تبر و باغ گل سرخ

 

 

 

 

 

 

 

تبر بودی به باغ گل مزاری

 

شکستی قامت بلبل مزاری

 

بکشتی مرغکان مانند جلاد

 

به افشار و غرب کابل مزاری

 

تویی آن عاقر قوم ثمودی

 

که پی کردی تن دلدل مزاری

 

درو کردی همه آلاله ها را

 

لگد کردی توباغ گلمزاری

 

**********************************************************************************

 

آن که در آدم کشی استادبود

 

عبدلی و اهل ظلم آباد بود

 

از وفا و راستی سهمی نداشت

 

اهل هر دوز و دغل بیداد بود

 

هرکه او را می پرستیدی جوبت

 

از عطاهایش خوش و دلشاد بود

 

هرکه او از سجده اش سر بر بتافت

 

بابه مزاری

 

 

 من  بابه  جان  مزاری  مزدور    گلبدینم

این است مذهب من ، این است راه و دینم

 اسکاد  هیچ  باشد گر او بخواهد  از  من

من می دهم ورا جان من می فروشمش دین

  هرکس    شود مانع  از خدمتم  به این راه

او هست دشمن من او هست   مرد    خاین

  هرکس شود مرا یار در خدمت حکمت یار

کلدار مزد اوهست تریاکش است   تضمین 

  من  بابه  جان  مزاری  مزدور    گلبدینم

این است مذهب من ، این است راه و دینم

 اسکاد  هیچ  باشد گر او بخواهد  از  من

من می دهم ورا جان من می فروشمش دین

  هرکس    شود مانع  از خدمتم  به این راه

او هست دشمن من او هست   مرد    خاین

  هرکس شود مرا یار در خدمت حکمت یار

کلدار مزد اوهست تریاکش است   تضمین

 

پس گفتار(مزاری روزی که آمد و روزی که رفت)

در این جزوه ناچیز و پراکنده در پی بازبینی و ارزیابی کارنامۀ سه ساله و رهبری مستعجل استاد مزاری در غرب کابل بودیم. تا حال در سه محور و بستر به ارزشیابی کار و کارنامه او پرداختیم. اینکه چه مقدار در تصویر حقایق موفق بوده ایم و حقیقت را دیده یا ره افسانه زده ایم، قضاوت با خوانندگان است. حال بجای اینکه فهرست و جدولی از کارنامه و عملکرد سه ساله قهرمان این دفتر و نیز فشرده و چکیده ای از فصل های پیشین را ارائه کرده باشیم، تصویر و نمودار کلی از وضعیت و جایگاه شیعیان را در آستانه ظهور و سقوط استاد مزاری ترسیم می کنیم تا خواننده با یک نگاه کلی و گذرا و مقایسه این دو مرحله؛ دستاورد ها، محصولات و برکات دوران رهبری استاد مزاری را به تماشا بنشیند.

                                       روزی که آمد

 سه هفته از ورود مجاهدین به کابل سپری شده بود که استاد مزاری از طریق مزارشریف وارد کابل و در انستیتوت علوم اجتماعی قرارگاه مرکزی حزب وحدت، مستقر گردید و به عنوان یکی از بزرگان شهر و دهر و مقتدرترین فرد شیعه و هزاره، عنان سرنوشت این مردم را به دست گرفت. در این زمان جامعه شیعه از لحاظ موقعیت، جایگاه و فرصت ها در شرایط ویژه ای قرار داشت به این شرح:

- منطقه شیعه نشین غرب کابل و قسمت هایی از شرق مانند چنداول، تایمنی و حتی قسمتی از وزارت دفاع در کنترل مجموعه نیروهای شیعی قرار داشت.

- بیش از یکصد نقطۀ حساس و با اهمیت پایتخت به شمول چندین وزارتخانه، دانشگاه کابل، مراکز و ریاست های عمده خاد، انستیتوت علوم اجتماعی، موزیوم ملی، سفارت شوروی، تپه اسکادو مراکز مهم دیگر در اختیارهزاره ها و شیعیان قرار داشت.

