شهید راه چوکی

 

شهید راه چوکی  او  مزاری

رفتی به جندم خوکی او مزاری

گلبدین تو ره سودا کرد به طالب

خلیلی داد دوکی او مزاری  

************** 

ننگ قوم هزاره 

************** 

قهرمان جنگ و خونریزی مزاری پلید

خون انسانهای مظلوم از دهانت می چکید

ترکتازی می نمودی غرب کابل ای دغل

وندها در زیر فرمانت شکم ها می درید

شد سیا تاریخ آزرگان همانند ذغال

از جنایات تو کابل اکسپرس آمد پدید

گرچه وندی ها ترا مثل خدا کرنش کنند

صفحه قاموس ها چیز دگر دارد نوید

ننگ قوم خود شدی با وند های بی خدا

بیوگان از دست افرادت ستم ها می کشید

گلبدین ها از تو راضی و خداوند خشمگین 

مردهایت روز و شب مردان مؤمن می گزید

آدولف مزاری

آدولف مزاری


به نظر شما بین مزاری و هیتلر شباهتی هست؟

به نظر من که بین این دو شباهتایی هست؟

اول- هیتلر یک مستبد بود ، مزاری هم یک مستبد بود.

دوم- هیتلر آدمکشی و جنگ را دوست داشت، مزاری هم آدمکشی و جنگ را دوست داشت.

سیّم هیتلر وقتی به حکومت رسید به رئیس جمهور بودن قانع نبود، خود را پیشوا خواند ، مزاری هم وقتی دبیر کل حزب وحدت شد، دبیرکل بودن حزب وحدت او را قانع نکرد و خود را پیشوا و بابه خواند.

چهارم- هیتلر کسی بود که تحمل انتقاد نداشت و هرکس که از او انتقاد می کرد، او را می کشت، مزاری هم هرکس از او انتقاد می کرد ، دستور ترورش را می داد.

پنجم- هیتلر با شوروی پیمان دوستی بسته بود اما از حماقت در همان زمانی که با انگلیس و فرانسه و امریکا جنگ می کرد، به شوروی حمله کرد ، مزاری هم در همان زمان که با مسعود و سیاف در جنگ بود، گاهی با دوستم و گاهی با جنرال مؤمن جنگ می کرد و به رقیبان حزبی خود هم حمله کرد که به کودتای 23 سنبله معروف شده است. 

شاید اگر آدم دقت کنه از این بیشتر هم شباهت پیدا کنه ولی من از این بیشتر نتوانستم پیدا کنم 

شما خواننده گرامی مرا کمک کنید و در قسمت نظریات شباهت های دیگه که به ذهن تان میرسد بگید که پک شی برای تان بگذارم

تبر و باغ گل سرخ

 

 

 

 

 

 

 

تبر بودی به باغ گل مزاری

 

شکستی قامت بلبل مزاری

 

بکشتی مرغکان مانند جلاد

 

به افشار و غرب کابل مزاری

 

تویی آن عاقر قوم ثمودی

 

که پی کردی تن دلدل مزاری

 

درو کردی همه آلاله ها را

 

لگد کردی توباغ گلمزاری

 

**********************************************************************************

 

آن که در آدم کشی استادبود

 

عبدلی و اهل ظلم آباد بود

 

از وفا و راستی سهمی نداشت

 

اهل هر دوز و دغل بیداد بود

 

هرکه او را می پرستیدی جوبت

 

از عطاهایش خوش و دلشاد بود

 

هرکه او از سجده اش سر بر بتافت

 

بابه مزاری

 

 

