کالبد شکافی فاجعه افشار

کالبد شکافی قضیه افشار 

قضیه  افشار زخم ناسوری است که بر پیکر مردم تشیع افغانستان قرار گرفته و همیشه که از آن یاد می شود، دل انسان را به درد می آورد. این که چه فجایعی بر مردم مظلوم شیعه در این حادثه دردناک رفت و آن ها چه مصیبت هایی کشیدند ، با قربانیان آن دفن شد و تنها نامی از آن باقی  ماند تا یک عده از آن چماقی بسازند تا رقبای داخلی خود را با آن بنوازند.

در حادثه افشار یکطرف گروه اتحاد به رهبری عبد الرسول سیاف قرار داشت که از سوی شورای نظار حمایت می شد و طرف دیگر حزب وحدت به رهبری عبد العلی مزاری بود. و منطقه افشار ، یک محله شیعه نشین بود که ساکنان آن را مردمان هزاره و سادات تشکیل می دادند.

در سال 1371، جنگی میان حزب وحدت و حزب اتحاد در این منطقه اتفاق افتاد که به پیروزی اتحاد و شکست حزب وحدت انجامید؛ اما مهم تر از شکست حزب وحدت ، فجایعی بود که مردم افشار از هردو طرف کشیدند. تجاوز ها ، بی ناموسی ، غارت ها و کشتن مردمان عادی چیزی بود که نصیب مردم افشار شد و این محله بعد از این حادثه به کلی ویران و خالی از سکنه شد.

مردم افشار تنها از سوی دشمن ، مورد تعرض قرار نمی گرفت و اگر آن ها از سر دشمنی با مردم شیعه یا هزاره به قتل و غارت و بی ناموسی این مردم ستمدیده اقدام می کردند، نیروهای حزب وحدت که مرکب از خلقی ها ، پرچمی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بود هم مانند همان کار ها را بر سر آن مردم انجام می دادند. چرا نکند که پیکا سر شانه و فیر خود سرانه از اصول دین  وندی ها بود. وقتی افراد خلقی و بی دین بر سرنوشت مردم مسلط می شود و از خوردن شراب و کشیدن چرس مست می شود، معلوم است که چه فجایعی به بار می آورند.

همین خلقی ها ، دیوانه ها و بی بندو بارهای وندی بودند که وقتی چرس و تریاک کم آوردند، سنگر های خود را فروختند. ژنرال خداداد تا مقام فرمانده کل نیروهای حزب وحدت ارتقا یافت. پس از او یزدان شناس هاشمی از سران مجاهدین خلق و از چپی های معروف این سمت را اشغال نمود و تا روز مرگ در اختیار داشت. کسانی که بنا بر ادعا، قضیه افشار و سقوط مرکزیت حزب را بوجود آوردند، از همین حلقات بیگانه و از نور چشمی های استاد مزاری بودند. ژنرال صداقت، ژنرال غرجی و ژنرال دّر محمد که از جمله سنگر فروشان و معامله گران این ماجرا معرفی شدند، همگی در جرگه ملیشیای رژیم نجیب قرار داشتند. شفیع دیوانه آن مجسمه فتنه و فساد که به حیث سردسته سنگرداران عزت و شرف! و مالک اشتر آقای مزاری شناخته می شد و یکه تاز غرب کابل بود. ده ها دیوانه و پای لوچ دیگر مانند نصیر دیوانه، بلال دیوانه، داود معاون خدا!، ظاهر سکس، سرور گنگس، جلیل کپچه، رستم چنته، محمد علی کوچوک، ادریس مزاری (پایو) عبدالله مزاری (جنگلی) مرتضی مزاری (قرط) قوماندان سیاه مار، قوماندان بی خدا و ... همگی از قوماندانان و هر کدام سر دسته گروهی از نیروهای حزب وحدت و صاحب اختیار یک منطقه بودند.(به نقل از کتاب اسطوره شکسته)

نمونه ای از وحشیگری وندی ها به نقل از اسطوره شکسته در اینجا آورده می شود:

« در سال 1373 در اثر جنگ های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.»[14][15]

در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت ها استفاده جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخاله های گلیم جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی آنها گرم باشد. 

