تان را بگیرید و کارتان را درست انجام بدهید؛ کارى نکنید که ما از همان آقاى مزارى بخواهیم که گوشمالى تان بدهد.[16]

و) چند تأمل پیرامون این خاطره:

خاطرة فوق در گام نخست، روش و منش منافقانه و ریاکارانة مزاری را آشکارا نشان می­دهد؛ زیرا وی از طرفی در مقام ابراز همدردی و همکاری، اعضای کانون را به یک مقام ارشد ایرانی معرفی میکند تا گِرِهی از مشکل آنان باز شود؛ ولی از طرف دیگر، اسناد و مدارکی را بر ضد همان افراد، تهیه و در اختیار مقام مذکور قرار می­دهد تا دردِسر کانونی­ها عمیقتر گردد.

ثانیاً: اسناد و اوراقی را که مزاری به عنوان خوشخدمتی در اختیار آن مقام ایرانی قرار میدهد، مقاله­ایست در باب دفاع از حقوق پناهندگان بی­پناه افغان و انتقاد از رویه­ای جمهوری اسلامی در این مورد. پس استاد مزاری در این ماجرا، به نفع بیگانگان و به زیان مردم و مهاجرین خود، به سعایت و گردآوری اسناد می­پردازد؛ همان چیزی که حرفه و هنر همیشگی مزاری در طول حیات حزبی و سیاسی­اش بود.

ثالثاً: از سخن آیت الله خامنه­ای در پایان خاطره، این نکته به دست می­آید که از دیدگاه اولیای امور، آقای مزاری صرفاً رول یک چماق و باتوم را برای شیطان بزرگ تحمیق! به منظور گوشمالی دادن گروهها و مجموعه­های مستقل و آزاداندیش افغانی، بازی می­کرده و او خود نیز همین حیثیت را برای خود قائل بوده است. آیت الله خامنه­ای برای مرعوب ساختن اعضای کانون، از ابزارهای تهدیدی مانند پلیس، بسیج، قطع کمکها و مسدود ساختن دفاتر یا زندان و شلاّق استفاده نمی­کند؛ بلکه صرفاً از یک لمپن و زورگیر به نام مزاری نام میبرد و این از عجایب روزگار است! و از آنهم جالبتر اینکه آقای مزاری نه تنها در داخل افغانستان؛ بلکه در قلمرو خاک ایران هم نقش یک چماق را برای اولیای امور بازی میکرده است.

فرجام و ختم کلام در این بخش:

بر بنیاد آنچه در بخش حاضر (مزاری و جریانهای روشنفکری) گفته شد، مرحوم مزاری در سالهای پیش از دبیرکلی حزب وحدت، از جانب اولیای امور مأموریت داشت تا تمام مشعل­های امید و رهایی در جامعة هزاره را خاموش سازد و تمام ستاره­ها را از آسمان بی­ستارة این قوم درو کند. ستیز با روشنایی، روشنگری، روشنفکری و آزاداندیشی، در سرلوحه­ی کار و پیکار مزاری قرار داشت. او طی چهارده سال دسیسه­سازی و توطئه­چینی، تمام کانون­های رویش و زایش در جامعة هزاره را تجرید، تضعیف و تخریب نمود.

مزاری با اشارت و هدایتِ مستقیم اولیای امور، کلیه­ی چهره­ها و جریان­هایی را که رقیب احتمالی خود برای زعامت آیندة هزاره­ها تشخیص میداد و اندکی برجستگی و توانمندی سخت­افزاری یا نرم­افزاری را در آنها مشاهده میکرد؛ بیدرنگ مورد هجمه و حمله­ی تبلیغی و فیزیکی قرار میداد و در صورت لزوم از حربه­ی اختطاف و ترور نیز بهره می­گرفت.

براین اساس، جامعة محروم هزاره برای رهبر شدن مزاری، صدها قربانی داد و هزینه­های کمرشکنی را متحمل گردید. افتخاری­ها، عاقلی­ها و رنجبرها تنها بخش کوچکی از تاوان بزرگی بود که قوم یخن­کندة هزاره برای ستاره شدن و اسطوره شدن مزاری پرداخت کرد. بخش بزرگتر این تاوان عظیم، قربانی شدن صدها و بل هزاران جوان گمنام هزاره در فتنه­ی جنگهای داخلی احزاب بود که سازمان نصر، آتش­بیار اول آن معرکه به شمار می­آمد.