 من  بابه  جان  مزاری  مزدور    گلبدینم

این است مذهب من ، این است راه و دینم

 اسکاد  هیچ  باشد گر او بخواهد  از  من

من می دهم ورا جان من می فروشمش دین

  هرکس    شود مانع  از خدمتم  به این راه

او هست دشمن من او هست   مرد    خاین

  هرکس شود مرا یار در خدمت حکمت یار

کلدار مزد اوهست تریاکش است   تضمین 

  من  بابه  جان  مزاری  مزدور    گلبدینم

این است مذهب من ، این است راه و دینم

 اسکاد  هیچ  باشد گر او بخواهد  از  من

من می دهم ورا جان من می فروشمش دین

  هرکس    شود مانع  از خدمتم  به این راه

او هست دشمن من او هست   مرد    خاین

  هرکس شود مرا یار در خدمت حکمت یار

کلدار مزد اوهست تریاکش است   تضمین

 

پیشگفتار کتاب اسطوره شکسته نوشته غلام حسین آزادی

 ببر خودی وروباه دشمن 

یا خروس جنگی گلبدین 

گفتن، نوشتن و داوری درباره بزرگان کاریست دشوار و ظریف؛ زیرا شناخت آنان به دلیل عمق و پیچیدگی ابعاد شخصیت شان، مشکل و مرد افکن است. بزرگان را می­توان به کوه یخی که در اقیانوس شناور است مانند کرد. آنچه بیرون از آب به چشم می­آید و ما آن را کوه یخ می نامیم در واقع حجم بسیار کوچکی از آن توده بزرگ است در حالی که قسمت اعظم آن دور از دسترس و دید ما در درون آب حرکت می کند. آنچه ما از بزرگان می بینیم و می دانیم در حقیقت لایه بیرونی و پوسته ابعاد وجودی آنهاست؛ اما هسته و باطن شخصیت آنها اغلب برای ما نامکشوف می­ماند. بدین خاطر سخن گفتن از بزرگان، کار بزرگان است و انسان فهیم و بصیر می طلبد.

از دیگر سو آنگاه که پای نقد، بازبینی و ارزیابی کارنامه یک شخصیت و آن هم  چهره سیاسی در میان باشد، دشواری های تازه ای نیز فراروی نویسنده سبز می شود؛ زیرا از طرفی بر مبنای اصول اساسی نقد، نقاط مثبت و منفی شخصیت سوژه زیرزرّه بین قرار می گیرد؛ محاسن و معایب، کاستی ها و راستی ها یکجا مورد قضاوت و ارزیابی قرار می گیرد؛ و از طرف دیگر، چهره های مؤثر به دلیل برخورداری از جاذبه و دافعه نیرومند، دوستداران و مخالفان سینه چاک و سرسختی دارند. بدیهی است که برشمردن نقاط مثبت به مذاق مخالفان و نقاط منفی به مذاق دوستداران آنها خوش نیاید و طوماری از اتهام و دشنام نثار نویسنده نمایند.

در خصوص سوژۀ مورد نظر ما در این نوشتار یعنی استاد مزاری، هر دو دشواری و بویژه مشکل دوم به شکل حاد و گسترده وجود دارد. گروهی چنان عاشق سینه چاک استاد مزاری هستند که او را خلاصۀ همۀ خوبی­ها، تجسم ارزش ها و سید الشهدای افغانستان می دانند. طبعاً اینان هر گونه ایراد و انتقاد نسبت به او را در ردیف کفر گویی و عبور از خط قرمز می دانند. در مقابل گروه دیگری او را به عنوان ابله ودیوانه­ای می شناسند که خود، حزب وحدت و جامعه شیعه را بسوی نابودی سوق داد. بدیهی است که بر شمردن نقاط مثبت استاد مزاری، آتش خشم این حضرات را شعله ور سازد. در اینجاست که انسان متحیر می ماند حقیقت را فدای مصلحت کند یا مصلحت را قربانی حقیقت؟ به احترام جمعی از شیفتگان و یا مخالفان یک شخصیت، حقایق و گفتنی های بسیاری را که بخشی از تاریخ معاصر ماست و می تواند چراغ راه آینده باشد، نادیده بگیرد یا بی پرده و بی مدارا در برابر چشمان تیزبین مردم قرار دهد. با همۀ این دشواری ها و نیز تردید و تحیرها، دلایل چندی برای ضرورت طرح چنین مسائلی می تواند وجود داشته باشد که کفه ترازو را به سود طرح و ضرر سکوت و مدارا سنگین می سازد :