وقتی نظامیان حزب وحدت! بر سر مردم این فجایع را به وجود می آورند، دشمن چه ها می کند مخصوصا که پیش از آن ، بی بند و بارهای مزاری در حق آن ها کارهای وحشیانه و ضد انسانی کرده باشد و آن ها خواسته باشند انتقام بگیرند.

نکته ای که در اینجا قابل بررسی است ، مقصران این حادثه دردناک است. باند مزاری وقتی در مقابل دشمن شکست خورد ، برای فرا فکنی و انداختن تقصیر دروغ هایی ساختند و رقبای خود در درون حزب وحدت را مقصر آن اعلام کردند و گفتند که اکبری ، فاضل و مرتضوی و ... با مسعود تبانی کرده بودند تا مزاری کشته شود و پرستندگان مزاری هنوز این دروغ را بلغور می کنند و چون مخالفان نه مثل آن ها شارلاتان اند و نه ابزار تبلیغات دارند، نزدیک است این دروغ بزرگ را بعنوان واقعیت به خورد تاریخ بدهند.

از مزاری و  افرادش تقصیری نیست ، چون فرا فکنی شیوه معمول سیاستمداران است و در میان سیاستمداران شاید هیچ کس پیدا نشود که بگوید ببخشید تقصیر من بود و بی تدبیری و بی خردی من باعث این شکست و فاجعه شد. اما آنچه اهمیت دارد ما بعنوان انسان های بی طرفیم که چه مزاری و باندش متهم باشد یا اکبری و فاضل ، هیچ ضرری متوجه ما نمی شود چه کار کنیم؟ آیا ما هم سر خود کلاه بگذاریم و بدون اینکه به عقل خود مراجعه کنیم یا بدون این که تحقیق کنیم ، هرچه مزاری و مزاری پرستان گفت ، باور کنیم یا نه؟

اگر بخواهیم عاقلانه با این قضیه برخورد کنیم خواهیم دید که در این قضیه چند چیز مسلم است و یک چیز مشکوک و غیر قطعی.

آن چیز هایی که قطعی و مسلم است از این قرار ند:

1/ قتل و غارت و بی ناموسی ها در حق مردم افشار و ویران شدن این محله.

2/ وجود عناصر خلقی ، پرچمی ، دیوانگان و بی بند و بارهای وحشی در سنگرهای حزب وحدت.

3/ شکست و بی تدبیری مزاری .

4/ این که فرافکنی یک شیوه معمول و پیش پا افتاده است که نه تنها سیاستمداران که حتی کودکان هم از آن استفاده می کنند.

و آن چیزی که مشکوک است، نقش اکبری و فاضل و معامله با طرف سیاف و مسعود است.

اگر مزاری ، در مواجهه با دشمنان شخصی با تدبیر و خردمندی بود ، بی تدبیری از ناحیه او هم چنان مطرح بود چون هر انسانی هرچند هم کاردان و زیرک باشد، ممکن است در محاسبات خود اشتباه کند و یک جایی کم بیاورد ، چه رسد به اینکه حوادث بعدی نشان داد که مزاری چقدر انسان بی تدبیری بوده که از رهبری تنها لجبازی و یکدندگی و پیشبرد کینه های شخصی را می دانسته و است. آشکار ترین نمونه بی خردی مزاری همان بود که خود با پای خویش به طالبان پناه برد در حالی که قبل از آن شفیعی دیوانه در غزنی با آن ها جنگیده و تعداد زیادی از طالبان را کشته بود. همه می دانستند پناه بردن او به طالبان به قیمت جانش تمام می شود اما تنها خود او آن را باور نداشت و خیال می کرد چون غرب کابل را به طالبان تسلیم کرده ، آن ها قدر خدمت او را می دانند یا آن که طالبان افغانند و افغان ها ننگ و دامن دارند! و سر انجام آن شد که همه می دانند.