2 ـ استا د  مزاری و  آرمان  عدالت خواهی :

رهروان استاد مزاری، جنگ­های او را «مقاومت عادلانة سیاسی» می­نامند و جبهة او را «جبهة عدالتخواهی». به باور آنان، مزاری، منادی عدالت اجتماعی در برهوت نابرابری­های افغانستان بود. حتی چهرة تحصیل­کرده و روشنفکری چون داکتر سید عسکر موسوی که در دهه­های پنجاه و شصت خورشیدی خود زخمدارِ نیزه و دشنة مزاری بود و اینک نیز زخمدار دشنة دشنام رهروان تندرو ایشان هستند؛ در بارة او میگوید: «مزاری تا پایان زندگی کوتاهش برای تحقق عدالت جنگید». [17]

معطوف به ادعاهای فوق، اینک جای این پرسش باقیست که به راستی مزاری خود چه مقدار به مقولة «عدالت اجتماعی» و آرمان «عدالتخواهی» ایمان داشت و چه میزان در زندگی سیاسی خود به آن پایبند بود؛ تا در مورد داعیة عدالتخواهی او در سطح جامعه و کشور سخن گفته شود؟

یک گزارة معروف منطقی و عقلانی میگوید: فاقد شیء نمی­تواند معطی شیء باشد؛ یعنی پدیده­ی که خود فاقد یک صفت و خصوصیت است، نمی­تواند آن صفت یا ویژگی را به دیگر اشیاء اعطا نماید؛ مثلاً موجودیت یا پدیده­ی که خود، فاقد نور و روشنایی است، نمی­تواند به اشیای دیگر، نور و روشنایی ببخشد. موجودیتی که خود، گرما و حرارت ندارد، قادر نیست به سایر موجودات، گرما و  حرارت ببخشد. و هکذا سایر مثالها.

بر اساس مفاد این قاعدة بدیهیِ منطقی، کسانی می­توانند آرمان آزادیخواهی و عدالتطلبی را در سرلوحة کار و پیکار شان قرار دهند که خود در عرصة نظر و عمل، باورمند و پایبند به اصول آزادی و عدالت باشند. کسی که خود در عرصة پندار و کردار، بویی از آزادی و برابری نبرده است، هرگز نمی­تواند منادی آزادیخواهی و عدالتطلبی در سطح جامعه و کشور باشد. و اگر هم چنین ادعایی را مطرح کند، او جز فرصت­طلب، مردم­فریب و شارلاتان، هیج نام و عنوان دیگر ندارد.

حال در خصوص سوژة مورد بحث این دفتر (استاد مزاری) می­توان این پرسش را مطرح نمود که نامبرده از نظر مبانی فکری و سیرة سیاسی ـ اجتماعی، چه مقدار به اصل عدالت اجتماعی یا عدالت سیاسی، باورمند و پایبند بود؟ مزاری در داخل جامعة هزاره، در درون حزب وحدت، در برابر سایر احزاب شیعی و هزاره­گی، در درون سازمان نصر و حتی در درون خانه و خانواده­اش، تا چه میزان، عدالت‌محور و برابری طلب بود تا پرچم پرافتخار چینن داعیه­ای را در سطح افغانستان و در مقیاس ملی به دوش کشد؟

چنانکه قبلاً گفته شد، مزاری در درون جامعة کوچک هزاره، تمام رقبای احتمالی خود (سلمان رنجبر، عبد الحسین عاقلی، عسکر موسوی و ...) را یا سر به نیست کرد و یا متواری ساخت. به منظور تضعیف و تخریبِ رقیب دیگر خود (آیت الله محسنی) از هیچ اقدامی (اتهام، افترا، جنگ، ترور و ...) فروگذار نکرد. به منظور استیلای سازمان نصر بر جامعة هزاره، از کشته­ها پشته­ها ساخت و رکوردار جنگ داخلی احزاب گردید. در درون سازمان نصر، رقبای درون گروهی خود مانند افتخاری سرخ، قسیم اخگر و ... را از سازمان اخراج و رهبر آن جناح (افتخاری سرخ) را که از سرمایه­های مردم محروم هزاره محسوب می­گردید، ترور و سر به نیست نمود.

در درون حزب وحدت، او نیمی از بنیانگذاران، اعضای شورای عالی نظارت و شورای مرکزی، مسئولان و هواداران آن حزب (به شمول معاون خود) موسوم به جناح اکبری را حتی وجود و حضور آنان را از اساس انکار میکرد و تمام آنها را مشتی معامله­گر و عصای دست دشمنان می­خواند. سرانجام هم برای قلع و قمع کامل همان همکاران حزبی­اش، غائله­ی خونبار 23 سنبله را خلق کرد. مزاری و پیروانش تحمل کوچکترین صدای انتقاد و اعتراض در درون حزب وحدت را نداشتند و منتقدین و معترضین را با داس خونین درو می­کردند.

بر این اساس، در حالی که استاد مزاری در داخل جامعة هزاره و در درون حزب وحدت، سردمدار استبداد، انسداد و انحصار بود؛ چگونه می­توانست در بیرون از این دایره و در سطح افغانستان، داعیة شکستن انحصار و تأمین عدالت اجتماعی را سر دهد ! در حالی که در جمع مجموعه­ها و نیروهای خودی، جز برای خود و جناح تحت فرمانش، حق حیات قایل نبود، چگونه می­توانست شعار عدالتخواهی و برابری طلبی را در سطح ملی فریاد کند؟ کسی که در درون جامعه، حزب، جناح و حتی خانوادة خود، نماد ضد عدالت و ضد برابری شناخته می­شده و همواره از شیوة نفی، انکار و حذف فیزیکی دیگران استفاده می­کرده است، چگونه می­تواند داعیه­دار آرمان مقدس عدالتخواهی در سطح ملی باشد و با پدیدة نفی و انکار اقوام حاشیه­نشین به مبارزه برخیزد؟

بر بنیان آنچه گفته شد، مزاری به منظور تحمیق مردم و تخدیر عوام، شعارهایی را مطرح و فریاد میکرد که خود هرگز التزام عملی و تئوریک به آنها نداشت. از حکمتیار، ربانی و مسعود، چیزی را مطالبه میکرد که خود هرگز به آنها ایمان و التزام نداشت. به همین دلایل، نه جنگهای او «مقاومت عادلانة سیاسی» بود و نه جبهه­اش «جبهة عدالتخواهی»؛ زیرا فاقد شیء هیچگاه نمیتواند معطی شیء باشد. کسی که خود بویی از عدالت نبرده است، نمی­تواند این موهبت الهی را به دیگران اعطا کند.