- علاوه بر تسلیحات و امکانات بسیاری که در طول سالیان جهاد به دست نیروهای شیعی افتاده بود، بخشی از انبارهای تسلیحاتی و امکانات اردوی رژیم قبلی از جمله اسکاد و سلاح کوت های آن نیز نصیب این نیروها شده بود

- برخورداری از پشتوانه و ایمان مجاهد مردان صالح، متعهد، رزم آشنا و آبدیده که با عبور از هفت خوان جهاد و رزم، اینک برای اعاده حقوق و حیثیت جامعه شیعه و تثبیت جایگاه آنان در نظم و نظام آینده آماده هر گونه ایثار و پیکار بودند.

- حزب مقتدر و توانمند وحدت اسلامی به عنوان ممثّل اراده و آرمان شیعیان افغانستان در اوج اقتدار، اعتبار و انسجام قرار داشت.

- همجواری دوستانه و اخوت مذهبی دو گروه وحدت و حرکت اسلامی، نوید بخش آینده ای روشن برای شیعیان زجر دیده افغانستان بود.

- جامعه شیعه از نعمت و برکت همدلی و همبستگی کامل بهره منده بود و از تعارضات و گرایشاتی مانند: درباری و التقاطی، سید و هزاره، جناح زید و عمر و سایر اختلافات نشانی به چشم نمی خورد.

- جایگاه شیعیان و هزاره ها در میان سایر اقوام کشور نیز در وضعیت بسیار مطلوب قرار داشت. تاجیک ها، ازبک ها و دیگر ملیت های محروم به طور طبیعی و نیز بر اساس پیمان جبل السراج، هم پیمان و هم سرنوشت شیعیان به حساب می آمدند. پشتون ها نیز به دلیل خصومت با رقبای سرسخت و تا بن دندان مسلحی چون مسعود و دوستم، علاقه ای به رویارویی با شیعیان نشان نمی دادند.

- مدعیان تاج و تخت و مشتاقان قدرت و انحصار، به جان هم افتاده بودند و هر دو طرف برای تقویت موضع و موقع خود نیازمند شیعیان بودند. رهبران احزاب شیعی با کمی مدارا و درایت سیاسی، می توانستند بهترین استفاده را از این فرصت مغتنم به عمل آورند.

- سراسر هزاره جات و نیز نواحی شیعه نشین شمال کشور در کمال آرامش و انسجام در کنترل نیروهای شیعی قرار داشت که می توانست پشتوانه ای محکم و مطمئن برای خواست ها و داعیه های آنان در پایتخت کشور باشد.

- خلاصه سخن، در این شرایط شیعیان از قدرت، عزت، وحدت، عزم ملی، نشاط روحی، سلامت اخلاقی، احترام در سطح ملی و جهانی – به پشتوانه جهاد 14 ساله – ، فرصت های سبز و ... برخوردار بودند.

                                   روزی که رفت

 در چنین شرایط و موقعیت نادر و استثنایی، استاد مزاری جلودار قافله این مردم گردید و اسب زین زده و آماده جولان را سوار شد و به مدت سه سال تاخت و تاز کرد. وقتی طومار زندگی پرماجرای او بعد از این مدت بسته شد، جامعه شیعه و هزاره در موقعیت و جایگاه ذیل قرار داشت و دستاورد و محصول دوران رهبری ایشان چنین بود:

- غرب کابل در اثر سه سال خونریزی جنون آمیز و 22 بار بزکشی بی حاصل و بی دلیل برای یک وزارت خانه کلیدی، به ویرانه ای ترسناک و تلی از خاکستر تبدیل شده بود و همین ویرانه ها هم میان نیروهای دولت و طالبان دست به دست می گشت و فاتحان عربده می کشیدند که «ما به خون هزاره ها تشنه ایم».

- سایر نقاط با اهمیت پایتخت مانند دانشگاه، موزیوم، افشار، چنداول، علوم اجتماعی و ... نیز در طول سه سال ناسازگاری و نا هنجاری سیاسی، یکی پس از دیگری از دست رفته بود.

- انبوه تسلیحات و امکانات دوران جهاد و نیز غنائم بدست آمده از اردوی نجیب یا در طی 22 جنگ استاد مزاری دود شده بود و یا اگر چیزی باقی مانده بود سخاوتمندانه به طالبان تقدیم شد.