بی تدبیری دیگر مزاری آن بود که بدون درک موقعیت مردم شیعه یا هزاره که یک اقلیت است، با همه اقوام و گروه ها از تاجیک ، پشتون و ازبک تا اسماعیلیه ، ژنرال مؤمن و فرقه هشتاد و جناح اکبری و حزکت اسلامی جنگید و در همه این ها تکیه اش تنها به گلبدین بود و تپه اسکاد را به او پیشکش کرد و او هم بی آن که قدر او را بداند، بی خبر و بدون هماهنگی در برابر طالبان عقب نشینی کرد و مزاری را در معرکه تنها گذاشت.

بی تدبیری دیگر مزاری در طرد عناصر  مذهبی و متعهد و اتکایش به وندها و مائوئیست ها و خلقی ها بود که در لاف زنی و  رجز خوانی قهار و در جنگ و ایثار فرار غیر کرارند. او همه عناصر متعهد را که خیر خواهی می کردند و بجای چاپلوسی بابه و نثار القاب شاهانه و پر طمطراق ، نصایح مشفقانه می کردند؛ اما مزاری را این نصایح و انتقادات دوستانه خوش نیامد  و چاپلوسی ها و آن القاب دهن پر کن برایش خوشمزه تر آمد . اینجا بود که وی نیروهای متعهد و مسلمان را از خود طرد و حذف کرد و افراد خلقی و مائوئیست و وحشیان بی بند و بار را بر جان و مال مردم مسلط کرد. اما این افراد تنها برای وحشی گری و اعمال ضد انسانی و آزار و اذیت مردم بی گناه مناسب بودند و به درد جنگ و مقاومت در برابر دشمن نمی خوردند. آن ها سنگرهای خود را با بهای یک کیلو تریاک و چرس می فروختند. این بود که فاجعه افشار را بوجود آوردند.

واژه شهید، شهید شد

واژه شهید ، یکی از مظلوم ترین واژه های مقدس در این کره خاکی است. وقتی جنایتکاران عنوان شهید می گیرند، باید گفت: واژه شهید هم شهید شده است.

از وقتی که جان اف کندی عنوان شهید یافت ، جنایتکاران زیادی این عنوان مظلوم را غصب کردند. یکی از جنایت کارانی که عنوان "شهید" را غصب کرده ، نجیب گاو است که در زمان ریاست خود بر سازمان "خاد" انسان های بی گناه زیادی را شکنجه ، سر به نیست یا حتی زنده به گور کرد و در زمان ریاست خود بر دولت مزدور کمونیستی هم جنایات زیادی مرتکب شد.

جنایتکار دیگری که عنوان شهید را غصب کرده ، عبدالعلی مزاری است. مزاری که سوغات جنگ خانگی را در هزاره جات افغانستان برد و شیعیان را به جان هم انداخت. بعد از این که به کابل رفت هم افراد بی گناه زیادی توسط او مستقیم و غیر مستقیم جان خود را از دست دادند. این غیر از افراد شاخصی است که بدست مزاری شهید شدند؛ شهید عاقلی ، شهید صادقی نیلی ، شهید مصباح و ... افرادی بودند که دست مزاری به خون شان آغشته شد. اگر مزاری شهید است ، آن همه انسان بی گناه که بدست او شهید شدند چه؟ مزاری اگر بدست طالبان کشته شد، بخاطر حماقت خودش بود که خود را به طالبان تسلیم کرد و سزای عمل خود را هم دید. مزاری که دوستان، هم حزبی و هم مذهب خود را کشت یا علیه شان کودتا و جنگ به راه انداخت، به گلبدین و طالبان اعتماد و تکیه کرد.گلبدین پشت او را خالی کرد و طالبان هم او را ذلیلانه کشت تا مایه عبرت دیگران شود که گرگ خودی روباه دشمن نشوند.