ارتدکس­ترین رهروان مزاری (حلقاتِ عصری برای عدالت و امروز ما) در بارة استاد حاجی محمد محقق میگویند: «این شخص [محمد محقق] وقتی بر سینة حاجی احمدی و آقای کاشفی از مسئولین بلند پایة حرکت اسلامی در مزار شریف و دیگر عناصر مقاومت ملی از جامعة خودش فایر [آتش/ شلیک] می­کند، آیا می­تواند ایمان به دموکراسی و عدالت داشته باشد؟ ». [18]

این پرسش توبیخی را در مقیاس وسیعتر در مورد مزاری هم می­توان مطرح نمود: آیا فردی که در 23 سنبله مستقیماً بر سینة فرزندان مقاومت ملی هزاره­ها آتش گشوده  و 29 هزار انسان از مردمِ هم­مذهب و هم­تبار خود را مقتول و مجروح ساخته است، می­تواند ایمان به عدالت و آرمان عدالت­طلبی هزاره­ها داشته باشد؟ کسی که با گلوله­های اهدایی گلبدین، سینة پاک عباس پایدار، شیر کاراته، قوماندان کرم، شیخ ناظر و دیگر فرزندان با شهامت مقاومت ملی هزاره را نشانه رفته است، چگونه می­تواند داعیه­دار آرمان مقدس عدالت­طلبی در جامعة هزاره یا در سطح ملی باشد؟ !

مرحوم مزاری، جنگهای جنون­آمیز خود با حزب اتحاد اسلامی و فرقة هفتادِ ژنرال مؤمن را (که هیچکدام نه دولت بودند و نه حق کسی را غصب کرده بودند) مقاومت عدالت­طلبانه می­نامید و هدف از آن جنگها را ستاندن حقوق هزاره­ها تبلیغ می­نمود؛ اما به جریان تمامت­خواه و فاشیستی طالبان (که ادعای تشکیل حکومت انحصاری تکقومی را داشت) بدون قید و شرط تسلیم می­شد و حتی نامی از حقوق هزاره هم به میان نمی­آورد. مزاری در برابر فرودستان و ناتوانان، سخن از عدالت اجتماعی و برابری اقوام به میان می­آورد؛ اما در برابر فرادستان و زبردستانی چون طالبان و گلبدین، هیچ نامی از آرمان عدالتطلبی و برابری اجتماعی به میان نمی­آورد.

3ـ قهرمان با شارلاتان فرق دارد!

افراد و چهره­هایی چون مزاری، مسعود، دوستم، حکمتیار، سیاف، خلیلی، محقق و امثال آنان، هیچگاه نمی­توانند «قهرمان ملی» «اسطورة قومی» یا «ستارة تاریخ» یک ملت یا قومیت باشند؛ زیرا مطالعة تاریخ ملتها و اقوام نشان می­دهد که اسطوره­ها و قهرمانان، هیچگاه علیه مردمِ هموطن، همکیش و همخون خود دست به اسلحه نبرده­اند. هیچ قهرمانی دست به تخریب وطن و قتل و کشتار هموطنان خود نیالوده است. در ادبیات ملل جهان از چنین آدمهایی به عنوان «ضد قهرمان»  «خائن ملی» و «چهره­های منفی و منفور» تعبیر میشود. در موزة تاریخ و سرگذشت ملتها، هیچ چهره­ای گردن­فراز و تاریخ­سازی را نمی­توان یافت که از تل ویرانه­های میهن خود و اجساد هموطنانش برای خود سکوی قهرمانی ساخته باشد.

قهرمان ملی یا قومی به کسی اطلاق میشود که برای تحقق آرمان بزرگ و مقدس (آزادی، استقلال، عزت و کرامت انسان، تأمین عدالت و ...) دست به کار، پیکار و ایثار زده باشد. قهرمان، قربانی و فدایی مردم و میهن خود است؛ نه قاتل مردم و ویرانگر میهن خود. نوک تفنگ قهرمانان، همواره به سوی دشمنان مردم و میهن نشانه رفته است، نه به سوی فرزندان مردم و میهن.