- تپه اسکاد و انبارهای تسلیحاتی آن که مایه آرامش خاطر شیعیان در روز مبادا به حساب می آمد به حزب اسلامی تحویل داده شده بود.

- حزب منسجم و مقتدر وحدت اسلامی بعد از یک خونریزی مفصل درون گروهی که 29 هزار کشته و زخمی محصول آن بود، عملا ًاز هم پاشیده و به دو شاخه رقیب و متخاصم تبدیل شده بود.

- همجواری دوستانه حرکت اسلامی و حزب وحدت نیز بعد از فاجعه خونبار 23 سنبله به دشمنی عمیق و خصومت پایدار مبدل گشته بود.

- همبستگی و همدلی جامعه شیعه جایش را به تشتت و نفاق مزمن سپرده بود و گرایش ها و تنش های گوناگون مانند تشیع درباری و تشیع التقاطی، شیعیان هزاره و غیر هزاره، سید و هزاره، جناح زید و عمرو، و ... از متن جامعه کوچک و واحد سر برآورده بود.

- ائتلاف و هم پیمانی ملیّت های محروم به خصومت و عداوت کینه توزانه مبدل شده بود و نفاق ملی، تشتت عمومی، خصومت و نفرت اجتماعی و بی اعتمادی سیاسی، زخم های تازه و چرکینی بودند بر پیکرۀ اقلیت ها و همه اقوام ساکن کشور. این نفرت و بی اعتمادی تا این روز هم گریبان گیر اقلیت­هاست و اینان نمی توانند به همدیگر اعتماد کنند؛ به همین خاطر علی رغم تلاش های سران اقلیت ها و حضور آنان در چوکات واحدی به نام جبهه متحد عملا ًدچار مرض مزمن تشتت و بی اعتمادی هستند و گام به گام مجبور به عقب نشینی می شوند.

- با وجود ائتلاف و هم پیمانی استاد مزاری با حزب اسلامی حکمتیار، به دلیل جنگ های جنون آمیز حزب وحدت و اتحاد اسلامی و مسابقه هزاره کشی و افغان کشی میان آن دو، قوم پشتون نیز هزاره ها را به دید مردمی می نگرند که میخ آهنین در مغز پشتون ها کوبیده اند و آنها را در کوره های آدم سوزی سوزانده اند. رفتار طالبان با مزاری از گویا ترین نمونه ها از مناسبات این دو قوم بود.

- آرامش و انسجام هزاره جات و صفحات شمال، جایش را به جنگ های داخلی خونبار، ترور های کور، نا امنی نفرت آور، جناح گرایی مزمن و هرج و مرج غیر قابل تحمل سپرده بود که تا سالیان دراز ادامه داشت و دارد.

- نیروهای صالح و جهادی جامعۀ شیعه یا در جنگ های داخلی قربانی شدند و یا برچسب خائن و درباری به آنها زده شده و در حاشیه قرار گرفتند. در مقابل آنچه جانشین آنها و مدافع حقوق و آرمان شیعیان شده بود، مشتی تفنگ به دست هرزه و تبهکار وندی بود.

- شخصیت های محترم، مصلح و آینده نگر جامعه شیعه به عنوان خائنین ملی و استفراغ شده ها، در تجرید و انزوا قرار گرفتند و مشتی افراد ابله، تندرو، مشکوک و ناصالح گرداننده امور حزب و جامعه گردیدند.

- خلاصه کلام، هنگامی که استاد مزاری چشمانش را روی هم گذاشت و رهسپار محکمه عدل الهی شد، نه چیزی برای نابود کردن باقی مانده بود و نه دسته گلی برای به آب دادن و نه ارزشی برای پایمال کردن. هر چه بود او با خودش دفن کرد و تمام هست و بود این مردم را به باد فنا داد و آنان را خاکستر نشین ساخت. به جای آنهمه فرصت ها، داشته ها و زمینه ها؛ میراث و برکاتی که آن اسطورۀ جاوید برای شیعه و هزاره به یادگار گذاشت اینها بود:

خانه های ویران و قبرستان های آباد، دستهای خالی و دشمنان انبوه، نفاق و نفرت اجتماعی در سطح ملی، تشتت و اختلاف در سطح خودی، حزب فروپاشیده به دو شاخه متخاصم، نیروهای مسلح وندی و چرسی، فساد و بی بند و باری، شکست و تلخ کامی، نا امیدی و بی سرنوشتی و ...