1- با سیر و سفری به دور دست های تاریخ و دوره طفولیت و ناپختگی بشر، ملاحظه خواهیم کرد که در جوامع انسانی رشد نیافته و فاقد دانش و معرفت، قهرمانان و چهره­ها یا سیاه سیاه اند و یا سفید سفید؛ یا دیو آدمخوار و بد سیرت اند و یا فرشتۀ محبوب و دوست داشتنی. در میان قهرمانان در گذشته های دور آدم معتدل که دارای نقاط مثبت و منفی، ضعف و قوت، کاستی و راستی باشد نمی توان یافت.

اما کاروان جامعه بشری هر چه به سر منزل دانش، معرفت و عقلانیت نزدیک شده و به تمدن و تکامل دست یافته است، به همان میزان به حقیقت گرایی و واقع نگری گرایش پیدا کرده است. در این مرحله د یگر قهرمانان را یکسره سیاه و یا یکسره سفید نمی بیند؛ بلکه به دور از تعصب، یکسونگری و قهرمان تراشی درباره شخصیت، اعمال و رفتار آنها به داوری و قضاوت می پردازند. به عبارت دیگر آنان را آنگونه که بوده اند و هستند، می بینند نه آن گونه که دوست دارند باشند. شخصیت شناسی اساس کار است نه شخصیت تراشی و قهرمان سازی. بر این اساس در جوامع پیشرفته از شخصیت ها و چهره های ملی شان به نحو شایسته تجلیل و تکریم می­کنند؛ ولی در عین زمان، نقاط ضعف و اشتباهات آنها را نیز با دقت موشکافانه مورد کاوش و کنکاش قرار می دهند. در انگلستان برای چرچیل زندگی نامۀ چهل و چند جلدی می نویسند؛ در عین حال از کوچک ترین اشتباه او نیز نمی گذرند. ژنرال دو گل در فرانسه و جرج واشنگتن و ابراهام لینکلن در آمریکا هم همینطور و ...

بنابراین مرز میان یک جامعه پیشرفته و پس مانده در خصوص شیوه برخورد با شخصیت ها و قهرمانان در همین نکته تبارز پیدا می کند که در جوامع رشد یافته بر اساس حقایق و واقعیت ها به معرفی و داوری شخصیت ها می نیشینند؛ اما در جوامع رشد نیافته بر اساس تعصب، قهرمان سازی و بت تراشی.

حال کدام یک از این دو شیوۀ برخورد با شخصیت ها به نفع جامعه و مطابق با عقل، منطق و فطرت بشر است، هیچ نیازی به برهان و استدلال نیست.

2- در مواجه با استاد مزاری، جامعۀ هزارۀ افغانستان به دو قطب کاملاً مخالف تقسیم شده است؛ تا آنجا که گروهی او را محارب، مفسد فی الارض و مهدورالدم می­دانستند و می دانند و حتی در تعادل روانی و سلامت عقل او قویًا تردید دارند. هنگامی که خبر اسارت استاد مزاری را از رادیو ها شنیدند، چندان متأثر نشدند. بعد از مرگش نیز وقتی از بعضی سران این قطب پرسیده شد که مزاری بهتر بود یا خلیلی؟ در جواب گفتند: «آن احمق بود و این از آن احمق تراست» .