براین اساس، چهره­های جنگسالار و ویرانگر یادشده که فضیلت و افتخاری جز هموطن­کشی، قتل و تاراج مردم، انهدام میهن، تخریب سرمایه­های ملی و ... نداشته­اند، بر بنیان کدام معیار و منطق، می­توانند قهرمان ملی یااسطورة قومی باشند؟ آیا این افراد و گروپهای تحت امرشان ـ حداقل از سال 1371 تا 1375ـ جز کشتار هموطنان و تخریب میهن خود، کار و مصروفیت دیگری هم داشته­اند؟

 حتی اگر با اغماض و ارفاق بتوان مسعود را قهرمان قومی تاجیکها (نه قهرمان ملی کشور) نامید؛  صرفاً‌ به این دلیل که دستانش را در جنگ داخلی به خون تاجیکها نیالوده بود؛ باز هم چنین ارفاق و اغماضی را در حق مزاری نمی­توان مبذول داشت و او را قهرمان قومی هزاره­ها قلمداد کرد؛ زیرا دستان او و سازمان نصرش  تا مرفق به خون هزاره­ها رنگین بود. مزاری بیش از دیگر اقوام و احزاب، خون هزاره­ها و وحدتی­ها را به زمین ریخت. او تنها در یک مورد (غائلة 23 سنبله) 29 هزار انسان شیعه و هزاره را مقتول و مجروح ساخت. آیا به چنین فردی می­توان عناوین «قهرمان قومی» یا «قهرمان ملی» را اطلاق کرد؟

4ـ مزاری؛ مسعودِ هزاره یا بچه سقوِ هزاره؟

هزاره­ها و تاجیکها حداقل از زمان تأسیس کشوری به نام افغانستان، دارای سرگذشت و سرنوشت مشابه بوده­اند. دو نقطة انفجار مهم در تاریخِ تاریکِ تاجیکها اتفاق افتاد: نخست، ظهور حبیب الله کلکانی (معروف به بچة سقو) و تشکیل حکومت تاجیکی نُه ماهه؛ دومی ظهور مسعود ـ ربانی و تشکیل دولت نیم­بند (و گاه بی­آدرس و بی­محلِ) تاجیکی به مدت چهار سال. پیام و پیامد دو انفجار یادشده، تأیید و تثبیت وجود و حضور قومیتی به نام «تاجیک» در جغرافیای موسوم به افغانستان بود.

دو انفجار مهم دیگر در تاریخِ تاریکِ هزاره­ها رخ داد: نخست، قیام و مقاومت خونبار هزاره­ها در برابر فاشیزم قبیلوی عبد الرحمن؛ و دومی، ظهور عبد الخالق هزاره و اعدام فرعون عصر (نادر غدّار) توسط وی. طنین و پیام دو انفجار بزرگِ پیش­گفته برای جامعة جهانی و سایر اقوام افغانستان این بود که گروه قومی سرکش و ستم­ستیز به نام «هزاره» نیز در این سرزمین زیست می­کنند.

معطوف به آنچه گفته شد، تاجیکها دارای دو شخصیت تاریخی و قهرمان قومی در سده­های متأخر هستند: یکی حبیب الله کلکانی و دیگری احمد شاه مسعود. هر دو چهرة یادشده، دری­زبان و تاجیک­تبار بودند. هر دو با مبارزة مسلحانه به نام و آوازه رسیدند. هر دو چهره، علیه حاکمیت­های پیشین شوریدند و موفق به تشکیل ساختار نیم­بند و نیمه­مسلط تاجیکی گردیدند و سرانجام هر دو نفر از چهره­های تاریخی قوم تاجیک به شمار می­روند.

اما امروزه، مواجهه و برخورد قوم تاجیک با دو چهرة یادشده، به شدّت دوگانه و کاملاً متفاوت است. آنها احمد شاه مسعود را به عنوان قهرمان قومی و احیاگر قومیت تاجیک پذیرفته­اند و با چنگ و دندان تلاش می­کنند تا او را به عنوان «قهرمان ملی» افغانستان نیز تثبیت نموده، یک چهرة افسانه­ای و تاریخ­ساز از او تصویر نمایند. دهها عنوان کتاب، صدها عنوان مقاله، گزارش، خاطره و یادنامه، دهها حلقه فیلم مستند و تخیّلی از زندگی و مبارزات او ارائه کرده­اند و ...

اینهمه تجلیل و تمجید، اسطوره­سازی و قهرمان-تراشی از مسعود در حالی صورت می­گیرد که هیچ یادکرد یا تجلیلی از چهرة تاریخی دیگر قوم تاجیک یعنی حبیب الله کلکانی، صورت نمی­گیرد. تاجیکها، حبیب الله سقازاده را نه تجلیل و تمجید می­کنند و نه تحقیر و تخریب. به طور عموم، روشنفکران و سوادمندان جامعة تاجیک، سقازاده را عامدانه به طاقچة نسیان سپرده­اند.