با نگاهی به این دستاورد ها می توان گفت او تندباد بنیان کن و ویرانگری بود که بر دشت هموار، آرام و مستعد زندگی مردم ما وزید و آنان را از دیار «همه» تا اقلیم «هیچ» هدایت نمود و همه چیز این مردم را فدای آن وزارتخانۀ کلیدی کرد.

با تذکر چند نکته کوتاه و گذرا به این رنج نامه پایان می دهیم:

1- ممکن است بسیاری از مطالب و مندرجات این جزوه شیفتگان و مشتاقان استاد مزاری را پسند نیفتد و آنها را مغرضانه و عاری از حقیقت پندارند. توجه به یک نکته ساده و ریز که برای هیچ کس، ثقیل و دیر هضم نباشد و دندان عقل کسی را کند نسازد، شاید در کمتر کردن فاصله ها ما را یاری رساند:

قهرمانان و تاریخ سازان، اغلب دارای دو چهره اند: مثبت و منفی، قهرمان و جانی. مثلا نادرشاه افشار به عنوان کسی که ایران را از سیطره خارجی (افغان ها) نجات داد، بخش های دیگر ایران را از اشغال بیگانگان خارج ساخت، وحدت ملی و حاکمیت مرکزی را بار دیگر در این سرزمین احیاء و ایجاد نمود؛ در نظر و باور اغلب ایرانیان به صفت یک قهرمان، فاتح و از مفاخر ملی شناخته می شود؛ ولی این چهره و سیما از دید و نظر یک ایرانی ایران دوست است؛ اما همین نادر از زاویه دید آن هندی بیچاره که وطنش بی جهت مورد تهاجم و تاراج نادر قرار گرفته، خانه اش بر سرش خراب، ودارو ندارش غارت و فرزندانش به کنیزی و غلامی گرفته شده است؛ یک جنایتکار، سفاک و لاشخور بی­نظیر است؛ یا از دید هزاران ایرانی که توسط نادر، مقتول و یا نابینا شده اند(از جمله فرزند خودش) نیز او یک جانی و جلاد بی رحم است.

چنگیز خان مغول را بسیاری از ملت ها به صفت بزرگترین جانی و چهره خونریز تاریخ می شناسند؛ اما برای مردم مغول، آنروز هم یک قهرمان و منجی بود و امروز هم هست و سالگرد تولدش را جشن می گیرند؛ یا هیتلر از دیدگاه مردم آلمان، پیشوا بود از دیدگاه دیگر ملت ها، بلا.

بنابراین مزاری هم دو چهره و سیما دارد. آن چهره و تصویری که تا امروز ذهن شما را پر کرده است، توسط کسانی ترسیم شده که اساس و بنیان کارشان بر زیاده گویی، حماسه سرایی، قهرمان سازی و بابه تراشی بوده است. پیوسته و یک جا نبه به یک روی سکه و این سوی چهره نظر داشته اند و جز حسن روی یار چیزی ندیده اند. آسمان و ریسمان، حقیقت و افسانه را به هم دوخته اند تا از او یک اسطوره جاوید و ستاره تاریخ یک قوم بسازند. بر اساس چنین پیش فرضی، خطاهایش را معجزه و کرامت، خونریزی هایش را حماسه و شاهکار و گفته هایش را آیه های زمینی نامیده اند. ولی این لشکر کشی تبلیغی – فرهنگی و این همه هیاهو و غوغاسالاری، چهره تابان حقیقت را نه پنهان می سازد و نه عریان. و هیچ چیزی را هم عوض نخواهد کرد؛ زیرا قصر فریب و دروغ، لانه عنکبوت است و شجره خبیثه، سخت سست بنیان و فروریختنی. با هیاهو و بلوا، عزل و دغل نمی­توان افسانه را حقیقت ساخت. به گفته «سامرست موام» نویسنده معاصر انگلیسی: یک حرف باطل را اگر هم چهل میلیون نفر بزنند، تبدیل به حرف حق نمی شود.