اینان معتقدند که مزاری با اتخاذ سیاست های ابلهانه، فرصت های طلایی جامعه شیعه را بر باد داد؛ این مردم را به سوی نابودی و تباهی سوق داد و تمام هست و بود آن ها را فدای جنگ طلبی و قدرت خواهی خود نمود. به عقیده این جمع، مزاری عبد الرحمن دیگر برای هزاره ها بود و مانند آن امیر خونخوار، هزاره ها را یکصد سال به عقب برد. عناوینی چون: بیسواد، دیوانه، جنگ طلب، جلاد، قهرمان جنگ داخلی، سردمدار نفاق ملی، پرچمدار خصومت اجتماعی و .. را شایسته او می دانند. در باور این گروه نیز مزاری پدر بود؛ اما پدر چپی ها، تبهکاران و عناصر شّر و فساد. مزاری این گروه های مرده و متروک را حیات دوباره بخشید و تمام جولانگری های چپی ها در تحولات امروز جامعه شیعه و نیز تاخت و تاز نیروی های آشوب طلب وندی، همه را از خیر دولت استاد مزاری می دانند. خلاصه کلام در این دیدگاه، استاد مزاری پیر فتنه و فساد و مجسمه حماقت و سفاهت است.

در مقابل، گروه دیگر او را پنجمین قهرمان ملی هزاره ها، پدر این مردم و احیاگر هویت آنها می دانند. به عقیده این گروه، او تجسم عینی ارزش ها، فریادگر وحدت ملی، سمبل حق خواهی و عدالت طلبی، رائد قبیله ریسمان بدوشان برهنه پای و سید الشهدای افغانستان بود وهست. اینان برای او مرقد و بارگاه ساخته اند و گویند از خاکش شفا خیزد. برایش زیارتنامه و آداب زیارت ساخته اند. در مراثی و روضه ها در کنار گریز به کربلای حسینی، گریزی هم به غرب کابل و چهار آسیاب می زنند. شعرا در وصف و مدحش نغمه ها سر داده اند و او را «مجری مقتدر آرمان های شعر مقاومت» می نامند. نویسندگان در تبیین عظمت و ابعاد شخصیت او قلم فرسایی ها کرده اند. از دیدگاه این گروه، او خلاصه همۀ خوبی ها و تجسم عینی ارزش هاست.

کسی که چنین شکاف عمیقی را در متن جامعه واحد و یکپارچه ایجاد نموده، و این چنین دیدگاه های متضاد و متناقضی را بر انگیخته است، بسیار لازم و ضروری می نماید که سیاست ها، عملکرد ها و اندیشه های او را در ترازوی نقد و بررسی قرار دهیم تا معلوم گردد که کدام گروه روبه قبله است و کدام یکی رو به ترکستان. اگر واقعاً او اسطورۀ ملی و پدر هزاره بوده است - چنانکه گروه دوم معتقدند - چرا گروهی از فرزندان، پدرشان را محارب، مفسد و دیوانه بخوانند. اگر او یک جانی، آدمکش و قهرمان جنگ داخلی بوده است - چنانکه گروه اول معتقدند - چرا گروه دیگر در وصف او حلقوم پاره کنند و از مرقد یک جانی شفا بخواهند. از همه مهمتر، نسل جوان و نسل های آینده، با این پدیده چگونه معامله کنند؟ از پی گروه اول بروند یا در قطب دوم جای گیرند؟ در یک کلام اگر مزاری بتی بوده است - که به تعبیر بعضی ها ابتدا توسط برخی دول خارجی تراشیده، به افغانستان صادر شد و بعد توسط چپی ها دست کاری و آرایش گردید - لازم است این بت شکسته شود تا همانند گوسالۀ سامری به ابزاری برای انحراف تبدیل نشود و پیراهن عثمانی در دست چپی ها قرار نگیرد. اگر نه، او پدر و احیاگر یک ملیّت و تجسم عینی ارزش ها بوده است، باز لازم و ضروریست که چهره واقعی او برای مردم ترسیم گردد تا آنان که دریا را با مرداب اشتباه گرفته اند، از کژراهه روی دست بردارند.

 3- چه هوادار نظریه اول باشیم یا دوم، این حقیقت غیر قابل انکار است که استاد مزاری سالیان دراز در متن تحولات سیاسی کشور حضور داشته و در حساس ترین فصل تارخ معاصر افغانستان یعنی سال های پس از پیروزی جهاد، عنان سرنوشت یک ملیّت محروم را در اختیار داشته است؛ پس او جایگاهی را در تاریخ این سرزمین برای خود کمایی کرده است. سرگذشت و کارنامه او بخشی از تاریخ میهن ما و در رابطۀ تنگاتنگ با سرنوشت جامعه و مردم ماست.