چرا مواجهه و برخورد قومیت یادشده با دو چهرة پیشگفته، اینگونه متفاوت و دوگانه است؟ چرا پالیسی یک بام و دو هوا؟ پاسخ بسیار روشن است. زندگی، شخصیت و کارنامة مسعود به گونه­ای بوده است که پتانسیل قهرمان شدن و ستارة قومی شدن را دارد. کارکرد و کارنامه­اش قابل طرح و دفاع است. اگر بزرگش کنند، اسباب استهزا و تمسخر سایر اقوام را فراهم نمی­کند. اما حبیب الله یک سقازادة روستایی و یک راهزن بیسواد بود که جز شجاعت و جنگاوری، هیچ فضیلت و مزیتی نداشت. کارنامه و زیستنامة او قابل طرح و دفاع نیست و پتانسیل ستاره شدن را ندارد. دقیقاً به همین دلایل، قوم تاجیک، حبیب الله را به امان خدا رها کرده­اند؛ تا بدنامی یک فرد، به یک گروه قومی بزرگ سرایت نکند و کارنامة یک شخص، به پای یک کتلة انسانی و یک قومیت محاسبه نگردد.

به عبارت غیربهداشتی­تر، تاجیکها آنقدر درک و شعور دارند که افسار یک ملیّت را به دم درازگوش نبندند و عنانِ سرنوشتِ یک قومیت را به سرگذشت یک راهزن گِرِه نزنند.

معطوف به آنچه در خصوص تاجیکها گفته شد، اینک پرسش اساسی در مورد قومیت هم­سرنوشت آنها (یعنی هزاره­ها) این است که مرحوم مزاری جایگاه مسعود را برای هزاره­ها داشت و دارد یا جایگاه بچة سقو را؟ آیا شخصیت و کارنامة مزاری به آن حد در خور احترام و قابل دفاع هست که هزاره­ها تلاش کنند تا او را به عنوان «اسطورة قومی» و «ستارة تاریخ» خود مطرح و تبلیغ نمایند یا اینکه هزینه­ها و زیانهای چنین کاری بیش از فواید و عواید آن است؟ سرانجام، بزرگ کردن مزاری و «مسعود ساختن» او به نفع هزاره­هاست و یا سکوت در برابر او و «بچة سقو ساختن» وی به نفع هزاره­هاست؟

به باور این قلم، مزاری به حیث سردمدار لمپنها و وندیست­ها، بچه سقو هزاره­ها بود و هست که بزرگ کردن او جز بدنامی و افتضاح، هیچ سود و ثمری برای این قوم ندارد. اعمال و کارنامة مزاری و ائتلاف وند و نصر مانند کارنامة بچه سقو هرگز قابل دفاع نیست. مرحوم مزاری از نظر سواد و فرهنگ و نیز شخصیت و اخلاق، نسخة دوم بچه سقو بود؛ در عین حال، شجاعت و جنگاوری او را هم نداشت. کارکرد و کارنامة مرحوم مزاری نیز کپی کارنامة سقازاده بود؛ چنانکه فرجام کار آن دو نیز دو روی یک سکه بودند: حبیب الله به عهد و سوگند نادر غدّار اعتماد کرد و سرش بالای دار رفت و مزاری به عهد و پیمان طالبان اعتماد کرد و زیر برچة آنان جان سپرد.

بنابر این همانگونه که تاجیکها با کنارگذاشتن سقازاده و به فراموشی سپردن عامدانة او، دچار هیچگونه خسران و زیان نشده­اند، هزاره­ها نیز با حذف و کنارگذاشتن مزاری، دچار هیچگونه ثُلمه و صدمه­ای نخواهند شد. هیچ ملیّت و قومیتی از «بی­قهرمانی» یا «کم قهرمانی» دچار آسیب و آفت نمی­گردد؛ اما هر قومیتی از «بدقهرمانی» گرفتار اُفت و آفت فراوان میگردد. می­توان «بی­ستاره» و «بی­اسطوره» زندگی کرد؛ اما با «ستارة سقوی» و «اسطورة مزاری» چه می­توان کرد؟! براین اساس، کنارگذاشتن مزاری و ائتلاف وند و نصر یعنی رهایی از دردسر بزرگ و برائت از تاریخ و کارنامه­ی سیاهی که هرگز قابل ارائه و دفاع نیست. و این بسیار به نفع هزاره­هاست.

5) آن روی سکّه و آن سوی چهره:

ممکن است بسیاری از مطالب و مندرجات این جزوه شیفتگان و مشتاقان استاد مزاری را پسند نیفتد و آنها را مغرضانه و عاری از حقیقت تلقی کنند. توجه به یک نکتة ساده و ریز که برای هیچکس، ثقیل و دیرهضم نباشد و دندان عقل کسی را کند نسازد، شاید در کمتر کردن فاصله­ها ما را یاری رساند:

قهرمانان و تاریخسازان، اغلب دارای دو چهره­اند: مثبت و منفی، قهرمان و جانی. به عبارت دیگر، این سکّه دو رو دارد و این چهره، دو سو. مثلاً نادرشاه افشار به عنوان کسی که ایران را از سیطرة خارجی (افغانها) نجات داد، بخشهای دیگر ایران را از اشغال بیگانگان (عثمانی و دیگر همسایگان) خارج ساخت، وحدت ملی و حاکمیت مرکزی را بار دیگر در این سرزمین احیاء و ایجاد نمود؛ در نظر و باور اغلب ایرانیان به صفت یک سپهسالارِ فاتح، قهرمانِ نجاتبخش و از مفاخر ملی شناخته میشود؛ ولی این چهره و سیمای ابرانسانی و قهرمانانه از نادر قلی افشار، از دید و نظر یک ایرانی ملی­گرا و ایران دوست است؛ اما همین نادر از زاویةدید آن هندی بیچاره که وطنش بی­جهت مورد تهاجم و تاراج نادر قرار گرفته، خانه­اش بر سرش خراب، و دارو ندارش غارت و فرزندانش به کنیزی و غلامی گرفته شده است؛  او یک جنایتکار، سفاک و لاشخور بی­نظیر است؛ یا از دید هزاران ایرانی که توسط نادر، مقتول و یا نابینا شده اند (از جمله فرزند خودش) نیز او یک جانی و جلاد بی­رحم است.