اما جان کلام اینجاست که آیا تا هنوز آنسوی چهره مزاری و روی دیگر این سکه را دیده اید؟ بیایید یک بار هم که شده، مزاری را از دید کودکان گرسنه، رنجور و جنگ زده غرب کابل که 960 شبانه روز در میان خون و آتشی ناشی از جنگ های استاد مزاری در جهنمی از وحشت و اضطراب گذرانده اند، نیز تماشا کنید! بیایید مزاری را از چشمان آن هزارۀ وندی گزیده ای یخن کنده ای که مال، جان و حیثیتش توسط این فرزندان بابه مزاری پایمال شده است، نیز تماشا کنید! مزاری را از منظر 29 هزار کشته و زخمی مسلمان، شیعه و بی گناه فاجعه 23 سنبله که عملیات آن با شفر مخصوص از اقامتگاه رهبر شهید قوم آغاز شده است، نیز بنگرید! آیا هنوز مزاری را از دید آن هموطنی که صرف به دلیل تعلق داشتن به فلان ملیت در کوره آدم سوزی انداخته شده است، نگاه کرده اید؟ از دید زندانیان محبس مخوف «گانی» چطور؟ از دیدگاه زنان هتک حرمت شده چطور؟ از دید یک میلیون شهید وطن که بر مزارشان بیرق جنگ، جنون، فاشیزم، وندی گری و ده ها رذیله دیگر به اهتزاز در آمد چطور؟ و ...

این جزوه، دریچه و پنجره ای است به این وادی و روزنه ای است به آن سوی چهره.

2- گفتن ندارد که اگر در این نوشته به نقد و سنجش کارنامه و کارکرد مزاری پرداخته ایم، این عمل هیچ گاه به معنای تأیید و تمجید از عملکرد دیگر رهبران و مجموعه ها نیست. اگر گفته ایم مزاری در صراط نامستقیم قدم زد، مفهومش این نیست که صراط دیگر حضرات و جریان­ها مستقیم بوده است. اغلب بازیگران عرصه سیاست و تحولات افغانستان و سران تنظیم های درگیر در خلق این سیه روزی ملی و تشتت و بی سرنوشتی امروزی، شریک و سهیم بوده و هستند؛ منتهی در مقیاس محدود تر. تفاوت ملموسی که میان دو مورد وجود دارد این است که پیروان سایر رهبران تلاش نمی کنند تا از آنها موجودات مقدس، شایسته زیارت، دارای معجزه و کرامت و شفا دهنده بسازند و آنان را پدر، سمبل، اسطورۀ جاوید، ستارۀ تاریخ، سید الشهداء، تجسم ارزش ها، امام ،پیامبربی جبرئیل و ... لقب نمی­دهند. اما در مورد مزاری همه این ساخت و سازهای بی رویه و اعطای القاب و عناوین کیلویی، کریمانه و بی دریغ اعمال می شود. تنها عناوینی که هنوز آن مرحوم مفتخر به دریافت آن نشده، خدا و پیامبر است.[1][1] اما سایر مقامات مانند: امام، پیشوای مذهب، ولی، معیار حق و باطل و آیه الله، سخاوتمندانه برایش اعطاء شده است :

«مزاری برای ما یک امام بود و کرامت اولیائی یادگار گذاشت و اعجاز داشت و راه او مذهب ماست »[2][2]

« و درهر حال موقعیت شهید مزاری معیار جاوید حق و باطل ما در حرکت های تشکیلاتی و حزبی ماست. »[3][3]

« برای شادی روح آیه الله مزاری رهبر هزاره های جهان، صلوات!»[4][4]

چقدر درد آور است که امحاگر هویت و اقتدار  یک ملیّت به حیث احیاگر هویت آن ملیّت معرفی شود و سردمدار نفاق ملی به عنوان فریادگر وحدت ملی. کسی که به مذهب، مقدسات و ارزش ها، آشکارا چوب حراج زده و حلقات لائیک و ضد مذهب را حیات دوباره بخشیده است، به عنوان امام و معیار حق و باطل معرفی و تبلیغ شود.

همین درد و رنج، انگیزه اصلی ام برای تحریر این جزوه بوده است. اگر این دروغ پردازی ها و تحریف سرایی ها با سکوت برگزار گردد ممکن است به عنوان حقایق به حافظه تاریخ سپرده شود و فردائیان آنها را باور کنند.