ازقافله دروغگویی در باره مزاری عقب نمانیم

متکلم متبحر و رجالی متخصص و فیلسوف دهر و فقیه عصر حضرت آفت الله الاعظم عبدالغل مزاری ، از علمای سرشناس و وارسته افغانستان بود که در راه اعتلای اسلام به شهادت رسید. اندیشه های فقهی ، کلامی و سیاسی او نشان دهنده عمق فکر و اندیشه استاد مزاری است. از این استاد کتاب های زیادی در فقه و رجال و کلام و فلسفه بر جای مانده که در حوزه های علمیه تدریس می شود و مجتهدان بنام همچون آفت الله محقق مزاری ، آفت الله خلیلی و آفت الله عرفانی و غیره آن ها را تدریس می کنند. در عرفان هم ، استاد مزاری شاگردان مبرزی تربیت کرد. یکی از شاگردان استاد مزاری در عرفان ، عارف نامی شفیعی دیوانه بود. شفیعی از بس در عرفان سرامد شده بود که او را دیوانه می گفتند. وقتی شفیعی بعد از کشیدن چرس یا تریاک به خلسه فرو می رفت ، ذکر "یا بابه یا بابه" اش بلند می شد و دیگران را هم به وجد می آورد. استاد مزاری همچون امام حسین (ع) که گفت : به خدا هرگز تن به ذلت نخواهم داد ، عزتمندانه در مقابل طالبان و مزدور و نفوذی طالبان یعنی گلبدین حکمتیار جنگید و در سنگر مبارزه با وحشیان طالبان و گلبدین به شهادت رسید و هرگز تن به اسارت نداد. آفت الله مزاری در زندگی خود همیشه از دنیا پرستی دوری می کرد و هرگز به دنبال قدرت نبود و همیشه از آن گریزان بود. او  با هیچکس برای کسب قدرت نجنگید و برای آن رقابت نکرد. اینکه گفته میشود مزاری برای قبضه همه قدرت در دستان خود ، حسینی ، شهید عاقلی و شهید صادقی نیلی را کشته ، یا علیه مخالفانش کودتای 23 سنبله به راه انداخته ، همه دروغ است. دست او به خون هیچ بی گناهی آلوده نشد. شایعاتی که نقل می شود که مزاری جنگهای داخلی و خانگی را در مناطق هزاره جات میان گروه های شیعی بر افروخت هم دروغ است و اینکه برخی گفته اند حدود پنج هزار نفر از شیعیان در غرب کابل از سوی او کشته شده اند هم دروغ است. مزاری همیشه به دنبال وحدت شیعیان و مسلمانان بود و هیچگاه از جنگ های داخلی و جنگ با احزاب و گروه های شیعی حمایه نکرد. او برای ایجاد وحدت چه از خود گذشتگی ها که نکرد و برای آن که میان احزاب شیعه اتحاد بر قرار شود ، او بر خلاف دیگران که با چنگ و دندان به پست دبیرکلی چشم دوخته و به آن چسبیده بودند ، داوطلبانه از آن در حالی که حقش بود چشم پوشید و آن را برای شخصیت های دیگر از احزاب شیعه واگذارکرد. او هرگز به دنبال آن نبود که درسایه ایجاد حزب وحدت ، قدرت را در خود وسازمان نصر افغانستان متمرکز کند و مانند دیگران نبود که وحدت برای من و حول محور من و اگر نشد وحدت بی وحدت .و کشتن صادقی نیلی هم هرگز برای این منظور نبود. صادقی نیلی ، فرمانده عمومی حزب وحدت اسلامی، بدست سید انوری کشته شد نه بدست استاد مزاری. مزاری با آن وارستگی و تقوا و پارسایی ، چگونه می آید  فرمانده حزب وحدت را می کشد؟ به نفع او هم نبود. او که نمی خواست همه قدرت را خود قبضه کند و سازمان نصر را برگرده دیگران سوار کند پس چرا باید صادقی را بکشد؟