چنگیز خان مغول را بسیاری از ملتها به صفت بزرگترین جانی و چهرة خونریز تاریخ می­شناسند؛ اما برای مردم مغول و مغولستان، آنروز هم یک قهرمان و منجی بود و امروز هم هست و سالگرد تولدش را جشن می­گیرند؛ یا هیتلر از دیدگاه مردم آلمان، پیشوا بود از دیدگاه دیگر ملتها، بلا.

بنابراین مزاری هم دو چهره و سیما دارد. آن چهره و تصویری که تا امروز ذهن شما را پر کرده است، توسط کسانی ترسیم شده که اساس و بنیان کارشان بر زیاده­گویی، حماسه­سرایی، قهرمان­سازی و بابه­تراشی بوده است. پیوسته و یک جانبه به یک روی سکه و این سوی چهره نظر داشته­اند و جز حسن روی یار چیزی ندیده­اند. آسمان و ریسمان، حقیقت و افسانه را به هم دوخته­اند تا از او یک اسطورة جاوید و ستارة تاریخ یک قوم بسازند. بر اساس چنین پیش­فرضی، خطاهایش را معجزه و کرامت، خونریزیهایش را حماسه و شاهکار و گفته­هایش را آیه­های زمینی نامیده­اند.

ولی این لشکر کشی تبلیغی ـ فرهنگی و این همه هیاهو و غوغاسالاری رسانه­ای، چهرة تابان حقیقت را نه پنهان می­سازد و نه عریان. و هیچ چیزی را هم عوض نخواهد کرد؛ زیرا قصر فریب و دروغ، لانه عنکبوت است و شجره خبیثه، سخت سست­بنیان و فروریختنی. با هیاهو و بلوا، غزل و دغل نمیتوان افسانه را حقیقت ساخت. به گفتة «سامرست موام» نویسنده معاصر انگلیسی: یک حرف باطل را اگر هم چهل میلیون نفر هم بزنند، تبدیل به حرف حق نمیشود.

اما جان کلام اینجاست که آیا تا هنوز آنسوی چهره مزاری و روی دیگر این سکه را دیده­اید؟ بیایید یک بار هم که شده، مزاری را از دید کودکان گرسنه، رنجور و جنگ زدة غرب کابل که 960 شبانه روز در میان خون و آتشی ناشی از جنگهای استاد مزاری در جهنمی از وحشت و اضطراب گذرانده­اند، نیز تماشا کنید! بیایید مزاری را از چشمان آن هزارۀ وندی­گزیدة یخن­کندهای که مال، جان و حیثیتش توسط این فرزندان بابه مزاری پایمال شده است، نیز تماشا کنید! مزاری را از منظر 29 هزار کشته و زخمی مسلمان، شیعه، هزاره و بیگناهِ فاجعه 23 سنبله که عملیات آن با شفر مخصوص از اقامتگاه رهبر شهید قوم آغاز شده است، نیز بنگرید! آیا هنوز مزاری را از دید آن هموطنی که صرف به دلیل تعلق داشتن به فلان ملیّت در کوره آدمسوزی انداخته شده است، نگاه کرده اید؟ از دید زندانیان محبس مخوف «کوته‌گانی» چطور؟ از دیدگاه زنان هتک حرمت شده چطور؟ از دید یک میلیون شهید وطن که بر مزارشان بیرق جنگ، جنون، فاشیزم، لمپنیزم، وندی­گری و دهها رذیله دیگر به اهتزاز در آمد چطور؟ و...

این جزوه، دریچه و پنجره­ای است به این وادی و روزنه­ای است به آن سوی چهره.

6) پیامبر وندیان و تبهکاران !

گفتن ندارد که اگر در این نوشته به نقد و سنجش کارنامه و کارکرد مزاری پرداخته­ایم، این عمل هیچ گاه به معنای تأیید و تمجید از عملکرد دیگر رهبران و مجموعه­ها نیست. اگر در گفتهایم مزاری در صراط نامستقیم قدم زد، مفهومش این نیست که صراط دیگر حضرات و جریانها مستقیم بوده است.