3- گرچه موضوع این نوشتار ارزیابی کارنامه استاد مزاری در غرب کابل است؛ اما نه  بعنوان یک فرد و شخصیت حقیقی؛ بلکه به عنوان یک جریان، یک خط فکری و یک شخصیت حقوقی. اگر مزاری را در ترازوی نقد و سنجش گذاشته ایم نه به صفت عبدالعلی مزاری فرزند حاجی خداداد چارکنت؛ بلکه به حیث سر دسته و گل سر سبد یک جریان و خط فکری. برای نقد و سنجش این مجموعه و جریان، شخصی را زیر ذره بین قرار داده ایم که جایگاه امام، اسطوره و معیار حق و باطل را برای جریان مذکور داشته است. از دو دهه حیات پر فراز و فرود این جریان نیز مقطع سه ساله غرب کابل را انتخاب کرده ایم که به گفته خودشان، شاهکار، حماسه و بزنگاه حیات سیاسی – مبارزاتی این جریان و خط اندیشگی بوده است.

بطور خلاصه و سربسته، منظور از این خط فکری – سیاسی، روند و جریانی است که در سپیده دم انقلاب اسلامی تحت عناوین کانون مهاجر، سازمان نصر و مجاهدین خلق، عرض اندام نمود و با توجه به موج بیداری اسلامی و رونق مبارزه دینی در جهان اسلام، به ویژه در مبارزات مردم افغانستان، اینان نیز در صف انقلابیون مسلمان قرار گرفتند. با چنگ و دندان به خط امام و ولایت فقیه چسپیدند. در این مسیر و وادی چنان ره افراط پیمودند که اگر خود امام خمینی هم در افغانستان به چنگ حضرات می افتاد فورا به اتهام «ضد ولایت فقیه» تیربارانش می کردند؛ باصطلاح معروف از پاپ کاتولیک تر و از خدا مسلمان تر.

پس از پیروزی جهاد، اینان در یک ائتلاف وسیع تر همراه با حلقات لائیک و چپی مانند شعله جاوید و بقایای خلق و پرچم، حول محور مزاری تجمع نمودند و کمی بعدتر تحت عنوان جناح مزاری حزب وحدت، راه شان را از نیروهای صالح و معتدل جامعه جدا ساختند. در این مرحله از حیات سیاسی، این بار مرام فرسوده و کپک زده ناسیونالیزم تباری و قوم گرایی در بلند ترین رواق مبعد اندیشه آنان جای گرفت. قوم قبله شد و مزاری امام و معیار جاوید حق و باطل.

در حال حاضر این حریان در قالب جناح خلیلی حزب وحدت و کانون فرهنگی رهبر شهید (عصری برای عدالت) به حیات خود ادامه می دهد. بعد از این که «قوم» را به خاک مذلت نشانده اند، معلوم نیست که اینک رو به کدام قبله اند و چه سودایی در سر دارند.

علی رغم تفاوت های ظاهری و عناوین مختلف، نقطه اشتراک و حلقه وصل همه این مجموعه ها، خط فکری – سیاسی آنهاست که جوهره و شالودۀ آن را سه عنصر افراط ، التقاط و انحصار تشکیل می دهد.

نقد مزاری، نقد این جریان و خط فکری – سیاسی است که در طول بیست سال تندروی، انحصار طلبی و قرائت التقاط آلود از اسلام، جز شعارهای رنگین و شکست های ننگین چیزی برای شیعه و هزاره به ارمغان نیاورده اند.

پایان



 



[1][1] - سرانجام عنوان پیامبر هم به ایشان ا عطا شد! هفته نامه وحدت، شماره 298. در مقاله ای تحت عنوان «از حسین تا حسین زمان» نوشت:« مزاری پیامبر بی جبرئیل عصر ماست که از حراء تاریخ می آید و سوره انسان بودن انسان محروم و برده و جوالی را در متن نظام اشرافیت زمان به تلاوت می گیرد.»

[2][2] - امروز ما، نشریه حزب وحدت (جناح مزاری) در پاکستان، شماره 4.

[3][3] - مجله حبل الله، شماره 131.