استاد مزاری وقتی با التماس فراوان دیگران برای بعهده گرفتن سمت دبیرکلی ، مجبور شد آن را قبول کند ، مو به مو طبق منشور حزب وحدت "بنام میثاق وحدت"عمل می کرد و هیچ کاری را خارج از اختیارات خود انجام نمی داد. او همواره با ارکان حزب وحدت مشوره می کرد و هرگز مانند دیگر دبیر کل ها خود را یک پادشاه تصور نمی کرد. کلمه معروف شاهان که می گویند:"صلاح مملکت خویش خسروان دانند" هرگز از زبان او و یاران و اعضای دفترش شنیده نشد که نشد. در زمان دبیر کلی او طبق میثاق وحدت ، کارها و اعمال استاد زیر نظر شورای مرکزی و شورای نظارت قرار داشت و هرگز آن دو نهاد به حاشیه رانده نشده بود و این بخاطر خصلت استاد مزاری در تقوا و زهد بود که از استبداد و یکه تازی و دیکتاتوری بیزار بود. او علیه هیچ کس توطئه نکرد و هرکس با نظر او مخالف بود ، برایش عزیز و محترم بود . برخلاف دیگران که صاحبان آرای مخالف را می کشند ، او هرگز در صدد حذف فیزیکی یا ترور شخصیت مخالفان خود بر نیامد که نیامد.

در پایان وقتی مدت دبیر کلی او به اتمام رسید ، با خوشحالی تمام آن را به دیگری واگذار کرد. او هرگز در صدد نشد که خود را همچنان بر دیگران تحمیل کند و مانند دیگران با تقلب و رشوه دوباره خود را بر سر کار بیاورد. وقتی رأی نیاورد با خرسندی از آن استقبال کرد و کنار رفت و حزب وحدت را همچنان یکپارچه و قدرتمند تحویل داد بدون آن که هیچ انشعابی در آن ایجاد شده باشد و این از درایت ، کاردانی و از سر خیرخواهی و وحدت طلبی و ایثارگری ها و مشورت های او با دیگران بود که در مدت دبیرکلی اش توانست همه شخصیت ها و گروه های قبلی را در کنار خود حفظ کند و از انشعاب و اختلاف جلوگیری کند. اگر او دیکتاتوری و یکه تازی می کرد شخصیت های مهم دیگر با او مخالف می شدند و از کنار او رفته و انشعاب می کردند. حضرت استاد مزاری در شب 23 سنبله تصمیم داشت با شخصیت های مخالف که از شدت مشورت مزاری با آن ها رنجیده بودند ، رو بوسی کند که آن ها خبر یافتند و فرار کردند و استاد با یارانش نتوانستند به این فیض عظمی برسند و این آرزو در دل استاد ماند. نفرین بر کسانی که فرار کردند و استاد را از فیض عظمای روبوسی  در شب 23 سنبله محروم کردند. در آن شب هرچند استاد موفق شد با مصباح و تعدادی از یاران فراری بغل کشی کند ، اما چه سود که شخصیت های اصلی چون اکبری و فاضل و عالمی و مرتضوی فرار کرده بودند و استاد مزاری نه توانست با آن ها مشوره کند و نه توانست روبوسی کند.

بعد از این ماجرا استاد که هرگز به گلبدین حکمتیار تکیه نکرده بود و علیرغم اصرار زیاد گلبدین که تپه اسکاد را می خواست ، مزاری آن تپه استراتیژیک را به گلبدین نبخشید. بخاطر این مسأله میان مزاری و گلبدین بارها درگیری شد. آخر الامر گلبدین به استاد پیشنهاد کرد گذشته ها را فراموش کنند و هردو باهم در مقابل دشمن جدید ، طالبان بجنگند. آن هردو در مقابل طالبان آن قدر عزتمندانه جنگیدند تا اینکه استاد مزاری کشته شد و استاد گلبدین بدست طالبان اسیر شد. استاد مزاری که از مکتب امام حسین(ع)‌درس آموخته بود ، اسارت را برای خود ننگ می دانست و مرگ با عزت را در مقابل تسلیم و زنده ماندن ترجیح می داد ، در سنگر مقاومت علیه طالبان کشته شد و تن به خواری اسارت نداد

بابه چه  ذلیلانه     رفت است و از این خانه 

آن قاتل انسان ها     با  زنجیر  و  زولانه

د

معجزه خون شهید مزاری

 