اغلب بازیگران عرصة سیاست و تحولات افغانستان و سران تنظیمهای درگیر در منازعات حزبی و قومیِ دهة هفتاد، در خلق این سیه روزی ملی و تشتت و بی­سرنوشتی امروزی، شریک و سهیم بوده و هستند؛ منتهی در مقیاس محدودتر. تفاوت ملموسی که میان دو مورد وجود دارد این است که پیروان سایر رهبران تلاش نمی­کنند تا از آنها موجودات مقدس، شایسته زیارت، دارای معجزه و کرامت و شفا دهنده بسازند و آنان را پدر، سمبل، اسطورۀ جاوید، ستارۀ تاریخ، سید الشهداء، تجسم ارزشها، امام، پیامبر بی­جبرئیل و ... لقب نمی­دهند. اما در مورد مزاری همة این ساخت و سازهای بی­رویه و اعطای القاب و عناوین کیلویی، کریمانه و بی­دریغ اعمال میشود. تنها عناوینی که هنوز آن مرحوم مفتخر به دریافت آنها نشده، «خدا و جبرئیل» است. اما سایر مقامات مانند: پیامبر، امام، پیشوای مذهب، ولی، معیار حق و باطل و آیه الله، سخاوتمندانه برایش اعطاء شده است:

هفته­نامة وحدت در مقاله ای تحت عنوان «از حسین تا حسین زمان» نوشت:« مزاری پیامبر بی­جبرئیل عصر ماست که از حراء تاریخ می­آید و سورة انسان بودن انسان محروم و برده و جوالی را در متن نظام اشرافیت زمان به تلاوت می­گیرد».[19]

«مزاری برای ما یک امام بود و کرامت اولیائی یادگار گذاشت و اعجاز داشت و راه او مذهب ماست».[20] 

«و در هر حال موقعیت شهید مزاری معیار جاوید حق و باطل ما در حرکتهای تشکیلاتی و حزبی ماست».[21]

« برای شادی روح آیه الله مزاری رهبر هزاره­های جهان، صلوات!».[22] 

ابلهی در مراسم سالگشت او در کابل میگفت: شهید مزاری در اکثر ایام سال روزه داشت! در همان مجلس، ابله دیگری می­گفت: مقبرة رهبر شهید در مزار، چندین نفر کور و شل ازبک را شفا داده است! ظریفی فی المجلس در گوشم زمزمه کرد: قابل توجه کَل (کچل) ها و زنباره­ها! در پاسخ گفتم: این امراض را که مقبرة شفیع در بامیان هم می­تواند شفا دهد.

در تمام زیستنامه­ها و یادنامه­هایی که برای مزاری نوشته شده، این ادعا به صورت یک خبر متواتر و مورد اجماع، نقل شده است: از آنجا که پدر رهبر شهید [حاجی خدا داد] از مکنت نسبی مالی برخوردار بود، شهید مزاری هیچگاه از حوزه­های علمیه، شهریه [معاش ماهانة طلاب] دریافت نمی­کرد» ؛ در حالی که دهها نفر از عالمانِ هم عصر مزاری گواهی داده­اند که با چشم غیر مسلح! بارها مزاری را در صف دریافت شهریه دیده­اند. از جانب دیگر، سید عسکر موسوی در زیستنامة او میگوید: عبد العلی مزاری در سال 1325 در یک خانوادة فقیر هزاره در روستای نانوایی چارکنت واقع در ولایت بلخ به دنیا آمد».[23]  و این یعنی کوسه­ای ریش­پهن و کَلِ مویدراز و متمکنِ فقیر!

نه تنها مزاری خود شهریة حوزه را دریافت می­کرد؛ بلکه خانواده­اش از روزی که در ایران رحل اقامت افگندند، همواره معاش و مصارف شان به عنوان خانوادة شهید، از سوی بنیاد شهید این کشور پرداخت می­شد؛ در حالی که پدر و برادران مزاری به دست نیروهای حزب جهادی و شیعی حرکت اسلامی و در جنگ داخلی کشته شده بودند، نه در مصاف با روسها یا کدام کافر و مشرک دیگر.

حتی چهره­ای آگاه و روشنفکری چون عسکر موسوی در بارة تحصیلات مزاری میگوید: برای ادامة تحصیل راهی نجف و قم شد. وی در قم با دیدگاه­های مترقیانه آشنا شد ...»[24]؛ در حالی که مرحوم مزاری اساساً طلبة نجف و قم نبود؛ تا در آنجا با دیدگاه­های مترقیانه آشنا شده باشد. مزاری طلبة مشهد بود و قبل از پیروزی انقلاب ایران، مدتی در آن شهر به تحصیل اشتغال داشت. با پیروزی انقلاب ایران، وی وارد دنیای حزب و سیاست شد و هیچگاه مجال تحصیل در قم یا نجف را نیافت.