آنچه امروزه بر کشور ما می رود مانند ظهور پدیده طالبان و تداوم جنگ، ویرانی و مصیبت، ریشه در سال های پر کشاکش پس از پیروزی دارد. هیچ پدیده و رویدادی در خلاء شکل نمی گیرد؛ بلکه در بستر حوادث و تحولات گذشته شکل گرفته، پرورش می یابد. خاستگاه و پرورشگاه بخش عمده ای از فاجعه دردناک و وضعیت غمبار فعلی کشور، سال های حساس پس از پیروزی بوده است که استاد مزاری در آن فراز یکی از طرف های مؤثر و از استوانه ها به حساب می آمد.

بنا براین بسیار لازم و ضروری می نماید تا آنچه را که مادر حوادث تلخ فعلی کشور به حساب می آید و زمینه ساز این همه زیان ملی و سیه روزی ملی برای کشور و مردم بوده است، زیر زّره بین قرار داده به تجزیه و تحلیل آن بپردازیم. این موضوع مقوله ای است مرتبط با یک ملت و کشور؛ هیچ کس حق ندارد حب و بغض شخصی خود را در اینگونه موارد پرده پوش حقیقت قرار دهد. ملاحظه، مدارا و اغماض فقط در امور شخصی و فردی می تواند ممکن و روا باشد؛ اما آنچه به سرنوشت و مرگ و زندگی یک ملت ارتباط پیدا می کند، هرگز قابل اغماض و مدارا نیست.

 4- دلیل دیگر بر ضرورت طرح چنین مباحثی در ویژگی عبرت آموزی آن نهفته است. آنگاه که سیاست ها و عملکرد های تاریخ سازان گذشته با دقت و وسواس و بدون ترحم و مدارا، مورد بازبینی و بازنگری قرار گیرد و در پرتو این بازبینی، خادم از خائن و سره از ناسره تشخیص داده شود، این سنجش و نقد باعث خواهد شد که داعیه داران امروز رهبری، دست و پایشان را جمع کنند.

 رهبران فعلی احزاب و گروه های مسلح به دلیل حاتم بخشی هایی که از کیسه خلیفه دارند، هزاران پیرو اشباع شده و به نان بی ننگی رسیدۀ آنها زیر بیرق این رهبران سینه می زنند و هفت کرسی فلک را زیر پا می گذارند تا بوسه ای به پای فلان رهبر حزب بزنند. این حضرات جلالت مآب فکر نکنند که همگان و برای همیشه بصورت چشم بسته برای آنها هورا می کشند و اعمال شان را حماسه و معجزه می­نامند. باور نکنند که آنها برای همیشه خط قرمز هستند و هیچکس نمی تواند درباره سیاه کاری های آنها حرف بزند. اگر گروهی قلم بدست چاپلوس از دین و شرفشان برای تقدیس و توجیه این رهبران نا فرهیخته، هزینه می کنند، فقط عرض خود می برند و آزار مردم می دهند.

این اقدام باعث خواهد شد که رهبران فعلی، حساب دست شان بیاید و بدانند که آفتاب هیچ گاه پشت ابر نمی ماند. هیاهو، هورا و کف زدن تا وقتی ادامه دارد که این رهبران مزد نوکری شان را از اربابان خارجی بگیرند و به شکم نوکران داخلی شان سرازیر کنند  اما آنچه ماندگار  و پایدار می ماند و روزی از ورای ابرها طلوع خواهد کرد، آفتاب حقیقت است. اگر کسی زیر ردا و چین رهبری سرگرم طرّاری است، سرانجام روزی مشت طرّاران گشوده خواهد شد.

والسلام .

تابستان 1377

غلام حسین آزادی