یکی از پسته های حزب وحدت در مسیر راه غزنی – هزاره جات، موتر ما را برای تلاشی متوقف ساخت. قبل از ما موتر دیگری را تلاشی می کردند که حامل آرد و گندم بود و از شهر غزنی بسوی هزاره جات می رفت. نظامیان پسته پس از بازرسی بار موتر، از صاحب بار پرسیدند که از کجا هستی؟ او پاسخ داد که از ولایت ارزگان و فلان ولسوالی. نظامیان تا این پاسخ را شنیدند، فوراً گفتند: «آها گندم ها را برای اکبر زوار (استاد اکبری) می بری!» دکاندار بیچاره هر چه سوگند یاد کرد که او یک دکاندار است و اینها را برای فروش می برد، اثری نکرد. بلافاصله بارها را از موتر پایین کرده، صاحب بار را زیر چوب و جزا انداختند. مرد دکاندار وقتی از شدت شکنجه به ستوه می آمد، به تضرع و سوگند متوسل می شد و آنها را به خدا و پیامبر (ص) قسم می داد. نظامیان در مقابل بر شدت شکنجه افزوده می گفتند: زن خدا و زن پیامبر تو را ... اگر به ائمه و دیگر مقدسات قسم می داد باز همان پاسخ همراه با تشدید شکنجه تکرار می شد.

نظامیان وقتی از چوبکاری و تعذیب خسته شدند، مرد دکاندار را بسته به تنه درخت رها کرده، خود برای رفع خستگی و تجدید قوا به درون پسته رفتند. یکی از مسافران موتر ما – که همه شاهد این صحنه بودیم – خود را به مرد دکاندار رساند و به گوشش گفت: اینبار که تو را زیر چوب انداختند آنها را به خون شهید مزاری قسم بده.

لحظات بعد شکنجه گران بازگشته، کار را از سر گفتند. مرد به دام افتاده اینبار طبق توصیه قبلی به التماس و زاری پرداخت و گفت:«تو را بخون شهید مزاری قسم می دهم که بمن رحم کن!» تا این را گفت، شکنجه گر دست از چوب کاری کشید و گفت: «چکنم قوم! مرا بردی بردی به کوه بند کردی و گرنه آسمان را به سرت لحاف تیار می کردم». مردی را که خدا، پیامبر و همه امامان نتوانسته بود نجات دهد، خون شهید مزاری نجاتش داد. 

منبع: کتاب اسطوره شکسته

ناله های جانسوز رهزن شهیر استاد مزاری

 

 

 

بندگان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

 

روزگاری من دبیرکل حزبی بودم

رهبر وند و گروهان فشیزمی بودم

عقل و دین باخته دیوانه چوکی بودم

بسته سلسله قدرت و باندی بودم

 

اندر آن وند بغیر از من و دل بند نبود

یک تبه کار از آن جمله که هستند نبود

 

حالیا من به  جهنم چه عذابی دارم

ز زقوم و گوشت اعضایم کبابی دارم

جگرم گشت لحیم از شربت آب حمیم

بیخ شیطان رجیم حال خرابی دارم

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی؟

 

آن شفیعی که برایم سر آدم می پخت

چپن از پوست رقیبان و کلاهم می دوخت

اینک آن بنده بود پیش خودم ای مردم

آنکه از خاطر من عالم و آدم می سوخت

 

اول آن کس که بیامد به پیشم او بود

با وفایی که همی بود به کیشم او بود

 

به خلیلی برسانید پیام ای یاران

توفرستادی مرا پیش همان طلابان

که شوی رهبر وندی که برایش کردم

دین و دنیای خودم خرج و نمودم قربان

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی

سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی

 

به محقق برسانید پیام ای مردم

که بکن خدمت گلبدًین و ژنرال دوستم

یا برو خدمت سیاف  و بشو مزدورش 

ناخلف باشی اگر در بروی از امرم

 ما هزاره ها دو تا بت داشتیم که طالبان لعنتی هردوی آن ها را نابود کرد

بت بامیان