به دلیل همین ضعف بنیه­ی علمی بود که در یکی از سخنرانی­ها، با تکرار و تأکید می­گفت: امام رضا سلام الله علیها! یا بارها در سخنرانیهایش می­گفت: ما چندین بار قتل عام عمومی شده­ایم! مانند اینکه کسی بگوید: سنگِ سیاهِ حجر الاسود یا پنج­تای کلّیات خمس یا تختة سیاهِ بلک بورد! به گواهی عبد الحق شفق، او در چندین سخنرانی و جلسة عمومی در بامیان، واژة «مکانیزم» را «مکانیک» تلفظ میکرد! استاد زاهدی میگوید: یک سال تمام من و استاد مزاری در بامیان بحث داشتیم که آیا فقه و حقوق یک چیز هستند یا دو چیز؟ من و چندین نفر دیگر هرچه کوشش کردیم تا او را مجاب بسازیم که فقه و حقوق، عین هم نیستند، هرگز کوتاه نیامد و اصرار داشت که فقیه و حقوقدان هیچ فرقی با یکدیگر ندارند! به گواهی منشی و کاتب مخصوص و مورد اعتماد مزاری (بصیر احمد دولت آبادی)، مزاری نه تنها از نعمت کتابت و دستخط محروم بود؛ بلکه امضایش را هم بلد نبود. بنابر این، دست­خطی به اندازه­ای «بابا آب داد» که کودکان صنف اول می­نویسند، نیز از مرحوم مزاری به یادگار نمانده است.

 و فرجام کلام: چقدر دردآور است که امحاگر هویت و اقتدار  یک ملیّت به حیث احیاگر هویت آن ملیّت معرفی شود و سردمدار نفاق ملی به عنوان فریادگر وحدت ملی. کسی که به مذهب، مقدسات و ارزشها، آشکارا چوب حراج زده و حلقات لائیک و ضدمذهب را حیات دوباره بخشیده است، به عنوان پیامبر، امام، معیار حق و باطل، آیت الله و ... معرفی و تبلیغ شود.

همین درد و رنج، انگیزه اصلی­ام برای تحریر این جزوه بوده است. اگر این دروغ پردازیها و تحریف­سراییها با سکوت برگزار گردد ممکن است به عنوان حقایق به حافظه تاریخ سپرده شود و فردائیان آنها را باور کنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] . ناگفته های جنبش روشنفکری افغانستان، دفترنخست، سیدمحمدرضاعلوی، صص 59 و 60 .

در تدوین بخش حاضر(مزاری و جنبش روشنفکری) به دلایل ذیل، از کتاب یاد شده استفادة فراوان به عمل آمده است:

الف) کتاب مذکور تنها اثریست که به دور از خود سانسوری و دگر سانسوری نوشته شده و حقایق تازه و ناگفتة فراوانی را در خود جای داده است؛

ب) بخش قابل ملاحظه ی از مطالب کتاب، حاصل مشاهدات و تجربیات مستقیم نویسنده از دهه های پنجاه و شصت خورشیدی است که تنها در این اثر می توان یافت و لاغیر؛

ج) نویسنده به عنوان یک روشنفکرآزاد و بی طرف که عضو هیچ یک از احزاب سیاسی نبوده و نیست، با بی طرفی کامل به روایت رویدادها و بررسی جریان ها پرداخته است.

[2] . ناگفته های جنبش روشنفکری ... همان، ص 261.

[3] . همان، ص 264 .

[4] . خاطرات سیاسی، محمدمحمدی ری شهری(اولین وزیراطلاعات جمهوری اسلامی ایران)، ص 242 .

[5] . ناگفته های جنبش روشنفکری افغانستان، همان، ص 213 .

[6] . همان 228.

[7] . همان 229 .

[8] . همان، 275 .

[9] . همان، 316.

[10] . خانواده های مرحوم افتخاری و مرحوم مزاری هردو در اصل از قریه ی بینی گاو ولسوالی ورس بودند و بعدا به مناطق شمال کشور کوچیدند. علاوه برهم قریگی، مزاری و افتخاری، هم دوره و همدرس نیز بودند و با هم در درس آیت الله خامنه ای در مشهد شرکت می کردند. هردو چهره، از بنیانگذاران و رهبران سازمان نصر نیزبودند. اما با وجود این همه اشتراکات و رفاقت ها، افتادن در مرداب حزب و سیاست و عطش رهبرشدن، مزاری را تا آن اندازه از اخلاق و فضیلت بیگانه نمود که سرانجام دست به دست خون همرزم و هم حزب سابقش آلوده ساخت. فاعتبروا یا اولی الابصار!

[11] . همان، ص 329 .

[12] . همان، ص 333 .

[13] . به نقل از: ناگفته های جنبش روشنفکری، همان، ص 96 .

[14] . همان، ص 137 .

[15] . ناگفته هیا جنبش روشنفکری افغانستان، دفتردوم، بخش بازخوانی پروندة کانون مهاجر، مصاحبه ی عزیزالله علی زاده. بخش هایی از این مصاحبه در دفتر نخست درج گردیده است و بخش های دیگر در دفتردوم که اینک مراحل چاپ را می گذراند.

[16] . به نقل از همان.

[17] . هزاره های افغانستان، سیدعسکرموسوی، ص 255 .

[18] . عصری برای عدالت، کانون فرهنگی رهبرشهید(اسلام آباد) شماره 8 .

[19] . هفته نامه وحدت، ارگان نشراتی حزب وحدت در ایران، شماره 298 .

[20] . امروزما، نشریه حزب وحدت(جناح مزاری) در پاکستان، شماره 4 .

[21] . مجله حبل الله، شماره 131 .

[22] . از سخنرانی عبدالحسین مقصودی در قم.

[23] . هزاره های افغانستان، همان، ص 254 .

[24] . همان، ص 255 .